بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

ارديبهشت   1388 ـ آوريل  2009 

 

پدرم، نصرت الله امينی

بمناسبت درگذشت نصرت الله امينی

از: فريبا امينی ـ برگرفته از سايت محمد امينی

سکولاريسم نو: در آخرين لحظاتی که صفحات امروز را می بستيم خبر شديم که آقای نصرت الله امينی، از رجال خوشنام و ملی گرای ايران و آخزين بازمانده از اطرافيان دکتر مصدق، بمداد ديروز، دوشنبه سی ام فروردين 1388، در سن 94 سالگی، ديده از جهان فرو بسته است. بهمراه همدردی صميمانه با تک تک افراد خانواده اش و بخصوص فرزندان برومند و دست به قلم و اهل تحقيق اش، محمد و فريبا امينی، شرح مختصری از زندگی او را که بوسيلهء دخترش نوشته شده، همراه با گفتگوئی که او با پدرش در آخرين سال های زندگی اش انجام داده و کمتر در جائی منتشر شده، بصورت برگرفته ای از سايت آقای محمد امينی در اينجا می آوريم، با اين توضيح که برای رعايت توالی زمانی ترتيب پرسش ها و پاسخ ها را اندکی جابجا کرده ايم.

****

پدرم در ماه ژوئن 1915 (خرداد 1294) در خانواده ای متوسط در شهر اراک به دنیا آمد. نام او را نصرت الله (پیروزی خدا) گذاشتند. وجه تسمیه این بود که درهنگام خردسالی او، ارتش روسیه به ایران حمله کرد. هنگامۀ جنگ جهانی اول بود و گروهی از نظامیان روسی به خانۀ آنها می آمدند. همه از جمله والدین او از ترس روسها از خانه خارج شدند و در آن هرج و مرج نصرت الله کوچک را روی کرسی گذاشتند، و تمامی نقدینگی و جواهرات موجود در خانه را در زیر آن پنهان کردند. وقتی نظامیان چشمشان به بچۀ کوچک افتاد، بدون اینکه به چیزی دست بزنند و یا چیزی بردارند، از خانه خارج شدند.

والدین نصرت الله که فامیل دور بودند، در دوران کودکی او از هم جدا شدند. وی که پسری باهوش بود، در آن شرایط سخت به تحصیل پرداخت و به مدرسۀ دارالفنون تهران رفت. بسیاری از دوستان وی که بعدها همکارانش شدند نیز، دانش آموختۀ همان مدرسه بودند که در اواسط قرن نوزدهم تأسیس شده بود.

او در دارالفنون ادبیات و زبان فرانسوی را آموخت، و سپس به دانشگاه نوبنیاد تهران رفت. در سال 1938 (1317) از دانشکدۀ حقوق این دانشگاه فارغ التحصیل شد. وی از زمان دانشجویی کار خود را به عنوان نخستین کتابدار کتابخانۀ وزارت دادگستری آغار کرد، و بعدها به عنوان بازرس این وزارتخانه به کار خود ادامه داد.

در مسئولیت جدید به شهرهای کوچک و بزرگی سرکشی کرد. این امر سبب شد که در شهر کوچک خمین در نزدیکی اراک که اغلب به آنجا سر می زد، با دکتر عطایی رئیس بهداری آن شهر آشنا شود.

او در همانجا با یکی از دختران دکتر عطایی به نام ناهید آشنا شد، و خیلی زود از او خواستگاری کرد. ناهید و نصرت الله در سال 1945 (1324) در شهر خمین به عقد هم در آمدند. عاقد آنها آیت الله روح الله خمینی بود. [دکتر عطایی در خمین در خانۀ پدر (آیت الله) خمینی زندگی می کرد. به این ترتیب، نصرت الله با او و برادرش (آیت الله) پسندیده آشنا شد].

نصرت الله همسرش را با خود به تهران برد. او که پیش از آن در تهران دفتر خود را راه اندازی کرده بود، ضمن خوداشتغالی به مشاغل دولتی گوناگون هم پرداخت. وی سپس به ریاست بیمه های اجتماعی منصوب شد.

امینی خیلی زود به عنوان وکیلی درستکار و قابل اعتماد شناخته شد. معروف بود که او در هر مقامی که قرار می گیرد، منافع دیگران را به نفع شخصی ترجیح می دهد. وی پس از حل و فصل حرفه ای مناقشه ای در کالج البرز، مورد توجه دکتر محمد مصدق نخست وزیر ایران قرار گرفت. به طوری که نه تنها به شهرداری تهران منصوب شد، بلکه به مقام قضاوت نیز دست یافت. وی بعدها وکیل و محرم راز دکتر مصدق گردید، و تا سال 1967 ( 14 اسفند سال 1345) که دکتر مصدق از دنیا رفت، در همین مقام باقی ماند.

امینی در زمان شاه، شش بار زندانی شد و در زندان قصر با بسیاری از رهبران جبهۀ ملی از جمله بختیار، صدیقی، بازرگان و آیت الله طالقانی هم سلول بود.

گرچه شاه چندین بار به صورت غیرمستقیم وزارت دادگستری را به امینی پیشنهاد کرد، اما او پس از کودتای 1953 (1332) هیچ مقام و شغل دولتی را نپذیرفت. وی که از جو سیاسی ایران دل خوشی نداشت، در سال 1970 (1349) به همراه همسر، 4 پسر و دختر خود، ایران را ترک کرد و ساکن حومۀ واشنگتن دی سی شد.

او در سفری که به ایران داشت مورد بازپرسی ساواک قرار گرفت، و تمامی متعلقاتش در فرودگاه مهرآباد توقیف شد. عمده ترین دلیل این برخورد این بود که، پسرش یکی از کوشاگران سفت و سخت ضد شاه شده بود.

امینی تا اندک زمانی پیش از انقلاب، در آمریکا ماند. سپس مانند بسیاری از افراد دیگر در نوفل لو شاتو به دیدار (آیت الله) خمینی رفت، که تازه از نجف به آنجا رفته بود. کوتاه مدتی بعد، مهدی بازرگان نخست وزیر موقت، امینی را به عنوان استاندار فارس منصوب کرد. یک ماه بعد او نخستین استانداری بود که در قم به نزد (آیت الله) خمینی رفت و استعفاء داد، و اندکی بعد نیز ایران را ترک کرد. ولی همواره باز می گشت و امیدوار بود که، کشور تغییر کند و راه بهتری را در پیش بگیرد. اینک 27 سال از آن هنگام می گذرد، و امروزه ایران هم از نظر داخلی و هم در صحنۀ خارجی با چالشهای جدیدی روبرو می باشد.

امینی حتی در سن 91 سالگی، حافظه ای باورنکردنی دارد. یک بار مصدق به او گفت: “آقای امینی چون شما همه را می شناسید و همه چیز را به خاطر دارید، باید لیست صاحب منصبان ایران را بنویسید.”

گرچه اینک بیماری و آرتروز پیشرفته او را زمین گیر کرده اند، اما حافظه اش به طرزی حیرت انگیز قوی مانده است. به طوری که در خلال گفتگویمان، زمان ها و رخدادهای تاریخی را تصحیح می کرد.

هدف من از این گفتگو این بود که به ویژه به مناسبت سال روزی دیگر از انقلاب 1979 (1357)، از پدرم در مورد گذشته بپرسم و نظر وی را در بارۀ رخدادهای جاری ایران بدانم. من نظر و ارزیابی واقعی او را می خواستم. (چرا که) گاهی سخنان عاقلانۀ بزرگترهای ما، بیشتر از تحلیل های کارشناسان به عقل جور در می آید. پدرم همچنین به بذله گویی شهرت دارد و این صفتی است که، حتی در سنین پیری هم آن را حفظ کرده است.

 

****

 

فریبا امینی: آیا هرگز با شاه دیداری داشتید؟ اگر بله، او را چگونه انسانی یافتید؟

نصرت الله امینی: یک بار زمانی که شهردار تهران بودم، در یک دیدار رسمی شاه به من گفت: “شنیده ام در شهر کارهای خوبی کرده اید. من پرسش او را با سوألی دیگر پاسخ دادم و گفتم آیا مایلست خودش (این کارها را) از نزدیک ببیند؟ او با تکان دادن سر پاسخ مثبت داد. لذا به کاخ رفتم، تا محمدرضا شاه پهلوی را به جنوب شهر ببرم. جایی که بسیاری از مردم در فقر زندگی می کردند. وی به من گفت که اتوموبیلم را همانجا بگذارم، سوار خودروی او شوم و خودش پشت فرمان نشست. در راه کلی حرف زدیم. او سوألات زیادی از من پرسید و می خواست بداند برای بهبود شرایط زندگی مردم جنوب شهر، چه کارهایی می شود انجام داد. نخستین چیزی که پرسیدم، این بود که می توانم شما را به عنوانی غیر از اعلیحضرت بخوانم؟ گفت مرا هر جور دوست داری، خطاب کن. (رفتار) او با من غیر رسمی بود. وی در این پیوند گفت که، دوست دارد به مردم نزدیک تر شود. اما سوء قصدی که [در سال 1949  (1328)] به جانش شده بود، سبب می شد تمایلی به انجام این کار نداشته باشد. پس از پایان ماشین سواری، شاه به من گفت: “کاش هر روز این طوری بود. من امروز از مصاحبت با شما و بودن در کنارتان خیلی لذت بردم. من به شما مدیونم که مرا به محلات فقیرنشین بردید، تا چیزهایی را در مورد مردم معمولی بفهمم. مردمی که هیچ چیز در باره شان نمی دانستم.” شاه پیش از پیاده شدن از اتومبیل اصرار داشت که این کار را دوباره تکرار کنیم. اما این آخرین دیداری بود که با محمدرضا شاه پهلوی داشتم.

 

فریبا امینی: در زمان نخست وزیری مصدق، اختلاف اصلی شاه با او بر سر چه بود؟

نصرت الله امینی: مشکل اصلی این بود که شاه می خواست در تمام انتصابات و تصمیم گیری های دولت دخالت کند. او در تمام کارهای مجلس مداخله می کرد. اما مصدق معتقد بود که او باید سلطنت، و نه حکومت، کند. آنها از ابتدا در مورد این نظریۀ اساسی با هم عقیده نبودند.

 

فریبا امینی: از روزهای پیش از کودتای ۱٩۵٣ (۱٣٣۲) چه به یاد دارید؟

نصرت الله امینی: همسر آیت الله کاشانی چند ماهی پیش از کودتا فوت کرده بود، و برایش چند مراسم ختم برگزار می شد. چند نفر که من در زمان شهرداریم آنها را به خاطر دست اندر کاری در اختلاسی بزرگ اخراج کرده بودم، نقشه ریخته بودند که در مراسم ختم با صحنه سازی به من چاقو بزنند. یکی از آشنایانم به نام آقای عتیقه چی که کفش فروشی داشت، این موضوع را از زبان مردم شنیده بود. او به دفتر من آمد و گفت که، مواظب باشم. (بنابراین) من علاقه نداشتم به مراسم ختم بروم. اما وقتی دکتر مصدق گفت که باید حضور پیدا کنم، منهم این کار را کردم. خوشبختانه نقشۀ آنها لو رفته بود.

ما کمی پیش از کودتا در میگون بودیم، که همیشه برای ییلاق به آنجا می رفتیم. پسر کوچکم بیمار بود، و می خواستیم به تهران برگردیم. ولی دوستان به من گفتند به خانۀ خودمان نروم و در جایی پنهان شوم. من نپذیرفتم. بعضی ها به ما می گفتند که نیروهای امنیتی می خواستند به خانۀ ما بریزند و چیزهایی را توقیف کنند، ولی ساکنان خیابان ما جلویشان را گرفته بودند. خانۀ ما در خیابان هدایت و در نزدیکی منزل خانوادۀ فروهر بود. همسرم تمامی کتابها و عکس هایمان از جمله عکسی از مصدق را، پنهان کرده بود. او باعجله عکسها را به قصاب محل داد، که از هواداران جبهۀ ملی بود. قدیمها و پیش از اینکه یخچال وجود داشته باشد، گوشتها را در جایی خنک آویزان می کردند و دورشان را یخ می گذاشتند. همین باعث شد که خونهایی که از گوشتها چکه می کرد، روی یکی از عکسهای مصدق ریخت. هنوز هم اصل این عکس را دارم.

پس از کودتا شهرداری را ترک کردم، و در سازمان بیمه های اجتماعی مشغول به کار شدم. من پس از کودتا، مدتی رئیس این سازمان بودم.

 

فریبا امینی: هنگامی که در احمد آباد با دکتر مصدق دیدار می کردید، آیا در مورد نحوۀ برخورد و عملکردش در قبال آمریکا و انگلستان اظهار پشیمانی می کرد؟

نصرت الله امینی: او می گفت که هرگز از هیچ یک از کارهایش پشیمان نیست، و معتقد بود که در برابر انگلیسی ها از حق مردم ایران دفاع کرده است. وی می دانست هرکاری هم می کرد، (سرانجام) انگلیسی ها سعی می کردند نابودش کنند.(1) او همیشه این را می دانست. اما تصور می کرد که دولت آمریکا طرف وی را می گیرد. می دانیم که متأسفانه چنین چیزی رخ نداد.

در احمد آباد هم عمدتا از این ناراحت و غمگین بود که در خانۀ خودش زندانیست، و شاه اجازه نمی دهد افرادی به جز خانوادۀ درجۀ یکش به دیدنش بیایند. تنها استثناء من بودم، که باید به عنوان وکیلش به دیدنش می رفتم. وقتی هم که نهرو نخست وزیر هندوستان به ایران آمد و به بازدید از سد تازه احداث شدۀ کرج رفت، از مسئولین درخواست کرد که با مصدق دیدار کند. اما به او گفتند که مصدق بیمارست، و نمی تواند کسی را ببیند. البته آنها دروغ گفتند.

مردم ایران به خاطر کودتای آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) برعلیه دولت منتخب خود، آن کشور را نبخشیده اند یک ماجرای جالب یادم افتاد. روزی در ماه مرداد در روزهای سالگرد کودتا رادیو باز بود، و سربازانی هم که در اقامتگاه احمد آباد نگهبانی می دادند به رادیو گوش می کردند. من که وارد شدم دیدم دکتر مصدق در کنار آنها نشسته، و به رادیو گوش می کند. گقتم: “دکتر به این تبلیغات و دروغها گوش نکن که ناراحت نشوی.” پاسخ داد: “برعکس، خوشحال می شوم که دست کم سالی یک بار مردم مرا به خاطر می آورند.”

دو ماه پس از انقلاب، روزی که یک میلیون نفر با پای پیاده و اتوبوس به سر مزار وی در احمد آباد رفتند، ثابت شد که او هرگز فراموش نشده است.

 

فریبا امینی: با آیت الله خمینی چگونه آشنا شدید و او را چگونه انسانی یافتید؟

نصرت الله امینی: من از طریق کشاورز صدر با آقای (آیت الله) خمینی و خانواده شان آشنا شدم، که همکارم و داماد (آیت الله) پسندیده بود. آقای ابن یوسف و سایر روحانیون در مسجد سپهسالار گرد هم می آمدند، و منهم به آنجا می رفتم. گرچه خانوادۀ من مذهبی نبودند، من یک جورایی با آخوندها می پریدم.

در سال 1943 (1322) در خوزستان مأموریت داشتم. وقتی به شعبهء وزارت دادگستری در خرمشهر رفتم، آقای (آیت الله) خمینی هم آنجا بود. من پرسیدم که آنجا چه می کند و او پاسخ داد که با همراهانش تازه از نجف آمده، و جایی برای اقامت ندارد. من گفتم به اطاقی که من در آنجا داشتم، بیاید. او به شعر خیلی علاقه داشت، و مثنوی را از بر بود. از آنجا که می دانست من هم خیلی شعر دوست دارم، پرسید از عالم شعر چه خبر؟ گفتم ملک الشعرای بهار (شاعری مشهور و ضد خودکامگی و استبداد در زمان رضا شاه) شعری جدیدی به نام “پیک جانان بی خبر” سروده است. او از من خواست که این شعر را برایش بنویسم. گفتم که باید برای رسیدگی به کار چند زندانی به دیدن آنها بروم، و بعدا آن شعر را خواهم نوشت. در تهران، در خانۀ من همیشه به روی مردم باز بود. در واقع بازرگان در خانۀ من با (آیت الله) خمینی آشنا شد. گاهی اوقات هم که آقای (آیت الله) خمینی به تهران می آمد، در خانۀ ما می ماند.

 

فریبا امینی: وقتی پس از انتصاب شاپور بختیار به او تلفن کردید، چه گفتید؟ مگر در آن هنگام همچنان در آمریکا نبودید؟

نصرت الله امینی: من تلفن زدم و با منشی اش، خانم کلانتری، صحبت کردم. من به این خانم گفتم که به او بگوید در خبر است (این در زندان شوخی بین ما بود). بختیار متوجه شد چه کسی پشت خط است و به منشی اش گفت “آقای امینی را وصل کنید.” ما اندکی گفتگو کردیم. چند روز بعد شاپور به من تلفن کرد و گفت: “از شرش خلاص شدم.” پرسیدم از شر کی؟ گفت: “از شرشاه”. گفتم این کافی نیست، باید جمهوری اعلام کنی، و گرنه کار به دست ملاها می افتد. اما او فکر می کرد اگر جمهوری اعلام کند، آنها (ارتشی ها) وی را خواهند کشت. گفت: “من می خواهم جمهوری اعلام کنم، و شاه را به عنوان یک مقام تشریفاتی بازگردانم. اما نگران عکس العمل (ارتش) هستم.”

 

فریبا امینی: وقتی با آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو دیدار کردید، او را چگونه یافتید؟

نصرت الله امینی: وقتی من به دیدنش رفتم، نخستین چیزی پرسید این بود: “حال ناهید خانم چطور است؟” همچنین پرسید که کی به آنجا رفته ام، کجا اقامت دارم، و اصرار کرد که پیش او بمانم. من تشکر کردم و گفتم که در پاریس (در منزل) آقای سلامتیان هستم.

وقتی من آنجا بودم، کریم سنجابی رهبر جبهۀ ملی هم به پاریس آمد. بین دکتر سنجابی و دکتر بختیار داشت شکراب می شد (البته اختلاف نظر بین آنها، چیز تازه ای نبود.) شاپور بختیار که تازه به نخست وزیری منصوب شده بود، از تهران به او تلفن کرد. او از سنجابی پرسید چرا با اینکه قرار بود در اجلاس سوسیالیست های کانادا حضور پیدا کند، به این جلسه نرفته و در پاریس چه می کند؟ وی از تغییر ناگهانی برنامۀ سنجابی ناراحت شده بود. (اما) آقای سنجابی امیدوار بود که نخست وزیر جدید بشود. ولی (آیت الله) خمینی پس از خلع بختیار، مهدی بازرگان را به نخست وزیری منصوب کرد. (آیت الله) خمینی به آیت الله منتظری گفت، که از سنجابی بخواهد وزیر امور خارجه شود. دکتر سنجابی تنها چند ماه در این مقام ماند.

به زودی دولت موقت مهدی بازرگان تشکیل شد، و من به عنوان استاندار فارس منصوب شدم.

 

فریبا امینی: نخستین روزی که به عنوان استاندار (فارس) وارد شیراز شدید، چه کار کردید؟

نصرت الله امینی: وقتی وارد فرودگاه شدم، راننده تاکسی مقصدم را پرسید. گفتم که استاندار جدیدم و می خواهم به اقامتگاه استاندار بروم! من به کسی نگفته بودم که به استقبالم بیاید.

نخستین روزی که به آنجا رسیدم، تمامی کمیته های امام خمینی را در سراسر استان فارس منحل کردم. آیت الله ربانی شیرازی روحانی متنفذ شیراز، فروش سیگارهای خارجی را غیرقانونی اعلام کرده بود. لذا فروشندگان سیگار با مشکل روبرو شده بودند. چرا که قیمتها به شدت افزایش پیدا کرده بود، و فروشندگان در وضعیت بدی بودند. من تلفن زدم و دلیل این کار را جویا شدم. پاسخ قانع کننده ای در کار نبود. اول بامداد روز بعد، فروش دخانیات را آزاد اعلام کردم. قیمتها کاهش پیدا کرد و فروشندگان توانستند سیگارهای خارجی را به قیمت کم بفروشند. چند روز بعد به بازار رفتم که اوضاع را از نزدیک ارزیابی کنم. از یک فروشنده پرسیدم سیگار چندست؟ او قیمت پایینی گفت. پرسیدم چطور؟ پاسخ داد یک استاندار جدید آمده که واقعا تخم دارد. من به … هایم نگاه کردم و گفتم چیز زیادی نمی بینم. او ناگهان متوجه شد که من استاندار هستم!

رخداد مشهور دیگر این است که گفته می شد خلخالی قاضی بدنام صادر کنندۀ حکم اعدام ها و اوباشهایش، اعلام کرده اند برای ویران کردن تخت جمشید می آیند. من در عکس العمل به این گفته، در یک نطق رادیویی اعلام کردم برای چنین اقدام خائنانه ای، باید از روی جنازۀ من عبور کنند. به نظامیان هم دستور دادم، که برای ورود آنها به شیراز آماده باشند. اما پیش از اجرای مأموریت کثیفشان، به آنها دستور داده شد که به تهران باز گردند.

بهر حال من خیلی زود متوجه شدم که اوضاع دارد خراب می شود. چرا که فضا داشت اختناق آلود می شد. به همین سبب به دیدن آقای (آیت الله) خمینی رفتم. اما این بار، حالت دوستانۀ معمولی خود را بروز نداد. چرا که برخلاف دفعات پیشین، از جابرنخاست و مرا بغل نکرد. در عین حال تنها یک استکان چای آورده شد. او ابتدا استکان را جلوی من گذاشت، اما بعد خودش آن را برداشت و نوشید.

همان روز وقتی آقای پسندیده را دیدم، به او گفتم برادرتان عوض شده است. او پرسید چطور؟ من قضیۀ چای را برایش تعریف کردم.

در آن دیدار، استعفایم را به آقای (آیت الله) خمینی دادم و گفتم تنها در صورتی سر کارم باز می گردم، که پاسدارها حتما تحت فرماندهی من باشند. همچنین گفتم که تا ظهر همان روز صبر می کنم و اگر از او خبری نشد، به شیراز برنمی گردم. او پرسید: “حالا با من قهر می کنید؟” و سپس افزود “اگر من با مردم قهر کرده بودم، انقلاب رخ نمی داد!” او نامۀ مرا گرفت و زیر تشکچه اش گذاشت. دیگر از آقای (آیت الله) خمینی خبری نشد.

 

فریبا امینی: از دیدگاه شما نخستین اشتباه بازرگان در اولین هفته های دولت موقت چه بود؟

نصرت الله امینی: مهدی بازرگان مردی بسیار با صداقت، و فردی به شدت مذهبی بود. حتی در زندان که همه با هم بودیم، او کمی تعصب داشت. به نظر من، وقتی آنها اعدام تیمسارها و دیگر مسئولان رژیم شاه را بدون روند مناسب قانونی و محاکمه های صحیح آغاز کردند، او باید استعفا می داد. (اما) وی در برابر امام زیادی ضعیف بود. (البته) او به اعدامها اعتراض کرد، ولی کسی حرفش را جدی نگرفت.

بخشی از مشکل این بود که او مقلد امام بود. مفوم این تقلید اینست که حتی در صورت عدم توافق با امام، باید از تمامی فتاوای وی، پیروی می کرد. معتقدم که بازرگان باید سیاستمداری قوی می بود. اما تکرار می کنم که رخدادها چنان سریع اتفاق می افتادند، که کنترل اوضاع دست هیچکس نبود. با این حال اگر موضع گیری قوی تری می کرد، روحانیون با چنین سرعت عملی تاخت و تاز نمی کردند.

در مورد این مقولۀ مقلد، یاد یک ماجرای جالب افتادم. آقای (آیت الله) خمینی پیش از کودتا در خانۀ ما بود و می خواست با دکتر حائری یزدی صحبت کند. دکتر حائری که پدرش بنیانگزار حوزۀ علمیۀ قم و معلم (آیت الله) خمینی بود، گفت که می خواهد او را ببیند. من گوشی را به آقای (آیت الله) خمینی دادم. او گفت که در آن هنگام نمی تواند با وی صحبت کند، و افزود که بعد دلیل این مسئله را به من خواهد گفت.

چند دقیقه بعد (آیت الله) خمینی به من گفت که از آن جهت با تلفن صحبت نکرد که سیف الله معظمی وزیر (پست و) تلگراف و تلفن دولت مصدق، شرکت تلفن را ملی اعلام کرده است. وی افزود: “بنابراین ممکنست صاحبان جدید راضی نباشند، که من بی اجازه آنها از تلفن استفاده کنم!” اما گفت برای من اشکالی ندارد که از تلفن استفاده کنم، چون مقلد او نیستم.

 

فریبا امینی: در مورد رخدادهای جاری مانند برخورد آمریکا با ایران، و مسئلۀ هسته ای چه فکر می کنید؟

نصرت الله امینی: اگر آمریکا به ایران حمله کند، مردم مقاومت می کنند و پشت این دولت می ایستند. چنین اقدامی، اشتباهی فاحش از جانب آمریکا خواهد بود. اگر آنها واقعا و حقیقتا می خواهند به مردم ایران کمک کنند، باید در فکر راه دیگری باشند.

اما دولت آمریکا در پیوند با عملکرد خود در قبال ایران، مرتکب خطاهای زیادی شده است که از کودتای 28 مرداد آغاز شد. این کودتا ایران را به وضعیتی کشاند، که اینک شاهدش هستیم. حتی خانم آلبرایت اعتراف کرد که آمریکا نباید در سیاستهای داخلی ایران دخالت می کرد، و از مردم ایران عذرخواهی نمود.

ایران حق دارد نیروی هسته ای داشته باشد. اما این دولت باید به دنیا ثابت کند که هیچ قصدی جز نیات صلح آمیز ندارد. چرا که دیگر کسی (حسن) نیت آنها را باور نمی کند. آنها در ۲۸ سال گذشته ثابت نکرده اند، که صداقت دارند.

 

فریبا امینی: شما امیدوارید وضعیت ایران و روابط ایران-آمریکا به کجا بینجامد؟

نصرت الله امینی: که شاهد رابطۀ توأم با احترام متقابل مبتنی بر روابط فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و دادوستد منصفانه بین طرفین باشیم. باید بین دو ملت، گفتگو برقرار باشد. مردم هر دو کشور خواهان روابطی محترمانه و دوستانه هستند. این همان چیزیست که جبهۀ ملی نیز، همواره خواهان آن بوده است. اما دولتهای گوناگون آمریکا از زمان نخست وزیری مصدق تا کنون، در روابط خود با ایران از پذیرش آن سر باز زده اند.

دولت آمریکا باید تحت هر شرایطی به حق حاکمیت ملت ایران احترام بگذارد، و هرگونه دخالت محکوم به شکست است. مردم ایران به خاطر کودتای آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) برعلیه دولت منتخب خود، آن کشور را نبخشیده اند. (بنابراین) اگر آمریکا دست به هرگونه اقدامی بزند، آن را دخالت در امور داخلی خود محسوب خواهند کرد.

لذا در حال حاضر یافتن راه حلی عملی، واقعا مشکل به نظر می رسد. اما باید از طریق تصمیمات منطقی که توسط افراد عاقل اتخاذ شود، راه حلی پیدا کرد. اینک زمان آن فرارسیده که به خاطر مردم دو کشور، پلهای خراب شده مرمت شوند.

امیدوارم شاهد ایرانی شکوفا باشیم، و از صمیم قلب مطمئنم که چنین روزی پیش می آید. چرا که این کشور در طول تاریخ خود هرج و مرجهایی را از سر گذرانده، و جان سالم به در برده است. تنها آرزوی من پیش از رفتن از این دنیا، این است که نسل جدیدی از رهبران پیدا شوند و به جهان نشان دهند که ما از تمامی جهات، ملتی متمدن هستیم.

 

فریبا امینی: شما به عنوان یک سیاستمدار فکر می کنید چه کسی برای ادارۀ ایران کار ساز و مفیدست؟

نصرت الله امینی: به اعتقاد من ایرانیان باید در یک انتخابات منصفانه و توأم با مساوات، رهبر آینده خود را برگزینند. چرا که این خود مردم، و نه هیچکس دیگر، هستند که باید رهبر خویش را انتخاب کنند. در این گزینش نباید هیچ حکم حکومتی از بالا، و یا مداخله ای از خارج از مرزها، دخیل باشد.

همجنین معتقدم که رهبر این ملت باید فردی غیر مذهبی باشد. دین و سیاست باید از هم جدا باشند. یعنی روشی که مصدق به آن اعتقاد داشت و می خواست، و توماس جفرسون حدود 200 سال پیش بر چنین مقوله ای برای ملت آمریکا پافشاری کرد. من همیشه فردی خیلی مذهبی بوده و هستم. اما وقتی مسائل حقوقی و سیاسی به میان می آید، دین را دخالت نمی دهم. چرا که ترکیب این دو خطاست.

 

فریبا امینی: در مورد احمدی نژاد چه فکر می کنید؟ چرا آن حرفها را در مورد سوزاندن دسته جمعی یهودیان (هولوکاست) زد؟

نصرت الله امینی: دنیا از طریق مطالعات و دیده ها در مورد این ماجرای غم انگیز آگاهی دارد. این (رخداد) لکۀ ننگی بر (دامن) تاریخ، و انکار آن مسخره است. احمدی نژاد این حرف را برای این گفته که افکار عمومی جامعۀ ایران را، از مسائل واقعی پیش رو منحرف کند. چنین اعمالی از جانب جمهوری اسلامی کاملا شناخته شده است.

آقای احمدی نژاد ثابت کرده که آدمی سطحی است. او واعظ غیر متعظی است که خوب موعظه می کند، اما از عمل خبری نیست. زمانی که شهردار تهران بود برای این شهر چه اقدام عملی ای کرد؟ اگر نتوانست به عنوان شهردار کار چندانی صورت دهد، در مقام رئیس جمهور کشوری مانند ایران نیز، کاری از او ساخته نیست.

باید بتوان طرحهای اقتصادی و اجتماعی ارائه داد، و برای عملی کردن آنها افراد بالیاقت و کاردانی داشت.

اگر احمدی نژاد نتوانست به عنوان شهردار کار چندانی صورت دهد، در مقام رئیس جمهور کشوری مانند ایران نیز، کاری از او ساخته نیست

 

فریبا امینی: چه کسی در زندگی الگوی شما بوده است؟

نصرت الله امینی: مصدق برای همیشه و تا روزی که بمیرم، قهرمان من خواهد بود. از نظر من او بیانگر صداقت، شرافت، خدمت به مردم و کشور، و بالاتر از همه تأسی به حقیقت و دفاع از آن، یعنی تمامی چیزهاییست که در زندگی به آنها اعتقاد داشته ام. اما دو نفر دیگر هم هستند. نخست میرزا طاهر تنکابنی(2) فیلسوف و آموزگار من است، که در انقلاب مشروطیت فعال بود و به زندان افتاد. فرد دیگری که در تمام زندگی او را تحسین کرده ام، علی اکبر دهخدا می باشد که مردی فرهیخته از همان برهۀ زمانیست و فرهنگنامۀ مشهور دهخدا اثر اوست. وی را نه تنها به عنوان یک پژوهشگر و دانشمند، که به عنوان فردی آزادیخواه نیز، دوست داشتم. من با او و دکتر مصدق عکسی دارم، که هر دوی آنها آن را امضاء کرده اند.

ماجرایی که هم اینک نقل می کنم، نشان می دهد که علامه دهخدا چگونه آدمی بود. پس از کودتا وضع مالی من و خانواده ام خوب نبود. به طوری که ناچار شدیم بسیاری از وسائل خود از جمله برخی از نقره هایی را که هدیۀ عروسیمان بودند، بفروشیم. در آن هنگام از دو نفر دیگر نیز نگهداری می کردیم.

کسی این قضیه را به گوش دهخدا رسانده بود. ما با هم نهاری خوردیم، و بعد او به من گفت که بسته ای برای من گذاشته است. این بسته، پول بود. با اینکه خودش هم شخص ثروتمندی نبود، گفت که این پول بیش از مخارج اوست و نیازی به آن ندارد. من تشکر کردم و گفتم از آنجا که چیزهایی فروخته ایم و در حال حاضر دستمان تنگ نیست، به پول او نیاز نداریم. (اما) کاغذی را که امضاء کرده بود، نگهداشتم و هنوز هم آن را دارم. ایران مردان بزرگی داشته است، اما فردی مانند او نایاب است.

****

در اینجا پدرم داشت از لحاظ جسمی خسته می شد. بنابراین از او تشکر کردم. هرگاه کسی به دیدن وی می آید، او همیشه حرفی برای گفتن دارد و یا یکی از اشعار زیادی را که هنوز از بر دارد، می خواند. امیدوارم سالهای سال زنده باشد، و همچنان حکایات زیادی از زندگی طولانی و جالب خود را برایمان بگوید.

از رودی متهی برای کمک در ویراستاری این مطلب سپاسگزارم.

________________________________________

پانویس ها

١- از روزی که مصدق به نخست وزیری رسید، انگیسیها مصمم بودند که تضعیفش کنند. (لذا) از گفتگوی جدی با او سر باز زدند. مثلا پرفسور لمبتون مشاور ادارۀ خارجی، از نوامبر 1951 (آبان 1330) توصیه می کرد که دولت انگلیس باید روش تضعیف مصدق را در پیش بگیرد، از توافق با او سر باز زند، و کوششهای آمریکایی ها برای یافتن راه حلی مرضی الطرفین را، نپذیرد. او اصرار داشت که “آمریکایی ها برای درک مسائل درون ایران، از روانشناسی و تجربۀ (لازم) برخوردار نیستند.” [مقالۀ خمینیسم در مورد جمهوری اسلامی، به قلم اروند ابراهامیان، 1993 (1372)]

 

۲- نصرت الله امینی حدود 60 سال پیش مقاله ای در مورد میرزا طاهر تنکابنی نوشت، که در سال 1974 (1353) در راهنمای کتاب، بازچاپ شد. در این مقاله آمده است: آخرین روزهایی که میرزا (تنکابنی) در بیمارستان نجمیه بود، گفت که صبح زود به دیدنش بروم. وقتی به بیمارستان رفتم، گفت: “حدود بیست روزست که اینجا بستری هستم و پنج روز دیگر مرخص می شوم. اما نمی خواهم پیش از پرداخت هزینه هایم، بیمارستان را ترک کنم. می دانی که به جز کتابهای کتابخانه ام، هیچ چیزی ندارم که به اسم خودم باشد. (او کتابخانه ای بسیار بزرگ داشت، که پر از کتب با ارزش بود.) برو بعضی از کتابها را بردار و به کتابخانۀ مجلس بفروش، که بتوانم پول بیمارستان را بدهم و مرخص شوم.” من موفق شدم راهی برای پرداخت هزینه ها پیدا کنم. یعنی در همان روز به دیدن ارسلان خلعتبری رفتم. وقتی او را در جریان گفتگویم با میرزا طاهر قرار دادم، خیلی ناراحت شد. سپس از طریق تلفن خواستار دیدار با دکتر صدیق اعلم گردید، که در آن هنگام وزیر آموزش (فرهنگ وقت) بود. او تمام قضایا را به وزیر گفت. بعد از ظهر آن روز دکتر اعلم به دیدن میرزا رفت و گفت: “من به دیدن شما آمده ام که بگویم، وزارت آموزش (فرهنگ وقت) به شما مقداری پول بدهکار است". میرزا پاسخ داد: “نه چیزی به من بدهکار نیست.” دکتر صدیق گفت: “باید در زمانی که در مدارس تدریس می کردید و معلم سرخانه بودید، به شما حقوق داده می شد.” میرزا پاسخ داد: “اما زمانی که در مدرسۀ سپهسالار درس می دادم حقوق می گرفتم. زمانی هم که معلم سرخانه بودم، به خاطر خدا و عشق به تدریس این کار را می کردم.” میرزا طاهر هیچ کمکی را نپذیرفت.

http://chaleshgari.com/?page_id=169

برای خواندن گزارشی از مجلس بزرگداشت نصرت اله امينی در دو سال پيش به اين پيوند مراجعه کنيد: >>>>

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630