بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

دی   1387 ـ ژانويه  2008 

آثار ديگر نويسنده درسکولاريسم نو

من از چه بيمناکم؟

محمد امینی

m_amini@cox.net

گرحکیمی، دروغ ساز مباش
با کژ و با دروغ یـار مباش
خاقانی شروانی

شوربختانه، در این دنیای مجازی رسم این شده که به نام «نقدی به نوشتاری» خامه بر کاغذ بنهند و بی آنکه به راستی به نقد آن نوشتار بپردازند پاره ای داوری ها را درباره نویسنده آن نوشتار پراکنده کنند. مراد هم این است که اگر می توان نویسنده ای را با پراکندن نادرستی ها بی اعتبار کرد، دیگر نیازی به نقد و بررسی آنچه او نوشته نیست! یک نمونه از چنین درافشانی هایی، نوشتار کسی به نام آقای گلمراد مرادی است که گویا «نقدی» است بر نوشتار من زیر نام «شکست نیوکان ها و چرخش در سیاست حزب دموکرات کردستان ایران».

آقای گلمراد مرادی، که پیشوند دکتری را هم در کنار نامشان دارند، در آغاز نوشته پراکنده شان می نویسند که به ناچار و ناخواسته «مجبور» شده اند که به نوشتار من دربارۀ سخنان رهبران حزب دموکرات کردستان ایران پاسخ دهند و به خوانندگان نوید می دهند که در پی این «اجبار» و احساس مسئولیت سیاسی، به «سفسطه» های من پاسخ خواهند داد. می نویسند که «حیف است که وقت گرانبهائی را صرف پاسخ به حرف هائی بکنیم که خود نگارندۀ مطلب به آن باور ندارد، اما برای حفظ مقام و موقعیت ملت خویش حاضر است بهر نیرنگی دست بزند و از طرف دیگر نمی توان در مقابل این نیرنگ و عوامفریبی یا ندانم کاری، بی تفاوت ماند».

پس از چنین پیشگفتاری، خواننده انتظار دارد که جناب دکتر، به برملا کردن «نیرنگ» های من که گویا خود من هم به آن باور ندارم بپردازند. اما پس از مشتی اتهام زنی های بی پایه به این کمترین، یک بند هم در پاسخ به آنچه که من درباره حزبشان نوشته ام نمی نویسند. آسمان و ریسمان می بافند اما هیچ یک از گفته های مرا رد نمی کنند. نشان نمی دهند که من در آن نوشتارم، گفته یا نوشته ای را وارونه کرده باشم. زیرا می دانند که آنچه نوشته ام، واژه به واژه از اسناد حزب مقبول ایشان است. پس به اتهام و مظلومیت متوسل می شوند و می نویسند که گویا نقد من به رفتار و سیاست حزب دموکرات کردستان، دشمنی با مردم کرد و حقوق آن هاست.

ناگزیرم که در پاسخ به این گونه «نقد»، تنها به پاره ای از آنچه که ایشان نوشته اند بپردازم:

۱. می نویسند که «من در پیش و در پاسخ بعضی سفسطه گران، مطالب بس زیادی نوشته ام و به این حضرات یاد آوری کرده ام که دیگر نمی توان با تحریف و شعار و حتا دشمنی نشان دادن به ارباب پیشین خود (آمریکا)، جلو لاوار عظیم سرا زیر شده جنبش برحق خلقهای ایران و خاور میانه و ازجمله خلق کرد را گرفت». می افزایند که «درجای دیگر همین آقای امینی از پشتیبانی رهبر حزب دمکرات کردستان از سیاست خاورمیانه آمریکا انتقاد می کند و حتا آن را محکوم می داند و بنظر ایشان اکنون که آمریکائیان به ظاهر کردستان فدرال را در عراق تحمل می کنند، دیگر بد شده اند!! اما همین آمریکائیان برای پیشینیان آقای امینی و حتا برای خود ایشان بعداز کودتای ننگین 28 مرداد 1332، ناجی به حساب می آمد و کشور آزاد جهان بود». کسی که چنین اتهام شرم آوری را به منتـقد حزب دموکرات کردستان می زند، باید این توانایی را داشته باشد که وابستگی کسی مانند مرا به «ارباب» پیشینم نشان دهد و یا به خوانندگانش سندی را بنمایاند که من ایالات متحده آمریکا را پس از بیست و هشتم مرداد، «ناجی» به شمار آورده ام! آقای گلمراد مرادی باید آگاه باشند که در دنیای غیر قبیله و ایلی که ایشان اینک درآن زندگی میکنند، چنین تهمت هایی بی تاوان نیست و مورد اتهام می تواند اتهام زننده را از راه قانونی نیز مورد پیگرد قرار دهد. ایشان حق دارند که داوری های مرا به نقد کشند اما حق ندارند با برچسب زدن و دروغ پراکنی، مرا به جرم این که به نقد از حزب دموکرات کردستان پرداخته ام، به وابستگی سیاسی و مالی به ایالات متحده متهم کنند. این رفتار زیبنده کسی نیست که خویشتن را پژوهشگری شهروند می خوانند. این چنین روش هایی را سال ها است که در رفتار دولت های توتالیتر و خودکامه آزموده ایم و هم امروز هم یکی از ترفند های جمهوری ولایت فقیه در سرکوب مخالفانش، توسل به همین روش است.

۲. اگر قرار باشد که جناب استادی به دنبال کسانی بگردند که جانب دار سیاست جنگ افروزانه ایالات متحده بوده و باجان ودل از منافع نیوکان ها و تندروترین جناح چیره در سیاست اسرائیل در خاورمیانه پاسداری کرده اند، نیازی نیست که انگشت اتهام را ناروایانه به سوی دیگران دراز کنند. کافی است که به حزبی که از آن جانبداری می کنند و کارنامۀ شش سالۀ گذشتۀ آن بنگرند و هم پیمانان و دوستان بوش، چینی و رامزفلد را که آزادانه در راهروهای وزارت دفاع ایالات متحده پرسه می زدند، در حزب مطلوب خویش بیابند. اسناد دلار های تقسیم شده در اقلیم کردستان هم اینک آشکار شده و بی گمان، با فروپاشی فرمانروایی نیوکان ها و روی کارآمدن آقای اوباما بیشتر برملا خواهد شد.

۳. می نویسند که «نمی توان با گرفتن واژه ای از دهان یک سیاست مدار کرد و چرخاندن و آمیختن آن با سفسطه و تهمت و تبلیغ دروغین، به نتیجه منطقی و کار سازی رسید و مردم را قانع نمود. این فقط تخم کین و دشمنی بین ملت ها پاشیدن است». ایشان نشان نمی دهند که من کدام واژه ای را از زبان و خامه آقای هجری و هم فکرانشان گرفته ام و «با سفسطه، تهمت و تبلیغ دروغین» درآمیخته ام؟ کدام سخن ایشان را واژگون کرده ام؟ ایشان یک نمونه هم به خوانندگانشان نشان نمی دهند. خشم و کین خامه شان هم نشانگر این است می دانند هرآنچه نوشته ام، مو به مو، واژه به واژه همان است که آقای هجری و دیگر رهبران حزب دموکرات گفته اند و نوشته اند.

۴. اتهام پراکندن تخم کین و دشمنی میان «ملت ها» یا به عبارت درست تر مردم ایران، به این کمترین نمی چسبد. این کار کسانی است که افسانه بی پایه ستم ملت ساختگی فارس را بر دیگر «ملت های دربند» ایران ساخته و روان کرده اند. کسانی که نا آگاهانه و یا ریاکارانه، جمهوری اسلامی را نماینده ستم فارس ها بر کرد و ترک و بلوچ می خوانند و چنین ناروایی را رواج می دهند که گویا تیغ تیز حاکمان شریعتمدار ولایت فقیه، زبان یک روزنامه نگار شیرازی را با مِهر و دوستی می بُرد اما دهان یک روزنامه نگار تبریزی یا سنندجی را تنها به این دلیل که آذری و کرد زبان است، سخت تر می بندد. پراکندگان تخم دشمنی میان مردم ایران آنان اند که حکومت مذهبی ولی فقیه را نشانه ای از «شوینیسم فارس» می خوانند و با پراکندن چنین اندیشه های بی پایه ای، صف مشترک مردم ایران را دربرابر ستم دینی و تبعیض چیره برایران و دشمنی با حقوق بشر، ازهم می گسلانند. دشمن سازان کسانی اند که با این گونه افسانه ها، جنبش دانشجویان، کارگران، زنان، آموزگاران و همه مردم ایران را به بیماری «سیاست هویتی» آلوده می سازند و راه نفسی برای خودکامان ولایت فقیه باز می کنند.

٥. راه دور نرویم. به تارنمای کنگره ملل فدرال و گروه های قوم گرایی که در آن «کنگره» و در پیرامون آن گردآمده اند نگاه کنید تا دریابید که نفرت بر انگیزی از یک گروه مردم بخت برگشته ای که با نام بی مسمای «ملت شوینیست فارس» به عنوان عاملان ده ها سال بد بختی و فلاکت دیگر مردم ایران شناسانده می شوند تا به کجاست. آقای گلمراد مرادی که به یکباره از «اهانت» من به حزب مطبوعشان برانگیخته شده اند، چرا قلم برنمی گیرند و به این دسته های خلق الساعه ای که با برانگیختن دشمنی میان مردم ایران برای خویش شناسنامه می سازند نمی تازند؟ چرا درباره دشمنی سازی میان مردم آذری، کرد، ارمنی و آسوری ایران و خط و نشان کشیدن میان این دسته های دشمن برانگیز واپسگرا که غوره نشده مویز شده و هنوز که پایشان از لندن، پاریس، واشنگتن، باکو و سلیمانیه به ایران نرسیده، درباره ماهیت قومی شهر ها و روستا های ایران یه یکدیگر اتمام حجت می دهند، سخنی نمی گویند، اما نقد شهروندانه مرا به رفتار یک حزب سیاسی، پراکندن تخم دشمنی میان ملت ها می خوانند؟

٦. آقای گلمراد مرادی می نویسند که «آیا واقعا آقای امینی و امثال برای جلو گیری از "تجزیه" ایران می کوشند که چپ و راست به کنگره ملیتها و رهبران احزاب کردی حمله می کنند، یا از آن ترس و وحشت دارند که ملت حاکم سر کردگی خود را از دست بدهد و دیگر نتواند به روال سابق حکومت کند»؟ کدام ملت حاکم؟ آیا ایشان به راستی براین باوراند که در درازای تاریخ هزار واندی سال گذشته و از روزگار مدرنیته و مشروطه تا به امروز، قوم و ملت مفروض و افسانه ای به نام قوم یا ملت فارس که نه ریشه در تاریخ دارد و نه مرز و بومی جغرافیایی، برایران فرمانروایی داشته که این کمترین که پیشینه خاندانیش از تیره و تبارهای گوناگون است، نگران از دست دادن فرمانروایی آنان باشم؟ فرمانروایی «فارس» های ستمگری که قرار است ولی فقیهی آذربایجانی تبار و گروهی از روحانیونی که خویشتن را عموزادگان و اسلاف پیامبری از حجاز می دانند و با افتخار تبار خاندانی خویش را به ایشان می رسانند و زبان قرآن را برترین زبان ها می شمارند، نماینده چیرگی آن باشند؟ تحریف و گزافه گویی در سودای برنشاندن یک چشم انداز سیاسی تا به کجا؟

٧. من از چه بیمناکم؟ از این که «ملت حاکمی» که گویا در وجود آقای احمدی نژاد و سید علی خامنه ای نماینده من دربه در شده در خارج از ایران است، فروپاشد؟ ای کاش که فرو پاشد و ای کاش که بر ویرانه آن سامانی نشیند که یک کرد سنندجی، یک زن بلوچ سراوانی، یک شیرازی بهایی، یک یهودی همدانی، یک سنی مذهب ترکمان تبار از کردکوی، و یک آذری ترک زبان از خلخال، امکانی برابر برای شرکت در انتخاب شدن و انتخاب کردن را در بالاترین و همه ارگان های فرمانروایی، دادگستری و قانون گزاری همه ایران بیابند. ایکاش که به تبعیض و نابرابری در ایران در همین سال های بازمانده از زندگی خویش پایان دهیم و بنیانی را بنا نهیم که برتری آدمیان بر کار و کوشش و دانایی آنان باشد و نه بر تبار و تیره قومی و باورهای دینی. اما اینکه امروز، در این روزگار و پس از گذشت سی سال از سیاست تبعیض و ستمی که نابرابری های فرهنگی و زبانی یکی از جنبه آن بوده، بیاییم و ادعا کنیم که گرفتاری ایران در «چیرگی فارس ها بر دیگر ملت ها است»، اگر ابلهانه و نا آگاهانه نباشد، جز پراکندن ناراستی ها بیش نیست. کارزاری است که از جای های دیگری برخاسته و پیوندی با شوربختی و گرفتاری های مردم کرد و بلوچ و آذری و دیگر مردمان ایران نمی دارد.

۸. اینکه ایشان دربارۀ خویشتن می نویسند «ما قلم بدستان ملت های غیر حاکم...»، مفهومش این است که کسانی مانند من که با پاره ای از باورهای حزب دموکرات کردستان و دیگر گروه هایی که خویشتن را در پوشش قومی و ایلی بیان می کنند، مخالفیم، قلم به دستان ملت حاکم هستیم! گویا سیمایی که ایشان از ایران دارند این است که ایران کنونی، چالش میان نمایندگان یک ملت حاکم و ملت های غیر حاکم است. آیا ایشان به راستی به این سخنان باور دارند که او و هم اندیشانشان، قلم به دستان ملت های محروم اند و زنده یادان غلامحسین ساعدی، آدمیت، شاملو و فریدون مشیری، قلم به دستان ملت حاکم؟ پس آقای هجری و دیگر رجال گردآمده درآن کنگره کذایی ملل، نمایندگان ملل محروم و دربند ایران اند و خانم شیرین عبادی که شیرزنانه در میدان ایستاده و از شرف ایرانی و حقوق بشر پاسداری میکند و دانشجویان آزادی خواه شیراز و تهران و مشهد، کوشندگان چیرگی ملت حاکم اند! فردا هم باید بر سر مالکیت قومی منصور اسانلو، سندیکالیست رشیدی که تنها گناهش پاسداری از آرمان ها و حقوق کارگران و کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی است و یا محمود صالحی که شورای کارگری نانوایان سقز را بنا نهاده به ستیز برخیزیم که آیا آن ها کرد و آذری اند و یا به «ملت حاکم» وابسته اند. چگونه می توان بر چنین پرت و پلاگویی های بی پایه ای، رنگ ترقی خواهی و پیشرو زد؟

٩. آقای گلمراد مرادی مرا هشدار می دهند که من نه نگران تجزیه ایران که بیمناک از دست رفتن چیرگی «ملت حاکم» بر کردستان می باشم! آیا ایشان به راستی براین باوراند که آن چه که به انگیزه سیاسی در برنامه حزب دموکرات کردستان درباره تجزیه کردستان نزدیک به پانسد سال پیش در پی آمد جنگ چالدران آمده، نشانی از ستم و چیرگی ملتی ساختگی به نام فارس است؟ شاید آن ٩ طایفه ترکمان تبار قزلباش که شاه اسماعیل صفوی را به فرمانروایی رساندند و کوشیدند شیعی گری را بر مردم سنی مذهب کردستان چیره سازند، نمایندگان ملتی ساختگی به نام فارس بودند و همان ها تن به تجزیه کردستان دادند؟ بیش از چهارسد سال پس از آن تاریخ هم تا به گاه شکل گیری دولت مدرن مشروطه در ایران، فرمانروایی در روستا ها و ولایات کردستان یا در دست سرکردگان ایلی کرد بود و یا گاه در دست شاهزادگان ترکمان تبار قاجار گسیل شده از مرکز. اگر شاهزادگان قاجار، حاج معتمدالدوله و سپس عبدالحسین میرزا فرمانفرما پس از چهارسد سال فرمانروایی خاندان کرد اردلان بر بخش بزرگی از کردستان فرمانروایی یافتند، چرا اینک باید تاوان این فرمانروایی دردناک ایلی را مردم بخت برگشته کاشان و یزد و مشهد بدهند و در چرخش قلمی متهم شوند که این «فارس» های نگون بخت اند که بر کردستان چیره بوده اند و گرفتاری مردم کردستان نه در خودکامگی، فساد و ندانم کاری های دولت های چیره برایران، که با «ملت حاکم فارس» است؟

۱۰. آقای گلمراد مرادی می نویسند که «آقای امینی هیچ پروا ندارد با اطلاعات دقیقش تاریخ را برای "حفظ مرزوبوم" ایران وارونه جلوه دهد و یاتحریف کند». اما ایشان یک واژه نیز درباره آن تاریخی که من آن را تحریف کرده و یا وارونه جلوه داده ام نمی نویسند. بی گمان مرادایشان اشاره من به تاریخ سازی کردستان در بخش نخست برنامه حزب دموکرات کردستان و دیگر نشریات آن حزب است. در پاسخ باید بگویم که برپایه کدام روند تاریخی می توان ادعا کرد و نوشت که پانسد سال است که «کردستان [ایران] در اشغال بیگانگان است» و برپایه چنین داوری نادرستی از «جنبش رهایی بخش ملت کرد» سخن گفت؟ شاید مراد حزب دموکرات کردستان از «اشغال» کردستان به دست فارس ها این باشد که کریم خان زند فیلی که اینک پاره ای از پژوهشگران کرد اورا هم کردتبار می خوانند، در سال ۱۱۱۲ خورشیدی (۱٧۳۳ م) سنندج (سنه دژ یا سنان دژ) را ویران کرد! آقای مرادی و دیگر تاریخ سازان پیرامون حزب دموکرات کردستان اگر هم به تاریخ کردستان بنگرند درخواهند یافت که پایان یافتن فرمانروایی خاندان اردلان بر کردستان در پی آمد ستیز ایلی میان خانواده رضا قلی خان اردلان بود که دفتر آن در پایان فرمانروایی بیست ساله امان الله خان اردلان در سال ۱۲۴٧ خورشیدی (۱۸٦٨ م) بسته شد و فرمانروایی مستقیم قاجاران بر این ایالت با فرمانروایی حاج معتمدالدوله، عموی ناصرالدین شاه آغاز گردید.

هر دانشجوی سال نخست علوم سیاسی هم می داند که مفهوم «اشغال» تنها در موردی به کارگرفته می شود که خاک یک سرزمین «مستقل» از سوی دولتی خارجی مورد هجوم قرار گیرد. تاریخ ایران، تاریخ ستیز های ایلی است که بخش هایی از این سرزمین در درازای دستکم هزاره گذشته، بارها میان دسته های ایلی گوناگون دست به دست شده است. دربیشتر این دوران هم، ایل های چیره، تبار ترکمانی داشته اند. به این مفهوم، کردستان در «اشغال» ایران نبوده، بخشی از چالش فرمانروایی ایلی این سرزمین بوده که بر سرتاسر ایران چیرگی می داشته است. در سامان دادن به ایران مدرن پس از مشروطه هم، نخبگان کردتبار، کم یا بیش با دیگر نخبگان برخاسته از تیره های قومی دیگر در بنای ساختارهای دوران مدرنیته (با همه ناتوانی هایی که از آن آگاهیم) سرزمینی که ایرانش می خوانیم مشارکت داشته اند. همین جا بیافزایم که که هیچ تیره قومی و ایلی سهمی را که ایرانیان برخاسته از آذربایجان در بنای ایران مدرن ایفا کرده اند، نمی داشته اند. پس سخن گفتن از اشغال کردستان، ستم ملی و جنبش رهایی بخش، افسانه ای بیش نیست. سازی است که برای سوداهای سیاسی کوک کرده اند. کافی است به کار ارزشمند پژوهشگر کرد، آقای عبدالحمید سیرت سجادی که پیشینه آموزش و پرورش گذدستان را در سه جلد گردآوری کرده بنگریم تا در یابیم که کوشندگان تجدد خواه کرد با چه دشواری هایی در راستای گسترش آموزش و پرورش کردستان و پیوند دادن آن سرزمین با کاروان پیشرفت و مدرنیته در دیگر بخش های ایران کوشیده اند.

راستی همان است بسیاری از روشنفکران و کوشندگان کرد گفته اند و می گویند که نابرابری اقتصادی و تبعیض فرهنگی در متن تبعیض دینی که در دوره پهلوی نیز وجود می داشته، در دوران جمهوری ولایت فقیه افزایشی جنون آمیز یافته است. این تبعیض اینک به جایی رسیده که آن دسته از نخبگان و سیاست مدران شیعی مذهب کردهم که سال ها از برکات و مواهب جمهوری اسلامی برخوردار بوده اند، به واکنش برخاسته و خواهان کاهش تبعیض شده اند. پاسخ به این نابرابری ها هم، برانگیختن مردم کرد و بلوچ و آذری دربرابر گروهی دیگر از مردم ایران نیست. این گره را تنها می توان در متن مبارزه برای دموکراسی، حقوق شهروندی و عدالت اجتماعی برای همه ایران گشود و پاره ای راهکارهای ویژه، از جمله تبعیض مثبت و گسترش آموزش زبان مادری و اداره امور استانی و شهرستانی برپایه گزینش مردم آن سامان و راهکارهای دیگر پی گرفت. جای گفتگو نیست که پایان دادن به این این نابرابری ها در کانون گفتمان ایران آینده قرار دارد و بر کوشندگان سیاسی و دانش پژوهان است که به دور از جنجال، راهکارهایی را برای بهروزی جامعه بیابند.

۱۱. اما شاه بیت سخن آقای گلمراد مرادی در «نقد» به نوشته من درباره روی آوری حزب دموکرات کردستان به سیاست پشتیبانی از اسلام انسانی و آمادگی حزب برای مذاکره با جمهوری اسلامی در صورتی که آن دولت «بپذیرد که مسئله کرد را حل کند» است. ایشان با وام گرفتن از بخشی از نوشتاری از من به نام «آنچه مرا از ایرانی بودنم شرمسار نمی کند»، چنین می نمایانند که گویا آنچه من در آن نوشتار آورده ام، گواه دوگانگی گفتار من و درستی نسخه ای است که اینک آقای هجری می پیچند. درآن نوشتار که در واکنش به کسانی است که تاریخ «زیبا» و «صلح آمیز» غرب را به رخ ما می کشند و به سان تاریخ نویسان دوره استعمار، پیشینه شرق را با بربریت و خونریزی همسنگ می دانند، گفته ام که نه همه تاریخ ما، تاریخ خون و کشتار است و نه همه تاریخ آن ها صلح و بردباری. افزوده ام که در شرق اسلامی، بردباری در زمینه دانش و علوم بالاتر از غرب مسیحی بوده است. نوشته ام که اگرچه در پیشینه تاریخی ما ددمنشی و جنایت بسیار بوده است، اما کمتر آزمونی مانند زنده در آتش افکندن برونو و یا به دادگاه کشیدن گالیله را به دلیل اندیشه های علمی دیده ایم. همانجا هم افزوده ام که در دوران فروغ فلسفه در ایران و دنیای اسلام، دانش هاهم فزونی یافت و گفته ام که باور من این است که هرآینه ایلغار سرزمین سوز و ویرانگر مغولان نمی بود و کمر تمدن ایرانی شکسته نشده بود و پاره ای سیاست های نادرست در راستای سمت گیری کلان جامعه ایران در دروران صفوی در پیش گرفته نمی شد، چه بسا که که امروز ما نمی پرسیدیم که چرا دیگران به پیش افتادند و ما واپس ماندیم. این ها همه اندیشه هایی درخور بررسی و نقد است و چه بسا که دراین راستا کسانی باشند که نادرستی داوری های مرا بر من بنمایانند. اما چنین داوری چه پیوندی با این اتهام دارد که گویا «امینی پرده زخیمی بر روی جنایات پادشاهان و روحانیون ایران می کشد که چگونه مانی ها و مزدکهارا در زمان ساسانی و توسط پادشاهان وقت به رهنمود روحانیون زرتشتی کشتند و چگونه به دستور انوشیروان نا عادل (که برای آقای امینی گویا عادل بودند) با قلمدان بر سر معلمی .. آنقدر کوبیدند تا بمیرد»؟ آیا من در آن نوشتار سخنی از عدل انوشیروان آورده ام؟ آیا برگ کاغذی در پاسداری از رفتار خونریزانه شاهان و امیران و یا رفتار شریعتمداران سیاه کرده ام؟

این که گفته ام «شاه بیت»، از این رو است که آقای گلمراد مرادی، پس از آن داوری ها درباره هواداری من از ستم شاهان، می افزایند که «همکسوتان آقای امینی در هرجا که لازم باشد همه نامه هایشان را با "بنام خداوند جان و خرد" آغاز می کنند. گویا این اشکالی ندارد!! اما اگر یک رهبر کرد بگوید: "ما باید ازاین دین در راستای انسانیت پشتیبانی کنیم" که باور توده هاست، آن دیگر خراب است و انسان ازجامه لائیک بیرون آمده است». نخست اینکه من نمی دانم از دیدگاه این انسان دانش پژوه، «همکسوتان» من چه کسانی اند که نامه هایشان را با بیتی از شاهنامه آغاز میکنند. دو دیگر این که بسا افسوس برانگیز است که کسی با پیرایه دکتری نداند و درنیابد که احترام به باور دینی مردم با پشتیبانی یک حزب سکولار سیاسی از یک دین، آن هم به بهانه انسانیت جدا است. مگر ممکن است که یک حزب سکولار از یک دین به انگیزه «انسانیت» پشتیبانی کند و دین دیگری را غیر انسانی بخواند؟ مگر داوری در باره انسانی و غیر انسانی بودن مذاهب و ادیان کار رهبر یک حزب سوسیال دموکرات سکولار است؟ احزاب سیاسی سکولار باید به همه باورهای دینی مردمان احترام بگذارند و به خود اجازه ندهند که در باره انسانی، پیشرو و یا واپس گرا بودن یک باور دینی در برابر باور دینی دیگر به سبک و سیاق احزاب سرزمین های سوسیالیسم آسیایی داوری کنند.

مگر اینکه چنین ارزیابی های تازه ای و یا کشف «اسلام انسانی» به انگیزه های سیاسی بوده باشد! گرفتاری از این جا آغاز می شود که من نوشته ام که آقای هجری پس از آخرین کنگره حزب دموکرات کردستان گفته اند که «هیچ موقع درب مذاکره بسته نشده است و بسته نخواهد شد. اگر روزی به این نتیجه برسیم که جمهوری اسلامی واقعاً قصد دارد مسئله کرد را حل کند، طبیعتاً باید با آن مذاکره کرد». از این گفته هم نتیجه گرفته ام که «پاسخ رهبر حزب این نیست که هرآینه جمهوری اسلامی به آزادی انتخابات، دگرگونی در قانون اساسی و یا دموکراسی تن در دهد، با وی مذاکره خواهد کرد. پاسخ او این است که اگر روزی همین دولت جمهوری اسلامی بپذیرد که مسئله کرد را حل کند، حزب او با جمهوری اسلامی مذاکره خواهد کرد». آقای گلمراد مرادی این را «سفسطه» می خوانند زیرا «اگر ایشان با خودشان صادق بودند و نیرنگی در گفته هایشان نمی بود، باید می دانستند که اگر نه فقط جمهوری اسلامی، بلکه هر حکومت جانی و مستبد دیگری در ایران تن به حل مسئله ملی خلقها بدهد، خود بخود مسئله دمکراسی، انتخابات آزاد و دگرگونی در قانون اساسی را در بر می گیرد. در غیر آن صورت بهیچ وجه نمی توان مسئله ملی را حل کرد. آقای امینی عزیز، پذیرفتن چنین شرطی خود نابودی استبداد است... این را دیگر هر بچه محصل کلاس پنجمی می تواند بفهمد»!

اگر این پس داوری ایشان درست باشد، آقای هجری باید می گفتند که «مسئله دمکراسی، انتخابات آزاد و دگرگونی در قانون اساسی» در کانون سیاست ایشان قرار دارد و نه «حل مسئله کردستان». گرفتاری چنین استدلالی دراین است که اگر حزبی، دموکراسی و انتخابات آزاد و دگرگونی قانون اساسی درایران را در کانون سیاست خویش قرار دهد، دیگر نمی تواند خویشتن را حزبی بخواند که تنها «نماینده» حقوق ویژه کردها درایران است. پذیرش چنین برنامه ای پایان هویت «کردی» این حزب و تحول آن به یک حزب سراسری غیر قومی است و این با بنیاد برنامه قوم گرایانه حزب دموکرات کردستان در تضاد خواهد بود! راستی این است که حزب دموکرات کردستان نخست و بیش از هرچیز در سودای «حقوق ملت کرد» است. این گفته آقای مرادی هم که هر آینه «هرحکومت جانی و مستبدی در ایران تن به حل مسئله ملی خلقها بدهد، خود بخود مسئله دمکراسی، انتخابات آزاد و دگرگونی در قانون اساسی را در بر می گیرد» دمیدن شیپور از سر گشاد آن است. آیا تن در دادن به تشکیل اقلیم کردستان در عراق به دموکراسی سکولار در آن کشور انجامیده است؟ آیا به راستی باور دارید که اینک در همان اقلیم کردستان عراق دموکراسی سکولار چیرگی دارد؟ آیا جدا شدن جمهوری های آذربایجان، قرقیزستان، ترکمنستان و اوزبکستان از اتحاد شوروی پیشین، «خود بخود مسئله دمکراسی» را درآن کشورها حل کرده و اینک دموکراسی و حقوق بشر درآن سرزمین ها چیرگی دارد؟

آقای هجری هم نگفته اند که بر سر انتخابات آزاد در ایران با جمهوری اسلامی مذاکره خواهند کرد. ایشان نیک می دانند که سران جمهوری اسلامی بر سر آینده فرمانروایی خویش با گروهی که دارای نفوذی محدود در بخشی از ایران است به مذاکره نخواهند پرداخت. پیام ایشان روشن و آشکار است: «اگر روزی به این نتیجه برسیم که جمهوری اسلامی واقعاً قصد دارد مسئله کرد را حل کند، طبیعتاً باید با آن مذاکره کرد». راستی این است که کسانی که گرفتاری ایران را در چهارچوب «ملت حاکم» و «ملت های محروم» می بینند، چشم اندازشان راهکار شهروندی و حقوق بشری نمی تواند باشد. نگاه ایشان تقسیم فرمانروایی در واحد های قومی است. چنین سیاست هویتی و قومی، پیآمدی جز از هم دریدن جنبش های اجتماعی کنونی ایران و تقسیم آن به واحد های قومی و ایلی نخواهد داشت. به جای پشتیبانی از جنبش دانشجویان، زنان، کارگران و آموزگاران، پشتیبانی از مبارزه آموزگاران کرد، کارگران آذربایجانی و زندانیان بلوچ.

این چنین است پیام تفرقه و قوم گرایی و ایل سالاری که اینک چونان طاعونی از درازای تاریخ به روزگار ما به میراث رسیده است. گویا که بزرگ ترین گرفتاری تاریخ مدرنیته و مشروطه ایران از یکسد و پنجاه سال به این سو، چیرگی گروهی «شوینیست فارس» بر فرمانروایی ایران بوده است. اگر کسانی که اینک در کانون سیاست اپوزیسیون ایران هستند، بی پایگی و درماندگی چنین اندیشه ای را در نیابند و با چنین فسانه ای هم آوا گردند، شوربخت مردم ایران که آقای احمدی نژاد و فرمایگانی از آن دست، پاسداران تمامیت ارضی و نمایندگان هویت ملی این سرزمین شوند. شاید هم که به گفته حزین لاهیجی،

«پس از ما تیره روزان، روزگاری می شود پیدا
قفای هرخزان، آخر بهاری می شود پیدا».

 

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630