بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان   |   پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

آدرس اين صفحه با فيلترشکن:  https://newsecul.ipower.com/2009/07/15.Wednesday/071509-Ali-Salari-Green-Wave.htm

پنج شنبه 25 تير 1388 ـ 16 جولای 2009

 

موج سبز: دست آوردها و چالش ها

 

علي سالاري

 

در مورد دستاوردها، ضعف و قوت هاي موج سبز، که امروزه به تعبير درست محسن مخملباف به نماد مقاومت ملي تبديل شده، بسيار نوشته و گفته شده است. اين نوشته تلاشي ست براي متمرکز شدن روي مهم ترين آنها تا بدين وسيله اصلي ترين دستاورد ها را برشمارد، چالش هاي اصلي را بنماياند و در نتيجه برعظمت مسئوليتي که در شرايط کنوني بردوش تک تک ما حاميان دموکراسي و حاکميت مردم است، تأکيد ورزد.   

اهمّ دستاوردهاي موج سبز را مي توان در سه حوزه خلاصه کرد: در درون حکومت ولايي و مرجعيت شيعه، در صحنهء سياسي ايران، و در عرصهء تعادل قواي بين المللي. هرچند مي دانم که صراحت کلامم برخي ها را خواهد آزرد، ولي بگذاريد از دنياي تعارف، خود سانسوري و تقيه بگذريم، در عالم فکر و نظر بي تعارف باشيم، تا بتوانيم خودمان را بطور تمام قد در مقابل آينهء واقعيات تلخ و شيرين زمانه ببينيم، باشد تا عادت کنيم پيش از پرداختن بهاي سنگين در عمل، در عالم نظر با ديالوگ صريح و بي پرده، به چالش نظريات همديگر بپردازيم و با ضعف و قوت هايمان، در عالم نظر و پيش از عمل، مواجه شويم. فکر مي کنم عظمت موج سبز و پاکي "ندا"يي که در آن طنين افکن شد، شايان درس های بزرگ تاريخي براي همهء ما هست، باشد تا به حرمت همهء مبارزات صادقانه و خون هاي پاک نثار شده، در فراگيري و بکارگيري اين درس ها با خود، مخاطبين و جامعه اي که پيگير مطالبات آنيم، صريحتر، خالصانه تر و مصمم تر باشيم.  

قبل از ورود به بحث دستاوردهاي مذهبي، مقدمتاً اين توضيح را ضروري مي دانم که برخلاف متحجرين مقدس مآب و فاسد مذهبي (مثل مصباح و جنتي) که حالا به آخوندهاي متقلب و مال اندوز حکومتي تبديل شده و مدافع ولايت مطلقهء سفياني خامنه اي هستند، و نيز متحجرين مقدس مأب سکولار (آقايان آرامش دوستدار، ماشاءلله آجوداني و اسماعيل نوري علا) که نگاه صد در صدي به امر مذهب و سکولاريته، يا سنت و مدرنيته دارند، فکر مي کنم که خالقان شکوفايي تمدن هاي سنتي و مدرن، اعم از مذهبي و غير مذهبي، اتفاقاً آنهايي بوده اند که به جاي توجه به مرزبندي هاي صوري و صرفاً لق لق زبان، بين مذهبي و سکولار، به ارزش هاي اخلاقي جهانشمول، ابدي و فراگير انساني که امروزه بعنوان موازين دموکراسي و حقوق شهروندي (مثل تحمل و مدارا، آزادي بحث و تبادل نظر -عقيده و بيان- و غيره) توجه و دلبستگي داشتند.

معتقدم که شکوفايي تمدن هاي ايران باستان نيز نه صرفاً از کشورگشايي ها و ستم شاهان و هم دستي مغان و موبدان، بلکه از حکمت ميترا و زرتشت، فرمان کورش و خدمات داريوش بهره برده و ناشي شده است؛ تمدن اسلامي هم نه صرفاً بر شمشير آختهء سرداران عرب و تبعيض و قساوت خلفاي بني اميه بلکه از حکمت محمد، از عدالت علي، از شهادت حسين، و از تحمل و مداراي برخي خلفاي عباسي، بويژه در بازگشايي مدرسهء علمي بغداد و شکوفايي علمي و هنري آن، ناشي شده است. کما اينکه سازندگان شکوفايي تمدن هاي دوران مدرن نيز نه رهبران و سرداران جنگي مثل ناپلئون و استالين و هيتلر و موسيليني و چرچيل بلکه مبارزاتي ست که به «مگناکارتا» ي انگليس، قرارداد صلح «وستفاليا» (که منشاء آزادي مذهب و جدايي دين از دولت در اروپا شد)، اعلاميهء حقوق مدني آمريکا، و نيز اعلاميهء حقوق بشر سازمان ملل، و دستاوردهاي علمي و فلسفي متعاقب و منبعث از آنها منجر شده است.

بهمين دليل اصرار دارم که بجاي تقديس و يا تنفر از سنت و يا مدرنيته، مذهب و يا سکولاريته، بايد تاريخ و سنن بومي را، آنطور که بوده و هست، و نه آنطور که دلمان مي خواهد، وارسي کرد و شناخت؛ سنت ها را پيوسته روزآمد کرد و به آخرين دستاوردهاي علمي، قانوني و ارزش هاي جهانشمول انسان مدرن بياراست و از اين طريق مدرنيته و دموکراسي را بومي ساخت. با چنين رويکردي مي توان و بايد به خودآگاهي تاريخي رسيد، محققان تاريخ و نوانديشان ديني بومي و اهل پژوهش و نظر در اين زمينه را همواره نقادانه زنگارزدايي، ولي در عين حال تقويت کرد و با اين کار، خود و جامعه را در مقابل تقدس و تحجر ديني و سکولار، بطور همزمان واکسينه کرد و مصون نگهداشت. عمده و صد در صدي کردن تضادهاي مذهبي و سکولار و يا سنت و مدرنيته، فروکاستن تلاش ها و مبارزات برسر الفاظ و کلمات (آن هم به قامت افکار بي سر و ته اين عاليجنابان) بجاي توجه به دستاوردها و ارزش هاست، که همانا بيراهه رفتن است و نه تنها زحمات را هدر مي دهد، بلکه به بلوغ و شکوفايي فکري، و مقصد مشترک دموکراسي و حقوق بشر نيز نمي انجامد.    

اما از نظر مذهبي، منظور اين سطور نه جستجوي پاسخي از دل مذهب، بلکه جستجوي پاسخي از دل واقعيات تاريخي و امروز جامعهء ايران است. مي دانيم که در تاريخ ايران، مذهب و روحانيت رسمي در خدمت شاه، و بعد از آمدن خلفاي عرب و بويژه سلاطين ترک، به خدمت سلاطين در آمدند. بياد بياوريم که از آغاز ظهور اسلام و حتا زمان پيامبر اسلام، شکافي در ميان صحابهء او بر سر حفظ ارزش ها در مقابل مدافعين سنت ها رخ نمود که بعد از پيامبر به جبهه بندي و جنگ هاي دروني بين وارثين او راه برد و از دل آن فرقه هاي مختلف مذهبي فراروييدند. همان تقابلي که شريعتي تا حدي آنرا دريافته بود و در عبارت "مذهب عليه مذهب"  و "شيعهء صفوي" در مقابل "شيعهء علوي" از آن ياد مي کرد. همان جدال فکري که اگرچه علماي شيعه، بدليل تقيه، از بروز آن ابا داشته اند ولي در صحنهء سياست ايران معاصر، بعد از شکست ايران در جنگ با روس ها، آنهم پس از فتواي جهاد مرجع حکومتي (علامه سيد محمد مجاهد)،  شيعهء صفوي دچار شکست و انزواي طولاني شد. از آن پس بود که جرياني در درون روحانيت و نيز روشنفکران مذهبي غير روحاني تحت تأثير آموزه هاي مدرن، بجاي خدمت به دربار شاه، به مردم و کاستن از دردها و آلامشان روي آوردند. خدايشان را بجاي سايه و هالهء نوري بر سر شاه و سلطان و فقهاي متحجر، در ميان مردم جستند.

همانطور که جامعه به مدرنيته نياز داشت، اين نوگرايان مذهبي نيز از جنبش رفرماسيون مذهبي اروپا الهام مي گرفتند تا خودشان را پابپاي تحولات مدرن نوسازي کنند. حضور اين نوگرايان مذهبي (که خاص جامعهء ما و مذهب شيعه نيست) در زمان قاجار به فراروييدن جنبش مذهبي باب و سيد جمال  انجاميد و در به ثمر رساندن جنبش تنباکو و مشروطه نقش غير قابل انکاري ايفا کرد. نوگرايان مذهبي حامي سيد جمال (مثل ميرزا رضا کرماني) و متکلمين مترقي، مثل سيدجمال الدين اصفهاني، همپاي روشنفکران سکولار حامي ملکم خان و صوراسرافيل، بويژه در "انجمن مخفي" در کنار هم به جنبش مشروطه ياري رساندند. بعبارتي بانيان انقلاب مشروطه نيز مثل انقلاب ضد سلطنتي، کما بيش، از همه رنگ بودند.

برخلاف برخي تاريخ نگاراني که مثل آقاي آجوداني مي خواهند انقلاب مشروطه را، برخلاف واقع، لباس سکولاريزم بپوشانند و يا از اينکه چرا چنين نشد ناخرسندند، براين باورم که اتفاقاً، براي اولين بار در تاريخ سياسي ايران و نيز تاريخ شيعه، در انقلاب مشروطه بود که تضاد بنيادين درون روحانيت، در شرايط بعد از کودتاي محمدعلي شاه، يعني در دوران استبداد صغير، بارزشد و علما و متکلمين طرفدار قانون و مشروطه عملاً و نظراً در مقابل طرفداران شرع و سلطنت صف آرايي کردند. واقعيات تاريخي نشان مي دهد که برخلاف نظر اين جماعت، اتفاقاً شکست انقلاب مشروطه از زماني قطعي شد که رهبران سياسي و روشنفکران سکولار تازه از گرد راه رسيده، بي اعتنا به اين صف بندي درون روحانيت شيعه، و بدون در نظر داشتن تفاوت هاي بسيار بارز و تاريخي بين حکومت و مذهب و جامعهء ايران با ترکيهء عثماني و آتاتورک و يا اروپايي ها، پس از غلبهء مجدد مشروطه خواهان بر دربار محمدعلي شاه و بازپس گيري تهران، مي خواستند يک شبه ره صد ساله طي کنند و جامعه و حکومت را در ايران سکولار نمايند. آنها با اعدام شيخ فضل الله نوري، از او براي متحجرين شهيد ساختند، و بي توجه به نظر علماي حد اقل مترقي طرفدار مشروطه، در پي قانوني کردن آزادي مذهب و بيان در مجلس برآمدند. حال آنکه بدليل عدم کار فرهنگي مکفي بر روي افکار عمومي و نيز آماده سازي آن مراجع، اين اصول مترقي به مذهب زدايي تعبير شد و بسياري از علماي طرفدار مشروطه، و به پيروي از آنان توده هاي مسلمان جامعه، از طرفداري و همراهي با مشروطه و مشروطه خواهان سر باز زدند. تحولي که دست استعمارگران روس و انگليس را براي سربريدن جنبش بازنمود و راه کودتاي رضا خاني را هموار ساخت.

اشتباه ديگر آقاي آجوداني مبني بر اينکه "رضا خان فرزند خلف مشروطه بود" همانقدر غيروقعي و بي جاست که فکر کنيم فرزند خلف انقلاب ضد سلطنتي هم سردار محسن رضايي و يا حسن فيروزآبادي هستند! حکومت پهلوي يک رژيم "اجاره اي  – نفتي" انگليسي و بعد هم آمريکايي بود که با کودتاي خارجي سر کار آمد و با انقلاب مردمي ساقط شد. درست است که رضاخان خدمات بزرگي انجام داد، ايران را متحد کرد و دولت مرکزي مقتدر و دولت-ملت مدرن را تشکيل داد، ايران را صنعتي نمود ولي اينها در راستاي خواستهء انگليسي ها نيز بود. دولت انگليس هم آنروز، اتحاد و دولت مرکزيش را با سرکوب ايرلندي ها و اسکاتلندي ها و ولش ها و اقليت هاي قومي اش بدست مي آورد، ولي در عين حال به آزادي هاي اجتماعي و مذهبي آنان پايبند بود. رضا خان اصلي ترين خواست و اصرار مشروطه خواهان مبني بر قانوني و عملي کردن آزادي عقيده و بيان را زير پا گذاشت.

 درست است که در دوران پهلوي، دولت مدرن و آزادي هاي مذهبي و اجتماعي وجود داشت، ولي برخلاف گفتهء آقاي آجوداني (در مصاحبه اش با تلويزيون بي بي سي) علاوه بر آزادي هاي سياسي، از آزادي هاي مدني (يعني آزادي اجتماعات و تشکيل گروههاي مرجع اجتماعي مثل اتحاديه هاي کارگري، دانشجويي، معلمين و غيره) نيز خبري نبود. اين حکومت بدليل پشتگرمي به حمايت بانيان خارجي اش، به مردم خودش پشت نمود. رژيم پهلوي، در تنظيم رابطه اش با روحانيون شيعه، به سنت هاي گذشته برگشت و تنها روحانيون درباري و حکومتي را مي پسنديد و بنابراين نه تنها روحانيون متحجر (ضد مدرنيته)، بلکه مراجع ميانه رو و مترقي را از ميدان خارج کرد و به وحدت عليه خود واداشت. اين کار باعث شد تا صف روحانيون متحجر، معتدل و مترقي باز دوباره بهم آيد؛ و بقول خميني همه باهم شوند و متحداً به فعاليت عليه شاه بپردازند. 

در دوران پس از انقلاب، باز اين گرايشات مختلف در درون روحانيت شيعه، کما اينکه در درون رژيم وجود داشته اند ولي صف بندي بين آنها قدم به قدم بارزتر شده است. روحانيون سنتي مانند آقاي شريعتمداري، و روحانيون مترقي مانند آقاي طالقاني، همان اول انقلاب صف خود را يکي بعد از ديگري از حکومتي که به استبداد گرويده بود، جدا ساختند. روحانيون معتدل  (مانند منتظري) و متحجر (مصباح و جنتي) در چهارچوب همين حکومت به رقابت بر سر قدرت ادامه دادند. در دوران خميني، روحانيون متحجر فرصت و ميدان چنداني نيافتند تا اينکه خميني از آنها در سرکوب مخالفينش در سي خرداد سال شصت، و بويژه در قتل عام سال شصت و هفت استفاده کرد، که باعث اعتراض و در نتيجه تصفيهء منتظري شد. از آن پس، رژيم به سمت تحجر بيشتر سوق پيدا کرد و جاي آقاي منتظري را آخوند متحجر مدرسهء حقاني، مصباح، پرکرد. در دوران بيست سالهء خامنه اي، بعد از مرگ خميني، فيلترهاي حکومتي و تصفيه هاي متوالي به نفع روحانيون متحجر حکومتي – سلطاني، که بدنبال سلطنت مطلقهء ولي فقيه هستند، عمل کرده و بار ديگر روحانيون سنتي (که خواهان عدم دخالت در سياست اند)، و ميانه رو و اصلاح طلب (مثل آقاي منتظري و مراجع طرفدار اصلاحات، ولي معتقد به ولايت فقيه) و مترقي (که خواهان جدايي دين از دولت اند) را از دايرهء حکومت رانده است.

کودتاي انتخاباتي خامنه اي، نقطه عطف تعيين کننده اي در تقابل دو رويکرد متفاوت روحانيت در درون حکومت بود. خامنه اي در اين کودتا، ضمن يک دست کردن قدرت در دست روحانيون متحجر، عملاً ته ماندهء روحانيون اصلاح طلب را نيز از حکومت راند. اينست که اين بخش از روحانيون حکومتي نيز مجبور شدند تا حساب خود را از ولي فقيه و متحجرين حامي او جدا کنند. آنچه بيش از هرچيز باند فاسد، سرکوبگر و متحجر مدرسه حقاني و حجتيه اي (مصباح و جنتي) حامي خامنه اي، را نگران مي کند امکان وحدت روحانيون و مراجع سنتي (آقاي سيستاني) و معتدل و اصلاح طلب (منتظري و بقيه) و نيز روحانيون مترقي (کديور، شبستري و غيره) مي باشد. اين سه طيف، بويژه در ايران، براي حفظ بقاي خود و در دفاع از اعتقاداتشان مجبور از اعلام موضع و مقاومت در مقابل متحجرين هستند. فکر مي کنم افرادي مثل کروبي و مجمع روحانيون، بجاي پادرمياني و ريش سفيدي نزد خامنه اي، بهتر است به فکر اتحاد اين سه گروه باشند.

شناخت اين صف بندي ها نه تنها براي مذهبيون بلکه براي جبههء دموکراسي و حقوق بشر نيز بسيار مهم است و کمک مي کند تا بتوانيم ضمن استفاده از پتانسيل روحانيت براي بسيج مردم، برعليه روحانيون متحجر ، به آن بخشي از روحانيت مدد برسانيم که سمت و سويي بسوي جداکردن امر عرفي از قدسي، و دين از دولت را دارد. يعني که برخلاف انقلاب ضد سلطنتي که نيروهاي سکولار بدنبال روحانيت افتادند، اينبار نه تنها نيروهاي سياسي و گروه هاي مرجع اجتماعي، بلکه اين روحانيون سنتي و مترقي و بسياري از اصلاح طلبان خواهند بود که از رهبراني حمايت کنند که صراحتاً و عميقاً خواهان جدايي دين از دولت باشند. اگر چه چنين صف بنديي، بدليل وجود روحانيوني معتقد به تعبيري متفاوت از ولايت فقيه مثل آقايان منتظري و کروبي و برخي ديگر از اصلاح طلبان، در شرايط کنوني مقدور نيست ولي بايد چنان سمتي را مد نظر داشت.  

ضمناً انتظار مي رود و بايد کمک کرد که جريانات فکري و روشنفکري، بويژه نسل سومي ها که خالق موج سبز و صاحب آينده اند، اشتباهات روشنفکران و نيروهاي سياسي گذشته، منجمله نسل اول را مرتکب نشوند، و مثل نسل دوم بازيچهء آمال و آرزوها و فرضيه هاي غلط مبتني برصف بندي مذهبي و سکولار نگردند. تجربهء پر قيمت و خونبار تاريخ معاصر ايران بما مي آموزد که سياه و سفيد انگاري و نفي تماميت روحانيت و مذهب در حرف آسان و انقلابي مي نمود ولي ديديم که در عمل افتاد مشکل ها! نتيجه اي که مي خواهم بگيرم اينکه از متحجرين مقدس مآب مذهبي و سکولار بايد بطور همزمان تبري جست. براي اينکار بايد با متحجرين مذهبي مبارزه کرد و متحجرين سکولار را به صراحت نقد نمود و افکار عمومي جامعه را از غلطيدن از افراطي به تفريطي ديگر در امان نگهداشت.

درست است که از سکولاريته (جدايي دين از دولت) و مدرنيته (روش علمي زندگي) گريزي نيست، ولي نگاه صد در صدي، نه تنها در مورد مذهب و ايدئولوژي، بلکه رويکرد ايدئولوژيک به سکولاريزم و مدرنيزم نيز اشتباه محض است.  متأسفانه ما ايرانيان در طول تاريخ، بدليل حاکميت و سرکوب مستمر حاکمان ديکتاتور، در دوران هاي بسيار کوتاهي از نعمت آزادي برخوردار بوده و بعبارتي، فرصت ديالوگ آزادانه و مکفي نيافتيم تا با بحث و فحص نقادانه و عالمانه  در فضاي آزاد به بلوغ فکري لازم برسيم. جوانه هاي تازه روييده در انقلاب مشروطه، بدليل دست اندازي هاي روس و انگليس، يا در رضاخان گره خورد و يا در حزب توده -  که بيش از آنکه متکي به ايران، تاريخ و مردمانش باشند، گوش به فرمان لندن و مسکو بودند. فرزند خلف انقلاب مشروطه مصدق بود که با تشکيل جبههء ملي پرچم استقلال و آزادي مردم ايران را دوباره به اهتزاز درآورد (و نه رضاخان). جوانه هاي روييده در انقلاب ضد سلطنتي نيز قبل از اينکه به گل نشينند، طعمهء آرمانخواهي ايده آليستي و مبارزات ايدئولوژيک سازمان هاي چريکي، مانند مجاهدين (بويژه مسعود رجوي) و مطامع دنيوي مذهبيون حاکم (بترتيب خميني و خامنه اي و مصباح و احمدي نژاد) گرديدند.

در اين وانفسا، مهاجرت حدود چهار ميليون ايراني به خارج از کشور، بويژه تعداد قابل توجهي از منتقدين نسل اول و نسل سوخته دومي ها که تجارب سنگين آن ناکامي آرمان هاي ايدئولوژيک را با خود حمل مي کنند، به آنها فرصت داد تا بعد از تحصيل و پژوهش در دانشگاههاي معتبر و آزاد دنيا و با برخورداري از نعمت انقلاب ارتباطات، براي اولين بار در تاريخ ايران، عليرغم استمرارسرکوب و استبداد در داخل، حد اقل در فضاي آزاد خارج از کشور، اين امکان را يافته اند تا برداشت ها و نظرات حاصل از مطالعات و پژوهش هايشان را مورد بحث و فحص و قضاوت ديگران قرار دهند، و از اين راه نه تنها به بلوغ فکري جامعهء روشنفکري ايران مدد رسانند، بلکه راه بومي تحقق دموکراسي و حقوق بشر در ايران را هموار تر سازند.

کودتاي انتخاباتي اخير، مبارزات مردم ايران را يک گام کيفي به مقصد دموکراسي و حقوق بشر نزديکتر کرد. در عالم نظر متحجرين مذهبي و سکولار، که هر دو مستقيم و غير مستقيم به تقويت احمدي نژاد کمر بستند، اعتبار خود را از دست دادند. اين کودتا، پيام ديگري نيز داشت و آن اينکه بر اعتبار و وجيه المله بودن رهبران غير انتخابي و مادام العمر، اعم از سلطنتي، مذهبي و يا ايدئولوژيک، چه خامنه اي باشد، چه شاهزاده رضا پهلوي و چه مسعود رجوي، براي هميشه مهر پايان نهاد.

وقتي بعد از تظاهرات ميليوني موج سبز، آقايان رضاپهلوي و مسعود رجوي هم فيلشان ياد هندوستان کرده بود و براي اينکه از قافله عقب نمانند، رهبري خود را به رخ کشيدند، نسل سومي هاي موج سبز از داخل کشور، در سايت بالاترين، آنها را خطاب قرار داده و همصدا با عتاب گفتند" لطفا خفه!"، اولاً به کودتاگران بهانهء سرکوب ندهيد، دوماً خودتان را از اتهامات و خطاهاي گذشته برهانيد تا لايق اعتماد و همراهي، و نه رهبري نسل سومي ها شويد. گفتند که رضا پهلوي تنها در صورت نقد دوران پهلوي مي تواند بعنوان يک شهروند، و نه مدعي وراثت تاج و تخت شاهي و سلطنت، از حق و حقوق خود و هم ميهنانش دفاع کند. اين شاهزاده لابد مي داند که استعمار و آمريکا هم ديگر در خاورميانه خودش با سلاطين باقيمانده از دوران جنگ سرد مشکل دارد، کما اينکه در عراق و افغانستان هم سلطنت طلبان را به حساب نياورد. آيا ايشان فکر کرده که مردم ايران از اين جوامع هم عقب مانده ترند؟

اما به آقا و خانم رجوي بايد گفت، موج سبز خواهان احقاق حق راًي خود از ولايت مطلقهء فقيه است که شمايان نيز با ادعاي رهبري خاص الخاص مذهبي و ايدئولوژيک، با همان تقديس ها و اوهامات، هيچ اعتقاد و اعتنايي به راًي و انتخابات آزاد ، حتا در درون مناسبات خود، نداشته  و نداريد. انتخابات دروني شما اصلاً بهتر از انتصابات نظام ولايي نبوده، کما اينکه شما به فيلتر شوراي نگهبان هم نياز نداريد. خلاصه اينکه اين مدعيان رهبري غير انتخابي (سلطنت طلب و هژموني طلب) اتفاقاً ضامن توجيه و بقاي حکومت مطلقه ولايي درداخل کشور بوده و هستند. بنابراين، موج سبز و مقاومت براي دموکراسي و حقوق بشر لاجرم از همهء اينگونه رهبران، که در روش و منش، غير انتخابي و متعلق به گذشته اند، عبور کرده است.

آقاي رجوي، بعد از کودتاي انتخاباتي، بار ديگر در دفاع از مواضعش براي چندمين بار ياد آور شد "که گفته بوديم اين رژيم اصلاح پذير نيست". در پاسخ بايد گفت شما درست گفتيد، منتها چون مي خواستيد ميوه را زودتر بچينيد، بسا غنچه ها را بيهوده پر پر کرديد، اي کاش آنروز که شما به اين نتيجه رسيديد، شما هم بجاي جنگ ناکام مسلحانه، به مقاومت مدني همت مي گماشتيد تا همهء آنها که بعد از شما به اين نتيجه مي رسند به شما بپيوندند. امروزه اتفاقاً نقطهء قوت موج سبز در اينست که اشتباهات شما را تکرار نمي کند. موج سبز فرصتي تاريخي و تاريخساز براي مردم ايرانست، بياييد تا بقول محسن مخملباف آنرا با حفظ نظرات و مواضع فردي و گروهي، ولي بدون بالابردن پرچم ها و ادعاي رهبري، به نماد مقاومت ملي تمام ايرانيان تبديل کنيم. با ساير نيروهاي حامي سبز، بويژه نسل سومي ها وارد ديالوگ شويم، قطعا از آنها بسيار خواهيم آموخت و مطمئن باشيم که اگر حرف حسابي براي گفتن داشته باشيم، ديگران آن را قدر خواهند شناخت. ( نگارنده اين سطور به مبارزان و مجاهدين ايدئولوژيک – که آنان را اپوزيسيون سنتي مي دانم - بيشتر به عنوان عبرت و تجربه مي نگرد و نه منشاء فکر و ايده).

بي شک صاحبان اصلي موج سبز نسل سومي ها هستند، آنها که در انقلاب زاده شده، با انقلاب بزرگ شده و تحت آموزش هاي دلخواه همين نظام پرورده شده اند. همانها اکنون مي بينند که به اميد و اعتماد آنها براي مشارکت در سرنوشتشان خيانت شده است. بديهي است که در ميان اين نسل کم نخواهند بود کساني که فکر کنند راه مبارزه و اعتراض مسالمت آميز تا زماني جواب داشت که مدعي و امکان اصلاحي در درون نظام پيدا مي شد. حالا که کودتاچيان به کشتار و سرکوب عريان رو آورده اند، چه جايي براي مقاومت مسالمت آميز؟ فکر مي کنم، هرچند هنوز دفتر کودتا بسته نشده است، ولي مقاومت مسالمت آميز تا زمانيکه اکثريت مخالف وضع موجود امکاني براي ابراز اعتراض و مخالفتشان از راههاي قانوني وجود داشته باشد، بهترين، مؤثرترين و کم هزينه ترين راه مبارزه است.

روشن است که رژيم فاشيستي خامنه اي و احمدي نژاد اساساً با رژيم هاي دست نشاندهء استعمار انگليس در آفريقاي جنوبي و هندوستان قابل مقايسه نيست. تحت حاکميت اين رژيم اساساً ماندلا و گانديي امکان زنده ماندن نمي يابند که بخواهند و قادر باشند مبارزه اي مسالمت آميز را رهبري کرده و به نتيجه برسانند. تجارب همين دوران معاصر ايران خودمان گواه آنست که هرچند انقلاب مشروطه و انقلاب ضد سلطنتي، مسلحانه نبوده اند و همهء اقشار و گروه ها و گرايشان در آن نقش فعالي ايفا کردند، ولي! در نقطهء تعيين تکليف، اين مجاهدان و مبارزان مسلح بودند که پيشاپيش مردم تعادل قواي نهايي را شکستند. در انقلاب مشروطه، بعد از کودتاي محمد علي شاهي و به توپ بستن مجلس اول توسط روسها، اين مجاهدان مسلح صدر مشروطه بودند که بعد از دوسال، دوباره تهران را بازپس گرفتند و محمدعلي شاه را بار ديگر به روسيه فراري دادند. در انقلاب ضد سلطنتي سال پنجاه و هفت نيز، بعد از کشتار هفدهء شهريور، باز مجاهدين و فدائيان و سربازان و يگان هاي نظامي که به مردم پيوستند، همان نقش را در تغيير تعادل قوا، با تسخير مراکز نظامي- انتظامي، شهرباني ها و نهايتاً صدا و سيما ايفا کردند.

بعد از کودتاي انتخاباتي، در عين حالي که فکر مي کنم که مبارزه و مقاومت مسالمت آميز بعنوان اصلي ترين روش مبارزه بايد ادامه يابد، ولي نبايد مانع جواناني شد که ديگر جايي براي خود در اين مقاومت نمي يابند و مبارزهء مسلحانه را ترجيح مي دهند، کما اينکه اين گرايشات در درون ارگان هاي نظامي رژيم اعم از سپاه و بسيج و ارتش نيز وجود دارند که مي توانند در شرايط مناسب به جبههء مردم بپيوندند. اينست که آن بخشي از جوانان امروز که راه اصلاحات درون حکومتي را مختومه يافته، و حالا مبتکرين آن (آقايان سعيد حجاريان، مصطفي تاج زاده، عيسي سحرخيز، علي ابطحي، احمد زيد آبادي و زنجيره طولاني از اين خير انديشان) را در زندان و آستانهء شهادت و يا اعترافات نخ نما شده مي يابند، بجاي اينکه نااميد شوند و به دود و دم و مرگ تدريجي دچار شوند، بهتر است بدنبال تشکيل هسته هاي مقاومت بروند تا در شرايطي ديگر، نقش مؤثرتري ايفا کنند. وقتي که رژيم، بخصوص لباس شخصي هاي گارد رهبري، در سرکوب اعتراضات مردم هيچ حريم خصوصي و اخلاقي را رعايت نمي کنند، لاجرم همهء راههاي مبارزه براي حفظ و حراست از اميد و اعتماد و اخلاق جامعه، بروي مردم باز خواهد بود.      

اما در مورد دستاوردهاي بين المللي کودتاي انتخاباتي، شنيده و ديده ايم که آقاي ا.ن  و ولي نعمتش آقاي ع.خ (احتمالاً معرب ا.خ) بيش از آنکه براي ايران و مردمانش دل بسوزانند و برنامه داشته باشند، سوداي رهبري مسلمانان و شيعيان جهان و قطب بين المللي شدن را در سر مي پرورانند. ولي، مقاومت ميليوني مردم در حمايت از آقايان موسوي و کروبي ميزچيده شده و خواب و خيال هاي بند و بست هاي پشت پرده با غرب و آمريکا را بهم ريخت. بطوريکه امروز بعد از مخالفت و مقاومت سراسري عليه ا.ن و ا.خ، ديگر کسي جرأت برسميت شناختن و بند و بست با آنها را ندارد. سرکوب بي رحمانهء اعتراضات مسالمت آميز مردم و تصفيه و دستگيري هاي متعاقب آن، بمثابه خراب کردن همهء پل هاي پشت سر اين باند تبهکار و فاسد و دروغگو مي باشد. اکنون، آنها در شرايط عدم وجود راهي به پيش و پس، خود را در شرايط کرهء شمالي يافته اند و فکر مي کنند با توليد يک بمب اتمي، و با اتکا به قدرت کشتار و سرکوب لباس شخصي هاي گارد رهبري، و تشکيل حکومت يک دست نظامي خواهند توانست بقاي خود را براي مدتي (بقول يکي از فرماندهان سپاه براي بيست سال ديگر) تضمين کنند! ولي زهي خيال باطل. چرا که اولاً وضعيت و شرايط ايران با کرهء شمالي از زمين تا آسمان فرق مي کند. دوماً، هيچ کس در سطح منطقه و جهان از اينکه بمب اتم بدست تنها دولت متحجر اسلامي و تنها دولت حامي تروريسم بين لمللي بيفتد، حمايت نمي کند و طبعاً اجازهء آنرا نخواهند داد. چرا که بمب اتم در درست دولت فاشيستي متحجر مذهبي که مردم خود را وحشيانه سرکوب مي کند و حالا بعد از يکدست و تبديل شدن به حاکميت القاعدهء شيعيان، به تنها کانون حمايت علني و اشاعهء تروريسم در منطقه و جهان بدل خواهد شد. اين است که سلاح اتمي در دست اين رژيم، يعني سلاح اتمي در دست القاعده و اين اتفاق فاجعه اي جبران ناپذير نه تنها براي منطقه، بلکه تمام جهان خواهد بود. اين است که با بستن دفتر اصلاحات حکومتي، آقايان ا.ن و ا.خ رژيمشان را نه بسوي سازش و بند و بست بلکه عملاً بسوي درگيري و جنگ با صلح و ثبات منطقه و نظم کنوني جهاني کشانده اند.

روشن است که اين رژيم بعد از کودتاي انتخاباتي و سرکوب و تقلب در حق اکثريت مردم ايران، در ضعيف ترين وضعيت تمامي دوران حياتش در سي سال گذشته است و مردم ايران اين بار، در صورت حملهء خارجي، نه تنها از حاکمان غاصب و سرکوبگر دفاع نخواهند کرد، بلکه فشار و حملهء خارجي را به معجزه و فرصتي براي خلاصي از دست اين جانيان بي رحم و ميهن بر باد ده تعبير خواهند کرد. اين است که بعد از تظاهرات ميليوني مردم تهران و اعتراضات سراسري در داخل کشور، توپ کودتا امروز در زمين روحانيت شيعه، و قدرت هاي منطقه اي و بين المللي افتاده است که مي خواهند چگونه با فاجعه اي که آقايان ا.خ و ا.ن براي آنان در چشم انداز قرار داده اند مواجه شده و برخورد کنند. بي شک "ندا"ي مردم ايران که در صداي خانم عبادي و محسن مخملباف طنين افکنده، خواهان قاطعيت هرچه بيشتر و تحريم سياسي رژيم، بويژه برسميت نشناختن آقاي ا.ن بعنوان رييس جمهور قانوني و مشروع مردم ايرانست.

کلام آخر اينکه، "ندا"ي موج سبز پيام رساي ديگري را نيز در فضاي بين المللي طنين افکن ساخت و آن فرو ريختن ديوار مستحکم تر و قديمي تر (از ديوار برلين) بين شرق و غرب، يعني ديوار جداسازي بين جهان اسلام و مسيحيت است. سابقهء تشکيل اين ديوار به دوران جنگ هاي صليبي برمي گردد. بعد از آن امپراطوري گستردهء عثماني و ايران صفوي مانع تقسيم خاورميانه، همانند آمريکاي جنوبي و آفريقا، بين دول نوظهور استعماري مسيحي بود. تا اينکه در قرن نوزدهم، دول استعماري روس (طبق وصيت نامهء منتسب به پطر کبير) و انگليس با هم تباني کرده و در مواردي مستقيماً دست بدست هم دادند تا روس ها در دو جنگ متوالي بخش هاي بزرگي از خاک ايران را جدا و اين کشور را کوچک و ناتوان ساختند. آنگاه، درجنگ جهاني اول امپراطوري فرتوت عثماني را از هم پاشاندند. غرب از برافراشتن اين ديوار بويژه در دو سه قرن گذشته بهره ها برده است. طرفداران برپا نگهداشتن اين ديوار را نه تنها از ميان تندروهاي مذهبي مسيحي و يهودي و نژاد پرستان، بلکه در ميان نظريه پردازان دموکراسي ليبرال و حاميان نظم مبتني بر تبعيض جهاني نيز مي توان يافت. برخي از متفکرين و نخبگان اتفاقاً دانشگاهي براين باورند که ضامن بقاي ليبرال دموکراسي در غرب و آمريکا انباشت سرمايه هاي مادي و معنويي است که از کشورهاي غير دموکرات و بويژه نفت خيز مسلمان نصيب آنهامي شود. برخي مثل هانتينگتون هم که بر طبل جنگ تمدنها مي کوبيدند و جنگ زرگري مذهبي و فرهنگي، يعني نگهداشتن و مستحکم تر کردن اينگونه ديوارها را ضامن استمرار سلطهء امپراطوري غرب و آمريکا مي دانند. اين است که بسياري از دول غربي، بويژه چين و روسيه، بعد از جنگ سرد، و انگليس، اگرچه در داخل کشورهايشان به جدايي دين از دولت پايبندند، ولي به گرايشات تندروي اسلامي در کشورهاي مسلمان کمک مي کنند تا جلوي ورود اين جوامع به دوران ترقي، توسعه، مدرنيته و دموکراسي را بگيرند. آنها بدرستي مي دانند و خود اي بسا تجربه کرده اند که تبعيض قومي و مذهبي بهترين اهرم عقب نگهداشتن و کنترل و استثمار کشورهاي در حال توسعه بويژه مسلمان است.

ولي "ندا"ي نسل سومي هاي ايران پايان اين دوران خفت و خواري در برابر منويات استعمار و جهل و تن دادن به رژيمي قرون وسطايي را اعلام کرد. امروزه، ايران تنها کشور مسلماني ست که مردم آن، به گواهي انتخابات اخير، در صورت برگذاري يک انتخابات آزاد، به حکومت مذهبي نه خواهند گفت، و از زندگي مدرن، ارزش هاي دموکراسي و حقوق بشر دفاع مي کنند. بي شک برخلاف همهء گرايشات تندرو مذهبي و راست، همهء نيروهاي مدافع دموکراسي و حقوق بشر در غرب و آمريکا از "ندا"ي مردم ايران و فروريختن اين ديوار کهن و مخرب بين شرق و غرب حمايت مي کنند. چرا که آنان امروزه بخوبي دريافته اند که بقول آن نمايندهء کنگرهء آمريکا (که در تقدير و در کنارعکس "ندا" سخن مي گفت) "دموکراسي براي ايران، يعني امنيت براي آمريکا"، منطقه و غرب.

بي شک تا وقتي که اين رژيم متحجر مذهبي و حامي تروريسم اسلامي که مترصد دستيابي به بمب اتم است، بر ايران حاکم باشد، تمام توان و قوايش را بکارخواهد گرفت تا نه تنها ازصلح خاورميانه جلوگيري کند، بلکه مانع از تحقق دموکراسي و حقوق بشر حتا در عرق و افغانستان گردد.       ‏

پنجشنبه‏، 7 جولای2009

www.gozarbedemocracy.blogspot.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630