بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

دوشنبه ها: مکتوبات فدوی

طنزنوشته های هفتگی حميد رضا رحيمی

آرشيو

بهمن 1387 ـ   ژانويه 2009

 

انگلیس نمایندهء توهین کننده به اسلام را راه نداد!

خوانندگان محترم ضد انقلاب، عوامل استکبار جهانی و صهیونیزم بین الملل دیگر تا این حد با فدوی آشنا هستند که دریابند که تیتر فوق از او نیست. نه اینکه یکوقت قاصم الجبارین نخواسته، ضعف تألیف داشته باشد بلکه از این جهت که فدوی از سر ارادت، هرگز اسلام را بدون پسوند "عزیز" استعمال نمی کند و در این ارتباط، البته کاتولیک تر از پاپ است. باری ـ تیتر فوق همین دیشب، در مرور یک سایت شدیداً مکتبی، ملاحظه شد.

آن سایت مقدس در توضیح مطلب افزوده بود که: " خیرت فیلدرز، نمایندهء پارلمان هلند که سال گذشته با ساخت فیلم مستندی دین مبین اسلام وپیامبر اکرم (ص ) را بشدت مورد اهانت قرار داده بود چند روز پیش که قصد سفر به انگلیس را داشت هنگام ورود با مخالفت نیروی امنیتی این کشور مواجه شد".

این خبر فدوی را با خود به سال های دیر و دور برد؛ سال ۱۲۶۵ ، آنگاه که "نادر میرزا " به تدوین تاریخ تبریز خویش مشغول بود. فدوی واقعه ای را از آن تاریخ استخراج، قدری به فارسی امروزین نزدیک و ذیلا ً نقل می کند تا خوانندگان ضد انقلاب این سطور، با مقایسهء این دو واقعه علاقه و ثبات رأی و نظر دولت فخیمهء انگلیس به حفظ بیضهء اسلام عزیز را دریافته و قدرش را بیش از پیش بدانند:

داستان از این قرار است که "نادر میرزا" مولف تاریخ تبریز بسال 1265 هجری به اتفاق "شاهزاده محمد رحیم میرزا" بمنظور شکار به حوالی رود "آجی" می روند و طرف های غروب، به "پرد رود" می رسند و در این میانه در می یابند که گویا در شهر هیاهویی است و همه جا مثل روز روشن شده، چندانکه می پندارند آتش سوزی مهیبی در شهر رخ داده است. در این بین تعدادی از فرّاشان شاهزاده از راه می رسند و ضمن تبریک و تهنیت به حاضران، به عرض نیز می رسانند که حضرت صاحب الامر علیه السلام معجزه کرده و این روشنایی عظیم بلحاظ چراغانی شهرو بازار است و در باب چندوچون ماجرا نیز اضافه می کنند که قصابی بنا داشته گاو گردن کلفتی را ذبح کند. حیوان از ترس ، از زیر دست و پای قصاب در می رود و در حین فرار به نخستین درب باز، که اتفاقا مسجد هم بوده است، وارد می شود. قصاب به دکان بازگشته طنابی مهیا می کند و مجددا در مسجد به کشتی گرفتن با گاو ادامه می دهد ولی زورش به جناب گاو نمی رسد و از بسکه تقلا می کند، سرانجام از نفس می افتد و بعبارت امروز، مثلاً سکته می کند و این موضوع موجب می گردد که در شهر شایع شود که گاو مذکور، نظر کرده است! شاهزاده و همراهان نیز بلحاظ سر در آوردن از موضوع، راهی شهر می شوند. همین که به میدان "صاحب آباد" نزدیک می شوند، ملاحظه می کنند که صدای طبل و نقاره بلند است و همهء دکان ها و اماکن چراغانی شده و ملت نیز مشغول فرستادن صلوات و تبریک و تهنیت بیکدیگر هستند که، سرانجام تبریز صاحب الامر شد و از مالیات و حکم حکام معاف! و ادارهء امور هم از این پس، البته بعهدهء آخوندهاست. به مسجد مربوطه هم که حالا دیگر غرق نور و نقاره است سری می زنند."حشمت الدوله" نمایندهء حکومت را می بینند که ساکت گوشه ای کز کرده "کجا یارای دم زدن داشت"!...

این ماجرا، تا غروب روز بعد ادامه داشته و مردم از گوشه وکنار شهر به مسجد هجوم می آورند، آنقدر که "جای ارزن انداختن نبود". "آقا میرفتاح" جُلی از کشمیر! بر گُردهء گاو مذکور انداخته و با سلام و صلوات در شهر می گردانند. مردم هم که قربانشان بروم "همی رفتند و بر سُم آن حیوان بوسه همی زدند و قیعهء آن به تبّرک همی ربودند"!... دیگران هم برای آنکه از قافله عقب نمانند، هر یک به فراخور هدایایی سوی مسجد روانه می کردند. مسجد روزها مورد هجوم مردم همیشه در صحنهء آن روزگار بوده و "فوج فوج با چاووش به زیارت همی آمدند". خلاصه، دردسرتان ندهیم بلایی بر سر آن گاو زبان بسته می آورند که هزار بار از ذبح بدست قصّاب بدتر بود! زیرا "به تن آن گاو موی نمانده همه بر کنده بودند!...  تا از قضای ایزدی آن گاو بمرد"!..

اما آنچه که در پایان این داستان گیرا اتفاق می افتد و هم اکنون در پی خواهد آمد، موضع شگفت انگیز سفیر وقت انگلیس در ایران در قبال این واقعه است. فدوی ابتدا در نظر داشت که موضع سفیر وقت انگلیس را در این ارتباط بین خوانندگان این سطور به مسابقه بگذارد و برای خوانندهء خوش شانسی که موضع سفیر انگلیس را در قبال این ماجرا کشف کرده و حتی حدس بزند، جایزهء نفیسی هم تعیین کند لکن از آنجا که اطمینان دارد که هوش و ذکاوت هیچیک از خوانندگان بپای هوش وذکاوت هیچ سفیر انگلیسی، بویژه سفیر انگلیس در ایران، نمی رسد، لذا از طرح مسابقه گذشته و شخصاً مبادرت به استخراج پاسخ از تاریخ سابق الذکر نمود تا جایزه را خود وصول و به تنهایی در رگ بزند!

و این هم موضع سفیر انگلیس در قبال واقعه ای که شرح آن گفته آمد: «...تا جایی که سفیر انگلیس چلچراغی بلور فرستاد و بیاویختند»!

زیاده عرضی نیست.

علی الله التکلان و هوالمُستعان فی الجمع الامور

چهاردهم فورّیة المورّب سنه ی ۲۰۰۹  ترسائی

حرر عن الاحقر ـ فدوی

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630