بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

دو شنبه 7 دی 1388 ـ  28 دسامبر 2009

 

آوای وحش وجویدن خرخره!

تقی روزبه

جمهوری اسلامی از همان بدو تولد خود در هیأت یک  آدمخوار نمایان شد. یک پدیدهء نابهنگام که از طریق جهش منفی و نشأت گرفته از تعادل ناپایدار و خودویژهء صف آرائی نیروهای اجتماعی، و در زمانه ای سخت بیگانه با سنخیت و طبع تاریخی خود پا به عرصه هستی نهاد. از آن زمان تاکنون نبردی پایان ناپذیر بین مرگ و زندگی، بهنگامی و نابهنگامی، سنت و مدرنیته، آزادی و بندگی، بازگشت به قهقرا و میل حرکت به جلو، به بخشی حیاتی و جدا ناپذیر از تکاپوی مبارزات اجتماعی مردمان این مرز و بوم تبدیل شد. البته «نزول نابهنگامی»، نه به معنای فرود بلیه ای مرموز و نازل شده ازآسمان و بیرون از ما و بی ارتباط با ما، بلکه همچون فوران مانداب ها و رسوبات سکنی گزیده در تاریخ و لانه کرده در لایه ها و ساختارهای فرهنگی و عقیدتی و اندیشه  و در بقایای بافتارهای تأمین معیشت به سبک و سیاق سنتی و نهادهای مذهبی و وابسته به آن. و باین ترتیب برای جاودان انگاشتن سلطهء نیمهء اهریمن عروج یافته به قدرت بر نیمهء  انسانی دیگر، و غل و زنجیرکردن دست و پایمان،خویشتن را تجسم مشیت آسمانی نامیدند.

آری، ولایت فقیه و سلطهء آن فوران رسوبات سرگردان و بجا ماندهء تاریخی و خفتهء اهریمن زندگی کننده در اعماق مان  بود که بر ما شورید و بر قلمروی نیمه انسانی و نیمه مدرن مان فرود آمد. مواد مذاب سرگردان و تخریبی که در طی قرن ها مجال تخلیه وخروج ِ به هنجار نیافته بود، به شیوه ای تخریبی، و در ناهنجارترین شکل ممکنه، راه خروج یافت. و اکنون پس از گذشت 30 سال تحقیر و تاخت و تاز، دیگر همزیستی توام با جنگ و گریز با آن به مرز تحمل ناپذیر رسیده است.

چنین موجود نابهنگامی، برای تداوم زیست انگلوار خود و حل ناهمسازی هویتی و مسلکی ِ تمامیت خواهانه اش  با واقعیت ها و فرایندهای جهان و انسان امروزی، جز جویدن پایه ای تمدن بشری و تهاجم مداوم به دست آوردهای آن چه رسالتی برای خود می توانست قائل باشد؟ وقتی جعفرشجونی، این عضو مرکزی ِ «جامعهء روحانیت مبارز»، سر راست  از جویدن خرخرهء مخالفین ـ در صورتی که  رهبری لب تر کنند ـ سخن به میان می آورد، فقط دارد آنسوی سخنان پوشيده شده در رمز رهبری نظام را عربده می کشد و نکتهء تازه ای جز واتاب عریان همین غریزهء حیوانی و آوای وحش  نهفته و سازمان یافته و تسلیح  شده بر زبان نمی راند.

این گرگ در لباس انسان درآمده، این گرگِ انسان ها و تجسم اوج بربریت، این موجود آدمخواری که در متن جامعهء بشری هنوز حسرت زندگی در جنگل را نفیر می کشد، حیات ننگین خود را در به نیش گرفتن خرخرهء "هم نوعان خود" جستجو می کند، سودای بازگشت به قهقرا و میل به آدمخواری از یکسو و ناممکن بودن این رجعت، از سوی دیگر، از جمهوری اسلامی دیوی ویرانگر، بحران زا و موجودی هزار رنگ  بوجود آورده است. بی شک هیچ نیروئی قادر نیست دست آوردهای تمدن بشری را بازپس بگیرد و زمانه  را به عصر وحوش بازگرداند و جمهوری اسلامی، که  ِعرض خود می برد و زحمت ما می دارد، در تحلیل نهائی، در اوج خشم و جنون مشغول سوزندان آخرین بقایای نیروی تخریبی خویش است. او هم چون سیزیف، نفرین شدهء خدایان یونان، به تمامی عمر محکوم به حمل گوی سنگین به قلهء کوه و رها شدن و غلطیدن مجدد آن به پائین، و تکرار بی پایان این مشقت است. با این وجود تراژدی این نیست که جمهوری اسلامی ـ و یا بهتر است بگوئیم آن  نیمهء اهرمنِ قرار گرفته در برابرمان  و سربرکشیده در قامت این نظام واپسگرا، محکوم به چنین  مشقت رقت انگیز و پایان ناپذیر شده است؛ بلکه آن است که جمهوری اسلامی در موقعیت دولتی قَدرقدرت، و در مقام کنترل کنندهء سکان جامعهء ده ها میلیون نفری، مردمان این سرزمین را به گروگان گرفته و سرنوشت آنها را با سرنوشت اهریمنی ِ خود گره زده است و با خود به غرقاب تباهی و نیستی می کشاند.

تئوری ولایت فقیه، نظریهء حاکم بر نظام حکومتی، بنا به تعریف، هیچ نیروی مستقل ازخود وهیچ شهروند آزاداندیش و نقاد را برنمی تابد.حیات و هستی آن در گرو مکیدن شیرهء جان و درونمایهء اصلی تمدن، یعنی شهروندان نقاد و خود بنیاد سپهر جدید تمدن بشری است، و از  ِقبل آن فربه می شود. هیچ چیزی اش از رهائی توسن عقل نقاد و اندیشه آزاد، موجب نگرانی آن نمی شود. و تمامی  نیرو و امکانات کشور صرف مکیدن و حذف و نابودی و ادغام نیروی حیاتی جامعه و آن چه که جز اوست در خود می گردد.

براستی، افسانهء قدیمی ایرانیان در مورد ضحاک ماربدوش مصداق بارزی است از آن چه که در مقابل چشمانمان می گذرد. در هیچ زمانی این موجود انسان خوار فارغ از جویدن و نشخوار کردن ریشه های هستی و سرزندگی نبوده است و اصلا حیات و مماتش در گرو آن است: سرکوب های وحشیانه دههء اول تنها گوشه ای از این آدم خواری را تشکیل می دهد. جنگ و بباد دادن آن همه جوان و وارد آمدن آن مقدار خسارت های جانی و روحی، و ببار آوردن آن همه خسارت های عظیم مادی، و سرانجام بپاکردن آن معرکهء خون و جنون ـ قتل عام هزاران زندانی بدستور مستقیم خمینی جلاد، این سرسلسه جنبان نظام اسلامی ـ بخش دیگری ازاین خوی انسانخوارانه را تشکیل می دهد. و از آن زمان تاکنون هیچ روزی بدون ارتکاب جنایت و بدون کشتار و توطئه و زندان ... و بحران آفرینی سپری نشده است.قتل های زنجیره ای و جنایت رسوا کنندهء کهریزک و صدور دستور تیر به سوی تظاهر کنندگان، تنها جلوه های دیگری از استمرار این خوی انسانخوارانهء نظام را به نمایش می گذارد. جویدن خرخره و سخنان شجونی چیزی جز اذعان به همین واقعیت  نیست.

  و اکنون، وقتی مردم به صرافت جدا کردن سرنوشت خود از سرنوشت این دیو ِ انسان خوار برآمده اند، و وقتی آن ها پا به میدان گذاشته  و باکنش و اقدام مستقیم خود در حال گذار از شهروند حقوقی به شهروند حقیقی هستند، و اگر در گذشته این تصور وجود داشت که "من انسانم پس هستم"، ولی کسی وقعی به آن  نمی نهاد و شاهد پایمال شدن آن بودند، اکنون با تغییر دو سرِ معادله  به "من هستم پس انسانم"، ناقوس نابودی نظام ولایت فقیه  را به صدا درآورده اند.

دشمن بیش از هر زمانی دیوانه و مستأصل شده و زمین و زمان را بهم می دوزد، باندهای آن بجان یکدیگر افتاده و مشغول قربانی کردن همدیگراند و یا برای بسیج پایگاه توده ای ِ بباد رفته، به یاری گرفتن از روح مردگان روی آورده اند.

گوئی که زندگان هم چنان باید تاوان مردگان را پس بدهند. ولی ـ در واقع ـ تمامی این ها نشانه هائی از رعشه های مرگ است و در حکم سفت تر شدن گره ها و تنگ تر گشتن حلقه محاصره.

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com