بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

جمعه 25 دی 1388 ـ  15 ژانويه 2010

 

سترونی سنت ایرانی در چالش گفتمان غالب
مطالعه یک نمونه: مرگ منتظری

مجید تمجیدی

majidtamjidi@yahoo.se

مقدمه

چرا ایران عقب ماند؟ این پرسشی است که لااقل از انقلاب مشروطه مشغله ذهنی روشنفکر ایرانی بوده است. با "آچمز" و فاجعهء به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و دوام سی ساله آن این پرسش با قوت بیشتری مطرح شده است. ایران جامعهء عقب مانده ای است و پرسشگران و کنشگران بسیاری در جستجوی راهکاری برای برون رفت از آن هستند. در این مقاله با مطالعهء یک نمونه، مرگ منتظری و واکنش به آن، و با نور افکنی بر سنت ایرانی ِ «چالش گفتمان غالب» به یکی از عوامل عقب ماندگی جامعه ایران پرداخته می شود. بخش اعظم کنشگران عرصه های اجتماعی، احزاب و سازمان هایی که به ارزش ها و معیارهای متعلق به گفتمان مسلط منتقداند، خود بر سنتی دیرینه و جان سخت که سترونی خود را بارها و بارها در تاریخ جنبش های اعتراضی ایران نشان داده متکی هستند. اعتراض و مبارزه در این سنت یکی از دلایل دیرپایی گفتمان های مسلط، هر بار در اشکال و در جلد حاملین جدید، و توضیح بخشی از عقب ماندگی جامعه ایران است. به عنوان مقدمهء تئوریک دو نویسنده ایرانی، سید جواد طباطبایی و آرامش دوستدار، با دو دیدگاه متقابل ، انتخاب شده اند. پس از ملاحظاتی تئوریک بر دیدگاه های این دو، به مطالعهء موردی در مورد آیت الله منتظری با استناد به خاطرات ایشان و سپس به نمونه های محشری از واکنش جامعه "روشنفکری" به مرگ ایشان پرداخته خواهد شد. در پایان نکاتی مختصر در مورد این سنت ذکر خواهد شد.

سید جواد طباطبایی: مبانی گمشده و تماس قدیس های ایرانی

طباطبایی دیدگاه سیاسی آشتی با سنت و عروج تجدد و اندیشه جدید ایرانی متکی بر مبانی سنت و اندیشه قدیم را به زبان تئوریک بیان کرده است. مغز تئوری طباطبایی بطور خلاصه این است که در تاریخ اندیشه فلسفی-سیاسی ایران، میان اندیشه قدیم (سنت) و اندیشه جدید (تجدد) گسست تاریخی و طولانی واقع شده و این گسست عامل عدم تکوین اندیشه جدید ایرانی است. طباطبایی معتقد است که انقلاب مشروطه بجای تکیه بر مبانی، که در مباحث اهل سنت وجود داشته، با تقلید از تجدد غربی، عامل اصلی در این گسست بود. بر اثر این گسست گروهی با تقلید از اندیشه قدیم یکسره نسبت به دوران جدید و وجدان تاریخی آن بیگانه ماندند و از سوی دیگر گروهی که یکسره از آن اعراض کردند. از نظر او از یک طرف "اهل تجدد ایرانی هرگز نتوانسته اند به اهمیت جایگاه سنت در نظام اندیشه ایرانی پی برند" (طباطبایی 1382 ص 8) و از طرف دیگر هواداران سنت "در این توهم اسیرند که گویا مشعل سنت ابدی است و هرگز خاموش نخواهد ماند" (همانجا) از نظر ایشان این کلید فهم منطق شکست های پی در پی ایران در تجدد طلبی و توضیح منطق شکست جنبش مشروطه خواهی است. طباطبایی تلاش دارد با تمرکز بر شناساندن اندیشه سیاسی ایران در دوره تمدن اسلامی سهمی در تدوین و تاسیس فلسفه سیاسی جدیدی که ناظر به ماهیت و طبیعت دوران جدید است، داشته باشد. از نظر او "آنچه که در فلسفه سیاسی بعادت تجدد نامیده شده است در واقع همین فلسفه سیاسی جدید است" (طباطبایی ص 2، 1367)

از نظر طباطبایی، در درون اندیشه دوران تمدن اسلامی هم فیلسوفان سیاسی از نوع ارسطو به وجود آمدند و هم متفکران سیاسی از نوع ماکیاولی (همانجا ص 3) طباطبایی از محمد فارابی به عنوان مهمترین فیلسوف سیاسی ایران یاد کرده و در تقدیر تئوری مدینه فاضله فارابی نقل و قولی از وی میاورد: "پیدایش چنین حکومتی تنها با نیروی خدمت و فضیلتی امکان پذیر است که مورد قبول مردم واقع شود و خوی فرمانبرداری را در دل آنان پایدار سازد" (همانجا ص 8) طباطبایی ستایشگرانه مدینه فاضله فارابی را با تاکید بر نقش رئیس اول مدینه فاضله چنین ترسیم میکند: "در واقع، رئیس اول مدینه فاضله فارابی از سویی همان جایگاهی را اشغال می کند که موجود اول در کل عالم هستی، موجودی که سبب اول سایر موجودات بود و او از همه نقائص بری بود و هر چه جز اوست از نقصی از نقائص خالی نیست" (همانجا)

طباطبایی در جلب به مباحث قدیم با شیفتگی در مورد محمد غزالی میگوید که ایشان یکی از درخشانترین چهره های تاریخ اندیشه در ایران دوره تمدن اسلامی بوده و از غزالی نقل و قول می آورد که "این کار (درد مزمن بدبینی و سست ایمانی) باید در روزگار مساعد و در زمان پادشاهی دیندار و نیرومند انجام گیرد" (همانجا ص 88) بخشی از مبانی گمشده که از نظر طباطبایی اندیشمندان تجدد گرای ایرانی از آن غافل مانده اند در معرفی این "چهره درخشان" تاریخ اندیشه ایران جلوه گر می شود: "اساس نظریه سیاسی غزالی بر این اصل استوار است که حیات آدمی مجموعه ای است از دین و دنیا و نظام دینی جز از طریق نظام دنیا سامان نمی یابد" (همانجا ص 9) از نظر طباطبایی امام فخر رازی که می گفت "پادشاه خلیفه خدا و رئیس مطلق در جامعه انسانی است" از "نوادر اندیشمندان ایرانی و فرهیختگان عالم اسلام" بود (همانجا ص 109)

در کتاب "زوال اندیشهء سیاسی" (طباطبایی 1373) طباطبایی فصل سوم بخش اول کتاب را ارسطو و پایان فلسفه سیاسی یونانی نامگذاری کرده و تیتر بسط فلسفه سیاسی در دوره اسلامی را در بخش دوم کتاب بدنبال آن می آورد. این نامگذاری عامدانه با این توضیح مزین میشود که با ظهور مسیحیت و سپس اسلام فلسفه سیاسی در یونان پایان یافته و فلسفه سیاسی اسلامی آغاز و تداومی بر فلسفه سیاسی در این دوره بود. به زبان ساده اینکه از نظر طباطبایی وقتی فلسفه در یونان مرد در تمدن اسلامی تداوم پیدا کرد. طباطبایی معتقد است که "سده های میانی" ایرانی در دوره ای آغاز شد که با حمله مغولان دوره تمدن اسلامی پایان یافت.

"عدم اطلاع تجدد طلبان ایرانی از تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا" و تاریخ مشروطه خواهی اروپایی انگیزه طباطبایی در تدوین "تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، جدال قدیم و جدید" (طباطبایی 1382) است. طباطبایی بررسی تاریخ اندیشه سیاسی جدید اروپا را با این هدف تدوین میکند که نشان دهد که در تاریخ اروپا گسست میان اندیشه قدیم و جدید بوقوع نپیوست اما در تاریخ اندیشه ایرانی این کار واقع شد و جنش تجدد خواهی ایرانی از مبانی اندیشه قدیم (تمدن ایرانی اسلامی) محروم ماند. چیزی که موجب شکست آن شده است. ایشان معتقدند که ایرانیان متوجه نشده اند که "در کشورهای اروپایی ... دستگاههای مفاهیم اندیشه مشروطه خواهی در کوره الهیات مسیحی و کلیسا شناسی آبدیده شده". طباطبایی نقش افرادی چون تماس قدیس، که موجب عدم گسست میان اندیشه قدیم و جدید شدند، را در تکوین اندیشه سیاسی غرب اساسی میداند. از نظر او "یکی از عمده ترین علت های شکست جنبش مشروطه خواهی مردم ایران، فقدان مبانی نظری ناشی از الهیات بود و نه چنان که گفته اند، وجود مبانی دینی" (همانجا ص 10) به نظر طباطبایی اگر در جنبش مشروطه به رساله محمد حسین نائینی(تماس قدیس ایرانی؟) نتبیه لامه و تنزیه المله که بحثی در باب مبانی بود توجه میشد این گسست میان اندیشه قدیم و جدید اتفاق نمی افتاد.

آرامش دوستدار: سرنوشت محتوم دین خویی ایرانیان با دو استثناء

صراحت و شفافیت آرامش دوستدار معرفی دیدگاه و نظرات ایشان را آسانتر میکند. مقولهء کلیدی در تئوری دوستدار "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" است. به نظر دوستدار تفکر به معنی اندیشیدن و فرهنگ دینی به معنی فرهنگی است که دین را "معیار و داور زیست روحی و جسمی اینجهانی افراد می داند یعنی حکم مرجع را برای ارزشهای حسی و فکری و اخلاقی آنها دارد". به نظر دوستدار امتناع تفکر در فرهنگ دینی این است که فرهنگ دینی اندیشیدن را غیرممکن می سازد. فرهنگ دین خویی فرهنگ "پرهیز از اندیشه ها" است. دوستدار می افزاید که "فرهنگ ما دینی است. یعنی بر بنیادی ناپرسیده و نیندیشیده پی ریزی شده" (از جمله بر رابطه پیشوا و پیرو) (دوستدار 1383 ص 113 و 1377 ص 20 و 232)

ابعاد پنجگانه فرهنگ دینی از نظر دوستدار عبارتند از: 1) "بجای پرسش، تحلیل و استدلال منحصرا مرجع بی چون و چرا دارد برای هدایت جمع و فرد و هر دو ... مرجع پا به میدان می نهد تا استخبار را جانشین پرسیدن نماید". 2) هر مرجعی فقط خودش را قبول دارد. 3) برتری خبر (فتوا؟) بر دلیل. 4) منشاء اخبار در آن نیمه بشری-نیمه آسمانی است (مثال لسان الغیب خواندن حافظ از طرف ما) و 5) تمام خواهی فرهنگ دینی. (دوستدار 1377 102)

طبق نظر دوستدار، روشنفکری درهم شکستن سلطه دین خویی و روزمرگی ای که آن را باز تولید می کند، است. با همین معیار و به همین دلیل در کل تاریخ ایران دوستدار فقط ذکریای رازی و عبدالله روزبه را بطور کامل از دین خویی مبرا میداند و بخش اعظم شخصیتهای تاریخی فلسفی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران را افرادی دین خو میداند. از نظر او دین خویی، در حدی که مدعی فهمیدن به معنای جدی آن است، نه از آن عوام بلکه منحصر به خواص است. "آدم عامی نه تنها نمی گوید که می داند و می فهمد، بلکه به نادانستگی خود صریحا اقرار می کند. فقط خواص اند که همه چیز را میدانند و می فهمند. هر اندازه دین خوتر باشند از این نظر به خود مطمئن ترند" (دوستدار1377 ص 4)

به نظر دوستدار فرهنگ ایرانی دین خوی ما خویشاوندی عمیق و پنهان با جامعه اسلامی مان دارد و "به چنین حکومت و جامعه ای خیلی آشکار نان قرض می دهیم تا جلوی عرض اندام فکری مان را نگیرد. این نان قرض دادن یعنی کور و کر و لال ماندن در برابر فاجعه ای که الگوی اصیلش اسلام در سده نخستین است (دوستدار 1387 ص 23)

به نظر دوستدار فرهنگ دین خویی ایرانیان پیش اسلامی است و فرهنگ دینی در ایران با پیام سیاه و سفید (شر و خیر، نیک و بد ...) زردشت آغاز و با چیرگی تاریخی این تفکر در تمدن ایرانی اسلامی به اوج خود رسیده و دینیت فرهنگی در ایران باستان به حوزه عملی دین جدید یعنی اسلام منتقل می گردد. حاصل این پدیده "ایران اسلامی" است. دوستدار معتقد است که بدون تحقق تاریخی اسلام در ایران، اسلام امکان کسب جایگاه یکی از ادیان اصلی جهان را پیدا نکرده و می پوسید و از میان می رفت. این تحقق " به سبب وسعت سرزمینی، سازمانهای اداری، اهمیت سیاسی و تمدنی این کشور، تنها امکان تحقق آن نیز بوده است" (دوستدار 1383 ص 77) به قول دوستدار "این تنها مورد تاریخی است که قومی به نیروی دینش، آنهم به چنین شتابی از نیستی به هستی مطلق تاریخی می رسد". دوستدار (1387 ص 5) با مقایسه فرهنگ غربی با فرهنگ اسلامی ایرانی می نویسد که "در نقطه مقابل فرهنگ غربی که تنها شاگرد استقلال یافته یونانیان و مآلا تنها فرهنگ پرسنده و اندیشنده باشد، فرهنگ ما فرهنگی ست ناپرسنده و نیندیشنده و هرگز جز این نبوده است. یعنی از بدو تبلور خود از زمان زرتشت تاکنون در کلیتش که شامل جنبشها، فرقه ها، مکتبها، موضعها، نگرش ها و دیدگاهها بشود، هیچگاه نه پرسیده و نه مآلا اندیشیده است، مگر در دو مورد استثنای که قهرا موید رویداد این کلیت اند".

دوستدار با نظری مثبت به افرادی نظیر خیام، نیما یوشیج، هدایت که پرسشگر بوده و بدعتی نو در افکنده اند میپردازد اما معتقد است که هیچکدام از آنان تا نفی کامل دین خویی گام برنداشتند. دو مورد استثنایی در تاریخ ایران از آن عبدلله روزبه و محمد زکریای رازی است که تا نفی کامل دین خویی پیش رفتند. دوستدار بطور حاشیه ای به نقش سرکوب در این زمینه نیز اشاره کرده و می نویسد: "مخالفنش را اسلام یا سرکوب کرد، یا در انزوای اجتماعی پوسانده و نسل آنان را، از همان آغاز در زادگاهش برانداخته است" (1383 ص 313) در مورد ذکریا رازی، استثناء اصلی ضد دین خویی در تاریخ ایران، دوستدار همانجا اضافه می کند که "آن آثاری از رازی که گزارش اندیشه های فلسفی و اجتماعی او بوده اند از بین رفته اند. اگر ناصر خسرو، مدافع سرسخت اسلام و خوشبختانه دشمن یکدنده و تیز هوش رازی نمی بود، و زادالمسافرین را نمی نوشت، و ابوحاتم رازی، متکلم اسماعیلی دیگر، به قصد محکوم کردن اندیشه رازی به آن نمی پرداخت و مناظره اش را با او نقل نمیکرد، ما هرگز نمی دانستیم رازی چه اندیشیده و گفته است".

آرامش دوستدار با آوردن نمونه های فراوان از تاریخ ایران، از جمله با اشاره به "شبهای شعر" سال 1357، تلاش دارد خویشاوندی پنهان جامعه روشنفکری ایران با فرهنگ اسلامی را نمایان سازد. از جمله به سخنرانی سیمین دانشور اشاره میکند که سخنرانی خود را با ترکیب دو آیه 25 و 28 از سوره طه آغاز میکند و یا باقر مومنی که در دفاع از آزادی بیان می گوید: "قلمی که خدا در قرآن مجید بدان قسم خورد، نمی توان اسیر سلاسل و اغلالی یک اداره مستبد کرد" (دوستدار1387 ص 27-25).

 

ملاحظات تئوریک

نقب به تاریکی

درک طباطبایی از تاریخ جوامع بشری بسان آرشیو دلبخواهی از ایده هایی محض، بدون زمان و مکان است که قرار است در هر زمان و مکانی خود را عینا تکرار نماید. دلبخواهی است زیرا تصویری که طباطبایی از اندیشه قدیم اروپا میدهد گزیده شخصی ایشان است. طباطبایی با انتخاب تاریخ الهیات مسیحی و تکوین اندیشه های کلیسایی و بررسی مستقل آن خصلت اصلی اندیشه غربی را نازا میکند. خصلت اصلی اندیشه قدیم یونانی و غربی این است که الهیات مسیحی یکی از سنت های نظری غرب بوده و در دیالوگ با و در کنار اندیشه های دیگر از جمله اندیشه های آتئیستی تکوین یافته است. آرشیوی که طباطبایی انتخاب و آن را به عنوان اندیشه قدیم اروپا معرفی میکند فقط بخشی، آن هم بخش کوچکی، از آرشیو اندیشه قدیم اروپایی است. طباطبایی میتواند استدلال کند که ایشان به بخش تاریخ سنت مذهبی اروپایی پرداخته است. ضعف متدولوژیک انتخاب ایشان این است که هدف آن نشان دادن چگونگی پیدایش اندیشه جدید اروپایی از دل اندیشه قدیم است. در این متد اندیشمندانی نظیر دموکریت و مارکس در تاریخ اندیشه قدیم و جدید اروپایی و غربی عامدانه نامریی میشوند. محدود کردن مبانی اندیشه قدیم غربی به بخش سنت کلیسایی دلبخواهی و عامدانه است زیرا که قرار است بخش اعظم اندیشه غیر کلیسایی در غرب نامریی شود. در حالی که این بخش نامریی منبع اصلی اندیشه جدید اروپایی است.

به غلط فرض گیریم که معرفی طباطبایی از اندیشه قدیم اروپا کامل است. فرض گیریم که اندیشه جدید اروپایی فقط بر مبنای اندیشه کلیسایی و الهیات مسیحی تکوین یافته است. بر چه مبنایی و با کدام استدلال میتوان گفت که اندیشه جدید ایرانی نیز بر مبانی فقه اسلامی و مباحث دوره تمدن اسلامی استوار باشد؟ اگر بالفرض تاریخا مسیحیت این ظرفیت را از خود نشان داده که منبع اندیشه جدید اروپایی باشد تاریخا اسلام نیز نشان داده که اسلام فاقد مبانی برای تبدیل به اندیشه جدید بوده است. اگر استدلال متکی بر فاکت تاریخی است آنگاه باید تاریخ اسلامی نیز به عنوان فاکت استفاده شود.

باز هم فرض گیریم که اندیشه دوران تمدن اسلامی این ظرفیت را داشته که به مبانی اندیشه جدید تبدیل شود. اگر این ظرفیت بالقوه پس از بیش از هزار سال بالفعل نشده چرا باید برای تدوین مبانی اندیشه جدید عقربه تاریخ را هزار سال به عقب چرخاند؟ این تلاش به معنی اخص کلمه تلاشی ارتجاعی است. طباطبایی اذعان دارد که چشمه عروج اندیشه جدید از دل اندیشه قدیم ایرانی (سنت) خشکیده است. اما پرسش این است که چرا طباطبایی به این تاریکی نقب میزند؟ آیا جز این است که کاری که خود اندیشمندان فقه اسلامی از آن عاجز بوده اند را به وظیفه (شرعی؟) اندیشمندان جدید تبدیل کند؟ آیا تلاش طباطبایی برای نور افکندن بر مبانی سنت جز برای این است که تجدد گرایان ایرانی در قرن بیست و یکم را با هدف کشف مبانی فقه اسلامی به اعماق تاریکی بفرستد؟ اگر نتبیه لامه و تنزیه المله نائینی در انقلاب مشروطه مورد لطف قرار نگرفت و صد سال پیش گرایش به ایده های غربی قوی تر بود آیا انتظار طباطبایی از روشنفکر ایرانی این است که پس از سی سال بار دادن حکومت جمهوری اسلامی بر اساس مبانی فقه اسلام، اندیشه جدید ایرانی را بر مبانی فقه اسلامی و مباحث دوره تمدن ایران اسلامی دوره امویه و عباسیان متکی کند؟

بر خلاف جمعبندی طباطبایی پاشنه آشیل انقلاب مشروطه عدم توجه به مبانی فقه سنتی و نظرات نائینی نبود. یکی از دلایل شکست انقلاب مشروطه، در کنار سرکوب و مداخله نیروهای خارجی، عدم تکوین یک اندیشه خاص ایرانی بر مبنای آخرین دستاوردهای علمی، از جمله اندیشه های غربی، و تبدیل آن به ما به ازاء جنبشی و عملی نیرومند متکی بر اقشار و طبقاتی بود که در تغییر اندیشه قدیم به جدید ذینفع بودند. اگر "گسست" از اندیشه قدیم نیز صحت داشته باشد آن نیز نه از ضعفهای انقلاب مشروطه بلکه از دستاوردهای آن بوده است. گسستی نیز نبود که اگر بود 60 سال بعد حکومتی متکی بر مبانی اندیشه قدیم سرنوشت آن مملکت را رقم نمیزد!

اینکه اندیشه تجدد گرایی دینی طباطبایی اندیشه تاریک اندیشی است مسلم است. اما پرسش این است که چرا این اندیشه که پایه فکری اصلاح طلبان دولتی است و طباطبایی فقط بیان تئوریک آن است، به یکی از گفتمان های غالب در میان روشنفکران ایرانی تبدیل شده است؟

دین ضد دین خویی و حسرت عدم ظهور

آرامش دوستدار از معدود فارسی نویسان تئوریک است که در بیان اندیشه خویش موفق است. نوشته های ایشان خواننده پرسشگر را به اندیشیدن وامیدارد. دوستدار به معنی ای که خود تعریف میکند روشنفکر است. خلاف جریان بوده و از پرداخت هزینه در چالش گفتمان مسلط واهمه ندارد. به نرخ روز نان نمی خورد و جزء معدود نویسندگان ایرانی است که دارای نظریه مستقل و از آن خود است: نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی به عنوان یکی از عوامل عقب ماندگی تاریخی ایران. ملاحظات من در مورد دیدگاه دوستدار به این ترتیب است. اگر تقلیل تاریخ به تاریخ ایده ها نزد طباطبایی ابزاری برای تقدیس مبانی الهیات اسلامی است این روش در نزد دوستدار به تیری تبدیل میشود که بر پای جنبش ضد دینی شلکیک میشود. برای دوستدار که حسرت اندیشمندان قدیم را خورده و اوضاع روشنفکری جدید را بسیار اسفناک تر از دوران قدیم میداند شاخص اصلی ایده ها است. دوستدار توجه ندارد که شرایط اجتماعی، اقتصادی، جهانی و ... در زمان ذکریای رازی با همان شرایط در ایران کنونی چه زمینه های مادی و انسانی عظیمی برای اندیشه های چالشگر گفتمان دینی مسلط فراهم آورده است. دین خویی در شرایط اقتصادی و اجتماعی هزار سال پیش زمینه های مادی بسیار بیشتری از زمان آقای دوستدار داشت. دوستدار این زمینه مادی را نامریی میکند. اینکه جمعیت شهری یک کشور 23% (سال 1320)، یا 50% (سال 1355) باشد (بحری 1388)، اینکه بخش اعظم جمعیت یک کشور بی سواد و یا باسواد باشند، اینکه تعداد اندک روشنفکر به دنیای غرب و روش و دیدگاههای آن دسترسی داشته باشند یا بخش بزرگی از مردم، در دستگاه فکری دوستدار تغییری در تضعیف دین خویی نمی دهد. دوستدار آنقدر غرق تماشای درختان دنیای ایده های "بزرگ" و "پیامبران" حامل آن است که جنگل، هر چند کوچک، اما گسترش یابنده را نمی بیند. این روش سرمایه های جنبشی که دوستدار برای گسترش آن تلاش میکند را ناچیز شمرده و به تقویت گفتمان مسلط می انجامد. از نظر دوستدار اگر تاریخ ایران دو مورد استثنایی رازی و عبدالله روزبه را دارد جامعه کنونی ایران فاقد حتی یک اندیشمند است که تا نفی کامل دین خویی برود.

این نگرش دارای اشکالات دیگری نیز هست. یکم آنکه تصویر دوستدار از تاریخ ایران بشدت خسیسانه است. دوستدار در تصویر "لوس آنجلسی" که از ایرانیان خارج از کشور ارائه میدهد خیل افراد سطحی نگر، دین خو و کلاهبردار را می بیند اما حتی به یک مورد نیز که بخشی از ایرانیان، که نه تنها در سنت دین خویی نیستند، بلکه در پیشرفت علم و دانش و تجارب بشری در دنیای غرب با همان معیار علمی غرب، نه فقط در مراکز آکادمیک، سهیمند، نیز اشاره ندارد. پرسش اولیه این است که آیا دوستدار با همین روش فقط دو مورد استثنایی در کل تاریخ ایران کشف کرده است؟ اگر بقول خود دوستدار، ناصر خسرو اسلام پرست چیزی راجع به اندیشه رازی نمی گفت آیا ما همان استثناء را نیز در تاریخ ایران داشتیم؟ اگر سرکوب خشن و انزوای اجتماعی در طول تاریخ ایران و کتاب ضد دین خویی سوزان آثاری از اندیشمندان ضد دین خویی بجا نگذاشته آیا این به آن معنی است که اندیشمندان این سنت وجود نداشته اند؟ این چه تفسیر سوبژکتیوی از تاریخ است که پدیده های تاریخی با نقد یک مخالف هستی می گیرند و در خلاء آن نیستی میابند؟ آیا محمد زکریا رازی فقط با مخالفین خود جدل می کرد؟ آیا همفکرانی نیز داشته است؟ اگر منبع کشف "استثناء یکتا" اظهارات مخالفین ایشان است آیا منبع کل تاریخ ایران گمان وجود اندیشمندان ضد دین خویی بسیار بیشتری را تقویت نمیکند؟

دوم آنکه ضد دین خویی نزد دوستدار تبدیل به دین جدیدی می شود که اولا فقط اندیشمندان بسیار بزرگ رخصت ورود به آن را دارند و دوما دارای یک معیار بسیار پاستوریزه، نفی کامل دین خویی، است که کوچکترین نشانی از دین خویی حق عضویت در آن را باطل می سازد. با این معیار دینی واضح است که دوستدار طیف وسیعی از فرهنگیان و کنشگران اجتماعی که در سنت ضد دین خویی اندیشیده و فعالیت می کنند را نامریی ساخته و منتظر ظهور امام زمان هایی از نوع رازی باشد. پرسش آخر این است که آیا دوستدار تحقیق کاملی راجع به رازی کرده و مطمئن است که ایشان با معیارهای پاستوریزه ایشان تا حد کامل نفی دین خویی رفته است؟ آیا اطلاعات کاملی راجع به رابطه رازی با همفکرانش (رابطه مریدی؟) جمع آوری کرده است؟ اگر نه این امام زمان سازی باعث می شود که در زمان حاضر سرمایه انسانی جنبش ضد دین خویی به هیچ گرفته شده و با هر نشان کوچکی از دین خویی (به همان معنی که دوستدار بکار میبرد) انسانهای آته ایست، ضد دین خو، سوسیالیستهای ایرانی متعلق به سنت اندیشه غربی، و .... به انگ دین خویی ملقب شوند. روشی که چیزی جز آب به آسیاب ریختن گفتمان مسلط دین خویی ندارد. پیشنهاد من به دوستدار این است که سری به پایگاههای اینترنتی و وبلاگهای فارسی زبان زده و با آدمهای بسیار زیادی که فعال جنبش ضد دینی هستند آشنا شوند. این به تقویت اندیشه های ایشان در جامعه ایرانی نیز بیشتر کمک میکند.

ملاحظهء تئوریک مشترک هم به نظرات دوستدار و هم به نظرات طباطبایی از جمله این است که هم در بررسی تاریخ اندیشه در غرب و هم تاریخ ایران، مهم تر از هر چیز در مقطع کنونی تاریخ ایران، مناسبات اقتصادی و اجتماعی در جامعه را از تحلیل حذف و به دنیای اسطوره ای ایده ها محدود میکنند. آیا طباطبایی و دوستدار یک نظریه پرداز غربی معتبر در مراکز علمی را می شناسند که با این روش تاریخ جوامع را تحلیل نموده اند؟ آیا می توانند یک کتاب آموزش تاریخ اروپا در سطح دانشگاهی در غرب را نشان دهند که به این سبک نگارش شده است؟ اگر ایشان تاکید پر رنگ مارکس بر نقش شرایط مادی را زیادی ماتریالیستی میدانند آیا نمی توانستند لااقل به اندازه ماکس وبر و یا حتی کمتر از آن اشاره ای به فاکتورهای اقتصادی و اجتماعی و نقش فاکتور مکان و زمان کنند؟ جای تاسف است که در دستگاه فکری دوستدار جایی برای پایه های مادی افکار "فرهنگ غربی که تنها شاگرد استقلال یافته یونانیان" بوده، وجود ندارد.

عدم بررسی افکار و آراء حاکم در رابطه ای ارگانیک با منفعت انسانها، جنبش ها و طبقات مختلف در جامعه، نامریی کردن یکی از منابع تغذیه گفتمان های غالب بوده و نوری نیز بر جنبشها و طبقات و اقشاری که منفعتی در بقای افکار حاکم، به عنوان نیروی اعتراضی و چالشگر، ندارند، نمی اندازد. کاری که هم طباطبایی و هم دوستدار انجام می دهند.

اجازه دهید با مطالعه یک مورد یعنی مرگ منتظری و واکنش نسبت به آن دیدگاهها و ملاظات تئوریک را به بوته آزمایش بگذاریم.

حسینعلی منتظری به روایت خاطرات خویش

با مرگ منتظری، تاریخ جدیدی، با محتوی بسیار تحریف آمیز، عامدانه و جاهلانه، نوشته شد. خاطرات نسبتا صادقانه منتظری این تاریخ نویسی جدید را ابطال میکند. چرا؟ :

منتظری شاه موتور انقلاب اسلامی

منتظری نماینده تام الاختیار آیت الله خمینی پس از تبعید ایشان به نجف و یکی از مهره های اصلی در استقرار ارتجاع اسلامی در قدرت است. اجازه دهید از زبان خودش با مجاهدتهای ایشان در زمان رژیم شاه آشنا شویم.

حسینعلی منتظری که به مقام مذهبی آیت الله و یکی از مراجع شیعیان ایران ارتقاء پیدا کرد متولد 1301 در شهر نجف آباد و از خانواده یک کشاورز پایین است. با اینکه به مدرسه معمولی نرفته اما از کودکی درس فقه اسلامی را نزد مدرسین اسلامی و در حوزه های علمیه آموخته بود. آیت الله هایی چون حججی، نجف آبادی، علی آقا شیرازی، رحیم ارباب، علی اصغر برزانی، شاهی، طباطبایی، خوانساری، حجت، صدر، شاهرودی، کاشانی، داماد، بها الدینی، بروجردی و آیت الله خمینی تعدادی از استادان فقه اسلامی آقای منتظری بوده اند. منتظری استاد شناخته شده فقه و اصول، فلسفه و کلام اسلامی، نهج البلاغه، حدیث و … بوده است. منتظری آثار اسلامی بسیاری تدوین، تنها مدرسی است که یک دوره کامل راجع به مساله ولایت فقیه و فقه دولت اسلامی تدریس کرده، در این زمینه چهار جلد کتاب نوشته و نظریه پرداز گنجاندن مقام ولی فقیه در نظریه حکومت اسلامی بوده است.

به گفتهء خودش: "اینجانب از آغاز نهضت اسلامی اخیر در ایران به هدایت و رهبری روحانیت بویژه مرحوم امام خمینی (اعلی الله مقامه) در همه مراحل حضور داشته و در حد قدرت و توان از هیچ تلاش و کوشش جهت رشد و شکوفایی نهضت و نهایتا پیروزی انقلاب دریغ ننموده ام" (منتظری ص 8).

در زمان شاه مخالف کشف حجاب، علیه ایجاد سیستم مالیاتی در کشور، علیه لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی، علیه اصلاحات ارضی و از فعالین اصلی جنبش ارتجاعی پانزده خرداد سال 42 علیه این اصلاحات بوده، به همراه آیت الله بروجردی مبارز جدی "مسلک ساختگی بهائیت" بوده، نقش اصلی در تایید و انتشار اعلامیه 12 نفری در تایید مرجعیت خمینی پس از مرگ بروجردی داشته و جامعه مدرسین را به حمایت از ایشان تشکیل داده،سخنرانی های متعددی علیه فعالیتهای کمونیستی و علیه حزب توده داشته است.

منتظری به دلیل این فعالیت ها چند بار تبعید و مدتی هم زندانی بوده است. نخستین احضار منتظری در زمان شاه به خاطر مبارزه با بهائیت بوده، البته در رابطه با این احضار توضیح میدهد که آتش زدن مکان مقدس بهائیان در نجف آباد به تحریک تعدادی از بچه ها (جوانان؟) بوده و "خود بهائیان بیشتر این جریان را بزرگش کردند تا مظلوم نمایی کنند" (منتظری ص 114) مدت کوتاهی به دلیل تنظیم اعلامیه برای چهلم شهدای پانزده خرداد 42 بازداشت شده و در سال 1345 به یک سال و نیم زندان محکوم شده است. در سال 1346 حکم تبعید سه ساله گرفته و مدتی در مسجد سلیمان، یک سال در طبس، چهار ماه در خلخال و هفت ماه در سقز تبعید بوده و در سال 54 مجددا زندانی و تا مقطع انقلاب 57 در زندان بوده است. طی دوران تبعید به فعالیت های مذهبی خود در شهرهای مختلف از جمله اقامه نماز جماعت و تدریس و سخنرانی ادامه داده است.

منتظری شاه ستون جمهوری اسللامی

بنا به اظهارات خود منتظری ایشان پس از خمینی اصلی ترین نقش را در ایجاد و تحکیم و نهادینه کردن جمهوری اسلامی و ارکان و ابزارهای اصلی آن داشته است. گنجاندن مذهب تشیع به عنوان مذهب رسمی کشور، اینکه رئیس جمهور باید مرد و دارای مذهب تشیع باشد از شاهکارهای منتظری است که در زمان تدوین خاطرات نیز به آن می بالد: "از جمله چیزهایی که در تصویب آن من نقش موثر داشتم یکی اصل دوازدهم بود که در آن مذهب تشیع مطرح شده بود و دیگر اصل یکصد و پانزدهم که رئیس جمهور باید از رجال دارای مذهب تشیع باشد… و آیت الله گلپایگانی از من تشکر کردند و خوشحال بودند که این اصل در قانون اساسی تصویب شده است" (منتظری ص 270)

منتظری معتقد بود که نماز جمعه زیربنای حکومت اسلامی است و پیغمبر اسلام نیز پایه های حکومت خود را با نماز جمعه تحکیم کرد به همین دلیل پیشنهاد برگزاری آن را داد و وقتی پس از مرگ طالقانی، منتظری از طرف خمینی به امامت نماز جمعه تهران منصوب و بعد از مدتی نتوانست به علت گرفتاری های حکومتی به این وظیفه عمل نماید خامنه ای را که قبلا برای شورای انقلاب معرفی کرده بود به امامت نماز جمعه تهران منتصب کرد.

گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی (که در پاریس بدون بخش "ولایت فقیه" به تایید خمینی رسیده بود) نیز از شاهکارهای منتظری است که با افتخار از آن یاد می کند: "س: با اینکه موضوع ولایت فقیه در پیش نویس قانون اساسی نبود چگونه و توسط چه کسی این اصل در قانون اساسی طرح شد؟ ج: … خود من قبل از تشکیل مجلس خبرگان و رفتن به تهران، پیش نویس قانون اساسی را که آقای دکتر حبیبی تنظیم کرده بودند در قم مطالعه کردم و به عنوان مناقشه کتابچه ای را به عنوان "مجموعه دو پیام" … منتشر کردم و در آن جزوه مساله ولایت فقیه و ادله آن و ضرورت آوردن آن را در قانون اساسی متذکر شدم" (ص 253).

منتظری نقش بسیار برجسته ای در ایجاد بسیاری از نهادها و ارکان نظام جمهوری اسلامی داشته است. ایشان عضو برجسته شورای انقلاب اسلامی، رئیس مجلس خبرگان اسلامی، پایه گذار اقامه نماز جمعه در انقلاب، قائم مقام ولی فقیه در جمهوری اسلامی بوده و خمینی بکرات بخش مهمی از وظایف ولی فقیه را در مقاطع مختلف به ایشان واگذار کرده بود. از جمله انتخاب اعضای شورای عالی قضایی و نصب قضات: "مرحوم امام طی حکمی احراز مقام اجتهاد قضایی را … به اینجانب وگذار کردند" (ص 258).

بیشتر آنکه منتظری مسئول تعیین صلاحیت ائمه جمه، تعیین نماینده ولی فقیه در سپاه، تعیین ائمه جمعه و قضات خارج از کشور، تعیین نمایندگان ولی فقیه در دانشگاهها، تعیین شورای مدیریت حوزه علمیه قم و … را بعهده داشته و موسس دانشگاه امام صادق، پیشنهاد دهنده تاسیس دانشکده قدس، موسس مدارس تحت برنامه در حوزه علمیه قم، موسس مرکز جهانی علوم اسلامی در مدرسه حجتیه، موسس مرکز بزرگ اسلامی در کردستان و … نیز بوده است. از دیگر خدمات منتظری اعلام هفته وحدت، هفته ولایت، روز جهانی مستضعفین، روز وحدت حوزه و دانشگاه می باشد.

مواردی که منتظری نظرات اصلاحی و انتقادی داشته از جمله نحوه برخورد با آیت الله شریعتمداری و بویژه انتصاب کودتا به ایشان، صحبت با امام در مورد خلاف کاریهای اطلاعات، نحوه برخورد با آیت الله صادق روحانی، نحوه برخورد با مهدی هاشمی و افراد منتسب به بیت ایشان و نحوه برخورد با زندانیان و بویژه رویه "اعدام های بی رویه" بوده است.

اسطوره رسیدگی به امور زندانها و جلوگیری از اعدام های سال 67

اجازه دهید به منظور اسطوره زدایی از اعتراض ایشان به وضعیت زندان ها در دههء شصت و بویژه نحوه اعدام های سال 67 از زبان خود ایشان بشنویم. منتظری کسی بوده که گنجاندن "محارب به عنوان مصادیق مفسد" را از افتخارات خویش می داند: "یکی هم راجع به حکم مفسد فی الارض بود که به نظر من نفس مفسد فی الارض در حکم اعدام موضوعیت دارد … من عقیده ام این است (توجه کنید که این را نه در سال 1379 و در زمانی می گوید که از قدرت غزل شده است) که محارب هم از مصادیق مفسد است" (ص 271). البته تصریح می نماید که تعریف ایشان از محارب کسی است که وضع اجتماعی را بهم بزند و معتقد است که جوانان فریب خورده را نباید اعدام کرد و می شود آنها را به راه راست (توبه؟) هدایت کرد.

منتظری در انتقاد به اعدام های بی رویه نیز تحلیل خود را ارائه می نماید: "مجاهدین خلق به صورت تشکیلاتی این افراد را شناسایی و جذب می کردند. ماهیت مجاهدین خلق بخصوص سران آنها برای مردم روشن نشده بود. مردم به آنها حسن نظر داشتند و جوان ها فریب شعارهای فریبنده آنها را می خوردند و لذا در ارتباط با افرادی که در رابطه با آنها دستگیر و بازداشت می شدند باید خیلی پخته و عاقلانه برخورد می شد. آنها همانطور که از روی احساسات به طرف مجاهدین رفته بودند اگر برخورد درست با آنها می شد خیلی زود هم برمی گشتند." (ص 284)

منتظری که می دانست که آش اعدام های جمهوری اسلامی از زمان دیکتاتوری شاه هم بسیار شورتر شده بود می گوید: "در زمان سابق اگر کسی را می خواستند اعدام کنند، دادگاه اول، دادگاه دوم، حق فرجام خواهی، دیوان عالی کشور و گاهی حتی شخص شاه امضاء نمی کرد، کسی را اعدام نمی کردند" (ص 284).

با هدف شفاف سازی بیشتر دیدگاه و نظرات منتظری در مورد اعدام های سال 67 اجازه دهید چند نقل و قول مستقیم دیگر از ایشان بیاوریم:

"این حرفی که اینها می زنند که شما با کل اطلاعات مخالف بوده اید حرف بی اساسی است. من خودم در کتاب ولایت فقیه یک فصل مستقل راجع به بحث استخبارات که همان اطلاعات است آورده ام … اطلاعات یک سازمان دربسته و مخوف و پیچیده ای شده بود که هیچ نیرویی از خارج آن حتی مرحوم امام بر آن نظارت نداشت" (ص 330).

و در نامه ای خطاب به موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی می نویسد:

"مگر قاضی های شما اینها را به پنج یا ده سال زندان محکوم نکرده اند؟ مگر شما مسئول نبودی … کسی که مثلا مدتی در زندان است و به پنج سال زندان محکوم شده و روحش هم از عملیات منافقین خبردار نبوده چطور ما او را اعدام کنیم؟ مگر اینکه جرم تازه ای مرتکب شده باشد که بر اساس آن جرم او را محاکمه کنیم" (ص 345).

در مورد اینکه گویا ایشان مخالف اعدام همهء زنان بوده نیز شفاف سازی فرموده و می گویند:
"منظور من از زنان بچه دار زنان آبستن نبود که احمد آقا در رنجنامه اش سوژه و معرکه علیه من گرفتند بلکه منظور زنانی بود که دارای چند بچه بودند و با کشتن آنها بچه های آن بی سرپرست می شدند" (ص 346).

پس از انتشار" نامه منتسب به امام" و در اعتراض به نحوه اعدام ها هم می فرمایند: "الان دهه محرم است، یک مقدار دست نگه دارید … اگر امام هم اصرار دارند شما یک عده از آنها را که در زندان شیطنت می کنند و تبلیغ و فعالیت دارند مجددا با روش صحیح بازجویی کنید و آنها را درست محاکمه کنید و پس از محاکمه اگر محکوم به اعدام شدند اعدام شان کنید. در این صورت لااقل کسی نمی گوید کسی را که به پنج سال زندان محکوم شده است جمهوری اسلامی اعدام کرده است" (ص 347)

با تمام نظرات انتقادی که منتظری در سال 1379 و در خاطرات خود را بازگو می کند در مبانی و نکات کلیدی اختلافی با خمینی بیان ندارد و همچنان ایشان را امام رهبر جهان اسلام دانسته و معتقد است که "آقایان هدف امام را دنبال نمی کردند" (ص 346) و "هدف من محفوظ ماندن شخصیت امام و چهره ولایت فقیه بود … و من هیچ وقت خودم را از امام و انقلاب جدا نمی دانستم" (ص 377).

بنا به اظهارات منتظری، بجز نامه خمینی در مورد اعدام های سال 67 (که منتظری ظن تقلبی بودن آن از جانب احمد خمینی را دارد) در مورد رسیدگی به اوضاع زندانها و تشکیل هیئت عفو و تعیین رسیدگی به امور زندانها در دهه 60 و مواردی نظیر جلوگیری از اعدام زندانیان زن، منتظری تنها فرد در قدرت نبوده که از عاقبت آن برای جمهوری اسلامی واهمه داشته بلکه در اکثر موارد خمینی نظر ایشان را تایید کرده ("امام گفت: خوب شما این کار را بکنید") و در مواردی حتی ناخرسندی و واهمهء اولیه از طرف افرادی مثل خامنه ای و یا موسوی اردبیلی نیز به ایشان منتقل شده است. کل خاطرات منتظری شاهد این مدعا است که اختلافات و انتقادات جزیی ایشان نه از منظر انساندوستی و یا عدم توجه به مقام و قدرت بلکه اتفاقاً بر سر سهم قدرت بوده است. قضیهء مهدی هاشمی (برادر داماد ایشان) فقط آشکار کرد که حرف ایشان حرف دوم (پس از حرف اول خمینی) در جمهوری اسلامی نیست.

نمونه هایی محشر از واکنش به مرگ منتظری

کاش خیلی ها کور و کر نمی شدند اما لال می شدند و نمونه های محشری از تجلیل از یک آیت الله ارتجاعی را به نمایش نمی گذاشتند. اجازه دهید به مشتی از خروار نگاه کنیم:

مناجات و فاتحه شیرین عبادی: «پدر مرا ببخش، زمانی که همراه آیت الله خمینی به تهران آمدی و مهم ترین مشاور سیاسی رهبر انقلاب بودی، درایت و تیزهوشی ترا نادیده گرفتم و معنای سخنانت را نمی فهمیدم. پدر مرا به بخش، هنگامی که در آذر ماه 1364 طبق تصمیم مجلس خبرگان رهبری، به عنوان جانشین امام خمینی و رهبر آینده ایران انتخاب شدی، برای تبریک نزدت نیامدم زیرا می پنداشتم که دین را به دنیا فروخته ای. بیشتر دوست داشتم ترا مجاهد و مبارز ببینم تا حاکم... تو پدر "حقوق بشر" در ایران هستی و میلیون ها چون من فرزند و مرید داری. نیازی هم به قدردانی و سپاس ما نداری. اما همه ما در حق تو کوتاهی کردیم و مقصریم. ... پدر ما را به بخش که تو بزرگواری. پدر کوتاهی فرزندانت را تاریخ جبران خواهد کرد. تاریخ در مورد ستمی که بر تو رفت و آزاده گی تو کتاب ها خواهد نوشت. تو در یادها زنده هستی تا عدالت و انسانیت زنده است. یکی از میلیون ها مرید و شاگردت».

عبادی توبه میکند که در زمان شاه چرا از رکابداران رهبران جنبش ارتجاعی علیه حقوق زن و اصلاحات ارضی و مدرنیزه کردن دستگاه قضایی و دادگستری نبوده و چرا در همهء سال های حکومت جمهوری اسلامی که تمام قضات را آقای منتظری منتصب می کرده ایشان به قضات و حکم های آنان غضب کرده و ... اما این بخش از فاتحه شیرین عبادی را، به ضمیمه نظرات منتظری در مورد محارب مفسد فی الارض و اعدام، البته پس از محاکمه درست کسانی که در زندان شیطنت میکنند، را باید ترجمه و به هیئت جایزه صلح نوبل ارسال کرد تا از دست پختشان حسابی مزه کنند و ادای حقوق بشر حقوق جهانشمول است را در نیاورند.

فرخ نگهدار، طبق معمول: «در سوگ آموزگاری که پاک و مجرد، به سوی فلک شتافت. آیت الله منتظری شخصیتی نامکرر است. ... و این همه قدرت، شجاعت، استقامت، بی نیازی و بی ریایی براستی در تمام تاریخ سیاست بی تکرار است. بسیاری می گفتند عشق ها از این خاک گریخته، انسانیت و صفا از دل ها رخت بر بسته، منفعت طلبی و خود خواهی و حق کشی و ستم همه جا گیر شده است. اما این دروغ بود. آیت الله منتظری، در آن زمهریر سال های دهه ۶۰ - به بهای دست شستن از قدرت - سکوت را شکست و نور نوع دوستی، مهر ورزی و ایمان به حق را از نو در دل ستمدیدگان زنده کرد؟ آیا اگر ایستادگی منتظری نبود باز هم امیدی بود که نسل ما برای رهایی از ستم و استبداد از نو برخیزند و به کسی اعتماد کنند؟ همه جا دل ها مهربان شوند و نور امید در نگاه ها بلغزد؟ این ایستادگی او بود که غمزدگان و ستمدیگان را زنده کرد و روزی آمد که آزادی سیره آیت الله منتظری را سر مشق کنند و هر رنگی از این رنگین کمان سبز از شیعه و سنی تا گبر و ترسا و کافر، همه او را پیشوای معنوی خود شناسند و من، فرخ نگهدار، از شاگردان مشتاق آیت الله منتظری و شیفته روش او در این تشخیص هستم».

آیا کسی بهتر از فرخ نگهدار می تواند راز جان سختی گفتمان های ارتجاعی و سنتی و زبونی روشنفکر ایرانی "منتقد" به آن را برملا کند؟

درک عفت ماهباز از درد و رنج مردم ایران: «آیت الله منتظری با واقع بینی درک درد و رنج مردم ایران زندگی پرثمری داشت. او با وجدانی آسوده سر در خاک نمود. تاریخ نام آیت الله منتظری این مرد شجاع و بلند نظر مذهبی را فراموش نخواهد کرد. نقش انسانی و تاریخی در تابستان سیاه 67 بیاد همه خواهد ماند. او نمرده است نام بلند او شجاعت و شرافت انسانی اش در بین مردم برای همیشه زنده است».

آغاز دیگری برای گنجی: «پایان او آغاز دیگری بود... رفت و ما را تنها گذاشت. چشمان ما را اشک آلود کرد. دل ما را اندوهگین ساخت. او فقط پدر محمد ... نبود. او پدر همه ما بود. جسمش در جایی خواهد آرمید. اما شخصیت اش با ما و سر مشق ما خواهد بود».

دینداری مدرنیسم پهلوی به سیاق داریوش همایون: «درگذشت آیت الله منتظری ضایعهء بزرگی برای ملت ایران است. او مردی بود که بزرگترین مقام جمهوری اسلامی را در پای دفاع از انسانیت خود فدا کرد ... حضور دلیرانه و روشنفکرانه او برای مبارزه مردم ایران، برای نگهداری آبروی دین ، ... و برای انسانیتی که آماده بود زندگی خود را در پای آن بگذارد اهمیت بسیار داست و اکنون زنده نگه داشتن نام بلندش همچنان به پیشبرد آرمان ها او کمک خواهد کرد."

منیژه برادران و شهادت در دادگاه و درک زندانی سیاسی سابق از حقوق بشر: «آیت الله این شجاعت را داشت که با صدای بلند از حق دفاع کند، حتی از حقوق مخالفان خود. چه بجا بود قدردانی از تلاشهای او برای پاسداشت حقوق بشر با تندیس "تلاشگر حقوق بشر"».

فاجعه دفاع بی قید و شرط منتظری از حقوق بشر: «آقای منتظری آزادمردی بود که از میان ما رفت. دفاع بی قید و شرط او از حقوق بشر ...»

ظاهرا کنشگران جنبش ضد ارتجاع دینی در میان لشکر از خود بیخود شدگان عزای حسینعلی باید از محمد شالگونی تشکر کنند که به یک آه کمونیستی در رحلت "نشانهء خدا" و "عزاداری از ته دل" قناعت کرده اند.

چالش، خویشاوندی و سترونی زیرکی به سبک ایرانی

نظرات تئوریک طباطبایی در دفاع از آشتی با سنت و عروج تجدد گرایی ایرانی متکی بر مبانی اندیشه قدیم اسلامی، گفتمان غالب کنونی در جامعه ایران است. طباطبایی هر نقد خانوادگی که به شریعتی و یا سروش داشته باشد نمی توانند انکار کند که خیل صاحبنظران و کنشگرانی که پس از عروج جنبش معروف به دو خرداد به گفتمان تجدد گرایی دینی پیوستند از همان سنت تجددگرایی تغذیه می کنند که طباطبایی آن را تئوریزه می کند. رهبران شناخته شده ای چون موسوی و کروبی و خاتمی و خیل روشنفکران سابقاً شریک در قدرت که اکنون در خارج از کشور بسر می برند (گنجی، سازگار، مخملباف...) و کل جنبش اصلاح طلبی دولتی به این گفتمان تعلق دارند. این ها فعالین این سنت بوده و خویشاوندی آشکاری با آن دارند. طباطبایی سخنگوی تئوریک این گفتمان بوده و این جنبش توانسته به صراحت اندیشه و دیدگاه تئوریک خود را با طباطبایی بیان کند. نمونه واکنش به مرگ منتظری نشان میدهد که دست پروردگان تئوری طباطبایی و نتیجه منطقی آن یعنی تجدد گرایی ایرانی متکی بر مبانی فقه اسلامی چه سرنوشتی برای ایران رقم میزند. لازم نیست به مبانی اندیشه غزالی و فارابی و ابن سینا برگشت. آیت الله منتظری در دسترس است. احتیاجی نیز به حفاری آثار عتیقه نیست. منتظری حی و حاضر راه عروج تجدد گرایی ایرانی متکی به مبانی اسلام را نشان میدهد. این جنبش نیز تعریف خود از حقوق مردم ایران در قرن بیست و یکم را ارائه و حقوق بشر لایق جامعه ایرانی را نیز تعریف کرده است. آیت الله اش هم لوح زرین حقوق بشر را دریافت کرده است. این جنبش ارتجاعی با تمام تجدد گرایی اش نشان داده که در مبانی فراتر از اندیشه ارتجاعی قدیم نمی رود.

اما مشکل اصلی جامعه ایران این است که کسانی که داعیهء پاسخ به پرسش "چرا جامعه ایران عقب ماند؟" هستند خود خویشاوندی های گوناگونی با گفتمان غالب داشته، خود یکی از عوامل عقب ماندگی جامعه بوده و پیام آوران اندیشه قدیم را چون پدر و مادر مهربان در آغوش می گیرند. بخش اعظم داعیان چالشگر گفتمان غالب به انحاء مختلف به تقویت آن می پردازند. بخشی از این طیف خویشاوندی پنهان با گفتمان غالب داشته و بخشی نیز از مقولهء چالش گفتمان غالب درک "زیرکی ایرانی" داشته و به گمان خود با این شیوه می توانند بر آن غالب شوند.

آرامش دوستدار بارها حق دارد دین خویی را سنت مزمن، سمج و جان سخت در جامعه ایرانی بداند. آرامش دوستدار بارها حق دارد که بین بخش اعظم جامعه روشنفکری ایران با گفتمان ارتجاعی خویشاوندی پنهان می بیند. براستی در مورد زندانی سیاسی سابق و فعال شریف و مبارز چپ مثل منیره برادران که جراحت تیغ اسلام سالها بر تن و روح اش ماندگار و سالها در کشورهای غربی زندگی کرده، چه باید گفت؟ در مورد خیل افراد آته ایست، سکولاریست، سوسیالیست و ... که تحریف تاریخی را می قاپند و بدون کوچکترین مسئولیتی منتظری را شایسته دریافت تندیس حقوق بشر میدانند چه باید گفت؟ مرز خویشاوندی های پنهان و آشکار در میان این طیف کجاست؟ مشکل اصلی مستقل از درجه خویشاوندی پنهان و آشکار این است که این افراد در سنتی افکار حاکم را به چالش می کشند که این سنت سال های سال، از جمله در سال های عروج و بقای جمهوری اسلامی، سترونی خود را نشان داده است. سنتی که معلوم نیست خود چه می گوید و هویتش را فقط با درجه دوری و نزدیکی به گفتمان مسلط تعریف می کند؛ سنتی که هیچگاه به صراحت و شفافیت نمی گوید که خود چه می گوید، چه می خواهد و صمیمانه برای بیان شفاف آن فعالیت نمی کند؛ سنتی که در آن برای تمیز لیبرال آن، سوسیالیست آن، جمهوری خواه آن، مشروطه طلب آن و غیرو باید به تلسکوپ های مدرن مسلح بود. سنتی که در آن مرزها آنقدر خاکستری است که آدم کنجکاو نمیفهمد که چه کسی سوسیالیست است چه کسی لیبرال و ... و این فقط عارضه داخل کشور نیست که بشود آن را با سرکوب و انزوای اجتماعی توجیه کرد. این مرض مزمن خارج از کشور نیز هست؛ سنت قدیمی ای که حرف آخر خود را با ملاحظات و روشهایی نظیر احترام به اعتقادات توده ها، ایجاد پوشش های دفاعی، تاکتیک پروسه قطره چکانی هویتی و غیرو، هیچگاه نمی زند و با ساده اندیشی فکر می کند که تاریخ و جلو افتادن دیگران راه آنها را هموار میکند. سنتی که افرادی که به این سنت عمل نکنند را اول به انگ سوسول (فریدون فرخ زاد)، عزلت نشین (صادق هدایت) و غیرو ملقب کرده و بعد از مرگ، با تزریق واکسن بی خاصیت کننده، با کمی تجلیل، خودی، و البته اخته، میکند. این روش یک بار با کمال افتضاح مدرنیسم نیم بند سالهای 50 شمسی را قربانی عروج تام و کمال ارتجاع کرد و از این افتضاح تاریخی درس نمیگیرد. دقت کنید ثقل انتقاد این نیست که در هیچ برهه از تاریخ نمیشود با گفتمانهای دیگر همسو شد و یا حتی سازش کرد. نکته کلیدی این است که در سنت چالش ایرانی آراء و افکار حاکم، هیچگاه معلوم نمی شود که فرد و یا جنبشی که بنا به هر دلیلی کوتاه آمده و یا سازش کرده، کیست و چه میگوید. هویت مستقل ندارد جز آنکه من آنم که رستم بود پهلوان.

بسیاری از اینان پس از افتضاح تاریخی سال 57 جمعبندی کردند که اشتباه در تئوری ها بوده است. که باید دوز ضد امپریالیستی شان را کم می کردند. که پوپر را کشف نکرده بودند و ... اما تئوری (مستقل از درجه صحت و یا عدم صحت آن) در خود بی تقصیر است. میشود سوسیالیست و یا لیبرال صادق و صمیمی بود و به صراحت گفت که صمیمانه برای چه آرمانها، ارزشها و چه جامعه ای تلاش میشود. کسی که با توجیه تاکتیکی از این روش دوری میجوید یا فرد و سنت کلاشی است و یا فرد و جنبش ساده اندیش. بسیاری از اینها تئوری های انتقادی را دور انداخته و به تئوری های توجیهی متوسل شدند تا شاید از بیماری مزمن فرش قرمز پهن کن عروج ارتجاع خلاض شوند. غافل از آنکه بیماری اینان نه در حوزه تئوری بلکه در حوزه متد و سنت چالش نظری است. سنتی که فرخ نگهدار نماینده تیپیک آن، مستقل از آنکه سخنگوی جنبش چریکی باشد یا هوادار پرو پا قرص سوسیالیسم پروروسی، تجدد گرایی را کشف کرده باشد یا لیبرال دو آتشه، فرخ نگهدار "طبق معول" است و با تسلط هر گفتمانی نوآموز سیاسی نیز میتواند اعمال و موضع گیری های ایشان را پیش بینی کند.

نه فقط تاریخ قدیمی تر ایران، بلکه سالهای حاکمیت جمهوری اسلامی، البته به هزینه تحمیل یک فاجعه به مردم چند ده میلیونی، سالهای سترونی این سنت انتقادی و مبارزاتی بوده است. نمونه واکنش به مرگ منتظری نمونه آشکار این سترونی، البته نمونه بسیار افتضاح آن، در سالهای امید به تغییر است.

کسانی (نظیر محسن ابراهیمی، نگاه کنيد به: منابع) که فکر می کنند متوسل شدن به سمبل ها و نشانه های جنبش های ارتجاعی نظیر عاشورا و الله اکبر و روز قدس فقط روز حادثه را به جلو می اندازد و غنیمت مرگ منتظری نشانه هنر انقلاب در قاپیدن در هوا و زرنگی سنت ایرانی است با صد بار تجربه و دست و جگر سوختن هم نمی خواهند بفهمند که حاصل روز حادثه لااقل عروج جنبش ضد دینی متکی بر جنبشی که منافع مادی آن نفی افکار و آراء ارتجاعی است، نخواهد بود. حاصل تلاشهای این سنت این است که روز حادثه روز عزای کسانی است که به امید خلاصی از گفتمان غالب و چرخیدن جامعه بر اساس اندیشه های انسانی تلاش میورزند.

واکنش به مرگ منتظری از جمله نشان داد که تا زمانی که جنبش های اجتماعی که منفعتی در استفاده از دین به عنوان ابزار تحمیق ندارند، از جمله جنبش کارگری به رهبری بخش پیشرو سوسیالیست، جنبش زنان برای نفی تام و کمال تبعیض علیه زنان، جنبش حقیقتا حقوق بشر و ...، وسیعا و با هویت شفاف انسانی به میدان نیایند و تا زمانی که جنبش های میدان دار، جنبش هایی هستند که در بقای آراء و افکار حاکم ارتجاعی نفع مادی دارند،جامعه ایران همچنان دین خو و عقب مانده خواهد ماند. دوستدار بارها خطا کار است وقتی راز بقاء افکار ارتجاعی را درک نکرده و مبارزه به قامت جامعه را به جنگ اندیشه ها محدود میکند. خوشبختانه افزون شدن روز به روز بر تعداد کسانی که که این واکنش های محشر به مرگ منتظری را به تمسخر گرفته (از جمله اصلانی، حصوری، هادی خرسندی، شاهین نجفی و ...) و تلاش فعالین متعدد جنبش های کارگری، دانشجویان و زنان برای دادن بیانی شفافتر به جنبش خویش و تقویت استقلال آنها، هرچند نوری در تاریکی محض است، اما امیدبه آنکه دین خویی سرنوشت محتوم آتی جامعه ایرانی نباشد، را تقویت میکند.

* - کلیه پرانتزها و تاکیدها در نقل و قول ها از آن من است.

منابع
آرامش دوستدار (1377) درخشش های تیره، پاریس: انتشارات خاوران: چاپ دوم
-                   (1383) امتناع تفکر در فرهنگ دینی ، پاریس: انتشارات خاوران
-                  (1387) خویشاوندی پنهان، کلن: انتشارات فروغ و نشر دانا
بحرانی، محمد حسین (1388) طبقه متوسط و تحولات سیاسی در ایران معاصر (1320-1380)، تهران: نشر آگاه
سید جواد طباطبایی (1367\1382) تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، تهران: انتشارات کویر: چاپ ششم
-                      (1373\1382) زوال اندیشه سیاسی در ایران، گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران،
                         تهران: انتشارات کویر: چاپ چهارم
-                      ( 1382) تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، جدال قدیم و جدید، تهران: نشر نگاه معاصر


آدرس های اینترنتی:
خاطرات آیت الله منتظری (1379)، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا

http://www.scribd.com/doc/13584945/Khaterate-Ayatollah-Montazeri-

- شیرین عبادی در:

http://www.rahesabz.net/story/5812/

 

برای دسترسی به نوشته های افرادی که در مورد منتظری، مخالف و موافق، نوشته اند از جمله می توانید به آرشیو سایت اخبار روز مراجعه کنید:

http://www.akhbar-rooz.com/search.jsp?m=t&sectionId=null

محسن ابراهیمی در

http://rowzane.com/fa/articles-archiev/49-mohsen-e/487-anter328-mohsen-a.html

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com