بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

شنبه 7 آذر 1388 ـ  28 نوامبر 2009

 

تبعيدی گناباد

شکوه ميرزادگی

 

اگر به وجود «بار عاطفی» در کلمات باور داشته باشيم و بپذيريم که هر کلمه ای با خودش موجی از عاطفه های منفی يا مثبت را در ما برمی انگيزد، بدون ترديد باور داريم که يکی از تلخ ترين کلمات دنيا «زندان» است. کلمه ی زندان، يا بند، يا قفس، در خودش نيرویی منفی دارد که می تواند همه ی بال های خيالی پرواز را که در هر انسانی هست به سکون وادارد؛ همان بال هايي که تجلی خواست و نيروی آزادی خواهی ما هستند. اين حس به نظر من از سلامت روانی در انسان متمدن امروز سرچشمه می گيرد، و به همين دليل است که چه او خود رنگ خاکستری زندان را ديده باشد (که طبعاً بيش از ديگران اين سکون را حس می کند) و چه نديده باشد، از زندانی شدن ديگران نفسش می گيرد.

اما اين ها که گفتم بيشتر با عاطفه های ما سر و کار دارند و وقتی که کار به گستره ی منطق ما می رسد تازه متوجه می شويم که درد آن زندانی که به خاطر عقيده ای سياسی، يا داشتن مذهبی متفاوت يا لامذهبی، و يا آزادی خواهی به زندان افتاده، به مراتب سنگين تر و جان خراش تر از کسی است که به خاطر آدمکشی عمدی و جنايتی ضد بشری زندانی شده. همدردی و رنج ما نيز، طبعاً، برای زندانی بی گناه و مبرا از هرگونه جرم و جنايت بسی بيشتر و سنگين تر و، حداقل، معقول تر است.

اين روزها، بيشتر مردمان ما، و حتی غير ايرانی های باورمند به حقوق بشر، اين همدردی تلخ با زندانيان سياسی و عقيدتی ايرانی را بيشتر از هميشه حس می کنند. روزی نيست که ما ـ در هر کجا که هستيم ـ نگران سرنوشت زندانی يا زندانيان هموطن مان نباشيم و دل مان از شنيدن کشتن، اعدام کردن و يا اعلام محکوميتی ناروا ـ که همگی تنها بر اساس زور و قلدری حکومتی آزادی کش و انسان کش و بدون دادگستری تعيين و اجرا می شوند ـ اندوهگين نشود.

يکی از آخرين اين نوع محکوميت های ناروا، تعيين زندان و تبعيد برای دکتر احمد زيدآبادی است. من به شخصه نه او را ديده ام، نه حتی با او آشنايي دورا دور دارم. تنها نوشته های او را هم، مثل نوشته های بيشتر کسانی که در ايران قلم می زنند و می زدند، خوانده ام؛ بی آن که با او در بسياری از نظرها همسويي فکری و عقيدتی داشته باشم. اما اکنون، علاوه بر بی گناهی او به عنوان يک زندانی، آن چه بيشتر از هر چيزی همدردی مرا نسبت به او برمی انگيزد آن است که او يک ژورناليست* است ـ يک ژورناليست واقعی، امروزی، سکولار و شرافتمند در حرفه و کار خويش.

ژورناليست بودن هميشه و در همه جای دنيا يکی از سخت ترين کارها است. قرن ها بود که روزنامه نويس فقط خبر می داد و به او ربطی نداشت که اين خبر ريشه اش از کجاست و برای چه  تبديل به خبر شده است. ژورناليست در حتی کشورهای پيشرفته تا همين اواسط قرن بيستم در واقع همان جارچی دوران های کهن بود که فقط «خبر» را جار می زد. و تازه بيشتر اين خبرها نيز آنچه هايي بودند که سخنگويان حاکمان، و بعدها دولت ها، به دست جارچیانشان می دادند تا آن ها خبر جنگ ها و جنايت ها و رفت و بازگشت هاي حکام و يا سران کشورها، و سخنان حکام و مسئولين دولتی را، آن هم بدون هيچ  توضيح و تفسيری، «جار» بزنند.

ژورناليست امروز اما برای خودش خدايي است؛ کسی است که رهبران و دولت ها از او حساب می برند و گاه از ترس اوست که مراقبند دست از پا خطا نکنند. او در واقع شخصيتی است که چشم و گوش مردم تمامی جهان بشمار می رود، بدون توجه به مذهب و مرام و عقيده ی آن ها و با گذشتن از مرزهای جغرافيايي و سياسی بين آن ها. و چنين است که کارش بسيار حساس و سخت و سنگين است. او بايد که دايم چشم و گوش و هوشش نه تنها به دور و برش، که بر جهان پيش رويش باز باشد تا خبری را شکار کند و آنگاه، آن را، با برداشت هايي بر اساس دانش عمومی و گاه اختصاصی خود، و نيز بر اساس وجدان و قانون برگرفته از حقوق انسان امروز، تحليل کند و به گوش و چشم ديگران برساند. او ديگر خبرگو و خبرنگار نيست، نويسنده و تحليل گر خبر نيز هست.

طبعاً، چنين ژورناليستی، در دنيای پيشرفته و زير آسمان آبی آزادی بيان و قلم، بی ترس از زندان و شکنجه و تنبيه و از دست دادن کار، قدم می زند و هر چه را که بخواهد و هر چه را که فکر کند می نويسد و می گويد، و اينگونه آزادی می تواند برای او ـ با همه ی سختی های حرفه ای ـ سخت لدتبخش و ارضاع کننده نيز باشد.

اما ژورناليستی که در آن سر دنيا، در خاورميانه و در ميان جوامع دايم در رنج ديکتاتوری، قلم می زند و خبر می دهد و تفسير می کند، نه تنها بايد مرتب فکرها و برداشت های خود را سانسور کند بلکه ناچار است که بسياری از گفتنی ها را نگويد و گاه نيز مجبور می شود از ترس از دست دادن کار يا جان اش خبرها را با دروغ و بصورتی وارونه به گوش و چشم مردمان برساند.

و دردمندتر از آن ها ژورناليست هایی هستند که در سرزمين هايي زندگی می کنند که، همراه با ديکتاتوری، قوانين مذهبی هم در آن ها حرف اول را می زنند؛ درست مثل سرزمين ما.

به راستی که قشر نويسنده و ژورناليست، و اصولاً کارکنان بخش رسانه ای ما، از دردمندترين و در فشار ترين قشرهايي است که اکنون در کل جهان زندگی می کند. منظورم البته ژورناليست ها و نويسندگانی است که می خواهند مستقل و شرافتمندانه زندگی کنند و به ارزش های کاری خودشان واقفند، و نه آن ها که با چسبيدن به قدرت در واقع جارچی های دولتی بشمار می روند.

احمد زيدآبادی برای من از آن دسته ژورناليست هايي بوده که بر اساس مفاهيم امروزی اين کلمه کار کرده است. او با اين که شخصيتی مذهبی است اما نگاهش به مسايل سياسی و اجتماعی سرزمين مان هميشه نگاهی امروزی و سکولار بوده است؛ با اين تفاوت که ـ برخلاف کسانی که مدعی سکولار بودن اند اما عميقاً آن را باور ندارند يا درنيافته اند و، در نتيجه، در وقت گفتن يا نوشتن و جهت گيری های سياسی رشته ی کار از دست شان در می رود و از ميان کلمات و نوشته هاشان يک متحجر متعصب سر  برمی کشد ـ زيدآبادی هميشه در چارچوب بی طرفی نسبت به مذهب و عقيده و سليقه های موجود در اطراف موضوع مورد انتخاب خود نوشته و گفته است. و چنين است که من تصور می کنم اثر او بر جامعه ی معاصر ايران، و به خصوص بر جنبش سبز ايران، انکار ناپذير بوده است. با خواندن نوشته هايي از او و با توجه به گرايش مدام او به لزوم تغييری بنيادی در جامعه ی ايران، آن هم در زمانی که هيچ کدام از رهبران فعلی و بسياری از طرفداران جنبش سبز از «تغيیر» سخن نمی گفتند، می توانيم به روشنی ببينيم که او چگونه راهی را می ديد که می توانست به آن چه امروز «جنبش سبز» گسترده و همه گير نام گرفته منتهی شود.

من، به عنوان يک نويسنده، و ژورناليستی که برکنار از همه ی طيف های معتقد به اصلاح طلبی در حکومت اسلامی ايستاده ام و راه نجات ايران را تنها در جدايي مذهب از حکومت می دانم، فکر می کنم که گفتن از احمد زيدآبادی به عنوان يک نويسنده و ژورناليست مذهبی ـ سکولار نادر مقيم ايران، و نگاه دوباره ای به نوشته های او، (تا اين لحظه و اکنون، چرا که فردا را نمی دانم  او در کجا ايستاده است) وظيفه ی هر علاقمند به آينده  ی سرزمين مان است؛ به خصوص که می بينيم با اين که او در ارتباط با جنبش سبز دستگير و زندانی شده و بی جرم و بی گناه به مکافاتی سخت دچار آمده است، حتی بيشتر رهبران و مدافعان جنبش سبز (به خصوص آن بخشی که مدافع حفظ نظام جمهوری اسلامی هستند) چه در ايران و چه بيرون از ايران علاقه ای ندارند که درباره ی او سخن بگويند. هرچند که زيدآبادی نيز، تا قبل از انتخابات اخير با طرح پيشنهاد کانديدا شدن شخصيتی چون عبدالله نوری برای رياست جمهوری، و سپس اعلام اينکه رای خود را به آيت الله کروبی می دهد، جزو اصلاح طلب ها به حساب می آمده است.

 

پيش بينی های زيدآبادی

زيدآبادی از دو سه سال پيش از انتخابات اخير، دست روی چند نکته ی اساسی از خواست هايي گذاشته است که مردم ما، پس از اعلام نتايج انتخابات امسال و ديدن اينکه حکومت حتی تحمل کانديداهای انتخابی خودش را هم ندارد، تازه آن خواست ها را فرياد کرده اند. اين مردم در رويارویی با این تجربه بود که دريافتند زخم های عميق شان را از چه سلاحی خورده اند و مداواي دردشان کجاست. اين خواست ها ـ که در بسياری از وبلاگ ها و سايت های ممنوع، بيانيه های دانشجويي، و حتی در شعارها بازتاب پيدا کرده است، به چند مورد اساسی مربوط اند ـ مواردی که زيدآبادی، البته همراه با چند تنی ديگر، همه ی آن ها را به روشنی و با فراست بيان کرده و درباره شان توضيح داده است؛ خواست هايي که حتی اکنون نيز رهبران جنبش سبز و طرفداران شان (آن بخش که خواستار ماندگاری نظام اسلامی هستند) از آنها سخن نمی گويند و هنوز، در داخل و خارج از ايران، مرتب مردمان را با «فعلاً يا برای هميشه» درباره ی آن ها وادار به سکوت می کنند.

من به چند مورد از اين خواست های اساسی اشاره می کنم:

 

ـ  نگاه روشن زيدآبادی به مساله ی زنان

مسایل مربوط به زنان از موضوع هايي است که گوش هاي حکومت اسلامی هميشه نسبت به آن ها بسته بوده است. و اگرچه کانديداهای انتخابات 88 در ابتدا و به صورت طرح کليات به آن پرداختند ولی کاملاً آشکار بود که نگاه آن ها زياد جدی نبوده و هنوز هم نيست. زيدآبادی اما از مدت ها قبل به شکلی کاملاً روشن و ساده به مساله ی زنان، موانع مذهبی در راه آن ها، حتی مخالفت آيت الله خمينی و سران ديگر جمهوری اسلامی درباره ی حق رای زنان در سال 1340،  و به تغيير اجتناب ناپذير کل قوانين زن ستيز در سرزمين ما می پردازد و در مقاله ی هجدهم اسفند سال 86 خود می گويد:

 

ر«روشن است كه دنياي سنت ميانه‌اي با زنان و حقوق آنها نداشته است. اين كه زنان حتي در مهد مدرنيته فقط در دهه‌هاي اخير توانسته‌اند به حق راي دست يابند، خود گواه بي‌ مهري دنياي سنت به زنان است، گو اينكه از قدرت بي نظير زنان براي پس زدن سنت نيز پرده برمي‌دارد. از زماني كه جرقه‌هاي تجدد در كشور ما زده شد، خواست‌هاي بسياري از سوي طبقات و اقشار مختلف اجتماعي مطرح شد كه پس از گذشت يك قرن هنوز محقق نشده‌اند، اما زنان در اين دوره توانسته‌اند به تدريج پاره‌اي از مطالبات خود را به نيروهاي مخالف حقوق خود تحميل كنند. اگر به ياد آوريم كه در اوايل قرن گذشته حجابي كمتر از رو بنده براي زنان در نزد مدافعان سنت پذيرفتي نبود، و در سال‌هاي بعد از آن، حضور اجتماعي زنان حتي براي كارمندي دولت مردود شمرده مي‌شد، و در دههء 1340 دفاع از حق رأي زنان به منزله محاربه با دين به حساب مي‌آمد، آنگاه تصديق خواهيم كرد كه زنان در سير حركت خود خيلي از موانع را پشت سر گذاشته‌اند، به گونه‌اي كه حتي سنتي ‌ترين نيروهاي جامعه نيز توان و جرات تكرار مواضع گذشته خود را در باره ی زنان ندارند. از اين رو، ترديدي نيست كه زنان ايران به بقيه ی حقوقي نير كه در ساير نقاط جهان براي آنها به رسميت شناخته شده است، دير يا زود دست خواهند يافت».ه

 

ـ  درباره ی نقش مخرب روس ها در منافع ايران

عواقب باز کردن و باز گذاشتن دست روس ها و دخالت دادن آن ها در مسايل ايران ـ چيزی که اکنون مخالفت با آن جزو شعارهای جنبش سبز شده است ـ در نوشته ای از او  در آبان 86 به خوبی مطرح شده است. او در اين مقاله که عنوان «روس ‌ها چه نقشی در پرونده ی اتمی ایران به عهده گرفته ‌اند؟»، به شکلی بسيار هوشيارانه و ظريف، از برتری داشتن منافع مسکو در اين مذاکرات می گويد:

 

«آیا روسیه با اعلام حمایت تلویحی از ایران به صورت علنی، درگیر بحث ‌های محرمانه با مقام‌ های جمهوری اسلامی به منظور متقاعد کردن آنان به تعلیق غنی سازی اورانیوم برای پیشگیری از استقرار سامانه ی موشکی آمریکا در جمهوری چک و لهستان است؟ تا زمانی که مقام‌ های دو کشور به طور رسمی در این باره اظهار نظر نکرده ‌اند، نمی ‌توان نظر قاطعی در این باره داد، اما از تحرکات اخیر مسکو چنین برداشت می ‌شود که آنان به سختی می ‌کوشند تا راه حل مرضی ‌الطرفینی برای ایران و غرب در موضوع هسته ‌ای جمهوری اسلامی پیدا کنند. پیدا شدن چنین راه حلی در شرایط کنونی جهان در جهت منافع روسیه است، چرا که این کشور از یک سو مایل نیست که جمهوری اسلامی به توانایی ‌های هسته ‌ای دست پیدا کند و از دیگر سو، هر گونه اقدام نظامی آمریکا علیه ایران و یا سیاست تغییر رژیم، منافع روسیه را به خطر می ‌اندازد. روس ‌ها گروه های اپوزیسیون ایرانی را که داعیه ی جایگزینی جمهوری اسلامی دارند، دارای گرایش‌های به شدت ضد روسی می ‌دانند، گرایش ‌هایی که در جریان دیدار آقای پوتین از تهران به روشنی خود را نمایان ساخت. به هر حال، گرهی که تاکنون توسط آمریکا و متحدانش باز نشده است، آیا با دیپلماسی روسی گشوده خواهد شد؟ تحولات ماه نوامبر این مساله را روشن خواهد کرد.»

 

ـ نقد رفتار رهبران مذهبی و سياسی

مهمترين نوشته ی زيدآبادی، که به نظر من يکی از آغازگاهان پيدايش تفکر جنبش سبز است، (نه جنبشی زير پرچم ولايت فقيه و حکومت اسلامی بلکه جنبشی با خواست هايي برآمده از سی سال خفقان ناشی از نظامی ولايتی) در پرسش های مشهور او از آيت الله خامنه ای شکل می گيرد. چيزی که بسياری معتقدند هم دستگيری و هم محکوميت ناروای زيدآبادی به دليل طرح اين پرسش ها بوده است:

 

«به چه علت شرعی، عقلی، قانونی و یا عرفی و بر اساس کدام مصلحت عمومی، پرسش علنی از رهبری و یا نقد گفته‌ها و عملکرد وی، عملا در جامعه ایران ممنوع است؟ از نقطه نظر شرعی می‌دانیم که حتی انبیا و اولیای خداوند که در نزد ما از منزلت معنوی بی‌مانندی برخوردارند، هیچگاه افراد جامعه و از جمله پیروان خود را از به چالش کشیدن رفتار و گفتار خود بر حذر نداشته‌اند، و سیره ی پیامبر اسلام و خلفای راشدین، بخصوص امیرالمومنین علی، نیز نشان می‌دهد که آن بزرگان، هیچگاه در مقابل تندترین برخوردهایی که افراد عادی جامعه با آنها داشته‌اند، شدت عمل نشان نداده‌اند و اگر هم از تعرض لفظی بی‌ادبانه و بی‌موردی به خشم آمده‌اند، کلام را با کلام پاسخ داده‌اند و نه با تشکیل پرونده و ارجاع به قاضی و وضع مجازات. در اینجا نمی‌خواهم با فهرست کردن شیوه ی برخورد پیامبر و اصحاب آن بزرگوار در برابر انتقادهای لفظی دیگران، فضل فروشی کنم، اما تاکید می‌کنم که مصونیت رهبری از طرح پرسش و انتقاد در جامعه ما، نه فقط سابقه‌ای در شرع ندارد، بلکه بدعتی بی‌سابقه در تفکر اسلامی به شمار می‌رود. از نقطه نظر عقلی نیز همه ی دلایلی که در حوزه ی نقد و پرسش به ذهن بشر می‌رسد، دلالت بر ضرورت انتقاد از رهبران جامعه در هر سطحی دارد و حتی یک دلیل عقلی نیز نمی‌توان برای حرمت نقد و پرسش از رهبران سیاسی و مذهبی جوامع ارائه کرد. از لحاظ قانونی هم، تا آنجا که من اطلاع دارم، توهین به رهبری در قوانین جمهوری اسلامی جرم شناخته شده، اما نقد گفتار و رفتار وی در هیچ قانونی منع نشده است. از منظر عرفی نیز، امروزه در همه ی کشورهایی که رهبران آنها با رای مردم انتخاب می‌شوند، انتقاد و پرسش که جای خود، بلکه شهروندان از حق هر نوع تخطئه و تعرض لفظی به آنها نیز برخوردارند. نمونه‌ای از این تعرض‌ها و تخطئه‌ها را صدا و سیمای جمهوری اسلامی به نقل از مطبوعات آمریکا و انگلیس علیه رهبران این کشورها روزانه پخش می‌کند. حتی سیمای جمهوری اسلامی صحنه‌هایی از راهپیمایی معترضان به سیاست آمریکا در شهرهای مختلف آن کشور نشان می‌دهد که تصویر جرج بوش را به صورتی حیوانی خون آشام بر روی پلاکاردها حمل می‌کنند و پلیس هم متعرض آنان نمی‌شود. به هر حال، وقتی که هیچ مبنای شرعی، عقلی، قانونی و عرفی برای منع نقد رهبری و پرسش از وی وجود ندارد، چرا کارگزاران امنیتی و قضایی نظام، در مورد کوچکترین اشاره غیر مستقیمی در گفته‌ها و نوشته‌های افراد به مواضع رهبری تا این اندازه سخت می‌گیرند و آن را ذنب لایغفر می‌پندارند؟ »

 

ـ  هشدار به رهبری در مورد خطرناک بودن وضعيت کشور و منافع مردم

«همانطور که همه می‌دانیم، بحث دستیابی ایران به چرخه ی سوخت هسته‌ای، مدت‌ها است که ایران را اسیر بحرانی بین‌المللی کرده و سبب صدور قطعنامه‌های الزام آوری از طرف شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران شده است. در اینجا من نمی‌خواهم از اهمیت یا عدم اهمیت برخورداری از چرخه سوخت هسته‌ای و یا از میزان تاثیر دستیابی به این چرخه در توسعه و پیشرفت کشور سخن بگویم. اصلا فرض را بر این می‌گیرم که آنچه مقام‌های کشور در باره اهمیت استراتژیک سوخت هسته‌ای و تاثیر آن در پیشرفت کشور می‌گویند، تماما درست و دقیق باشد، اما به گمان من مساله اصلی این است که از خود بپرسیم به چه هزینه‌ای؟ در زندگی اجتماعی و فردی بشر بسیاری چیزهای مفید و خوب وجود دارد که به دلیل هزینه‌های مترتب بر آنها کنار نهاده می‌شوند، زیرا دنیا، دنیای تزاحم امور و نظام ترجیحات است. در نظام ترجیحات یک ملت، حفظ موجودیت کشور بی‌گمان در راس اولویت‌هاست و پس از آن حفظ امنیت داخلی و سرمایه‌های انسانی و ملی قرار دارد.»

 

ـ انتقاد از نگاه مذهبی به مساله انرژی هسته ای

«اگر قرار باشد دستیابی به یک دستاورد اقتصادی یا علمی، موجودیت یا امنیت یا سرمایه‌های ملی آن را به خطر اندازد، چه توجیه منطقی برای اصرار بر آن دستاورد وجود دارد؟ می‌دانیم که جمهوری اسلامی بر این نکته پافشاری می‌کند که منظورش از دستیابی به چرخه سوخت هسته‌ای، تولید سلاح اتمی نیست. با توجه به این نکته، چرخه سوخت هسته‌ای برای ایران تنها جنبه اقتصادی و علمی پیدا می‌کند. اما کدام دستاورد اقتصادی یا علمی در جهان وجود دارد که بتوان به آن از دریچه حق و باطل نگریست؟ هر امر اقتصادی به ناچار باید با مکانیسم تحلیل اقتصادی یعنی هزینه و فایده آن، مورد ارزیابی قرار گیرد و از همین روست که منتقدان برنامه هسته‌ای کشور با توجه به اصل هزینه – فایده، خیری در ادامه این برنامه در شرایط حاضر نمی‌بینند چرا که تبعات منفی تحریم فزاینده کشور و یا احتمال حمله نظامی به مراتب پر هزینه‌تر از فایده‌های دستیابی به چرخه سوخت هسته‌ای است.»

 

ـ اهميت هويت ملی و سرزمينی که در آن زندگی می کنيم

زيدآبادی، دو سال پيش، در مقاله ای تحت عنوان «ملی گرايي ايرانی» به اهميت هويت ملی ما به عنوان کسانی که در سرزمينی به نام ايران زندگی می کنيم می پردازد و، ضمن مخالفت با هر نوع تبعيض قومی و مذهبی و نژادی، درباره ی «از آسمان به زمين آمدنی» می گويد که تنها چاره ی دردهای ناشی از تبيعض ما است: ‏

 

«به نظرم، ساحلي كه ما ايراني‌ها مي‌توانيم در آن لنگر اندازيم نوعي انديشه ملي است كه بتوان بر بنياد آن، ‏ملت – دولتي زنده و پويا استوار كرد.‏ به عبارت ديگر، ما نيازمند بازسازي ملي‌گرايي ايراني هستيم. ملي گرايي اما همچون هر پديده مثبت ديگري ‏در اين عالم همواره در معرض آفاتي بوده و بخصوص در ايران به طور جدي آفت زده شده است.‏.. در بين ايراني‌ها گويي اصلي نانوشته وجود دارد كه ملي گرايي ايراني لزوما بايد با نفرت از غير و بيگانه ‏پيوند خورد.‏ گمان من بر اين است كه در هر نوع تلاش براي بازسازي انديشه ملي‌گرايي در ايران بايد تمام جنبه ‌هاي بيگانه ‏ستيز اين تفكر را از آن زدود و جنبه كاملا انسان دوستانه به آن داد.‏ تلقي انسان دوستانه از ملي‌گرايي اقتضاي ديگري نيز دارد و آن برابر شناختن حقوق همه اتباع كشور از هر ‏رنگ و نژاد و قوم و زبان و مذهب است.‏ متاسفانه برخي از اقوام ايراني به دليل پاره‌اي نفسيرهاي افراطي از ملي‌گرايي نسبت به همه تلقي‌هاي ‏ملي‌گرايانه حساسيت پيدا كرده‌اند و ملي گرايي را مترادف برتري جويي قومي و زباني و مذهبي عده‌اي از ‏اتباع كشور بر ساير اتباع قلمداد مي‌كنند.‏ اين در حالي است كه در تفكر مبتني بر اصالت داشتن ملت – دولت، همه اتباع يك كشور به صرف تعلقشان به ‏آن كشور از حقوق مساوي برخوردارند و همه تبعيض‌هاي ناشي از تفاوت قوميت و مذهب و زبان برچيده ‏مي‌شود.‏ به هر حال، تصور من بر اين است كه ما ايراني‌ها لازم است از آسمان به زمين بياييم و آنچه را كه جنبه ‏خيال‌انگيز دارد رها كنيم و به آنچه واقعي و عيني است بچسبيم. ‏در دنياي كنوني به نظرم چيزي عيني تر و واقعي تر از سرزميني كه در آن زندگي مي‌كنيم و از آن هويت ‏مي‌گيريم، وجود ندارد. پس منافع اين سرزمين را اصل قرار دهيم و اين منافع را بر اساس همكاري با ديگر ‏ملت‌ها و برابري حقوقي همه شهروندان ايراني دنبال كنيم. اين همان ساحلي است كه آرامش نسبي را برايمان ‏به ارمغان خواهد آورد»

 

ـ  و بالاخره پيش بينی بسيار جالب وقايع هراس انگيز امروز

«ما ايرانيان به واقع با وضعيت بسيار سخت و طاقت فرسايي روبرو خواهيم شد، وضعيتي كه به گمان من، ‏روزهاي كنوني در مقايسه با آن زندگي در بهشت موعود خواهد بود. خدا كند كه آن وضع كوتاه و زودگذر ‏باشد اما همين مساله بايد انگيزه لازم را در همه ی ما پديد آورد كه به انتخابات آينده از عينك منافع جناحي و ‏هويت‌هاي خاص گروهي ننگريم و با ذهني باز و آزاد و فارغ از تعصبات ويژه ذهن ايراني، به هر امكاني كه ‏جامعه ما را با خطر كمتري از پرتگاه ها عبور دهد، عميق بيانديشيم و در صورت موثر بودن، با آن همراه ‏شويم».

***

می دانم که نوشته ی من و امثال من در حال حاضر نمی تواند در وضعيت افرادی چون زيدآبادی اثری داشته باشد؛ چرا که گوش و هوش رهبران يا زندانبانان سرزمين ما، بر همه چيز جز منافع «نظام» شان (که منشاء اصلی انسان ستيزی و ايران ستيزی است) بسته است. اما اين را هم می دانم که، به عنوان يک ژورناليست، وظيفه ام بوده که کلامی درباره ی همکار ژورناليستی بنويسم که بی هيچ ربطی با يکديگر هر دو به سرزمين مان، به مردم آن، و به آزادی شان می انديشيم ـ ژورناليستی که بدون ترديد يکی از آغازگران تفکر جنبشی است که اکنون نام سبز بر خود دارد؛ البته اگر که جنبش سبز را اکنون در مجموع جنبشی آزادی خواه و رنگارنگ و سکولار بدانيم.

28 نوامبر 2009

---------------------

*من ترجيح می دهم که از کلمه ی ژورناليست به جای روزنامه نويس و روزنامه نگار استفاده کنم چون ژورناليست لزوماً کسی نيست که روزنامه می نويسد، و می تواند در تلويزيون کار کند و فقط بگويد و يا در رسانه های ديگر شنيداری فعال باشد. واژه ی ژورناليست، اگر چه فارسی نيست، اما همه ی اين نوع کارهای رسانه ای را در برمی گيرد و در زبان ما هم جا افتاده و خودی شده است.

** کليه مطالبی که از دکتر زيدآبادی در اين نوشته آورده شده در سايت ادوار نيوز وجود دارد.

http://www.advarnews.us/default.aspx

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com