بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

آذر   1387 ـ دسامبر 2008  ـ

پيوند به آثار ديگر نويسنده در سايت سکولاريسم نو

پيوند به بخش دوم اين مقاله

تأملی بر مقولۀ ایدئولوژی در احزاب نوین

با نگاهی به تلاش های حزب مشروطه ایران در تبیین های ساختاری

رضا عموزاده

بخش اول 

آقای دكتر داریوش همایون، كه از چهره های كاملاً شناخته شده در صحنۀ فعالیت های اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران و از سزارهای لشكر مبارزات تئوریك و ساختاری در بخش فعالان مدنی و سیاسی جامعه ایران است، در كنگرۀ هفتم حزب مشروطه ایران، موسوم به كنگره زنده یاد اسدالله مروتی، كه در واپسین روزهای ماه نوامبر سال دو هزار و هشت، در مركز سیاسی ایالات متحده آمریكا یعنی واشنگتن دی سی برگزار گردید، در فرازی از سخنان خود ـ كه به نوعی جمع بندی مسائل مطروحه در كنگره بود ـ در پاسخ به تذكری مطرح شده از دكتر اسماعیل نوری علا، كه در بخشی از پیام وی (دكتر نوری علا) به كنگره حزب (كه بعنوان میهمان حزب مشروطه ادا شد) در جهت اشتباه نگرفتن برنامه سیاسی با ایدئولوژی اظهار شده بود، در تبین اصل مقولۀ ایدئولوژی نكاتی را مطرح فرمودند كه جای آن دارد بر روی آن چندی مكث شود تا از ورود عناصر اشتباه بدرون ادراكات تئوریك تلاشگران سیاسی ـ اجتمائی ایران جلو گیرد و این مهم شایسته بذل توجۀ جامعه روشنفكری ایران، كه بطور خستگی ناپذیر در غنا بخشیدن به پایه های فكری و اندیشمندی در گستره فرهنگی ایران مشاركت فعال دارند، می باشد.

دكتر داریوش همایون می فرمایند: «مشکل دومی که ایشان (منظور دكتر نوری علا است ـ توضيح از نویسنده) به ما هشدار دادند اشتباه نگرفتن برنامه سیاسی با ایدئولوژی است و گمراهی هائی که در ایدئولوژیک شدن حزب هست. در توضیح باید اضافه کنم که از فروپاشی امپراتوری شوروی اصطلاح پایان ایدئولوژی بر سر زبان ها افتاد ولی نه به معنی لفظی کلمه. منظور از پایان در اینجا ایدئولوژی با "ای" بزرگ است یعنی یک دستگاه فکری منسجم که مدعی توضیح دادن جهان است و برای همه چیز پاسخی دارد ــ چنانکه مارکسیست ها ادعا می کردند. در برابر، یک ایدئولوژی با "ای" کوجک نیز هست که مجموعه ای از ایده ها و گرایش های فکری است که لزوماً ارتباط ارگانیکی با هم ندارند و دامنۀ محدود تری از ایدئولوژی با "ای" بزرگ را می پوشند. مثلاً، اقتصاد بازار یک ایدئولوژی است ولی کاربرد ها و تعریف های متفاوتی بسته به به اوضاع و احوال دارد. در همین بحران سیستم بانکی جهانی، دولت ها بیشترین مداخله را در اقتصاد می کنند ولی همچنان در چهارچوب اقتصاد بازار مانده اند. احزاب سیاسی جدی همه ایدئولوژی به معنی طرح کلی و روحیه چیره بر برنامۀ سیاسی دارند و برنامه های سیاسی شان در واقع مکانیسم اجرائی ایدئولوژی های آنان است. ما حزب ایدئولوژیک نیستیم ولی مشروطه ایدئولوژی ماست و مشروطه به گفته فریدون آدمیت ایدئولوژی آزادی و ترقی است». (پایان نقل قول از دكتر همایون)(١)

اینكه ایدئولوژی با ای بزرگ نوشته شود یا با ای كوچك افاده گردد و یا حتی دست به ابداع بزنیم وآن را با عین بنویسیم، در اصل مسئله تغییری ایجاد نخواهد نمود و نمی توانیم از پیآمدهای واقعی آن چشم پوشی نمائیم٠

افق های فكری آقای دكتر همایون آنقدر گسترده می باشد كه بتوان از آن توقع داشت در ارائه و انتقال ادراك مفهوم مهمی مانند ایدئولوژی بنحو درست و كانكریت عمل نماید و از احالۀ آن به سطح ابهام و ایهام و سطوح ادبی غیر رئالیستیك خودداری نماید٠

فاكتی كه از فریدون آدمیت در باب ایدئولوژی دائر بر" مشروطه ایدئولوژی ماست و مشروطه به گفته فریدون آدمیت ایدئولوژی آزادی و ترقی است" آورده اندتنها یك یادآوری نوستالژیكی است كه می خواهد یاد یاران و استادان خط مقدم را زنده نگه دارد و در عین حال بر ادراك اشتباه همچنان پای می فشارد٠ سوال اینجاست که اساساً كدام ایدئولوژی بر گوهر آزادی و ترقیخواهانه خود تاكید نكرد و فراتر از آن خود را یگانه مجری و مبعوث مقدس و پاك آن برجسته نكرد؟

ضمن احترام كامل و قدرشناسی نسبت به رهروان راه آزادی و مدنیت ایران، و بویژه به سرداران روشنفكری جنبش مشروطیت، از امیركبیر و میرزاآقا خان كرمانی تا طالبوف و آخوندزاده، كه انديشۀ آنان مضمون تحقیقات و تلاش های خستگی ناپذیر آدمیت بوده، باید اظهار شود فراز نقل قول شده از ایشان نمی تواند ماهیت امر را بیان نماید٠

برخی از مقولات ابتدا به ساكن و در بدو و مدخل ورود تنها با ضد خود تعریف می شوند، به خصوص مفاهیمی كه در توالی زمان خلق می شوند و نو و كهنه همدگر هستند٠ اشتباه مهیب در عدم درك تفاوت ماهوی و جوهری نو و كهنه سبب می گردد كه تغییرات یا تفاوت های جزئی یا غیر عمده به نحوی سبب در هم ریزی و خلط مبحث گردد كه اصل درك درست و تشخیص افتراقی و یا صحیح را ناكارآمد و قاصر گرداند٠

نو و كهنه دو مفهوم متضاد، و یا به تعبیر آقای همایون برابرنهاد، هستند و كسی هم در آن شكی ندارد كه نسبت بین این دو مقوله را "زمان" می سازد و توضیح می دهد٠ منتهی، یك نكتۀ اساسی اینجاست: "نو" همان "كهنه" نیست، بلكه جوهره و ماهیتی متفاوت دارد و، باصطلاح عامیانه، دو موضوع جدا هستند٠ نو كارش را با نقد كهنه شروع می كند و این تزاحم هیچگاه به آشتی پذیری با هم نخواهد رسيد، چون در آن صورت نو علت وجودی خود را از دست خواهد داد٠ نقد كهنه هیچگاه به خودی خود منتج به قلمرو یابی كهنه نمی شود، بلكه توصیف خود برتر نو است كه بازار را به نفع وی رقم میزند و مایۀ تغابن كهنه می گردد٠

این همان اشتباه اساسی و پایه ایی می باشد كه استاد همایون در درك مفهوم ایدئولوژی ارائه می نماید٠ نقطۀ مقابل ایدئولوژی بزرگ شاید ایدئولوژی كوچك باشد؛ درست مانند آن كه انسان بلند قد نقطۀ مقابل انسان كوتوله می باشد٠ ولی در اینجا فقط دو قامت مورد قیاس قرار گرفته اند و نه دو ماهیت٠

"نقطۀ برابر نهاد ایدئولوژی شكل «دان سایز» (کوچک شده) و یا ریز نقش تر آن نیست بلكه مفهومی است به نام فلسفۀ علمی"، كه یكسره اعم و متمایز است از مفهوم مقولۀ "ایدئولوژی" و نقاد و نافی آن می باشد. آقای دکتر همایون به درستی اشاره می نماید که: «...یک دستگاه فکری منسجم که مدعی توضیح دادن جهان است و برای همه چیز پاسخی دارد - چنانکه مارکسیست ها ادعا می کردند...»، ولی، در ادامه، به گونه ای سخن را ادامه می دهد كه نشان از دست كم گرفتن و چشم پوشی نسبت به معایب سیستم های ایدئولوژیك می باشد.

انتخاب سیستم اقتصاد بازار، یا درست تر بگوئیم اقتصادسرمایه داری، آبشخورش ایدئولوژی نیست و جستجوی بنیان های ساختاری ایدئولوژیك در گسترۀ این مقوله راهی بس به خطاست و احتمالاً همین نگرش است كه آقای دكتر همایون را وا می دارد، برای تحافظ جامعه در برابر خطر ماركسیسم، به اقتصاد سرمایه داری شكل ایدئولوژیك بدهد تا با مقدس سازی آن، حربۀ دفاع و تهاجم به وقت مقتضی را در دست حفظ نماید٠

ایدئولوژیك كردن اقتصاد سرمایه داری به همان میزان خطر جمود و درجا زدگی و عقب ماندگی را در خود داراست و مرتب به باز تولید حلقه های معیوب می پردازد كه سایر ابواب و نحله های ایدئولوژی بدان گرفتارند٠ حذف مطلق ایدئولوژی در عرصۀ حكومت، فرآیندی است مربوط به دوران پست مدرن و استنتاج منطقی ای است از اصل فلسفۀ حكومت كه مضمون اصلی تلاش های سكولاریسم را تشكیل می دهد و این مهم با اتكا به فلسفۀ علمی صورت می گیرد٠

جهان ایدئولوژیك و تمامی مكاتب روئیده بر آن، در نفی اصل مالكیت، اشتراك كامل دارند و این البته بسیار طبیعی است، زیرا تا طلوع دنیای نو می بایست زمان های معینی با محتوای پراتیك های مشخصی می گذشتند تا انكشاف بدیع اصل جهان شمول آزادی صورت عینی و ملموس به خود میگرفت٠

فلسفۀ ماركسیستی، كه بنیان های اساسی خود را بر اقتصاد نهاد(٢)، عملاً نفی مالكیت بر وسایل تولید را بر نفی اصل مالكیت تعمیم داد و نتیجۀ مطلوب خود راگرفت و از همین زاویه بود كه ساختار ایدئولوژیك یافت٠ از نظر ماركسیسم، مقولۀ كلان در انطباق با مالكیت، همان ابزار تولید است٠ نتیجۀ قهری چنین تفكری نفی آزادی نوع انسان بود٠ سایر مكاتب ایدئولوژیك، بویژه در سطح مذاهب و خصوصاً سه دین موسوم به ابراهیمی نیز، با همین بن مایه، انسان را موجود منحرفی ارزیابی می كنند كه باید بوسیله اوراد و آیات و تذكار و آئین های ویژه مزكی شود تا شایستۀ بارگاه الهی گردد٠ در ذات فلسفی بینش های آنان انسان مطلقاً صاحب نفس خود نیست و بر آن مالكیت ندارد و، با این استدلال، عملاً، منطق نهفته در ایدئولوژی، یعنی تخاصم مالكیت با ذات اقدس الله را تئوریزه می نمایند٠

شاید همگان این شعر در سطح عامیانه را به خاطر داشته باشند كه می گوید: «در حقیقت مالك اصلی خداست / این امانت (تن و وجود انسانی و امكانات تولید ثروت) بهر روزی دست ماست». در این نیایش بظاهر آرام و عرفانی و نجوای آرامش بخش حقیقت سترگی نهفته است: سلب مالكیت از انسان.

همۀ آن كسانی كه حضور انسان در دایرۀ عالی خود را منوط به امتحانات و احراز شرایط قدسی و منزه طلبانه می نمایند و ذات انسانی را شرور می پندارند و نسبت به گوهرۀ انسانی بی اعتماد هستند و مبانی توزیع حقوق را نه فرد(٣) بلكه واحدهای دیگر انسانی كه رنگ ایده آل های آنان را داراست (خانوادۀ مقدس، جامعۀ مقدس، حكومت مقدس، خدای مقدس٠٠٠) و در آن واحدها با كنترل های محسوس و غیر محسوس به سركوب می پردازند نمی توانند وارد مبحث مالكیت در قلمروی گردند كه اصل استقلال و هویت مشخص و طراز كامل یافتۀ هر فرد انسانی را نتیجه بگیرند٠ اعتراف بر این امر كه اساس مالكیت بر مقولۀ كلان تری از تصاحب وسایل تولید استوار است و مضمون اصلی آن، كنترل نفس انسانی توسط خود فرد انسانی می باشد، یعنی پایان ایدئولوژی٠

و این انكشاف بدیع «آزادی» است٠

جهان ایدئولوژیك نفس انسانی را اماره و شكمباره و بورژوا می پندارد و، با ضرب تازیانۀ تزكیه و گولاك، آن را رام و تسلیم و سركوفته و بی هویت می نماید؛ و دنیای آزادی، با تكیه بر تربیت اجتماعی با ارائۀ امكانات، فرد انسانی را وا میدارد در انكشاف خویشتن و دستیابی به هویت درونی خود با سربلندی و افتخار گام بردارد٠

 

ایدئولوژی و معایبش و مخاطرات آن در شرایط ویژۀ ایران

از دیدگاه ها و زوایای گوناگون به تعریف و توضیح مقولۀ ایده و ایدئولوژی پرداخته اند: از مجموعۀ اعتقادات و اهداف و افكاری كه بر مبنای یك سیستم ـ مدعی كامل بودن ـ كه با اتكا به آن جامعیت، به پیرامون و پیرامونیان می نگرد، بویژه در سیاست(٤) گرفته تا تجسم آمال و آرزوهائی كه نیازهای اجتماعی و تمنیات یك فرد یا گروه یا یك فرهنگ را بازتاب می دهد(۵) و آن سیستم را می سازد٠

اجازه فرمائید برای پرهیز از اطالۀ كلام و غور در تعاریف مختلف در سیستم های متریك گوناگون بر درك مشترك (٦) از خطوط برجستۀ(٧) ایدئولوژی تكیه كنیم٠

تمامی ایدئولوژی ها یك سیستم معین و مشخصی دارند كه هویت خاص آنان را مشخص می نماید و، در عین حال، این سیستم، در جائی بسته می گردد و از رهرو یا پیرو تقاضای ایقان و اعتقاد می نمایند٠ سیستم های بستۀ ایدئولوژیك منتهی به جمود و دگماتیسم می گردند و، ضمن جلوگیری از ورود عناصر نو، با آن به تخاصم می پردازند و عملاً مخالف همزیستی می گردند و شرایط صلح آمیز را ناممكن می گردانند٠ برجسته ترین خصوصیت سیستم های بسته و ایدئولوژیك "جنگ افروز " بودن آنان است٠

سیستم های مدرن و علمی اما، ضمن كاركرد بر مدارهای سازمان یافته، از جمله در سیستم های اجتماعی به شمول حكومت، راه تغییر را باز می گذارند٠ عمده ترین تفاوت سیستم های كهن و ایدئولوژیك با همطرازان نو و مدرن آنها عبارت است از پویائی (دینامیسم) ساختار (ارگانیزیشن) های جدید است. و، به تحقیق، همین خصوصیت است كه مدل های نو و كهنۀ مورد بررسی ما را قدر مطلق هم می سازد٠

سیستم های ایدئولوژیك دستگاه های نیرنگ و فریب هستند و آنچنان در سطح عقب ماندگی درجا میزنند كه با انسان توسعه یافتۀ قرن بیست و یكم همانگونه گفتگو می كنند كه با انسان دوران نظریۀ مركز عالم بودن زمین و گردیدن خورشید به دور آن.

سیستم های ایدئولوژیك نیرنگ می بازند چون اصلاً حقیقت به نفع آنان نیست و، از طرف دیگر، هرم را از نوك تیزش بر زمین می نهند و هنوز در سطح ابتدائی ترین مقولات و انكشافات علمی كه در صحنۀ واقعی زندگی كاربرد دارد و همۀ مدعیان ایدئولوژی از آن بهره وافر می برند، مانده اند؛ ولی، در عین حال، مدعی هستند كه به سرچشمۀ اسرار دست یازیده اند و از نشیمنگاهشان در برج عاج "كل مطلق" بر اجزای نادان شلاق تزكیه می نوازند٠

اینكه انسانی به اصول اعتقادی ایدئولوژیك، به عنوان بخشی از مباحث وجدانی، اعتقاد داشته باشد، هرگز جای اعتراضی نیست و یا حتی اينکه در انجمن ها (كامیونیتی ها) ی خود به حشر ونشر مسالمت آمیز بپردازند باز هم مباحثه ای در آن نیست، بلكه نقطۀ قابل تأمل در حضور این عنصر در باب حكومت است، آنجا كه برای هدایت ایدئولوژیك جامعه تمامی آموزه های مدرن و علمی مسخ و منسوخ می گردند تا كام دل یك گروه ممتاز ایدئولوژیك زده برآورده گردد٠ این همان نكتۀ بسیار ضروری می باشد كه باید در احزاب مدرن با دقت تبیین گردد تا از هزینه نمودن های اضافی احتمالی آینده جلوگیری شود٠ حضور هر نوع ایدئولوژی در بافت حكومتی، به همان اندازه حضورش مایۀ عقب ماندگی می باشد و پرداخت بها اجتناب ناپذیر است٠

امروز، در ایران اسلامی، تمامی جنبه های زندگی تحت تأثیر واقعاً وحشیانۀ مذهب و ایده ای است كه به مسخ و عقب ماندگی جامعۀ ما منتهی شده است٠ تمامی وسایل ارتباط جمعی تنها با تكیۀ تهوع آور و افراطی بر مذهب و پوشش دادن به آن، عملاً، سلامت و بهداشت روانی جامعه ایران را در هم ریخته اند و حرفۀ كثیف خود را توسعه می دهند٠

هنر، كه باید بر ملاطفت و آگاهی انسان ها بیافزاید، عملاً، در كیفیتی متضاد و ضد هنری، تمامی تلاش هایش، چه در فیلم و سینما، چه در روایت و داستان، و حتی در موسیقی(٩) و سایر ابواب و اجزا هنری، بر اثبات "حكمت الهی"(٨) استوار است و، مثلاً، برجسته ترین هنرمندان رژیم اسلامی، مانند مجید مجیدی(١٠) سعی مطلق و وافر در اثبات این بخش از نیازهای تئوریك رژیم دارند٠

رژیم ایران آسمان و ریسمان را به هم می دوزد تا وجود خدا را اثبات نماید و از آنجا نقطۀ عزیمتش را علیه بشریت و ساختارهای بین المللی و تمامی تفكرات مدرن پی گیرد و جنایات خود را توجیه نماید. اعلان پیشاپیش به تمامی معتقدان بارگاه الهی بر یك سره دور بودن حكومت از اصول ایدئولوژیك و پرهیز مطلق بر استفاده از منابع ایدئولوژیك ـ حتی به عنوان یكی از منابع قانونگزاری ـ و اساساً عدم برخورداری ایمان یا ضد آن از امكانات عمومی، ضرورت مطلق شفاف سازی در برابر كسانی است كه همواره به رانت خواری اندیشه می كنند٠

روشن است كه مقصود از نشان دادن معایب ساختار ایدئولوژیك، صرفا رژیم اسلامی حاكم بر ایران نمی باشد٠شاخصه های معیوب در جمهوری اسلامی ایران بقدری صعودی و برجسته است كه برای هیچ ناظری جای هیچ تردیدی باقی نمی گذارد، بلكه، فراتر از آن، هدف یافتن ریشه ها و عملكردهای ایدئولوریك در نیروهای مخالف رژیم و پلاتفرم های آنان است٠

نفس این اقدام یعنی نفی و مبارزه با گرایشات ایدئولوژیك در ساختارهای احزاب سیاسی، به منظور دامن زدن به نبرد قدرت. و از آنجا به شیوه های حذف و تسویه و تصفیه های حزبی رسیدن نیست، چه همۀ این پدیده های معیوب عارضی و طبیعت احزاب و ساختارهای ایدئولوژیك می باشد٠

يعنی، هدف آن است كه، با یافتن عناصر پنهان ولی ایدئولوژیك، از وخامت هائی كه این جریانات در روند حاكمیت ملی و مدرن ایجاد می نمایند، كسب آگاهی كامل گردد تا روند تأمین حقوق انسانی در پیچ و خم های نبرد های اجتماعی ملعبه واقع نگردد و هیچ بهانه و حربه ای برای تعرض بدان باقی نماند٠

بسا جریانات و فعالین سیاسی و اجتماعی در صحنه حضور دارند و مدعی نبرد با مقولۀ ایدئولوژی هستند؛ ولی، در عمل، با دست یازیدن به شیوه های ایدئولوژیك در یك فرآیند نه چندان پیچیدۀ دیالكتیكی، تمامی موجودی حساب های كوشندگان راه آزادی انسانی را تخلیه می كنند و یك سر آن را به ذخائر قطب اصلی بلوك ایدئولوژیك، یعنی جمهوری اسلامی ایران، واریز می نمایند٠

ویرانگرانه ترین و مخرب ترین پیآمدی كه ساختار ایدئولوژیك بر جسم و روح پیروان خود، و از آنجا بر توانمندی های اجتماع، وارد می آورد، ارائه و توسعه سكتاریسم یا فرقه گرائی است و این نكتۀ بغایت پر اهمیت در شرایط امروز ایران معنائی خاص و بسیار قابل تامل و جای بذل توجه دارد٠

 

سكتاریسم به مثابه نتیجۀ قهری ایدئولوژی

سكتاریسم خود بخود و به تنهائی وجود خارجی ندارد و همنشین و همگن ذات انسانی نیست؛ بلكه یك عارضه و بیماری انسان گریزی است كه نتیجۀ قهری عملكردهای ایدئولوژیكی می باشد٠ حضور این كیفیت و مقوله در شرایط امروز ایران نقش به سزا و كاملی در پسرفت های مبارزات آزادیخواهانه ایرانیان دارد؛ و موضوع هنگامی مهمتر می گردد كه بدانیم عالی ترین آفند و پدافند دستگاه های اطلاعاتی ایران بر توسعه و كاربرد عمدی و آگاهانه از سكتاریسم استواراست٠ این شیوۀ اطلاعاتی رژیم ایران ساختارهای بهداشت روانی در درون جامعه ایران، و نيز مخالفین رژیم، را به نفع دستگاه حاكمیت اسلامی بر هم زده است و از شكل گیری پلاتفرم های موثر و نهائی جلوگیری بعمل آورده است و مایۀ تشتت و سردرگمی گشته است٠

سكتاریسم، یا فرقه گرائی، انسان ها را به دو گروه خودی و غیر خودی (یا بیگانه) تقسیم می كند تا خلوص و پاكدینی خود را از تعرض مصون نگاه دارد و، با این تشبث، عملاً دشمنی و نفرت خود را از نوع انسان بیان می دارد، حتی اگر در منطقی جهان شمول عمل كند و خود را نیروی مقدم دوران ساز ارزیابی نماید٠ تئوری دفاع از پرولتاریای جهان شاید بهترین مثال بر این مدعا باشد٠

مشاركت فرقه گرایان در نبرد اجتماعی اساساً فاقد صداقت، و در شرایط پیروزی فاقد پتانسیل لازم برای سازندگی، است و، لاجرم، دست به دامان بحران سازی ها و فرافكنی ها می گردند تا با كاهیدن از انرژی جوامع تحت حاكمیت خود از شكل گیری نیروی موثر علیه خويش جلوگیری نمایند٠

فرقه گرایان ایدئولوژی زده در هر شرایطی مرزهای زمان و مكان را در هم می ریزند تا نتایج مطلوب خود را استنتاج نمایند٠آنان (سكتاریست ها) معنای نسبیت بطور عام و مقولات تحتانی تر آن، مثل نسبیت تاریخی، فلسفی، و حتی فیزیكی را در هم می ریزند و به طرفه العینی به مدد ذهن و خیال طی طریق می كنند و تنها چیزی كه برایشان بی معناست روش اصولی هر مرحله می باشد و حتی به چنین اسلوبی كینه هم می ورزند، چون تامین گر منافع گروهی آنان نیست٠

درهم ریزی مقولات و خلط مبحث در آنها، كه شیوۀ طبیعی سكتاریست های ایدئولوژی زده می باشد، عملاً، مرزهای واقعیت و سیاست ورزی، كه ضرورت دست یابی به یك پیروزی با هزینه های كمتر است، را مغشوش و بالنتیجه غیر ممكن می سازند٠

 

تاملي بر مقولۀ ايدئولوژي در احزاب نوين

قسمت دوم: ايدئولوژی گرايان و منطق جدلي

رضا عموزاده

rezaamouzadeh@gmail.com

 

عناصر ايدئولوژيك بسيار مايلند نيروهاي مخالف خود را "هر هري مذهب"و فاقد اصول مشخص و روشن قلمداد كنند. در عين حال، به زعم آنان پايگاه هاي فكري خودشان درك واضح و قابل اعتماد و اتكائي به رهروان و پيروانشان اعطا مي نمايد كه متضمن سعادت آنان مي باشد.

فرقه گرايان مدعي هستند كه همواره برای توضيح افكار خود سعي بليغ مي کنند. اما در تحليل نهائي، حقيقت امر منتهي به شيوه هاي تحميلي مي گردد و اين بسيار طبيعي است٠

"نبرد براي ايدئولوژي" هيچگاه در تاريخ از سطح "منطق جدلي" فراتر نرفته و براستي هم كه تمام فنون اين اسلوب چيزي بيش از يك جدال نبوده است. منطق جدلي شايد كمكي باشد به تقويت مكانيسم هاي فعاليت مغزي از طريق تقويت فنومن هاي خاصي در آن ولي در نبرد اجتماعي، بويژه در نوع ساختن و پي افكندنی كه زمينه ساز آزادي است، اگر نگوئيم زيانی مطلق گرا، چيزي بيش از لفاظي ها و پرحرفي هاي كاهنده نبود و در ضمن هرگز نتوانسته در پروسۀ تدوين فعال پروژه هاي فكري مدرن نقش ارزنده اي داشته باشد.

«منطق جدلي» از اساس با «جدال منطقي» متفاوت است. همانقدر كه جدال منطقي در کار يافتن راه صحيح يا اصولي به منظور دريافت روح واقعيت ها يا، در واقع، كشف حقيقتي كه كماكان مجهول مانده، راهگشا مي باشد، به همان ميزان منطق جدلي با دادن فرصت به روح تفوق طلبي و برتري جوئي دود و دمي را بر مي افروزد كه در پناه آن راه يابي به گوهرۀ كمال جوئي محجور و دور از دسترس مي ماند.

منطق جدلي اگرچهبصورتی بيش از يك قالب، كه فقط در كيفيت هاي خاصي از راه يابي به حقايق مورد استناد، محقق ميشود اما، وقتی بصورت مضموني، بويژه در مناسبات اجتماعي، مورد استفاده قرار می گيرد نتيجۀ عملي اش توسعۀ جدال در كلام و كاربرد هرچه بيشتر كلمات مجادله آفرين و گسترش تخاصم و فشل ماندن طريقت اولي و به صواب مي باشد.

«اصل مشاركت»، زمينه ساز حضور بهينۀ انساني و توسعۀ احترام به ارزش ها و شاخصه هاي بني نوع مي باشد و تلاش براي محروم كردن نيروهاي انساني از اين مشارکت، با استنادات گوناگونی كه حرفه و تخصص سكتاريست هاي ايدئولوژيك مي باشد، جز ياس و حرما،,درجا زدگي و درد ناشی از بيزاري و نفرت، ارمغان ديگري نخواهد داشت و حاصل آن نيز جز جنگ و ويراني و ناكامي هاي فاجعه بار نخواهد بود.

«مشاركت» در پويه هاي اجتماعي، خصوصاً در جهان امروز، هم معاني خاصتري يافته است و هم ضرورتي است كه ديگر هيچ گريزي از آن نيست.

در واقع، عمده ترين پي آمد دنياي «گلوبال» امروز، توسعۀ پيچيدۀ مناسبات در حدي بوده است كه ديگر نه فقط منطق جدلي قادر به توضيح و تحليل آن و ارائه طريق نيست، بلكه خود اصل منطق نيز، به خاطر سادگي بيش از حد در نتيجه گيري، نمي تواند مورد استناد باشد. فراتر از آن، ظهور يك پديده ديگر حاصل جدال دو نيروي صرف محسوب نمی شود بلكه انبوهي از داده ها و گرفته ها هستند كه ظهور و پيدائي و سرنوشت يك كيفيت متعين را رقم مي زنند.

همانگونه كه صاحبان ايدئولوژي در گذشته تلاش مي ورزيده اند تا ماهيت مجهول و مجعول خود را در زرورق "تبليغ حسنه "بپيچند و نهادهاي سكتاريستي خود را مصون از تعرض بدارند، در جهان امروز نيز تلاش مي ورزند تا، با فرافكني و ترساندن ديگران از عمل و نتايج خطاهاي خود، اصل مشاركت عمومي را با پوپوليسمي كه خود علمدارش بوده و كماكان نيز هستند، در محاق جهل و فراموشي نگه دارند٠

فرقه گرايان و ايدئولوژي زدگان اساساً نمي توانند به گونه اي وارد اصل مشاركت شوند كه اصول آن با آنچه ما در جهان امروز بعنوان «قاعدۀ بازي» مي شناسيم تئوريزه مي گردد. دليل اين امر هم كاملاً واضح است: «جابجائي قدرت و ثروت جزو اصول تفكيك ناپذير مانيفست مشاركت مي باشند»؛اصلي كه سودازدگان فرقه چي از آن مانند جن از بسم الله مي گريزند و برائت مي جويند٠

به شرايط امروز ايران اسلامي نگاه كنيد! به نيكي در مي يابيد كه رژيم حاكم هرگز وارد هيچ عرصه اي كه لازمۀ آن مشاركت بر مباني قانون مندي هاي مدرن باشد نمي گردد و آنچه هائی هم که تلاش مي كند، براي فرار از انزواي محتوم خود، در سطوح مختلف منطقه اي و بين المللي ارائه دهد، براستي مضمون حال مصرعي از شعر زنده ياد فروغ فرخزاد است كه مي گفت» "عشقشان غمناكي بيهوده اي!"

«مشارکت فرقه گرايان» چيزی نيست جز درد و المي براي همكارانشان، زان روي كه آنها همواره مترصدند تا اصول سكتاريستي شان را به پيش ببرند٠ حال آنکه «مشاركت» حقوق برابر را طلب مي نمايد و داراي يك روح در دو سطح مي باشد؛ و برهم خوردن چنين توازني بهر علتي كه باشد دو سوي موازنه را مخدوش مي نمايد٠

همچنين، در دنياي كنوني، مشاركت در سطح فرامرزي براي يك رژيم نمادي از تامين اين مهم در درون مرزهاست٠ ميزان وفاداري رژيم ها به روند تامين مشاركت در داخل كشور و محافظت از آن محك خوب و كاملا صحيحي براي سنجش صحت ادعاهاي نظامات حاكم مي باشد؛ چرا که رفتار در درون و برون مرز دو روي يك سكه مي باشند و هيچ گفتار و ادعائي قادر به كتمان و لاپوشاني آن نمي باشد٠

آنچه رژيم ايران، به نام مشاركت با حماس و حزب الله و ساير جنبش هاي تروريستي ـ كه خود آنان را رهائي بخش مي خواند ـ انجام مي دهد، نمونۀ آن چيزي است كه در داخل با مردم تحت مسئوليت خود انجام مي دهند و عينا هماني است كه در سطوح منطقه اي و بين المللي در جستجويش هست٠

رفتارهاي سكتاريستي صرفً متوجه رژيم حاكم بر ايران نيست، بلكه عيب مشهودي است كه در ميان نيروهاي مخالف يا مدعي مخالفت نيز از سطوح پنهان تا گسترده عمل مي نمايد٠

جستجو در ميان نيروهاي اپوزيسيون ما را با دو دسته از رفتارهاي سكتاريستي آشنا مي نمايد. اول رفتارهائی ناشی از سرهاي سودازده اي كه در درك مضمون لحظه بشدت دچار نقيصۀ ادراكي هستند و همچنان در توهمات ايدئولوژيكي سير مي كنند؛ و ديگری گروهي كه در يك روند پروژه اي و تشكيلاتي، بصورت نرم افزاري، هنجار هاي امنيتي و دفاعي رژيم اسلامي را محقق مي گردانند و شرايط را به گونه اي غفلت زده مي نمايند كه موضوع مهم و حياتي "حاكميت ملي" در غبارهاي برافراشته همچنان گم بماند٠ و افتراق بين اين دو گروه، تفاوت موضوعي بين دو مانع عيني و ذهني مي باشد كه بايد در كانون توجه قرار گيرد٠

براي پيش برد «جنبش تامين حاكميت ملي» لازم است در يك پروسه زماني محدود و مشخص، همراه با كار تئوريك و توضيحي، نيروهاي دستۀ اول دعوت به مشاركت گردند اما البته اين پروسه نمی تواند دائمي و بي انتها باشد٠

 

سكتاريست ها، واقعيت و سياست

لازم است پيش از ورود به مبحث حاكميت ملي (كه مقدم ترين و اساسي ترين و پايه اي ترين مقوله و كلي ترين و كلان ترين مسئله براي حل کردن مشکلات امروز ايران است) مباني فلسفي و تئوريك مقولات واقعيت و سياست و "نسبيت زماني" مورد بررسي قرار گيرند، چرا که خلط در اين مباحث و فقر فلسفي نسبت به سرشت مقولات ذكر شده، سبب لغزش ها و فرو افتادن هاي فروزادي اي مي گردد كه پيآمد آن تغيير در گسترۀ زاويۀ ديد نسبت به مفهوم «حاكميت ملي» خواهد بود.

البته در اينجا مراد از درك «فلسفۀ نسبيت زماني» تعريف فلسفي زمان نيست (1). بلكه هدف ما اشاره به ساده ترين مفهوم نسبيت در زمان است به معنی توالي اي كه در ذهن و ادراكات هر يك از ما با سه مفهوم گذشته، حال و آينده متبادر مي شود.

آنچه اين سه مفهوم را در فهم ما فرم و شكل ميدهد در درجۀ اول حضور خودمان به عنوان واحد ادراكي و، در درجۀ بعد، مناسبات اين واحد ادراكي با ساير پديده هاي بيروني است.

زمان در غياب واقعيت، يا در مقامی كلان تر، بي حضور ماده هرگز وجودندارد٠ معناي اين سخن آن است كه در جوف و جوهره هر زماني، مجموعه اي از واقعيات حضور دارند كه مفهوم و ساختار هاي ذهن ما را مي سازند٠

در اين ادراك ساده از زمان و توالي يكنواخت و پرشكيب آن، گاهي واقعيت ها در ادراكات ذهني از مفهوم زمان خالي ميشوند و در يك حركت پاندولي و آونگي, مرزهاي نه چندان قراردادي, بلكه عيني و تحميلي زمان رادر مينوردندو مسبب اشتباه محاسبات فاحشي در مناسبات اجتمائي گشته و باعث جدال ميگردند٠

وقتي انسان واقعيت وجودي خود را با زمان توضيح ميدهددر ضمن آن چندين تجريد و تعميم و نتيجه گيري هم انجام ميدهد٠

تجريدات بيش از هر چيزي و قبل از هر كسي متوجه خود فاعل ذيمدخل در اين شرح هجراني ميباشد و بعد ساير واقعيتها و اشيا در مناسبات با وي را ,كه مجموعه ذهنيت و خاطرات فاعل تجريد ساز را ميسازند, و به ويژه آنهائي كه اينك ديگر در ادراكات حسي وي نيستندرا شامل ميگردد, و تعميم آنجائي است كه وي يعني مدررك انساني اصل فنا را بر هر چيزي

حاكم مينمايد و پيشاپيش سفره عزاي خود را پهن مينمايد٠

در اينجا نكته قابل توجهي وجود داردكه شايد بتواند به نوعي تفاوت روانشناختي انسان طراز نو وكهنه را از زاويه اي توضيح دهد٠

توالي زمان و نتيجه نهائي آن, تصويري محتوم,جبري,دردناك و نوستالژيك از مجموعه هستي به ذهن نتيجه گير انساني لاجرم وارد مينمايد و از او موجودي لابه گر,توجيه ساز و نهايتا بي عمل يا عمل گراي افراطي رومانتيك و پيشقراول در مجاهده و فدا و قتال و خونريزي ميسازد٠

انسان جبري گراي نوستالژيك, ذهنيت خود را با ايدئولوژي تئوريزه مينمايد و ادبيات خاص خود را داراست كه ستايشگر ڰدشته و مولودي خوان آينده اي موهوم در ماوراست و به هر كس و هر چيزي كه بنيانهاي ذهني و ادراكات وي را مورد ترديد قرار دهد بد بين و دشمن ميباشد٠

انسان كهن ,باگذشته, با خاطرات و با ارواح رفتگان و خاطرات فنا شده, زندگي كنوني خود را سپري مينمايد و آينده برايش چيزي بيش از اين مجموع طالع نحس نيست٠

انسان نوين قادر شد توالي نسبيت زمان را به شيوه درست و علمي درك نمايد كه ماحصل آن پي بردن به نيروئي در درون است كه ميتواند سرنوشت هاي محتوم و جبري را تغيير دهد و با درك علمي از امكانات درون, بهشت هاي آينده را نه در ماورائي موهوم, بلكه در آينده در دسترس وتعريف شده برايش رقم زند٠

انسان مدرن موجود آزاد و رهائيست كه ناله نميكند, بلكه سرود ساختن و باورمندي به توانائي هاي خود را مسيرايدو همواره مستعد تغيير ميباشد٠

 

رابطه واقعيت و سياست

مخدوش كردن واقعيت سبب فشل شدن سياست ميگردد اگر مفهوم هر يك به تنهائي و مناسبات اين دو مقوله با هم به درستي درك نگردد و مرزهاي آن در نظر گرفته نشود٠

اهميت موضوع هنگامي رخ مينمايد,اگر متحد و متفق القول گرديم كه سياست ورزي راهكاري بسيار راهگشا در حل اوضاع امروز ايران ميباشد٠

واقعيت پديده اي است مربوط به حال و گذشته٠هيچ واقعيتي در آينده وجود ندارد٠آنچه مربوط به آينده ميگردد, صرفنظر از طالع بيني و پيشگوئي و يا حتي قانون احتمالات, يا يك طرح است يا يك خيال و رويا٠

واقعيت به محض واقع شدن بصورت گذشته در ميآيد و قديم ميگردد و از آنجا به بعد بصورت شناساي نسبي در بعد زماني تعريف ميگردد٠درك نسبيت در گذشته با استفاده از ابزار توالي سنجي يعني زمان براي ذهن انساني كارمشكلي نيست٠مشكل در ميل بازگشت به گذشته است٠اشكال اين گرايش دراين است كه نميتواند درك نمايد هيچ واقعيتي تكرار نميشود, به هيچ روي و به هيچ وجه, و اين ستم روزگار نيست بلكه امكان گسترده اي است تا هر واحدمستقل انساني و مجموعه آنچه ما به نام نسل ها ميشناسيم, بتواند و قادر باشد تا خود راتوضيح دهد و بناي نوي خود رادر صفحه روزگار بنا نمايد٠

واقعيت تكرار نميشود چون هر كيفيت از وقوع آن با مفهوم معيني از بعد زمان ملازم ميباشد و زمان حادث با وقوع پديده مستهلك ميگردد و تكرار و مسلسل آن وجود ندارد٠هر گونه شبيه سازي و استدلال اين هماني براي باز توليد گذشته, از اين زاويه است كه ارتجائي شده و مسلح به خشم  ايدئولوژيك ميگرددو فرقه گرا ميشود٠

واقعيت اجتمائي در نسبيت زماني خود به دو وجه حال و گذشته و از آنجا به واقعيات روز و معاصر وتاريخي تبديل ميگردد و اين فهرست بندي بسيار ارزش كاربردي دارد٠

به همان ميزان كه بر مفهوم تكرار ناپذيري واقعيت مكث و تاكيد ميگردد, بايد بر ارزش كتمان ناپذيري آن هم اصرار شود٠

واقعيت در هر سطح زماني, از تاريخي تا روز, ممكن است از منظر تحليل و علت وقوع و يا حتي ابعاد آن مورد جدال باشد ولي در صورت توافق بر صحت وقوع به هر دليلي, ديگر هيچ سنخيتي با حاشا كردن و يا بيان نكردن ندارد٠واقعيت لازمه و شانش بر بيان صريح و بي پرده آن است٠لازم به توضيح نيست كه دراين فراز, هدف كماكان واقعيت اجتماعي ميباشد٠

آناني كه بعنوان هدفمندي در سياست پيروز, بر, نه فقط انكار و حاشاي واقعيت, بلكه حتي بر لب گزيدن و طفره روي از بيان آن اصرار دارند, در واقع نه از سياست چيزي ميدانند و نه از واقع گرائي٠بيان واقعيت به هيچ روي افراطي گري و كتمان آن عقل گرائي نيست٠صحنه افراط و تفريط و تشخيص آن, در ميدان ديگري است به نام سياست٠

همه آن كساني كه آينده ما را بعنوان يك ملت, در گذشته ما تعريف ميكنند, و همه آن كساني كه آينده ما را در ماوراي حل بحران اساسي اي كه اينك در آن غوطه وريم, بر مباني طرح هاي ايده آليستي و عميقا فرقه گرايانه خود تعريف مينمايند, بطرز باور نكردني اي بر در واحدي ميكوبند كه نتيجه عملي آن همواره عقب ماندن ودرجا زدن در براپر موضوع اصليست٠

اما فراموش نكنيم موضوع بر سر برخوردهاي مشابه آنان (دوگروه ذكر شده)با اصل مفهوم واقعيت ميباشد٠

همه آنان از واقعيات, به خصوص از نوع تاريخي آن ,موضوع داغي براي جدال ميسازند و عملا با در هم ريزي مرزهاي آن ,بر طبل جنگ حيدري نعمتي ميكوبندو در صور ديگر استفاده سو ازواقعيات, با آن بصورت گزينشي برخورد ميكنند و يا آن را تحريف مينمايند٠

در چنين فضائي بسيار طبيعيست كه اسب راهوار سياست بيش از هميشه لنگ و خسته باقي بماند٠

 

سياست چيست؟

پيش از پاسخگوئي به سوال فوق بايد به اين نكته اساسي اشاره نمود كه در استفاده از ابزار سياست در حل نهائي و ريشه اي اوضاع ايران امروز, منابع كاربردي و نتيجه ستاني بسيار با ارزشي نهفته است كه معطوف است بر كاهش هزينه ها ,اعم از مادي و انساني و كسب دستآوردهاي موثرتر و با دوام تري كه براي طرح ها و پروژه هاي بعدي, لازم ميباشند٠

جهان امروز فرصت ها و امكانات بي بديلي از طريق " سياست ورزي"براي پيش برد اهداف كلان اجتماعي در اختيار نيروهاي ترقيخواه نهاده است كه نديدن و استفاده نكردن و يا عدول از آن ميتواند متضمن پرداخت هزينه هاي بسيار گرانتر وپيمودن راههاي صعب تر و پر پيچ و خمتري باشد كه ضمانتي هم بر آن مترتب نميباشد٠

از آن گذشته نيروهائي كه نتوانند از اين امكان يا فرصت "دوران" استفاده بهينه نمايند,در ذات عملشان بر اين نكته حساس انگشت اشاره و مهر تائيدي مينهند كه فاقد پتانسيل هاي لازمه براي امر مهم هدايت اجتماعي ميباشندو اتخاذ ساير راه حل هاي پر هياهو تنها يك جدال گمراه كننده از جانب نيروهاي منفعل ميباشد٠

وجه غم انگيز نتيجه گيري فوق آنجاست كه مصداق حكم كلي بالا, سياست كلاني باشد كه بر هدايت ملي بايد ناظرباشد واينك فقدان آن يعني درجازدني در سطح كلان ملي٠

سياست به معناي پوليتيك, با ديپلماسي, دو مقوله متفاوتند و نسبت آنان به هم ,مانند نسبت مضمون و محتوا است به شكل٠

فروهشتن از سياست ورزي مانند وانهادن از مفهوم است كه نتيجه آن ميان تهي شدن و نتيجتا پوچ شدن ميباشد٠ديپلماسي روش هاي معين و مسالمت آميز در بيان خواسته هاست كه هرگز به معناي دست كشيدن از مطالبات نميباشد٠ديپلماسي در شرايط معيني بعنوان يك راه حل چنان برجسته ميشود كه با مضموني كه آن را نمايندگي مينمايد يكي جلوه ميكندو ميتواند از طريق خطاي بصري سبب محاسبات اشتباه كلاني گردد٠

اين شرايط معين, عمدتا در دوران صلح مسلح و يا دوران نه جنگ و نه صلح رخ مينمايد٠از اين منظر ديپلماسي را با در نظر گرفتن جوانبي ميتوان به معناي پرهيز از جنگ يا جدال در موقعيتي عاجل تعريف كرد كه, با تامين شرايط, راه را به سمت صلح ميبرد و شكست در زسيدن به خواسته سبب ساز جنگ خواهد شد٠

نقطه مقابل پوليتيك يا سياست, نه مقوله جنگ است و نه مفهوم صلح, بلكه متضاد آن عينا بي سياستي ميباشد كه در ادبيات فارسي به چيزي همطراز بلاهت اطلاق ميشود٠

اتخاذ يك مشي سياسي خود بخود به معناي نجنگيدن نيست, بلكه نحوه برخورد با مسئله جنگ و هدايت استراتژيك آن به سمت يك پيروزي با كمترين هزينه خود بخش مهمي از سياست ورزي ميباشد٠

بايد اضافه نمود كه اين خرد ويژه انسانيست كه پيش از جنگ و فرو نهادن و عدم دست يازي به چنين راه حلي يعني جنگ ,به ديپلماسي فرصت تحقق خواسته ها را بدهد و در هيچ كجاي اين روشها چيزي از كاستن سياست يا پوليتيكس وجود ندارد بلكه در سراسر پروسه در هر شرايطي مفهوم موصوف يعني سياست ورزي موج ميزند٠

سياست عبارت است از اتخاذ روش هائي (شكلي) براي توضيح (به منظور افزايش نيروهاي موثر و كاهش نيروهاي بازدارنده) با استفاده از گزينش هوشمندانه از ميان واقعيت هاي موجود كه ارزش (امكانات) كاربردي دارند براي پيش برد هدف معيني (برنامه) با صرف كمترين هزينه (يا مجموعه ای مضموني كه به سياست محتوا مي بخشند)٠

آناني كه واقعيت را مخدوش ميكنند و مرزهاي زماني و مكاني آن را در هم ميريزند در كجاي سياست ورزي قرار ميگيرند؟

فاجعه آنجاست كه مصداق وضرورت سياست ورزي, سطح مهم و ملي اي باشد مانند آنچه امروز در ايران ميگذرد يعني ضرورت تامين حاكميت ملي,ولي نيروهاي مخالف رژيم فرسنگها با امكانات و تداركات سياست ورزي نه تنها فاصله داشته باشند, بلكه حتي به اهميت آن هم نيانديشند٠

حاكميت ملي" ورابطه آن باايدئولوژي و سكتاريسم"

حاكميت ملي درايران اسلامي امروز نه تنها وجود ندارد بلكه حتي اراده معين وبسنده اي كه مستظهر به تائيد عمده نيروهاي گسترده روشنفكري باشد هم در يد امكانات نيست٠همان كيفتي كه منتهي به قدرت يابي نيروهاي ايدئولوژيك در ايران گرديد,همچنان از وراي دوران و علي رغم تجارب بسيار, به باز توليد خود در ميان حتي نيروهاي مخالف رژيم هم ميپردازد٠

وقوع انقلاب اسلامي در ايران و سيرزمانيش تا امروز انكشافي بديع براي توضيح ضرورت ورود به دوران پست مدرن و روشن شدن خطوط و رئوس كلي آن بود٠

اگر تا قبل از انقلاب اسلامي اين تئوري و نفوذش با منطق صوري و جدلي در تشريح ورود نيروهاي مبتني بر مردم به صحنه قدرت, به نام دمكراسي وجود داشت, لكن امروز اين اصل اثبات شده است كه, نيروهاي ايدئولوژيك نه تنها نميتوانند در تامين حاكميت ملي موثر باشند, بلكه از آن فراتر ميروند و عليه اين معنا يعني حاكميت ملي موضع ميگيرند ٠

ايستادگي در برابر تحقق امر خطير حاكميت ملي, مصداق كامل سكتاريسمي است كه تنها صاحبان ايدئولوژي ميتوانند تا به آن حد ازخودپرستي برانند٠

همه آن كساني كه با مفهوم حاكميت ملي به نام مبارزه با ناسيوناليسم گرائي و جهان وطني مبارزه ميكنند, در درك مفهوم"دوران"كه مقوله اي كلان تا حد تجريد وفلسفه است مانده اند و نسبت به فهم واقعي آن كاهلي ميورزند, و همه آناني كه سعي بليغ مينمايند تا حاكميت ملي را با ايده و مطلوب خود و نشان و پرچم سكت و فرقه شان توضيح دهند,هرگز معناي ملت را درك نكرده اند و مجموعه اقدامات تخريبي اين جماعات به اذن الله در حديست كه ميتوانيم آنان را قبيله و لشكر واحدي بناميم كه ميهن ما را از ميمنه و ميسره احاطه كرده اند تا "قلب سپاه" را از درون حفظ نمايند٠

"حاكميت ملي عين مشروعيت"

مجموعه توازن نيروها درهمه سطوح, در برآيند كلي ,اعم از فرهنگي ,سياسي, نظامي, جغرافيائي و همه آنچه فرهنگ بشري را ميسازد, در دوراني كه اينك گلوبال شده,حكومت هاي كشورها را در سطح و طراز ملي مقبول ميدارد و بر آن تاكيد دارد ودر قوانين بين المللي بر آن تصريح كرده است٠

اين مجموعه و فلسفه آن حاصل عظيم ترين توازن هاي تاريخيست و برآمده از اراده فرد ياكشور يا قدرت خاصي نيست كه با يك رفتار ارادي متقابل بر هم بخورد و دستخوش تغيير گردد و اگر هم تغييري در آن حاصل آيد در جهت معكوس و بازگشت نيست, بلكه در جهت تعميق آن ميباشد٠

از آن گذشته هيچ ضرورت عدالت طلبانه اي وجود ندارد كه بخواهيم به نام مبارزه با ناسيوناليسم, خواهان طرد مقوله حاكميت ملي شويم٠خود قوانين بين المللي بر مبارزه با انديشه و نهادهائي كه سعي در توسعه و القا تفكرات نژاد پرستانه مينمايندتاكيد بي ڰذشتي دارند٠

بايد توجه نمود كه ناسيوناليسم هم مقوله ايستائي نبوده است و با گذشت زمان به نفع تامين وحدت نوع بشري با اتكا به قوانين سائيده شده است و اين تكامل ,از مقوله ناسيوناليسم, آن حدي را باقي نها ده است كه در شناسائي سجل احوالي و برخورداري از امكانات اقتصادي و اجتمائي موطن باقي مانده است و هويت هر فرد در درجه اول از طريق انسانيت وي تعريف ميگردد كه صبغه بين المللي دارد و عدول از آن يك جرم عليه بشريت ميباشد٠

نيروهاي چپ بويژه نحله هاي ماركسيستي آن بهتر است توجه داشته باشند كه اگر فرضا هم امروز در ايران, حتي به نام كارگران و پرولتارياي جهان قدرت سياسي را قبضه بنمايند, تنها زماني مورد شناسائي بين المللي واقع ميشوند و با آنان همكاري موثر خواهد شد كه به نام نيشن يا ناسيونال ايران بر روي جايگاه هاي جهاني شان بنشينند و اگربخواهند ملت ايران را بهانه قرار دهند و امكانات وي را به نام پرولتاريا به نفع ديگران هزينه نمايند و به نام ديگراني غير از ملت ايران سخنان نمايندگي را ادا نمايند, بر آنان چيزي كمتر از آنچه اينك بر رژيم اسلامي ايران و همگنان ماركسيست سابقشان رفت نخواهد رفت٠

آناني نيز كه به نام ملت پرچم و رايت خودشان را بر افراشتند و عملا راه رهائي ايران را با نهادهاي مطلوب خودشان تعريف مينمايند,تاكيد مجدد ميشود كه هيچ نه از ملت ميدانند ونه از تاريخ٠

حكومت ملي در جهان امروز نه با فرهنگ تعريف ميشود و نه با هويت ملي٠بلكه هر كدام از اين مقولات ضمن عينيت داشتن و محق بودن ,كاربردهاي متفاوتي دارندكه نميتوانند مباني شكل يابي وبنيان هاي فلسفي يك حكومت مدرن در جهان امروز باشند٠اصرارو ابرام بر چنين روش هائي حتي در صورت حكومت يابي بر آنان هماني خواهد رفت كه بر سابقون آنان رفته است٠

اينك زمان آن است كه با درك جوانب مختلف و با نگرشي روشنتر به دور از القائات و تشبثات سكتاريست هاي ايدئولوژي زده, به سياست روشني تكيه كنيم و اصولي را پي ريزيم كه مباني سياست ورزي به سمت تامين حاكميت واقعي ملت باشد و آب سردي بريزيم بر روي آن كساني كه بويژه در ايالات متحده آمريكا در همكاري كامل با رژيم اسلامي ايران, بر خلاف همه قوانين آمريكا و در يك جرم مشهود و به نام آزادي بيان, امكانات گسترده در اختيار كساني مينهند كه با روشهاي سكتاريستي و فاشيستي نه تنها به تقليب مفهوم ملت دست ميآزند , بلكه به نام اپوزيسيون به ترويج نفرت, قتل نفس, شكنجه و انتقامجوئي ميپردازند و علي رغم همه اينها مصون از تعقيب قانون باقي مانده اند ونفس اين امر شكاكيت هاي فراواني را بر جاي مينهد٠

اين يك تجربه بسيار با ارزشي است و همچنين حكايت از آن دارد كه در شرايط سوختن و بلا استفاده كامل شدن رژيم اسلامي ايران, خواب هاي ناخوشي را براي استمرار سيطره بر ايران درسر ميپرورانند و ابزارهاي سركوب و شكنجه و ترس و نفرت و انتقام را نميتوانند از دست فرونهند٠

ضرورت عاجل دارد براي تدوين سياستهاي در خدمت تامين حاكميت ملي

لغو مجازات اعدام و كاربردشكنجه بعنوان نخستين گام ذكر شود و عدول از اين مهم در فرداهاي پيروزي فرصتي به خونخواران براي خونخواهي خواهد داد و باز سرهاي فرزندانمان را بر دارها آونگ خواهد نمود٠

پنجشنبه يازدهم دسامبر سال دوهزار و هشت

تورونتو_كانادا

پانوشت:

http://www.iep.utm.edu/t/timetrav.htm#H2

(Time in Philosophy)

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630