بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

جمعه 18 دی 1388 ـ  8 ژانويه 2010

 

پیرامون خشونت در جنبش و نفی خشونت

امین حصوری

برای تداوم و پیروزی یک جنبش ضد استبدادی و در برابر روند تهاجم و سرکوبِ سازمان یافته از سوی حاکمیتی که تنها راه بقایش را در تشدید سرکوب ها می یابد، کسب آمادگی جمعی توسط مردم برای «دفاع متشکل» از یکدیگر و حفظ جنبش، ضرورتی غیرقابل انکار است! در جنبش اعتراضی جاری در کشور اگر چه ضرورت «دفاع متشکل» از مدتها پیش عیان شده بود، ولی شوربختانه نه تنها در سطح نظری این ضرورت همچنان بی پاسخ مانده، بلکه به عکس، در گفتار کلیشه ای و مسخ شده ای از «مبارزه ی بی خشونت» (که در متن گفتمان غالب تکثیر می شود)، دقیقاً رویه ای خلاف آن تئوریزه و تجویز می گردد. متاسفانه درک سطحی و غلطی که نسبت به « مبارزه ی بی خشونت» توسط تریبون های اصلاح طلبی و افراد و رسانه های همسو با آنان رواج یافته، تا کنون مانع از رشد دیالوگ عمومی در خصوص تفاوت میان «دفاع تشکل یافته» و « تهاجم سازمان یافته» شده است؛ به عبارتی این تفاوت نیز مانند آن «ضرورت»، در پس ظاهر «مجاب کننده» ی مذموم بودنِ خشونت گم گشته است. در چنین فضای توهم آمیزی از «اقتدار اخلاقی» (یا  اخلاق اقتدار آمیز) که دیالوگ عمومی پیرامون مصداق های تهاجم، خشونت و دفاع را مسدود ساخته است، بدیهی است که جستجوی جمعیِ راهکارهای عملی برای تدارک «مبارزه ی بی خشونت» و زمینه سازی و ایجاد آمادگی ذهنی در مردم برای سازمان دادنِ آگاهانه به «دفاع تشکل یافته» به حاشیه برود.

در مقابل، هنگامی که مردم به طور طبیعی و با «سعی و خطا»، از درون جنبش و متاثر از شرایط عینی و نفس گیر آن، برای «ضرورت» یاد شده پاسخی می جویند، سیل اتهامات و تخطئه های تئوریک سرازیر می شوند؛ اینکه اصول مقدس مبارزه ی بی خشونت نقض شده است! مانند آنچه پس از وقایع «عاشورای خونین» در رسانه های جریان اصلاح طلب شاهد بودیم؛ از سوی دیگر در حالیکه در این طیف (که به لحاظ میزان سازمان یافتگی و تعداد مخاطبان دست بالا را دارند) گفتار رسانه ای پیرامون مضرات رواج خشونت در جنبش غلظت یافته است(با تکیه بر «خطر» رشد رادیکالیسم)، در دسته ی دیگری از رسانه ها و در تقابل با آن گفتار، هر گونه اعمالِ خشونت (احتمالی) از سوی مردم در لوای «قهر انقلابی» پیشاپیش ستوده می شود؛ طوری که در عمل فضای رسانه ای پیرامون مساله ی خشونت، به تقابلی شعار زده و بی حاصل میان دو دیدگاه قطبی شده بدل گشته است: در یک سو کسانی ایستاده اند که در گونه ای فضای فکری ایدآلیستی و سانتیمالیستی و با نگاهی تجویزی نسبت به جنبش(البته با منافع سیاسی معین)، از خشونت پرهیزی مطلق دم می زنند؛ و در سوی مقابل افراد یا جریانات معدودی قرار دارند که با داعیه ی رادیکالیسم سیاسی(1) و انقلابیگری معتقدند خشونتِ رژیم را باید با خشونت متقابل پاسخ داد و این را لازمه ی عمل انقلابی می دانند. خوشبختانه فضای رسانه ای خالی از نگاههای نقاد و معتدل نیست؛ هر چند این داوری ها هنوز در فضای عمومی نتوانسته اند وزن بینش های سیاه و سفید را به طور محسوس کاهش دهند(2).

اما وقایع روز عاشورا (یکشنبه ی خونین) را می توان از منظر دیگری هم بازخوانی کرد:

با سپری شدن چندین ماه از آغاز جنبش اعتراضی و حق طلبانه ی مردم، حاکمیت به جای به رسمیت شناختن این اعتراضات و تن دادن به خواسته های بر حق مردم، ضمن انکار واقعیت جنبش(3)، به سرکوب هر چه بیشتر و خشن تر مخالفان رو آورده است(4). در واقع برای حاکمیت اسلامی، در منجلاب خودساخته اش، چاره و ابزاری جز سرکوب عریان و نظامی گری باقی نمانده است. تداوم این وضع موجب شده است که مردم برای حفظ و بقای جنبش به ایستادگی هر چه بیشتر در خیابان ها روی آورند. در حوادث روز عاشورا به رغم گستره ی سرکوب، مردم شهامت و استقامت بی نظیری را به نمایش گذاشتند و جنبش را به مرحله ی بالاتری از خودباوری و استواری سوق دادند. در عین حال برخی از مردم در پروسه ی دفاع از خود و مقابله با یورش های کور مزدوران بسیجی و پلیس ضد شورش، یا در اثر مشاهده ی قساوت های بی حد نیروهای سرکوبگر، در کشاکش هایی نامنتظر به طور طبیعی و صرفا با برانگیختگی احساسی (بدون طرح و نقشه و تدارکات قبلی، یعنی برخلاف رویه ی ماشین سرکوب حکومتی)، به درجاتی دست به خشونت زدند (گرچه به لحاظ شدت و مقیاس و نتیجه باید گفت: «این کجا و آن کجا»).  این در حالی بود که به گواهی تصاویر ویدئویی همزمان عده ی بیشتری از مردم افراد خشمگین را به آرامش و پرهیز از خشونت و تعرض دعوت می کردند و مانع از ادامه ی رفتار افراطی آنها می شدند. اما در نهایت پس از انتشار اخبار و تصاویر مقاومت مردمی، افرادی مثل مسعود بهنود(5) و برخی کسانی که خود در رواج آن درک سطحی و بی پشتوانه از «جنبش بی خشونت» سهیم بودند، با پیراهن عثمان کردن صحنه هایی که تعدادی از جوانان عنان خشم و اختیار از کف داده بودند، فغان «ما شکست خوردیم» سر دادند و سپس عده ی دیگری نظیر عزت الله سحابی در این مصیبت خوانی جمعی به همسرایی با آنان پرداختند(6). بی آنکه کلیت حرکت مردم در این روز و رفتارهای جمعی معقول را در مقایسه با موارد استثنایی ببینند؛ بی آنکه از خشونت سیستماتیک و سرکوب افسار گسیخته ی رژیم در این روز و تفاوت میان خشونت سیستماتیک با خشونت  های آنی و پراکنده ذکری به میان آورند.

آری «آنها» شکست خوردند، اما جنبش نه! «آنها» شکست خوردند چون نتوانستند تصویر ذهنی ناقص خود را بر واقعیت تحمیل کنند و این شکست البته کاملا قابل پیش بینی بود؛ چرا که آنها ناتوان از درک این بودند که جنبشی که رویاروی یک نظام استبدادی به غایت سرکوبگر قد علم کرده است، خواه نا خواه به راههایی برای دفاع از خود نیاز دارد؛ اگر چنین راههایی مدون نگردد و به سازمان یابی دفاعی مردم منجر نشود، مردم خود با سعی و خطا و البته هزینه های بیشتر به جستجوی آن بر خواهند آمد، و در این میان بروز صحنه هایی «ناپسند» و «غیر اخلاقی» مستقل از خواست «دیگران» اجتناب ناپذیر خواهد شد. «آنها» شکست خوردند چون نمی توان دینامیزم درونی یک جنبش را با رویکردی تجویزی و با تزریق اندرزهای مصلحت آمیز متحول کرد. اما شکست این تحلیل گران و نسخه پیچانِ خودخوانده ی جنبش تنها بدین جا ختم نمی شود: آنها به جای اینکه با درس گیری از واقعیت، در آن درک غلط بازبینی کنند، واقعیت را برخطا می بینند و حکم به بطلان جنبش (در صورت فرا روی آن از مرزهای ترسیم شده) می دهند (البته «درک غلط» تنها تا جایی قابل تصحیح است که با منافع سیاسی معینی همبسته نباشد). اما برای مردم بقای این جنبش و زنده نگه داشتن آن در برابر سرکوبِ همه جانبه ی حاکمیت، مقدم بر هر گونه نظریه پردازی است؛ چرا که حقانیت این جنبش و ضرورت برپایی و تداوم آن را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند.

در مورد آشکار شدن تناقضات «قرائت اصلاح طلبانه» از جنبش بی خشونت، باید گفت در مواردی که بخشی از «حقیقت» به جای تمام حقیقت عرضه شود، بروز چنین مشکلاتی اجتناب ناپذیر است: همه می دانند بنیان گذار نظری و عملیِ «مبارزه ی بی خشونت» (ساتیاگراها) در سطح جنبش های کلان سیاسی - اجتماعی، «ماهاتما گاندی» بود. بخشی از توفیق گاندی در این راه هم به پشتوانه ی جایگاه مهم اصل «بی آزاری» در مکاتب هندویسم و بودیسم حاصل شده بود. اما آیا حد و حدود راهکار مورد نظر گاندی که بر گرفته از تجربیات انقلاب رهایی بخش هند بوده است را می دانیم؟! گردانندگان رسانه های اصلاح طلب چطور؟ آیا مرزها و مصداق های »خشونت پرهیزی» را می شناسند؟! در یکی از مجموعه گفتارهای «گاندی» که در کتاب «همه ی مردم برادرند» توسط «محمود تفضلی» ترجمه شده است، در همین مورد از گاندی پرسش می شود: اینکه جایگاه «دفاع جمعی» در راهکار بی خشونت چیست؟ (در هنگام اعتراصات و تجمعات عمومی و در مواجهه با تهاجم خشونت بار حریف). پاسخ گاندی قاطعانه بر ضرورت دفاع جمعی در برابر تهاجم استوار است. با این توضیح که نبود دفاع منسجم در برابر مهاجمان جنبش را تضعیف خواهد کرد. (از یک سو گسترش ترس و وحشت عمومی، از سوی دیگر رشد خشونت بی بند و بار متقابل). او به درستی توضیح می دهد که «مبارزه ی بی خشونت» به معنی برخورد انفعالی نیست. به عبارتی هر آنچه که روحیه ی شهامت و استقامت و همبستگی جمعی را افزایش دهد و در مقابل روحیه ی مهاجمان و حاکمان را تضعیف کند، ضروری است(7).

به طبع در مقطع کنونی درس گرفتن از راهی که گاندی در مسیر مبارزات کلان سیاسی گشوده است (در کنار تجربیات مبارزاتی سایر کشورها)، برای رشد کیفی مبارزه و تثبیت و تعمیق جنبش ضروری است. اما این امر به معنای آن نیست که تفسیرهای یک سویه و جهت داری از این گونه تجربیات را که توسط رسانه های زنجیره ای تکثیر می شوند، در بست بپذیریم؛ به عکس بایستی پافشاری بر این گونه تفسیرها را با توجه به سوابق مفسرین و واقعیات کنونی جنبش مورد نقادی قرار داد. بیایید در این مورد کمی دقیق تر شویم:

1- مصداق های عینی خشونت کدامند؟ آیا خشونت تنها به یک عمل فیزیکی اطلاق می شود، یا یک بند قانونی و یک هنجار نهادی و سنتی هم می تواند مصداق خشونت باشد؟ آیا قانون اعدام و قصاص می تواند مصداق خشونت باشد؟ در این صورت چرا مدعیان عدم خشونت، اعدام های ماههای اخیر و اساسا نفس اعدام را محکوم نکرده اند؟ چرا در مورد قوانین اسلامی که پشتوانه ی اقتدار  خشونت آمیز مرد در خانواده اند چرا ساکتند؟ چرا همچنان بر تسلط سیاسی مذهب شیعه یا اسلام سیاسی که خشونت را در لباس شرعی تئوریزه و تقدیس می کند، پافشاری می کنند؟

2- میان خشونت سازمان یافته ی حکومتی در طی سرکوب و خشونت های آنی و پراکنده از سوی تظاهر کنندگان چه نسبتی برقرار است؟ چه چیز آنها را از هم متمایز می کند؟ آیا هر واکنش دفاعی که در قالب فیزیکی نمودار شود، مصداق خشونت است؟ برای مثال آیا سنگ پرانی از سوی مردم برای جلوگیری از پیشروری و یورش نیروهای سرکوب خشونت است؟ (در این صورت محافل اصلاح طلب چندین ماه زودتر هم می توانستند جنبش را به خشونت ورزی متهم کنند). آیا خلع سلاح کردن مهاجمان مسلح با آتش گشودن به روی مهاجمان(با سلاح گرم) هم جنس و هم وزن است؟

3- مرزهای «دفاع جمعیِ بی خشونت» تا کجاست و  چه خصلت هایی آنها را از «تهاجم سازمان یافته و خشن» متمایز می کند؟ اگر در طی یک جنبش، مردم به ضرورتِ دفاع جمعی برای حفظ خود و بقای جنبش خود برسند، آیا تحول برآمده از آن جنبش و جامعه ی نوین پیامد آن، لزوما بر پایه ی خشونت بنا خواهد شد؟ آیا قوانین و هنجارهای آن جامعه لزوما خشونت پرور خواهد بود؟ برای مثال آیا در چنین جامعه ای نمی توان تصویب قانون لغو حکم اعدام را انتظار داشت؟

4- دلایل اصلی اصلاح طلبان حکومتی از توسل به قرائت خاصی از «خشونت پرهیزی» چیست؟ آیا تغییری در باورهای بنیادین آنها نسبت به کرامت انسانها و راههای پاسداشت آن حاصل شده است؟ (در این صورت چرا این تغییر رویکرد همه ی مصداق های خشونت را در بر نمی گیرد و در کنار آن، بازخوانی انتقادی گذشته را در پی ندارد؟) یا اینکه آنها خشونت پرهیزی را تنها به عنوان یک اصل تاکتیکی برای پیشبرد و موفقیت جنبش مد نظر دارند؟ در این صورت باید پرسید آیا هدف از تاکید بر این تاکتیک، گسترش و بقای جنبش است، یا کنترل مرزهای جنبش؟ 

5- اگر تاکید بر اصل «خشونت پرهیزی» با هدف گسترش و بقای جنبش انجام می گیرد، طبعا در راستای چنین هدفی، ایجاد و حفظ خود باوری جمعی در میان فعالین جنبش هم ضرورتی انکار ناپذیر است؛ ضرورتی که البته راهکارهای خاص خود را دارد: از دعوت به دفاع سازمان یافته در برابر مهاجمان گرفته تا دعوت به اعتصاب های همگانیِ محدود و سمبولیک. پرسش اینجاست که چرا سران اصلاح طلب همچنان از این دو راهکار عمده طفره می روند؟

6- اگر جنبش در پی اتخاذ برخی رویکردهای معطوف به بقاء و گسترش، به مرزهای تازه ای از خودباوری و استقلال پای بگذارد، آیا می توان چنین اندیشید که «نه تنها حفظ چارچوب نظام دشوار خواهد شد، بلکه هژمونی اصلاح طلبان بر مطالبات و سمت و سوی جنبش نیز به خطر خواهد افتاد»؟ از این منظر نگرانی «خشونت پرهیزانِ» وطنی از کدام قسمت وقایع روز عاشورا بیشتر است: از آلوده شدن مردم به خشونت؟ از گسترش دامنه ی شعارها به ارکان نظام؟ یا از حرکت جنبش به سوی خودسازمان یابی و خود بنیادی؟ (شاید از همین رو بود که موسوی و هم پیمانانش در بیانیه ی هفدهم سعی کردند تا دیر نشده، قامت رو به رشد جنبش را در اشکال و خواسته هایی محدود، ترسیم و تثبیت کنند!)

7- اگر این درست باشد که در تریبون های زنجیره ای اصلاح طلبان، رادیکالیسم مترادف با انقلابی گری و انقلابی گری همزاد با خشونت ورزی و خشونت اندیشی تبلیغ می گردد، آیا می توان نتیجه گرفت که هدف از تاکید بر «خشونت پرهیزی»، نه نفس این رویکرد، بلکه همزاد قلمداد کردن آن با رویکردهای اصلاح طلبانه است؟ به عبارتی کسبِ حقانیت برای یک مشی سیاسی با سنجاق کردن تاکتیکیِ آن به یک رویکرد به لحاظ تاریخی موجه و معتبر! آیا به راستی «خشونت پرهیزی»، محتوای مطالبات و سطح خواسته های جنبش را هم تعریف می کند و لزوما به معنی تقلیل (و تحریف) خواسته های ضروری مردم است؟ یا تنها پرنسیپی است اخلاقی و جمعی برای پیشروی بهتر و کم هزینه تر به سمت خواسته های اجتماعی مترقی؟(8) آیا نفس این کار که از حقانیت یک رویکرد اخلاقی(خشونت پرهیزی) برای حذف سایر نیروهای دخیل در جنبش و تک صدایی کردن جنبش بهره گرفته شود، رویکردی اخلاقی است؟

8- اگر مردم حاضر در خیابان ها از خود دفاع نکنند و تعبیر ویژه ی اصلاح طلبان از «خشونت پرهیزی» در سطح جنبش همه گیر شود، آیا حکومت از شدت سرکوب های خود خواهد کاست؟ آیا هر گام عقب نشینی صلح آمیز از سوی مردم با دهها گام پیشروی خشن از سوی حکومت مواجه نخواهد شد؟ آیا تظاهرات سکوت مردم در 30 خردادماه با گلوله های سرکوبگران به خون کشیده نشد؟ آیا اساسا شدت سرکوب هایی که در چنته ی سوابق این رژیم سراغ داریم (به همراه طولانی شدن عمر جنبش)، با سلب خودباوری جمعی و امید به پیروزی از مردم، جنبش را به فرسایش و استهلاک سوق نخواهد داد؟

9- آیا با توسل به این گفته ی درست که «نبایست به بازی خشونت مورد علاقه ی رژیم درغلطید»، می توان «ضرورت دفاع جمعی» را برای حفظ و تداوم جنبش انکار کرد؟ برای چنین انکاری لازم است پیشاپیش «دفاع از خود» را هم مصداق خشونت ورزی قلمداد کرد (9). اساسا از دید این جریان هزمونی طلب، جایگاه دفاع جمعی در جنبش چیست؟

10- چه نسبتی وجود دارد میان کسانی که به خود جرات می دهند به نمایندگی از جنبش سبز و به نمایندگی از مردم، مطالبات جنبش سبز را تدوین و بیان کنند(10) و جریانی که نخست خشونت ورزی و رادیکالیسم را یکسان قلمداد می کند و سپس منادیانش از فراز مکان های امن خود، فرمان پرهیز از خشونت صادر می کنند؟ آیا میان این نگاه منزه طلبانه به مبارزه و آن نگاه قدرتمدارانه به جنبش (و امر سیاسی) پیوند مشهودی وجود ندارد؟

سخن پایانی آنکه بحث از خشونت در جنبش بایستی با در نظر گرفتن همه ی جوانب آن طرح گردد، نه به عنوان روشی ابزاری و انحصارطلبانه برای نیل به اهداف قدرتمدارانه. به گمان من آنچه تاکنون در باب نفی خشونت طرح شده است بیشتر در بستر گفتمانی معطوف به قدرت بوده است تا گفتمانی معطوف به حقیقت و پایبند به تحول.

14 دی ماه 1388

پانوشت:

1-                  متاسفانه در ادبیات سیاسی ما «رادیکالیسم» هم درست مانند « آنارشیسم»، از معنای واقعی خود تهی شده است. به ویژه در جنبش اخیر ادبیات اصلاح طلبانه، با دلایل قابل فهمی، رادیکالیسم را به یک ناسزای سیاسی بدل ساخته است؛ چرا که اگر پرسش از بنیادهای استبداد و عطف توجه به ساختارهای تولید و بازتولید ستم اجتماعی، همه گیر شود، جریان سیال جنبش به مسیری خلاف خواست و نظر اصلاح طلبان کشیده خواهد شد. ضمن اینکه در سوی مقابل هستند کسانی که راهکارهای ناهنگام و مشی سیاسی ناموجه خود را  با داعیه ی رادیکالیسم سیاسی بزک می کنند. 

2-                  برخی مقالاتی که با نگاهی مستقل و نقادانه موضوع خشونت را در ارتباط با جنبش بررسی کرده اند: 

-                      دفاع از خود «خشونت» نیست / مسعود نقره کار:

http://khabar.gooya.com/politics/archives/2009/12/098435.php

-                      بدفهمی هایی درباره مبارزات غیرخشونت آمیز /  مهرداد مشایخی:

-                      http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=26225

-                      دیکتاتوری  و گفتگو در عرصه ی خیابان / حمید یاوری:

http://www.facebook.com/note.php?note_id=251352947603&id=637939719&ref=mf

و برخی از مقالات متاخر که نفی خشونت را دستاویز موجه نمایی گفتمان سیاسی غالب قرار داده اند:

-                      دلهره دارم / مسعود بهنود:

http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/////-ad1ef303f0.html

-                      خشونت، خط قرمز جنبش سبز است / گفتگوی مریم محمدی با علی هنری:

http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2009/december/29//-1b5e56f6f5.html

-                      خشونت، دام جنبش سبز؛ تأملاتی درباره‌ی آینده‌ی جنبش / محمد ابراهیمی:

http://www.rahesabz.net/story/6763/

3-                  پس از حوادث روز عاشورا (یکشنبه ی خونین) حاکمیت با اطلاق الفاظی نظیر فتنه گر، منافق، کمونیست و آشوبگر و غیره به انبوه مردم حاضر در «خیابان»، بار دیگر وجود مخالفان خود را انکار کرده است و در عمل همچنان میلیون ها شهروند معترض را با «خس و خاشاک» یکی می گیرد.

4-                  در تظاهرات روز عاشورا حداقل 38 تن کشته و صدها تن مجروح شدند و در پی آن حدود 2000 نفر بازداشت شدند. این آمار ضمن اینکه عزم حاکمیت را برای سرکوب هر چه بیشتر - به هر قیمتی – نشان می دهد، در عین حال بیانگر ضعف حکومت و ترس آن از خطر فروپاشی است. به نظر می رسد دستگاه ستم اکنون بر واپسین پایه اش ایستاده است.

5-                  دلهره دارم / مسعود بهنود :

http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/////-ad1ef303f0.html

6-                  نامه به هموطنان خارج از کشور / عزت الله سحابی:

http://www.rahesabz.net/story/6979/

7-                  نقل به مضمون؛ متاسفانه اکنون کتاب «همه ی مردم برادرند» را در دسترس ندارم. بی گمان اقدام مفیدی خواهد بود اگر کسی از این کتاب یا دیگر کتاب های گاندی، نسخه ی «پی دی اف» تهیه کند و برای دسترسی سایرین بر روی شبکه اینترنت قرار دهد.  

8-                   بدفهمی هایی درباره مبارزات غیرخشونت آمیز /  مهرداد مشایخی:

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=26225

9-                  دفاع از خود «خشونت» نیست / مسعود نقره کار:

http://khabar.gooya.com/politics/archives/2009/12/098435.php

10-               خواسته‌های بهینه جنبش سبز از زبان پنج تن از روشن‌فکران دینی(سروش، گنجی، کدیور، مهاجرانی و بازرگان):

http://www.rahesabz.net/story/7061/

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com