بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

دو شنبه 6 مهر 1388 ـ  28 سپتامبر 2009

 

عنایت از بخشایش و بخشایش در عنايت

بابک پرهام (ب.اشراق)

 

«این شکسته چنگِ بی قانون / رام ِ چنگ ِ چنگی ِ شوریده رنگ ِ پیر/ گاه گوئی خواب می بیند». این است پاسخ شاعرانه ی ما به دکتر عبدالکریم سروش. اما  نثر ِ پاسخ ما  به دکتر عبدالکریم سروش و طرح ترکیبی ایشان با عنوان «فرادینی»(١) ساده تر و بلندتر از پاسخ ِ شاعرانه ی ما به  اجمال های عارفانه شان است. اگر دکترِ ما چکامه سرای برجسته تری از فردوسی، سعدی ، نظامی،  حافظ یا مهدی اخوان ثالث  بود ما هم به اجبار می پذیرفتیم که او  حق کامل دارد زبان ما شاعران را هم به بازی بگیرد و به جای "ورا" بگوید «فرا» ؛یا حتی ، اگر فردا،  از خود بی خود شد در متنی دیگر  به جای "در" بگوید "از" یا اصلاً به جای "علم فیزیک" بگوید "سلوک عرفانی".  خواهیم گفت عیبی ندارد ، تمثیل است و بازی هنری شاعر با واژگان(٢). ولی ما حتی به بوعلی هم رحم نمی کنیم و وقتی حکیم ما می گوید: روح همان جان است، مچ ِ راسیونالیسم سیاسی – زبانی اش را می گیریم .

زیرا امروز با امثال بابک پرهام که کار بیداری آورشان برق و سیمکشی برای انتقال انرژی است شوخی زبانی کردن خوش نمی آید. چون ما برق کارها با انرژی شوخی نمی کنیم. جانمان را بیشتر از خیالات وزیرانه یا عارفانه مان دوست داریم. ما حتی ساعت کار کردن مان نزدیک یا فرادست ِ یک مرکز تولید، انتقال یا تبدیل ِ برق را باید به خاطر الکترومغناطیس فشار برق های قوی حساب بکنیم تا خدای ناکرده پیکر جانمان به تولید کنندهء سلول سرطانی تبدیل نشود. پس بهتر است در زبان ِ روان و روشن مان «فرا» معنی خودش را داشته باشد و «ورا» هم معنی خودش را . ورنه اشتباه می کنیم و حتی در یک صدم ثانیه در فرا رفتن - یعنی به سوی یک نقطه رفتن -  به جای ورا رفتن – یعنی، از یک نقطه، گذشتن –  خودمان و تأسیسات ِ مثلا یک ساب استیشن در کوه های زاگرس را دود  می کنیم و به هوا و عالم غیب شیخ ِ اشراق می فرستیم.

دکتر حتماً لغت نامه ی دهخدا، معین یا حتی عمید را فراپشت حافظه ی فشار قوی اش دارد. پس چرا با این پیشوند معنی دار، زیبا و کلیدی ِ فارسی ِ دری بازی سیاسی می کند. می خواهد  با جان ما برق کار ها، رانندهء اتوبوس ها یا حتی خلبان ها بازی بکند؟ دکتر جان، شوخی دیگر کافی است. تو اگر فیلسوفی باید به ما صورت صحیح و سالم زبان را بیاموزی و نه فنون ِ وسوسه ی زبان بازی را. من با همین فشار ِ ضعیف ِ فارسی ِ دری ِ خودم شاهد خطاهای خطرناک شما هستم. چه بگویم؟ به  کینه ی دل ام گوش فرابدهم  و بگویم: ول کن اشراق! استاد می داند و اتصال های غلط و آتش زای خودش؟ یا بگویم: استاد بد نیست که انسان فشار قوی را فشار قوی بداند، فشار ضعیف را فشار ضعیف، برق مستقیم را برق مستقیم و برق آلترناتیو را برق آلترناتیو، فرا را فرا ، ورا را ورا، فوق را فوق و مافوق را هم مافوق، تا بتواند مروری دقیق  و روشن  در برنامه ی گفتار ِ پخش حافظه اش، قبل از ارائه ی سخن، انجام بدهد؟ مگر نه این که  می گویند دیاگرام ِ کشف، تولید، انتقال، تبدیل و پخش ِ برق ِ سراسری فراپشت ِ مهندسی ِ انسان ِ آگاه است؟ مگر نه این که «اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی که چرا گفتم» است؟ آنان که با ارجمندی و زیبائی ِ زبان فارسی بازی می کنند قمار ِ طمع گرفته شان است؛ ولی ذات ِ طمع همیشه بر نفس ِ قمار باز پیروز است. و این درسی است که  فردوسی با ترکیب زیبا و تراژیک دو واژه ی «شاه» و «نامه» در حافظه ی زبان ما باشنده کرده است: ذات ِ نامه (آگاهی ِ قدرت) بر نفس ِ شاه (عقل ِ قدرت) همیشه پیروز است. به همین دلیل کیخسرو تنها پادشاهی است که ذاتاً پیروز شد چون نفساً شکست ِ روح ِ قدرت را پس از پیروزی جان ِ قدرت  پذیرفت.

بوعلی سینا با وجود شیوه ی عینیت گرای اش و روش های دقیق اش یک اشتباه فلسفی کرد و روح و جان را هم معنی و یک ترجمه دانست. چرا؟ حدس پژوهشی برای این پرسش – و نه وکالت فلسفی من برای بوعلی – این است که  به علت فضای ِ سیاسی ای که گریبان اش را در دربار آل بویه گرفته بود، و سخت ضد سنی و حتی ضد عرب بود، حکیم ِ دقیق و ابژکتیویست ما به راسیونالیسم زبانی روی آورد و گفت : توی ایرانی ِ شیعه و تو ی عرب سنی یا تو ی عارف خراسانی و تو ی فیلسوف بغدادی به دنبال یک نیت هستید، تو بگو جان، و تو  ی دیگر بگو روح. هر دو، موضوع ِ علم  اند. ولی،  پس از نزدیک به دو قرن، سهروردی به جای این که خطای فلسفی بوعلی را ببیند و تصیح بکند و بگوید که روح و جان دو مفهوم متفاوت اند، به بوعلی ایراد گرفت که چرا تو که روح و جان را یک امر می دانستی توحید دینی را فلسفی نکردی؟ یعنی، در حقیقت، سهروردی راسیونالیسم ِ زبانی ِ بوعلی  را نگرفته بود یا اگر گرفته بود به جای تخلیع این راسیونالیسم  آن را بیشتر در تخلیط  فرو برد. ما این توهم را با دکتر سروش نداریم و سعی می کنیم راسیونالیسم زبانی ایشان را با تخلیع و تفکیک تصحیح بکنیم.

شاید، نسبت به پرونده ی تاریخی ایشان و آقای منتظری، رحم داشته باشیم و برای جان شان هم حتما ارزش انسانی و برابر قائل ایم؛ ولی در برابر خطای فلسفی بسیار بی رحم ایم و کله ی دستگاه های فلسفی را از پیکرشان جدا می کنیم تا کمی هم دست و پا بزنند و اهل سیاست متوجه بشوند که با قانون ِ حیات شوخی کردن نتیجه اش قربانی شدن است. خلاصه ی پیام: هر کسی وسوسه بشود و بکوشد با بز ِ دین زمین فلسفه را شخم بزند یا با گاو فلسفه به قله ی دین برود کله ی  بز و گاوش را فراروی خودش می بریم. بیچاره  بز و گاو! ولی خب، این عمل ِ قربانی کردن دام موقتاً به  بریدن کله ی صاحب ِ دام می ارزد تا اگر باز هم یکدندگی کرد دیگر برای کله ی خودش بلکفتی نداشته باشد. خدا کی اصغر بوده که ما بخواهیم اکبر شدن اش را به رخ کسی بکشیم؟ خدا همیشه اکبر و بی رحم بوده. در خیابان اگر دم به دم  اکبر صدایش بزنیم خوش اش نمی آید و شرم زده می شود و جوش می آورد. و وقتی قانون حیات جوش بیآورد هیچ کس و هیچ چیزی نمی تواند فراروی اراده ی سرنوشت سازش مقاومت بکند. استفاده از آیات قرآن هم برای توبه کردن عمل درستی نیست و خدا خوش ندارد که با پند و اندرزهای پیغمبرش توبه نامه صادر بشود. نه آقاجان ، باید با زبان صریح و روشن ِ منطق زمینی از مردم عذرخواهی کرد. به این می گویند : آگاهی.

دکتر سروش جان وَ آیت الله منتظری عزیز، امیدوارم این بار پیام ِ ما را گرفته باشید چون از این دیگر روشن تر سخن گفتن وارد حیطه ی عمل می شویم. اگر آقای سروش از مردم ایران –  و نه از خدا –  طلب بخشش می کرد و آقای منتظری هم به مردم ایران قول می داد که امور دینی را از امور حکومتی دو امر مجزا و غیر قابل تخلیط می داند(٣) ما هم برایشان پیام تحسین می فرستادیم. ولی این آقایان هنوز از غرور دینی –  آن غدر نامردانه ی چرکین –  و وسوسه های فرادینی (pro religious)  –  آن حیله ی دیرین –  دست نکشیده اند. سخنان شان ناآشکار و نیمه تاریک است . بو و دود غرور از بال و پر سوخته شان از دور قابل حس است. عوض شوید آقایان و بروید در دریاچه ی آگاهی خود را بشوئيد؛ کمی شنا بکنید و نفَس تان را از کینه های شغادین تصفیه؛ و آنگاه در برابر غروب آفتاب بایستید و از ملت ایران طلب بخشش بکنید. چون من، با نام خانودگی ِ بابک پرهام، که در هزار و سیصد و پنجاه و هفت خورشیدی در برابر غروب خورشید، در تهران، دوازده ساله بودم اکنون با همان نام خانوادگی و افزون بر آن با نام هنری «ب. اشراق»، در سه شنبه سی و یکم شهریور ِ هزار و سیصد هشتاد و هشت خورشیدی، در برابر غروب همان خورشید، و در کوه پایه های سیرا نوادا، از ملت ایران، بویژه نسل هائی که در انقلاب ِ پنجاه و هفت کودک بودند یا اصلاً به دنیا نیامده بودند، طلب بخشش می کنم و برایشان ادای تلطف و افتخار دارم. چون بابک پرهام (ب.اشراق) فقط به آمرزش ِ بخشنده از سوی مردم ایمان دارد.

خدا ، شرم ِ خشمناک و بی رحم است وَ مردم، خشم ِ بخشنده اند. بله، خدا، یا آفرینش، رحیم نیستند، بی رحم اند. در میان روحانیون فقط یک شخصیت ِ پارسا و پروانه داریم و آن سید حسین کاظمینی بروجردی است که صریح و روشن اصل جدائی دین از سیاست و شخصی بودن وجدان دینی در جان افراد را مطرح کرده است. بقیه دوپهلو  به زبان سوسک سخن می رانند. پس شما آقایان، حسینعلی منتظری، مهدی کروبی،سید محمد خاتمی، سید جلال الدین طاهری ِ اصفهانی، حسن خمینی و دیگران  که اندکی  از نظام فاصله گرفته اید، باید از مردم ایران به خاطر دینی کردن حکومت و سیاسی کردن دین عذرخواهی بکنید. آنگاه مردم شما را می بخشند و هم به عنوان ِ یار ِ قابل اعتماد از شما در برابر نظامی که خودتان بوجود آورده اید حمایت می کنند. اگر این عذر خواهی را از مردم ایران نکنید فقط وسیله قرار خواهید گرفت برای تغیییر بزرگ؛ و در  تغییر بزرگ ، اول، آنها که سابقه ی سیاسی در تدارک و مدیریت خطاها را داشتند قربانی می شوند. پس اگر نمی خواهید که قربانی غرورتان بشوید از ملتی که قربانی ِ افکارو برنامه های مخرب شما شد طلب ِ بخشش بکنید. من هم، به سان هرمن هسه که زادگاه فریب خورده اش را در حال ِ خمارین ِ حکومتی جادوزده رها کرد، وطن خسته و شکسته را ترک کردم و به زادگاه ولتر و آوردگاه جفرسون آمدم ولی این سفرجغرافیائی همچنان   le voyage on orientاست.

طلسم بسته را با رنج یابی

چو بگشائی به زیرش گنج یابی.

 

سه شنبه سی و یکم شهریور ِ هزار و سیصد هشتاد و هشت خورشیدی/ ال دورادو هیلز

___________________________________________

(١) جالب است که خانم مترجم، در صدای آمریکا، Beyond را به درستی  «ورا» ترجمه می کند ولی آقای سروش و وکیل فلسفی شان آقای سازگارا هنوز پیشوند ِ فرا را به غلط و شاید هم به نیت پنهان Beyond ترجمه می کنند. خب ، عقل سالم و اندک ما دو حدس منطقی می تواند بزند: آقایان یا دچار آلزایمر شده اند یا برنامه ای در سر دارند. اگر آلزایمر دارند بروند دکتر. آن هم دکتر مغز. چون من هم دکتر مغز دارم. ولی اگر کلکی در سر دارند بهتر است بدانند که با ما و نسل باهوش تر از ما سرو کار خواهند داشت. پس، بار دیگر، به نقل از مولوی می گویم: آدم، در تمثیل، می تواند «باز» باشد، «کبک» باشد، «مگس» باشد. هر سه پرواز می کنند. ولی باز، باز است ؛ کبک، کبک است؛ مگس هم، مگس .

ملت ِ با شهامت و حقیقت دوست ایران، «اشراق» را ببخشید اگر، با این آقایان، با ولتاژ کمی بالا – و نه وات ِ قوی –  سخن گفت. چون ولتاژ (فاصله ی) کُشنده ی اصلی نیست؛ آمپراژ (مقدار)، عامل اصلی است. بر اساس همین منطق، وقتی کبک، زیاد در آسمان بماند مورد طمع زیاد باز هم قرار می گیرد و ضریب این دو می شود: قدرت ِ شکار. مگس هم در همین فرمول  قرار می گیرد ولی با درصدی بسیار ضعیف تر. تعجب من از وکالت ِ فلسفی – زبانی ِ آقای سازگارا برای سروش است! جناب سازگارا! شما وکیل ِ سخنان دوپهلوی سروش هستید یا مدافع صراحت و سلامت ِ جنبش سکولاریسم ِ سبز؟ هر کسی –  از ارسطو و بوعلی تا هگل و هایدگر –  اگر دقت ِ بیان را رعایت  نکند باید تصحیح بشود. اگر این اصل را قبول دارید باید آن را به صورت عینی به مردم ثابت کنید، مانند مترجم ِ صدای ِ آمریکا. 

 

 (٢) بازی هنری با زبان، نزد حکیمان و استادان ِ زبان، قانون دارد. زبان نزد آنها یک اسباب بازی تکلمی نیست. زیرا فرادست ِ خرد آنها، حتی بازی، یک امر ِ علوم دقیقه است. سعدی و حافظ ،با زبان فارسی، بازی ِ زبانی ِ محدود خودش را کرده اند تا به ذهن خواننده کمک بکنند بیشتر به دنبال معانی دقیق برود. آنها معنی سازی غلط انجام نداده اند بلکه متضاد ها را در برابر هم قرار داده اند تا خود خواننده دیالکتیک، یا فراست ِ مفاهیم، دست اش بیاید. متفکران فلات ایران بسیار دیالکتیک می اندیشیدند ولی از آنجائی که از عصر غزنوی به بعد تدریس فلسفه و حکمت  سانسور و سپس به کل در عصر سلجوقی ممنوع شد آنها راهی به جز شعر برایشان باقی نمانده بود. آنها با این وجود توانستند ذات دقیق اندیشیدن را دست کم در صورت فشرده ی ادبی حفظ بکنند تا روزی برسد که ایرانی با مغز و استخوان خودش بفهمد که دقیق و سالم سخن گفتن، در همه ی امور، قانون ِ علم و رنج زمینی دارد و نه فقط ذوق زمینی یا هوس آسمانی.

 

(٣) به عنوان یک برقکار، و نه مهندس برق، فکر می کنم که یک کشور فعال و سازنده باید سه فاز عمل بکند. این که فلسفه، هنر و علوم دقیقه را در یک مدار قرار بدهیم به این می ماند که ما، به یک کارگاه ِ وسیع، برق ِ تک فاز بدهیم و این چه از نظر سرعت کار، کیفیت کار و امنیت خود کارگاه شدنی نیست. برق سه فاز مانند تک فاز باید حتماً به وسیله ی  مقاومت های مستقل و دائم در زمین محافظت بشود. وظیفه ی این مقاومت انتقال برق مخرب به زمین است. این مقاومت کارش نه حمل برق ثابت مدار ِ مادر است و نه تقسیم یا انتقال برق به مدارهای مستقل کار. Ground یا زمین، یک مقاومت دائم است که، در صورت یک اتصال ناگهانی و ناسالم، برق مخرب را در زمین دریافت می کند. کار دین، در جامعه، تولید و انتقال یا تقسیم برق ثابت و سراسری نیست. کار دین دریافت فشارهای مخرب از بدنه ی جامعه - آن هم به اراده ی شخصی و معتقد ِ افراد مستقل و آزاد جامعه-  و جلوگیری از آتش سوزی است. مقاومت زمینی همیشه لازم است ولی از این مقاومت برای حمل یا تقسیم برق ثابت استفاده کردن یعنی به سوی آتش سوزی رفتن. سیم مقاومت زمین یا Ground به بدنه ی ابزار کار وصل است و نه به مدار نیروی ابزار کار.

دین نیز به بدنه ی جامعه وصل است و نه به مدار حکومت یا به اقتصاد دولت. پس ما در دمکراسی سکولار نه حکومت دینی داریم، نه فرا دینی، نه ورا دینی، نه فرو دینی، نه فوق دینی، و نه مافوق دینی. ما حکومتی داریم که مدار انتقال و تقسیم نیرو است و دینی داریم که مقاومت بدنه ی عرفی افراد ِ معتقد ِ جامعه است. در نتیجه، درست تر و علمی تر می نماید اگر بگوئیم که جامعه، دینی و معتقد –  آن هم به صورت متنوع – می پندارد و حکومت، اخلاقی و عرفی می اندیشد و  عمل می کند. چون دین همیشه به بدنه ی جامعه وصل است و اخلاق هم به مدار حکومت . نمود اخلاق هم همان سیم و قطب خنثی است . یعنی هر تقسیم برقی به سیم خنثی (آزادی و جامعه ی مدنی) احتیاج دارد. سیم خنثی و سیم بدنه نیز از یکدیگر مستقل اند. پس دین و اخلاق نیز از یکدیگر مستقل اند. بعضی از برقکارها از سیم  ِ Ground به عنوان سیم خنثی استفاده می کنند. این عمل، از نظرِ فنی، شدنی است ولی بسیار عمل خطرناکی است. من قوانین شهرسازی در  ایران یا روسیه، وَ  حد اجرای این قوانین را نمی دانم؛ ولی در اروپای غربی و آمریکا از کوچک ترین ده کوره ها تا بزرگترین شهرها طبق قوانین شهرسازی هر تقسیم برقی باید سیم مستقل خنثی و سیم زمین خودش را داشته باشد. و این قوانین زیر نظر مأموران دولتی  و با مشاورت بانک ها، شرکت های بیمه، نهادهای پزشکی – درمانی و اجتماعی و مراکز تحقیقی - صنعتی  اجرا می شوند. در هر منطقه ای این قوانین اجرا نشوند مجرم ِ اول مقام های سیاسی اند.

آن چیزی که مشهور است به "قانون اساسی ِ جمهوری اسلامی"، اصلاً، از گوهر، ذات و نفس  یک اتصال غلط و آتش زا است. آقای میرحسین موسوی، یا وکیل مدافع ایشان مهرانگیز کار، چه چیز ِ این اتصال ناسالم ِ دین و سیاست را می خواهند اصلاح بکنند؟ در آتش دنبال آب اند؟  متأسفانه گاه آتش آنقدر بالا می گیرد که اصلاً با آب هم نزدیک شدن به آن غیرممکن می شود. پس، به این نتیجه می رسیم که، با یک انفجار نیرومند آن آتش را خفه بکنیم.

آیا حقوقدان محترم، خانم ِ مهرانگیز کار، و "مهندس" ِ نقاش، میرحسین موسوی، دنبال چنین انفجاری هستند؟ اگر نیستند، خودشان آشکار و عریان بکوشند امثال حسینعلی منتظری را قانع بکنند که شیر چاه اسلام را به روی جرقه های سیاست ببندند و قفل کنند تا آتش ِ قانون جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی خاموش بشود؛ و اگرنه مجبور خواهیم شد این آتش را با انفجار ملی و فشار بین المللی خفه بکنیم.

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630