بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

دی   1387 ـ ژانويه  2008 

 

چه کسی ره به ترکستان می برد؟!

دانای نادان

 

«سر کسانی که می­گویند

اسلام دین خشنی است

قطع باید گردد.»

 

چه چیز در قرآن و دین «مبین» بوده که در درازای هزار و چهارصد سال به مومنان، این توانش و پروانه را داده تا به خشونت گرایند و به نام خدای­شان کسان را در آتش افکنند، دست­ها را ببرند و پاها را پی کنند؟! این پرسشی است که این روزها در پی خواندن متن «قرآن محمدی» آقای اکبر گنجی و نقدهای آقای حسین­ میرمبینی بر آن، برای من پیش آمده و در ادامه برآنم تا پاسخی برای آن بیابم.

بنیاد بحث اینان بر سر نقش دین و تاثیرش بر روند پیشبرد دموکراسی­خواهی در ایران است از همین رو می­باید بپرسم که خيزش به سوی دموکراسی در ایران آیا بدون نقد درونی آیین به هیچ رو ممکن هست یا خیر؟ اکبرگنجی بر آن است که باید از پیرایش دین بیاغازیم و حسین میرمبینی بر آن است که دین در بن و بنیاد خود هیچ خدشه ای ندارد و هر چه هست برخاسته از تفسیرهای نادرستی است که از قرآن شده است. با همه­ی کشاکش میرمبینی با سروش، ناگفته نماند که این همان سخنی است که از این پیشتر سروش بر زبان می­راند: هر نقص که هست از مسلمانی ماست. نکته­ گیرا و دلکش در این­جا آن است که گنجی تنها به پاشیدن بذر پرسش بسنده می­کند بی آن­ که بخواهد پرسش اش را تا ژرفای خود پیش برد و بدان پاسخی را بدهد که چه بسا می­داند. در برابر، میرمبینی به خود متن روی می­کند بدون این که بخواهد در اصول و آغازه­های آن چون و چرایی بکند. آن چه در این مباحثات به دیده­ی من گیج­ کننده می­آید گرایشی است که هر دو سوی به مینوی ساختن مفاهیم و برکندن آن از محیط واقعی پیرامون شان دارند. این گرایش هر آینه در میرمبینی شدیدتر است، چه بسا از این روی که ایشان فاصله­ی بیشتری از جامعه­ی ایرانی داشته و دارند.

نخست، پیش از هر چیز، می­باید بپرسم که سخنان میرمبینی چقدر با واقعیت و روح اسلام نزدیکی و سازگاری دارد و تا چه اندازه می تواند بغرنج آن را در بُن آن ببیند و بیاندیشید. برجسته­تر و کلیدی­تر از هر چیز دانستن این نیست که توانش پیدایش تفسیرهای دیگری از قرآن هست یا نه بلکه دانستن آن است که رخ­دادهایی که در اکنون جمهوری اسلامی رخ می­دهد برخاسته از روح اسلام هست یا خیر؟

همه­ی ما می­دانیم و هرآینه بسیاری نیز هنوز نمی­دانیم که اسلام در پیدایش و رشدش هیچ گاه بری و فارغ از خشونت نبوده و هیچ برهه ای از تاریخ نبوده که در آن اسلام با زور و خشونت بنیادهای اعتقادی خود را زورآور نساخته  باشد. ما امروز و در اکنون جمهوری اسلامی شاهد سفاکی، دژخیمی و ددمنشی بسیاری از سران رژیم هستیم و آن­ها را درست از همین رو به بدترین و زشت­تریت منش­ها می­شناسیم و می­نکوهیم اما آیا یک بار هم شده از خود بپرسیم که آیا این دژخیمان و زشت­کرداران نیز خود را به همان گونه ای می­ببیند و می­شناسند که ما می­بینیم­ و می­شناسیم یا نه؟ در واقع آیا اهداف دژخیمان رژیم اسلامی همان اهداف دیکتاتورها و تمامیت­خواهان و «جباران» است؟ راستی درست ناسازگار با این است و خود کار به دستان رژیم اسلامی بیش از هر چیز  و هر کس از به گفته­ی خودشان جائران و زورگویان و فاسفان «تبری» و برائت می­جویند و دشمنان خود را زیر نام «طاغوت» و «استکبار» و... دسته­بندی کرده و می­شناسانند.

آن­چه در این جا دیده می­شود سرسپردگی بی چون­ و چرای راه­برندگان امور به خدا و عالم قدس است؛ بماند این که این سرسپردگی نشسته بر بالین کدامین تفسیر از کتاب مبین است و می تواند باشد. آن­چه که اهمیت دارد این امر انضمامی است که بسیاری از خشونت ­مداران خود را باورمندان و پایبندان پرهیز پیشۀ خدا و فرمان ­های او می­دانند و حتا شمشیر برآهیخته­ شان را در پرتو همین باور و پرهیزکاری است که بر فَرقِ ناسپاسان و شرک ­ورزندگان فرود می­آورند چرا که از دید ایشان جهان را می­باید از آمیغِ گنه­کاران و ناسپاسان و شرک ­آیینان و... پاک شست و از هر چه پلیدی است پیراست. از هر چه که بگذریم این منطق منطقی غیر قرآنی  نیست (و اگر غیر قرآنی است پس چیست؟!) اگر چه باور داشته باشیم که تفسیرهای نرم­خویانه­تری از دین مبین شدنی و توانستنی اند. بگذارید تا بحث را اندکی ژرف­تر فروکاوم تا موضوع بیشتر جا بیفتد.

 اسلام به معنای تسلیم به امر خداوند است و «مسلمانیت» و« انسانیت» (انسان بالقوه از نظر اسلام تنها توانش انسان بودن را دارد ) یک فرد در درجه­بندی اش بیشتر وابسته به این است که فرد تا چه اندازه تسلیم مطلق فرمان مطلق خداوند است و تا چه اندازه از نمودهای و جلوه­های شیطانی حیات که مظهر حضور اهریمنی ابلیس در برابر خدایند پرهیز می­جوید: تقوا. سنجه، فرمان­برداری مطلق از امر خداست و هر که سرسپرده­تر و تسلیم­تر باشد هم او با تقوی­تر نیز هست و درست از همین رو نزد خدا از ارج و منزلت بیشتری برخوردار است چرا که: «گرامی ترین شما نزد خدا پرهیز پیشه­ترین شماست». این روحی است که اسلام مومن را بدان فرامی­خواند. تسلیم مطلق در برابر خدا! آن چه دشواری و گرفتاری می­زاید درست همین روح است که مومن را در سرسپردگی مطلق اش به خدا می افساید و از خود به در می­کند و از او خویشتنی می­سازد ـ بی­خویشتن و هراسان در برابر هیبت و نهیب پروردگار.

 هرآینه در پرتو همین تفسیر است که می­توان تفسیرهای تازه و نوپدید از قرآن را گونه ای باج­دهی به باور­ها، هنجارها، و ارزش­های نوین دید و زیر مقوله ای شیطانی آن­ها را دسته­بندی کرد. همه­ی سخن بنیادگرایان نیز جز این نیست. آن­ها بر این باورند که نواندیشان روح خود را به شیطان فروخته اند و با دست بردن در امر«دگرگون ناپذیر» خدا برآنند تا گفتار ایزدی را هم­راستا با کامش­ها و رامش های خود تفسیر کنند چرا که نمی­خواهند به ضروریات و ملزومات سخن خدا گردن نهند زیرا که به شیطان دل­باخته اند. اگر بخواهیم ژرف­تر براندیشیم درخواهیم یافت این گفته بر پایه­ی سخن خدا در قرآن، پر بیراه هم نیست چرا که در قرآن آیه­های بسیاری هست استوار بر این که  در گفته­ی خدا هیچ دگرشی نیست و آن چه را که خدا فروفرستاده شده تا ابد از درستی و راستی برخودار است و کسی را نمی­شایست و نمی­یارست تا در آن دست برد و به کامخواه خود دگرگونی ای  در آن پدید آورد. از این فرادید که بنگریم و بر سریر چشم الله که بنشینیم بدین ره خواهیم برد که بسیاری از ارزش­ها هنجارها و قانون­هایی که خدا در قرآن برای پیشبرد زندگی انسان برنهاده قانون­هایی جاودانی اند.

از این همین جاست که می­توان گفت در تفسیر قرآن و در برخورد با قانون­هایی که خشونت عریان را فرمان می­دهند دو راه بیشتر در پیش نداریم و راه سومی در کار نیست یا پذیرفتن این که سخن خدا را «دست­بردی» نیست و این ماییم که می­باید در هر گیر و داری خود را با قرآن و سخن خدا جور کنیم و این همان کاری است که بنیادگرایان به بهترین شیوه ای در راستای پیاده ساختن آن راه می سپرند و همانا بر آنند تا، در راستای پیاده ساختن فرمان های خدا، گونه ای امپراتوری اسلامی را بر آوردند ـ خامنه ای و همتایان اش با شعار اتحاد جهان اسلام انگیزه ای جز این «امر الهی» ندارند ـ  و یا راه دوم این است که باور داشته باشیم آیه­های قانون­گذار قرآن با روی­آورد به گیر و دار آن روز شبه­جزیره­ی عربستان از دست و زبان محمد­بن­عبدلله برآمده است و این در بنیاد تایید چیزی جز این نمی تواند بود که دست­کم پاره ای از آن­چه در آن آمده سخن محمد است.

 راست این است که این دیدگاه دومی آیین را از روح و راستی خود که همان سرسپردگی مطلق به الله است تهی می­کند. در این راه هم گنجی و هم میرمبینی بر یک راهند. با این همه گمان می­رود که در این راه گنجی از خودآگاهی افزون­تری برخوردار باشد زیرا می­بینیم که میرمبینی، گنجی را بدان سرزنش می­کند که قرآن را بر پایه­ی تفسیر خود اندیشیده است («قرآن گنجی») بدون این که از این امر خودآگاهی داشته باشد که او خود نیز (قرآنی میرمبینی) بر بنیان نگاه پیشاپیش «نو- بنیاد» خود پدید آورده است. او نیز با ذهنیتی که از پیش راستی و درستی مفاهیم مدرن در برابر قرآن را پذیرفته، ساده انگارانه برآن است که میان حقوق بشر و قانون­ های برخاسته از آن با قرآن و هر آن چه که از آن ریشه دوانده ناسازشی در میان نیست. در واقع پاشنه­ی آشیل میرمبینی همین جاست  و بر همین پایه است که می­توان گفت از دید گونه­ی نگاه، میان او، گنجی و سروش ناسازش چندانی به کار نیست. همه­ی آن ­ها بر آنند که، ناساز با روح دین مبین، چیزی از آن فراکشند که از آن بر نمی­آید. این شیوه­ی اندیشیدن چیزی جز پس­مانده ای از گونه­ی نگاهی نیست که، به مانند مسیحیت، برای اسلام نیز به رفرم باور داشته و دارد بی آن که بخواهد جدایش ریشه­ای این دو دین را ببیند و بیاندیشد. گر چه این سخن هر آینه بدان معنا نیست که آغازه­ها و برساخته­هایی از برساخته­های فقه استوار گشته بر بنیاد خوانش سنتی و تاریخی از دین بازساخت و بازپیرایش­پذیر نیست، با این همه باری روشن است که دامن آستین­ این پیرایش و بازپیرایی بسیار کوتاه است و در شدت اش به برآشفتن راستی درونی آیین ره تواند برد.

در این­جا برای این که بیشتر به ژرفای موضوع شیرجه زنیم می­باید از میر­مبینی و هم­نوایان و هم­پیالگان اش بپرسیم که قرآن در مقوله­هایی مانند آزادی­خواهی، آزاد اندیشی، حق ارتداد، حق خود­بودن، برابری حقوقی زن و مرد، مسلمان و نامسلمان، حقوق کودکان، و ... به چه راهی فرا می­خواند؟ برای نمونه آیا می­توان بر پایه­ی آیه­های قرآن - بی آن که بخواهیم در پیوند با آیه­های قرآن گزینش­گرانه ره بسپریم - تفسیری به دست داد که در آن مسلمان با نامسلمان از نظر حقوقی برابر باشند یا مسلمانی حق ارتداد از دین خود را داشته باشد یا خیر؟در این­جا من مُصرم که سخن خود قرآن را به دیده گیریم چرا که گمان می­کنم این گونه پرسش­ها ما را به جوف و نهفت ماجرا می­برد و ناتوانی نظری روشن­اندیشان دینی در گشودن گره­ها و گرفتارهای فراگستر فردی و اجتماعی ما را برآفتاب می­کند.

می­دانیم که بخش بزرگی از درآمدهای ملی و مردمی ما «ایرانیان» در این اوضاع وانفسا خَرج یاری رساندن به، برای نمونه، جنگ­زدگان فلسطین یا عراق می­شود. این رویکردی است که مورد نقد بسیاری از وطن ­دوستان و میهن ­ستایان ما می­تواند باشد. اکنون پرسش این است که یاری ­رسانی به مردمانی که گوشه ای از «امت» اسلام برشمرده می شوند کاری غیراسلامی است و ناسازگار با روح قرآن؟ من اصرار دارم در این باره دیدگاه آقایان را بدانم چرا که این گره کوری است  که قرآنِ «اُمت»­ ستای در برابر روشن­اندیشان میهن­سِتای در همان دم مذهبی و اسلام­باور مانند آقای میرمبینی می­نهد. در چنین گیر و دار بغرنج­زایی من می­خواهم بدانم آقای میرمبینی «وظیفه»­ی مسلمانی شان را در پیش خواهند گرفت و به یاری جنگ ­زدگان مسلمان عراقی خواهند شتافت یا به مینوهای میهن­ ستایانه­شان خواهند چسبید؟! و اگر این دومی را برخواهند گزید می­خواهم از ایشان بپرسم آیا در این حالت ایشان بهتر از خامنه ای وظیفه­ی مسلمانی­شان را به جا آورده اند یا خیر؟ و آیا در بُن با بودن اسلام چگونه می­توانند دم از «وطن» زدن؟ آیا تفسیر آیت­الله ­خمینی که وطن ­ستایی را درست از همین روی و به سود اُمت­محوری نماد جاهلیت می­پنداشت نزدیک­ تر به راستی آیین و روح آن نتواند بود؟!

 ما خو گرفته ایم که بنیادگرایان را متهم به قدرت­گرایی نماییم و هر بدبختی را که بر سرمان می­آورند نتیجه­ی همین زورگویی و قدرت گرایی ایشان بدانیم؛ اما پرسش این است این گرایش چقدر ناسازگار با روح اسلام است. بر پایه­ی دیدگاه قرآنی، روا نیست کسی کاری کند که شهوت دیگران و حس حرص و طمع را در ایشان برانگیزد. در این مورد میان زن و مرد جدایشی در کار نیست. اکنون اگر جمهوری اسلامی دست به کنش ­های « امنیتی» ای (برای نمونه جلوگیری از «اختلاط» زن و مرد) می­زند تا از رشد ­و­ نمو گرایش­های شیطانی در میان مردم جلوگیری کند آيا کاری ناسازگار با روح اسلام و قرآن انجام داده است؟ درست براندیشید که این کنش­ها تنها در ایران نیست که رخ­ می­نماید بلکه اموری دامن­گستر در همه­ی کشورهای اسلامی اند و حکومت­ها (بدیهی است که خطاب خدا نه تنها به زمامداران که به فرد فرد مومنان نیز هست) هر چه وابسته­تر به امر و راستی درونی قرآن باشد در برخورد با «بندگان خدا» سختگیرانه­تر می­ستیهند و این همان کاری است که در اسلام امر به معروف­ و­ نهی از منکر می­نامند. روشن است که نمی­توان این معرفت را با «شناخت» نوین هم­سنگ و هم­پایه گرفت و منکر نیز چیزی نیست جز آن که در قرآن زشت و نکوهیده برشمرده شده است (حتا با تفسیر باطنی از قرآن آن­چنان که میرمبینی به شیوه­­ی عارفان از قرآن مد نظر دارد نمی­تواند ظاهر آن را دور بیندازد. گر چه «انسانی سازی» [من در مورد چنین چیزی تردید دارم] قرآن توسط عارفان هنوز بند اسارت درونی آن­ها به آن کتاب را نگسسته است اما باید دانست این گونه تفسیر درست به همین رو نمی­تواند و نمی­خواهد کتاب مبین را در پرتو روح سایه ­گسترش ببیند و بیاندیشد!)

و یکی از این منکرات چه بسا عدالت به مفهوم برابری حقوقی تواند بود. چرا که در اسلام عدالت و حقوق در بنیاد استوار بر جدایش و جداشناخت در جایگاه و مرتبه و سلسله­مراتب [پایگان]  است (عدل همان قرار دادن هر چیز بر سر جای خود می­باشد). آن آیه­ی ان اکرمکم عند الله اتقکم در بهترین حالت دال بر امور معنوی اسلام تواند بود نه دال بر مرتبه و درجه­ی حقوقی فرد. حقوق بردگان در اسلام می­تواند نمونه ای روشن­ساز باشد، برده حتا در علو درجه­های عبادی اش در اسلام همان حکم برده را دارد، مگر این که ارباب اش زیر قید و شرط ­هایی او را آزاد گرداند. نص قرآن نیز در این مورد صراحت دارد. باز برای این که روی نکته­ی بنیادین سخنم تاکید نموده باشم می­خواهم بپرسم روشن ­اندیشان دینی مانند آقای میرمبینی بر پایه­ی کدامین آیه از قرآن می­توانند حق ارتداد یا آزاد اندیشی و آزادزیوی ای را فراکشند که  به فراخور گریز ناگزیرانه به باختر زمین فراچنگ آورده اند؟

این پرسش و پرسش­هایی چون آن بنیان بحث مرا پی می­ریزند و یک­باره نواندیشان مذهبی مانند گنجی و سروش و روشن­اندیشان دینی ای چون آقای میبرمبینی را مورد تاخت قرار داده و برآنند تا درونمايۀ نگاه­های برگرفته شده از قرآن و در پیچیده به مفاهیم نوین آن­ها را بنمایند ـ که ره به ترکستان می­برند. چه، با روی­آوردن به این گونه پرسش­هاست که درخواهیم یافت پاسبُدان رسمی دین، کتاب مبین را بهتر تفسیر می کنند چرا که روشن است دین ­پیشگان قرآن را با نگاه قرآن تفسیر می­کنند اما روشن­اندیشان مذهبی نخست نیم­نگاهی حسرت آمیز به درخشش­های چشم­آکن دنیای مدرن دارند و سپس بر پایه­ی یافته های جهان شناسانه، بودشناسانه و انسان ­شناسانه­ی آدم تراز نوین است که دست به کار تفسیر متن می­برند و در آن کاوش می­نمایند.

 داشتن این گونه نیم­نگاه به مفاهیم دنیای مدرن هر آینه قابل درک است اما در بُن ناسازگار با روح و راستی آیین اسلام، چرا که اگر از دیدگاه حقوقی و چگونگی قانون­گذاری به این دو چشم بدوزیم خواهیم دید گریز این مفاهیم از هم از زمین تا آسمان هفتم است.

قانون ­های مدرن ساخته و پرداخته­ی خرد انسان اند و همه بازنمایِ خردگروی بنیادی شیوه­ی جهان شناسی انسان نوین. بر این پایه تنها خرد و قانون­ها و هنجارهای آنند که باید هنجارها و راه­های منش اخلاقی را بیابند و برنمایند. در برابر اما قانون­های دینِ فرو فرستاده، نه با قانون ­های خرد که با  اراده­ی استوار خدا شناخته می­شوند. خدای شخص ­وار قانون را برمی­نهد و هیچ برهان و منطقی را نمی­یارست که ما را به فهم این قانون و اراده رهنمون گردد. راه شناخت این قانون نه غور کردن در آن، که پیروی از پیامبر است و «شناخت» تنها از راه انجام «فریضه»ها ممکن می­شود. هیچ تری­ و خشکی نیست که در قرآن نیامده باشد و هیچ کس نمی­تواند در برابر خدا چون­و­چرا کند، مومن تنها باید از راه «طاعت» اطاعت کند. روشن است که اطاعت از فرمان­های خدا تنها مربوط به امور به اصطلاح عبادی نمی­باشد بلکه در امور خصوصی و اجتماعی، رفتاری و کرداری و ... نیز آن چه باید می­آمده، در قرآن آمده است. برای نمونه، آن­گاه که کتاب مبین مومنین را به جهاد و یا به کشتن کافران فرا­می­خواند (دقت کنید که در این جا دشمن وجهه­ ای مناسکی به خود می­گیرد و یک دشمن صرف نیست که باید او را از میان برد بلکه وی در همان دم دشمن دین خدا نیز هست) وظیفه­ و فریضه­ی مومن چیزی جز پیروی از فرمان مطلق خدا نیست. و هیچ کس در این گیر و دار شایسته نیست  از کام دل خود پیروی کند (شیطان) وگرنه «دوزخ» آشیان او خواهد بود. این همه بدان معناست که انسان اسلامی باید از راه وحی (فره) و اراده­ی خدا از نیک و بد کنش­های خویش آگاهی یابد نه از راه لنگ انداختن در برابر مفاهیم نوین! از همین روست که می­گویم در قرآن فرمانبردای مطلق از امر خدا سنجه­ی انسانیت آدمی به شمار می­آید.

باری، با این همه، منش­ نواندیشی و روشن­اندیشی نوپدید ما، درست رویاروی ایستادن در برابر این روح سایه­گستر است. این منش با این گروش شناخته می­شود که در پیوند با آیه­های قرآن آن دسته از آیه هایی را که بیانگر «رحمت» خدا در پیوند با رابطه­ی میان­فردی مومنان­اند را به عنوان آیه­های جهانی و همه شمول شناسانده و از آیه های «غضب» خداوند دست بشویند، یا چنان از گفتار خدا سخن گویند که گویی این چنین آیه­هایی به هیچ رو در قرآن به کار نیستند. اما سخن مبین قرآن خود ناسازگار با این روح زمانه است. هیچ چیز به اندازه­ی این آیه نشان­دهنده­ی ناسازگاری قرآن با این زمانه­ستایی نیست: اشداء علی الکفار و رحماء بینهم. طُرفه آن که این همان سخنی است که خمینی در تابستان خونین 1367 بر زبان می­راند و وِرد زبان خامنه ای و همه­ی کار به دستان رژیم اسلامی هم هست.

 این­جاست که می­بینیم هم روشن ­اندیشان دینی ای چون میرمبینی و هم نواندیشان دینی ای چون اکبر گنجی زیر لوای قدرت­گرا یا «سلطانیسم» خواندن رژیم اسلامی امروز ایران برآنند که وزنه­ی سنگین اسلامی ای که بر دوش و کول مردم ما سنگینی می­کند را در نظر نگیرند و خودآگاهانه یا ناخودآگاه حقیقت را در پرده ای از ابهام بپوشانند.

 

«سلطانیسم» یا «فاشیسم» خواندن جبر و فشار اسلامی در ایران امروز، به گمان من، نشان از همان اسارت درون­گیر شده­ی ما به اسلام را دارد که مانع از آن می­شود تا اسلام را به عنوان دینی که هویت ما را به­ هم ­تافته است مشمول و مسئول بدبختی­های امروز خود بدانیم. برای نمونه، گنجی در این که در وضعیت خشونت­بار امروز ایران نمی تواند «فاشیسم» ببیند سراسر بر حق است اما همین رهیافت به­درستی نشان از آن دارد که وی نمی­تواند اسلامیت این خشونت­ها را ببیند و بیاندیشد. آن­چه که اسلامی بودن این خشونت­ها را لو می­دهد هر آینه روش­ها و ابزارهایی است که بنیادگرایان در امر سرکوب (که خود آن را بدین عنوان نمی­شناسند) به کار می­آورند. در این جا می­توان پرسید، روش­هائی مانند سنگسار، قطع دست، تازیانه زدن، اعدام کردن و ... اگر روش ­هایی اسلامی نیستند پس چیستند؟ آن چه امروز ما را به بند کشیده و آه از نهاد ما برآورده چیزی جز راه و روش­های «هدایت» به راه خدا در «بینش» اسلام نیست. این «اصول» و «ارزش» های این بینش است که در برابر ارزش­ها و اصول نوین به پاخاسته و بر آنند تا سرحد نابودی با رقیب نوزاده شان در افتند و آن را از پای درآورند و چه باک که در این میان جان بسیاری را به کشتارگاهِ خدای این بینش و آیین ببرند. همین ارزش­ها و اصول اند که در راستای زدودن جهان متمدن خیز برداشته اند.

 بغرنج اسلام درست از همین رو تنها مربوط به ایران نیست، بلکه مساله ای جهان­گیر و همه ­جا گستر است. بسنده است به جهل جنبنده ای که در جهان امروز، به نام قرآن و بر بنیان قرآن بمب ـ ­پاشانه  به راه افتاده است براندیشیم تا همه چیز به آفتاب در آید. تنها بسنده است از خود صادقانه بپرسیم چه چیز از مسلمانان سراسر جهان آنی را ساخته که اکنون هستند، نادانی فراگیر، فقر، بینوایی، فرودستی، بی سوادی فراگستر، اقتصاد استوار بر درآمد نفت و منابع زیرزمینی و؟..

به گمان من، تا زمانی که اسلام را در شمول فراگسترش هر بار یا در نتیجه­ی اسارت درون­گیر شده یا به بهانه­ی دموکراسی­خواهی به کناری می­افکنیم، بی آن که بخواهیم، با بغرنجی که خود اسلام است رویارو می شویم و همه­ی کوشش­های ما تیر افکندن در تاریکی خواهد بود. از هر چه که بگذریم گستره­ی اندیشیدن پهنه­ی نشستن و درجا زدن نیست و روا نیست که ما به بهانه­ی این که احساسات دینی مسلمانان را برمی­آشوبیم (یا به این بهانه که بسیاری از هم ­میهنان ما بر آیین اسلامند) دست از بر سنجش برداریم و چنان بنماییم که باورهای دینی مسلمانان بری از هر گونه نقص و عیبی است. روی دیگر سکه­ی سفاکی رژیم اسلامی باور سفت ­و سفت مردم  به مفاهیمی است که به این سفاکی­ها توانش پدید آمدن می­دهند. گمان نمی­کنم در هیچ یک از دموکراسی­های جهان حق انتقاد و برسنجش  را تنها به این بهانه که باورمندان به ادیان را رنجه می­سازد از کسی پس ستانند.

ما می­باید یاد بگیریم، بی آن که به کسی خشونتی روا داریم، تنها در گستره­ی اندیشه و گفتار، باورهای کسان را در بوته­ی آزمایش بگذاریم و گمان نکنیم که یک دین و باورمندان بدان ـ  تنها بدین رو که از باورهای ویژه ای برخوردارند ـ از حق ویژه ای (حق مصونیت از انتقاد) نیز برخوردار می­باشند. چنان که تنها بدان روی  که آنان چیزی را مقدس یا حرام خوانده اند ما نیز ناگزیر باشیم در برابر آن لُنگ بیاندازیم.

این که هر روز از زبان پاره ای می­شنویم که شما اگر می­خواهید چیزی را برسنجید و راهی به مردم نشان دهید راه اش این است که تنها آن­ها را متوجه «نقد قدرت­ها» کنید نتیجه اش چیزی جز اشاعه­ی نادانی نخواهد بود. این سخن هر آینه بدین معنا نیست که ما می­خواهیم یا می­توانیم مسلمانان و پیروان ادیان و مذاهب را به شهروندان درجه­ی دوم و چندم فروکشیم؛ اما باید بدانیم تا زمانی که پیروان مکاتب، به ویژه مسلمانان، آیین خود را محمل حقیقت مطلق می­دانند، هر آن، تواند بود که بخواهند آن را به اجرا در آورند و این را، بیش از همه، گزارش­هایی که از شهروندان مسلمان ساکن کشورهای پیشرفته می­آید تایید می­کند: این که هستند مسلمانانی که با وجود قانون­های مدرن هنوز می­خواهند برای نمونه با زنان­شان به شیوه ای قرآنی رفتار نمایند.

 پیش ­شرط دموکراسی انتقاد پذیری است؛ اما شهروندانی که هر منطقی را به شیوه ی «مناسکی» پاسخ می­گویند روشن است که بس دورند از آن که بخواهند شهروندانی دموکرات باشند. اگر قرار است ایران آینده صحنه­ی باززایش باورهای خشونت­آمیز و کشنده نباشد، مسلمانان نیز باید یاد بگیرند که در این امر دو طَرفه و رویاروی سهمی برابر داشته باشند نه آن که خود را برتر پندارند. دموکراسی نخست و پیش از هر چیز می­باید در رفتارها و کردارهای ما نمود پیدا کند تا سپس روزی بتواند نهادینه شود و سازمان یابد. تنها در این صورت است که می­توان چشم امید به آینده بست و آدمی نو و جهانی نو را آرزو کرد.

وبلاگ نويسنده:

http://nia69com.blogfa.com

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630