بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

آبان   1387 ـ نوامبر 2008  ـ

 

چند سوال از طرفدران اردوگاه های آزادی!د

شهرام فريدونی

 

نوشتۀ جناب نوری علا، تحت عنوان «کورش و عصبانيت کمونيستی» و همچنین جوابیۀ خانم آذر ماجدی را در سایت سکولاریسم نو خواندم. در اینجا قصد به زیر ذره بین بردن تمام مطالب خانم ماجدی را ندارم و مایل هم نیستم که در مورد درستی و غلطی تمام  ادعا های ایشان وقت خوانندگان را بگیرم، اما اجازه می خواهم تا روی چند نکته دست بگذارم وآنها را از دیدگاه خودم مورد مطالعه قرار بدهم، چرا که بر این باورم که این نکات فقط مختص ایشان و طرز تفکر ایشان نمیشود.

نخست با خاطره ای از خودم در سال های 1983 تا 1987 در استانبول شروع می کنم. در آن روزگار من و دو تن از دوستانم، به علت تنگدستی، خانۀ کوچکی را با دیگر ایرانیانی که به قصد پناه بردن به کشورهای آزاد از دست جمهوری اسلامی فرار کرده بودند شريک بوديم. این خانه آپارتمان کوچکی بود در حدود 50 متر که گاه شش نفره و بعضی وقت ها نه نفره در آن زندگی می کرديم.

این امر منجر به این شد که من، در این دوره از زندگی ام با انسان های مختلفی آشنا بشوم. بانوی پاکدامنی که به تن فروشی افتاده بود اما همزمان به دیگران هم کمک پولی می کرد، ویلونیستی که الکلی بود و در خواب هم آرشه می کشید، پسر سرهنگ پولداری که نه خانواده ای برایش مانده بود و نه پولی، جوانانی ایران که بدون انگیزۀ سیاسی و صرفاً برای رسیدن به آزادی و شروع یک زندگی خوب به کوه و بیابان زده بودند، دختران و پسرانی که بخاطر داشتن پدر و مادرهایی با آیین بهاییت مجبور به ترک خانه و کاشانه شده بودند، شکنجه دیدگان  عدالتخانه های اسلامی، سربازان فراری و...

همچنین باید اعتراف کنم که در این میان يکی از گروه هایی که برای من  جالب بودند به عده ای مربوط می شد که سخت از ایدئولوژی کمونیستی دفاع می کردند. در آن زمان، من برای امرار معاش مجبور بودم که به کشورهای بلوک شرق ـ مانند بلغارستان و رومانی و غیره ـ مسافرت کنم. همیشه هم در بازگشت از این کشورها از زندگی نکبت باری که مردم بدبخت این کشورها از برکت کمونیسم گرفتارش شده بودند برای همخانه هایم داستان ها داشتم: زنانی که راننده قطار بودند اما  برای یک جوراب استارلایت غربی و یا یک شلوار لی تن به خود فروشی می دادند؛ مردانی که زن و فرزندان خود را بخاطر  نیاز به دلار به توریست ها  می فروختند؛ مغازه های تهی از مواد اولیه زندگی اما  مملو از ودکا و مشروبات ارزان؛   اشخاصی که بخاطر گرفتن  آپارتمانی بهتر از دولت کمونیستی، جاسوسی اعضای فامیلشان را کرده و آنها را بیخانمان می ساختند، و....

البته این حکایت ها همواره  با انکار رفقای کمونیست روبرو می شد. نکتۀ جالب دیگر در خصوص این رفقا آن بود که من هرگز و هرگز بخاطر ندارم دیده یا شنیده باشم  که یک کدام از آنها کوچکترین تمایلی به پناهنده شدن به کشورهای بلوک شرقی از خود نشان داده باشند. در واقع، جملگی این رفقای گرامی مایل به رفتن به آمریکا، کانادا، استرالیا، و یا اروپای غربی بودند. بنده هم هرگز نفهمیدم که چرا اینان اینچنین سنگ کمونیسم را به سینه می زدند و امپریالیسم جهانخوار را بدترین سیستم ها می خواندند، اما یک کدامشان حاضر نبودند که به  شوروی پناهنده شوند و به کمتر از سوئد و دانمارک هم راضی نمی شدند. البته من در اینجا نمی خواهم بی انصافی کنم، در میان این دوستان انسان های کتاب خوان و شریف هم کم نبودند.

مطلب دیگری که برای من ایرانی  قابل درنگ است آنکه تاریخ کمونیسم، از آغاز به قدرت رسیدن تا روز فروپاشی اش مملو بوده است از خشونت، استبداد، برنتافتن دیگر اندیشه ها؛ تقابل با فردیت و گونه گون بودن افراد؛ تشویق و مجبور کردن انسان ها به یک شکل شدن و هموژنیزه کردن انسان ها در مقیاسی صنعتی؛ دست یازیدن به هر عملی در جهت رسیدن به اهداف حزب ـ نظیر آزمایشات بر روی ورزشکاران آلمان شرقی جهت کسب مدال و زدن مشت محکم به دهان امپریالیسم جهانخوار.  نيز قتل عام ها و تبعیدهای گستردۀ مردم، نویسندگان، منتقدین و...  توسط دیکتاتورها و فرمانروایان این کشورها و غیره و غیره.

فقط کافی است که به دوران استالین، چائوشسکو،  مائو، پل پوت، فیدل کاسترو، کیم ایل جونگ، و نيز به گولاک، سیبری، کشتار و سرکوب تظاهرات بوداپست و... یک نیم نگاهی بيافکنيم تا بهتر بفهمیم که این مدعیان نجات خلق ها به چه اعمالی دست نزده اند. البته امروز این اعمال مربوط به  کسانی می شود که اکثراً دنیا را ترک گفته اند و جهان  از شرشان خلاص شده، اما خدا را شکر که جناب کیم ایل جونگ و رفیق فیدل و فامیل ایشان بعنوان شاهدهائی حی و حاضر وجود دارند. این حضرت فیدل همان رفیق فیدل آزادی خواه است که می خواست دنیا را به نور کمونیسم منور کرده  خلق ها را آزاد کند. ایشان همان است که، به همراه ال چه گوارا، سال ها سمبل انقلاب و کمونیسم بود. امروز «ال چه» مرده است اما خدا را شکر جناب فیدل هنوز حيات دارد و در جلوی چشم ما حضور دارد وهمچنان از مبارزه اش با تبعیض و ظلم دست دم می زند. ایشان، حتی علیرغم مریضی شان، در کمال فداکاری بار گران سلطنت موروثی خود را به برادرشان واگذار می کنند تا خلق آزاد شدۀ کوبا همچنان آزاد بماند و خدای ناکرده بی سرپرست نشود. ایشان  حتی با کمال فروتنی بار سنگين تصمیم گیری را برای تک تک کوباییان بدوش می کشند تا برادر لایق شان، در نبود برادر بزرگ کوبا، ده ـ پانزده سالی دیگر به کوباییان خدمت کند ـ خدمت کند تا زنان و دختران کوبا برای مشتی دلار همچنان در بارها برای کاپیتالیست های آمریکایی برقصند و دعا به جان کمونیسم بکنند و خوشحال باشند که دستکم گرفتار ناسیونالیسم نشده اند، آنهم از نوع کوبایی آن.

در اینجا جا دارد که بگویم که جناب نوری علا بارها به خونخواری حکام و از جمله بعضی از پادشاهان ایران اشاره کرده اند، اما من بخاطر ندارم که ساکنین اردوگاه آزادی و مدافعین بی چون و چرای کمونیسم و دیگر مکتبيون هرگز اشاره ای به تاریخ خونبار این مرام ها و فرمانروایان خونخوارشان کرده باشند. باید بگویم که این کتمان و انکار را من ایرانی، در بهترین شکلش، کمال بی انصافی می خوانم و بس.  اینها را نوشتم تا بگویم که من و دیگر ایرانی هائی که سعادت دیدن چند کشور، از جمله کشورهای کمونیستی سابق را داشته ایم، و همچنین رویدادهای سی و چهل سال اخیر را هم  دنبال کرده و از خاطر نبرده ایم، براستی  چیزی از حرف های خانم ماجدی عایدمان نمی شود. اجازه بدهید توضیح دهم که چرا!

ایشان در جایی از این مطلب می نویسند: « یشان (یعنی آقای نوری علا) با لحنی از آقای اسانلو صحبت می کنند که گویی با یک بچه دبستانی طرفند که باید از آقای نوری اعلاء تاریخ بیاموزند. آیا این لحنی نیست که کارفرمای "مهربان" در مقابل کارگر استفاده می کند؟»

من نوشتۀ جناب نوری علا را خوانده ام و خدا را شکر نوشتۀ ایشان همچنان در سایت سکولاریسم نو موجود است. اما دلیل خانم ماجدی را از برداشت شان از چیزی که «لحن آقای نوری علا» می خوانند بر من روشن نيست. البته شاید این به دلیل کندی فکر من میباشد، اما مایلم که از خانم ماجدی سوال بکنم که  نظر ایشان در مورد نگاه کردن خودشان به مسایل از دریچه کارگر و یا کارفرما چیست؟ آیا بی دلیل است که من ایرانی به این نتیجه رسیده ام که تمام این ایدئولوژی ها تمایل عجیبی به ساده کردن همۀ مسایل و همۀ اشخاص دارند؟ بنده به شخصه به این نتیجه رسیده ام که از نظر این دوستان یک کتابی، طرف شان یا کافر است و یا مسلمان ولایت فقیهی

شما یا برای خلق می جنگید، و یا نوکر امپریالیسم جهانخوار هستید

همۀ داستان ها یا سیاه اند یا سفید

اگر به «شاهنشاه آریامهر» و سلطنت ایشان ایرادی بگیری، حتماً نا سپاس اید و هنوز هم که هنوز است  نفهمیده اید که ایران به یک دیکتاتور دیگر مانند رضا شاه احتیاج دارد

شما یا با ما هستید یا بر ما

اگر کمونیست نیستید حتما کارفرما هستید ـ آن هم از نوع ایرانی و سلطنت طلب اش

اگر مجاهد خلق نیستید و خدای ناکرده خواهر مریم را قبول ندارید، حتما مزدور سازمان های اطلاعات جمهوری اسلامی  هستید و...

 اما باید به اطلاع مبلغین این افکار برسانم که اینگونه برخوردها حساب خودشان را همان اوایل انقلاب پس دادند و ایرانیانی مانند من،  آن هم در سال 2008،  دیگر از اینگونه برچسب ها خسته شده ایم و دیگر وقت و حوصلۀ گوش دادن به اینگونه ساده انگاری ها و خلاصه کردن ها را نداریم.

باری، از خوانندگان دعوت می کنم که به این جملۀ ایشان خوب توجه کنند: «برنامۀ ما روشن و مستند است... باید بگویم که کمونیسم کارگری تنها جریانی است که برنامۀ بسیار روشن و دقیق با یک لیست بلند از مطالباتی که در عمل حکم قانون مدنی، کار و کشوری دارد را تدوین کرده است».

ای کاش کسانی که اینگونه ادعا ها را مطرح می کنند هر بار و پس از طرح هر ادعائی، یک «روبل» و یا ترجیحاً یک «سنت» به مخاطب خود می دانند. فکر می کنم که در آن صورت تا بحال همۀ ما میلیاردر شده بودیم.

واقعیت این است که ایرانیان از این یک کتابی های قالب به دست که همواره در پی ساده کردن و یک شکل کردن دنیا و مردمانش هستند خسته شده اند. تمام این دوستان یک کتابی، از مدل ولایت فقیهی اش گرفته تا مدل مارکسی و مارکسيستی آن، چنان می نویسند و ادعا می کنند که گویی سرقفلی و انحصار حقیقت را به تنهایی در اختیاردارند. برای اثبات ادعای خود اجازه می خواهم همين واژۀ «کمونیست» را در جملۀ خانم ماجدی با واژۀ «اسلام ناب محمدی» عوض کنم و از شما خواهش کنم آن را یکبار دیگر بخوانیم تا به شباهت بین این دو ایدئولوژی بهتر پی ببریم: «برنامۀ ما روشن و مستند است... باید بگویم که اسلام ناب محمدی تنها جریانی است که برنامۀ بسیار روشن و دقیق با یک لیست بلند از مطالباتی که در عمل حکم قانون مدنی، کار و کشوری دارد را تدوین کرده است».

به نظر شما  این جمله آشنا نیست؟ آیا کسی هست که عین این جمله را نشنیده باشد؟  شک ندارم که خوانندگان بارها و بارها این جمله و این ادعای گزاف  را شنیده اند.

ايشان، در جای دیگر، می فرمایند: «باید بگویم که تمام نگرش عقب مانده ای که در این یک پاراگراف عیان شده است، از محصولات ذاتی ناسیونالیسم، بویژه از نوع ایرانی آن است. باز می پرسید، چرا کمونیسم از ناسیونالیسم بیزار است؟ یک پاسخ کوتاه: برای اینکه کمونیسم پیشرو، انسان دوست، برابری طلب و آزادیخواه است. برای اینکه کمونیسم با هرگونه تبعیض و نابرابری اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مخالف است. به همین دلیل ساده...»

در اینجا باید پرسید که ایشان چرا بر روی واژۀ «ناسیونالیسم، بویژه از نوع ایرانی آن» اینچنین تأکید تحقیرآمیزی دارند؟ آیا برای ایشان ناسیونالیسم، بویژه از نوع چینی و یا روسی آن، بهتر از نوع ایرانی آن است؟ ایشان در همین جمله میگویند که کمونیسم با تبعیض مخالف است. پس چگونه است که ناگهان ناسیونالیسم از نوع ایرانیش بیشتر از، مثلاً، نوع چینی آن بو می دهد؟ اصلاً چرا به اینجای قضیه که می رسد من ایرانی باید دوبار شرم کنم، یکبار به خاطر ناسیونالیسم بودن و بار دیگر بخاطر حمل نوع ایرانی آن ـ که لابد چون ساخت وطن است و «خارجی» نیست بنجل به حساب میاید. با عرض تأسف باید بگویم که به نظر میرسد ایشان در حین نوشتن قدری  جو زده شده اند و یادشان رفته است که استدلال ایشان بر عدم اعمال تبعیض مستقر بود و همچنین قرار بود که ایشان و ایدئولوژی شان به همه، صرفنظر از ملیت (و ناسیونالیته) بصورتی یکسان نگاه کنند. البته ناگفته نگذارم که آقایان ایرانی در این قضیه سه بار باید خجالت بکشند. یکبار هم بخاطر شووینیست بودنشان.

براستی سستی قلم و استدلال تا به کجا؟ در خصوص پاسخ کوتاهی که ایشان به سوال خود داده اند نیز باید بگویم که ایشان ـ لابد به قصد سوزاندن دل حسودان ـ لیستی از صفاتی را ردیف کرده اند که هرگز و هرگز در هیچ کشور کمونیستی از جمله اتحاد فروپاشیدۀ جماهیر شوروی و اقمارش دیده، شنیده و یافت نشده است.

این است قسمتی از مشکلی که ما ایرانیان امروز با آن دست به گریبانیم؛ مشکلی که دست در دست نظام حاکم همچنان از اتحاد و پیشرفت ایرانیان جلوگیری می کند. اشخاصی که تحت تاثیر شعارهای پوپولیستی دکانداران ایدئولوژی هایی نظیر اسلام ناب ولی فقیه جماران، و یا برادر رجوی و یا رفیق ماجدی قرار می گیرند، بدون تفکر و تعمق و بعد از خواندن چند جزوه و چند کتاب و چند جلسه توجیهی،  تماس خود را با دنیای واقعیت ها قطع می کنند، سوال کردن را بر خود حرام می سازند و همه چیز را برای خود و دیگران  توجیه می کنند؛ روزۀ حقیقت و تفکر می گیرند و پروسۀ خود سانسوری را آغاز می کنند. آنگاه، در پایان این ریاضت فکری در غار حرای خويشتن خويش، از خداوند خود،  امام زمان خود، حضرت مارکس خود، و یا برادر و خواهر مسیول حوزۀ حزبی خود رسالت و مسئولیت نجات امت و خلق ایران را تحویل می گیرند؛ و همچنان کاری هم با دنیای واقعیات ندارند.

البته خدای نا خواسته سوء تفاهم پیش نیاید! من در اینجا روی سخنم فقط با رفقای حزب کمونیست نیست، بلکه روی سخنم  با کلیۀ نمایندگان این طرز فکرهای ايدئولوژی زده است. از دوستان سلطنت طلب با تئوری «لزوم وجود دیکتاتور» شان گرفته تا مصدقی های دو آتشه که هرگز اشکالی را در کارنامه مصدق ندیده اند و با سعی مذبوحانۀ خود در تقدس بخشیدن به او، کارنامۀ درخشان آن مرد بزرگ را با غبار افسانه و اسطوره مکدر می کنند و اعتبار و مقام  آن بزرگوار را در تاریخ ایران و همچنین در نزد ایرانیان پایین می آورند؛ از عزیزان جبهه ملی گرفته تا «کمی ملی و خیلی مذهبی ها».

ایشان در جای دیگری نوشته اند: «کمونیسم کارگری یک پدیدۀ معرفه و شناخته شده در جامعه ایران است. بسیاری از شخصیت های این جنبش نیز برای مردم چهره هایی آشنا هستند. این تحریفات نمی تواند تصویر ما را خدشه دار کند. بلکه تاثیر وارونه دارد، نویسندۀ آن را در مقابل مردم شرمنده و خجلت زده می کند. جالب است که ایشان درست در شرایطی که دنیا ادبیات ضد کمونیستی اش را بایگانی کرده است و هر روز حتی در راست ترین نشریات از رجعت به مارکس سخن می گوید و...»

به نظر من ایرانی، اینگونه شعارهای بی مایه انسان را یاد افسانه های «زورو» و  اسبش در کالیفرنیای 300 سال پیش، يا مرحوم دون کیشوت و جنگ هایش با غول ها، و یا ادعاهای امروز ملایان در رابطه با بیرون آمدن امام غایب، آنهم از اعماق چاه و بازگرداندن جهان مدرن امروزی  به عصرجهالت و اسب و شتر و شمشیر می اندازد.

ايشان می نويسد: «این هم بیانگر "خرد ایرانی" است. "خرد ایرانی" ظاهرا عادت ندارد زنی را در رهبری یک حزب ببیند. لذا زمانی که با این پدیده روبرو می شود، باید به سبک تاریخی – سنتی دست پدر، برادر یا همسر را در کار ببیند».

به نظر من ایرانی، در همین چند خط ایشان چندین و چندین مغلطه وجود دارد. مثلا  ایشان در جایی ادعا میکنند که «نوری اعلا با ایدۀ وراثت رهبری  زن  از شوهر (و البته بالعکس) مشکل دارد» يعنی، لذا، من یک زنم، پس نوری علا زن ستیز است! ای عجب!

یا در جایی دیگر می نویسند: «کمونیسم کارگری یک پدیدۀ معرفه و شناخته شده در جامعه ایران است و چهره ای دارد...» يعنی: این چهره چهره ایست خوب و زیبا ـ این چهرۀ خوب چهرۀ من (ما) است ـ

نوری علا  در پی این است که این چهره زیبا را خدشه دار کند ـ پس نتیجه می گیریم که نوری علا نیت تخریب خوبی ها و زیبایی ها را دارد!

به این می گویند ادعای ارث، قبل از اثبات خواهری و یا برادری.

محترمانه باید سوال کرد که کدام معرفه؟ کدام چهرۀ آشنا؟ کدام تصویر؟ کدام ما؟ کجا دنیا ادبیات ضد کمونیستی اش را بایگانی کرده؟ و دست آخر کدام رجعت به مارکس؟ نکند خدای نکرده ایشان به حزب توده با آن سوابق درخشانش در زمان دیکتاتور سابق، یا عملکردش در زمان حکومت مردمی دکتر مصدق،  و یا خدماتش در زمان جمهوری پر برکت اسلام آدرس میدهند؟ یا شاید منظور ایشان مرحوم خسرو گلسرخی است که علی را مارکسیست میدانست؟ یا صمد بهرنگی؟

این کمونیسمی که ایشان از آن صحبت می کنند کدام است؟ بنده به جرأت ادعا میکنم که این مرام، بعد از به قدرت رسیدن، هرگز در دل مردم هیچ کجا جایی نداشته است. در کشور آزاد نروژ حزب کمونیست فعالیتی آزاد دارد و طرفدارانش از کمترین درصد تشکیل می شوند که در اغلب آمارها اصولاً به حساب نمی آیند. سوال اینجا است که آیا عقل این مردم نمی رسد که مرام به این خوبی را انتخاب نمی کنند؟

براستی جای حیرت دارد و بس! در 30 سال اخیر گوش من ایرانی از این ادعا ها پر شده است و مغزم خسته.  من ایرانی روزی نیست که شاهد این نباشم که جمهوری اسلامی مشت دیگری به دهان دشمن نزند و پیروزی دیگری را نصیب خود نکند. یا غرب تمام اکتشافات و اختراعات خودش را از قرآن سید علی خامنه ای ندزدد. آری، به گواهی این شاهدان صادق قرارگاه اشرف بهشت برین است و به گواه رفقای دلسوز، من ایرانی هر روز شاهد عقب نشینی جهان در مقابل کمونیسم هستم و بزودی هم دنیای کنونی ما بسوی کمونیسم خواهد رفت، هر که هم بگوید نه، بی اطلاعی خود را از مسایل روز آشکار کرده است و بس.

می شود از خانم ماجدی پرسید که آیا بخاطر پیروزی های درخشان کمونیسم و گرایش کشورها یکی پس از دیگری به این مرام است که دیگر کسی از کمونیسم حرفی نمی زند؟ و آیا ایشان ذره ای احتمال این را می دهند که شاید، خدای ناکرده، این بی لطفی و بی اهمیتی و حرف نزدن از کمونیسم از آن جهت شروع شده و ادامه دارد که این مرام تاریخ مصرفش تمام شده باشد، حساب خودش را سال ها پیش پس داده باشد، و امروز اصولاً دیگر مطرح نباشد؟ آیا احتمال این هست که اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش واقعاً ظهور کرده باشند، آن کارنامه را از خود بجای گذارده باشند، از هم  فروپاشیده باشند ـ  بدون اینکه کسی متوجه اين اتفاقات شده باشند؟

خانم ماجدی نوشته اند که با ناسیونالیسم مخالفند، مثالی هم آورده اند به عنوان «ناسیونالیسم کردی». در اینجا من نمی خواهم وارد بحث دربارۀ ناسیونالیسم بشوم اما سوال من از ایشان این است که برداشت ایشان از ناسیونالیزم چيست؟ و آیا اگر هموطنی کرد بر تاریخ، فرهنگ، لباس و زبان خود افتخار کند همين دلیل تسلط طلبی قوم کرد بر، مثلاً، قوم ترک است؟

خانم ماجدی نوشته اند: «آقای نوری اعلاء از احساس تعلق من به اردوی آزادیخواه، برابری طلب و سوسیالیستی جهانی برافروخته شده اند و می پرسند که پس چرا "وقت ام را صرف" ایران می کنم؟»

این جملۀ ایشان انسان را ناخودآگاه به یاد ذوب شدگان اسلام سید علی خامنه ای و تعلق آنها به اردوگاه جمهوری اسلامی می اندازد و بس. ایشان در جایی به ادبیات نخ نما شده اشاره کرده اند. حال جا دارد از خود ایشان پرسید که به نظر ایشان  سرسپردگی بدون چون و چرا و تعلق داشتن به این اردوگاه و آن ایدئولوژی نخ نما نشده است؟

برای اطلاع ایشان باید بگویم که من  ایرانی، بعد از تجربۀ جمهوری اسلامی، حزب توده، سازمان مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق و...،  دیگر مایل به تعلق داشتن به هیچ ایدئولوژی نیستم و به هیچ اردوگاهی هم تعلق نخواهم داشت. من ایرانی دیگر مایل به ورود به اطاق های چهار گوش، بیرنگ، بدون پنجره و بدون در خروجی این ایدئولوژی ها نیستم. من می خواهم آزاد باشم، زحمت بکشم و حاصل زحماتم را جز با خانواده و هم میهنانم با هیچ مفتخوری ـ خواه  رفیق چاوز باشد، خواه برادر حزب اللهی در فلسطین ـ قسمت نکنم. من می خواهم که  آزادانه رأی بدهم و انتخاب کنم ـ امروز به این حزب و فردا، اگر صلاح دیدم، به آن یکی. می خواهم در ایرانی دموکراتیک، لاییک و سکولار زندگی کنم که هیچ کس در آن بخاطر تعلق داشتن به اردوگاهی مشخص به حقوق شهروندی من و دیگر هموطنانم تجاوز نکند؛ جامعه ای که اقوامش از حقوق انسانی خود بر خوردار باشند؛ در ایرانی که اعتقاد هر ایرانی محترم باشد، تا آنجایی که آن اعتقاد موجب آزار و محدودیت من و دیگران نشود؛ در جامعه ای که در آن از اشخاص خلاق قدردانی می شود و افراد تنبل و تن پرور در آن جامعه سرباری نمی کنند؛ در جامعه ای که هیچ کس، نه به زور شلاق و شمشیر و نه به ضرب داس و چکش اش عقیدۀ خود را به من تحمیل نمیک ند؛ به زور، یونیفرم و یا حجاب به تنم نمی کنند، و من را به زور به خواندن سرود «جمهوری اسلامی شد به پا» و یا «اتحاد ای خلق رزمنده» وادار نمی کنند؛ کودکانم را به پیشگاه شاه، رهبر و یا پیشوا برای مارش نمی برند؛ جامعه ای که در آن همۀ مردان الزاما  ریش ندارند و مجبور به گذاشتن سبیل برای همخوانی با قائد اعظم  نیستند؛ جامعه ای که همۀ  بانوانش خواهر و رفیق نیستند؛ جامعه ای که در هر گوشه و کنارش تصویر و یا مجسمۀ عظیمی از رهبر کبیر یافت نمی شود؛ مطبوعاتش آزاد اند تا از مدیران جامعه پاسخ بخواهند و از هیچ ملا و یا هیچ فرمانده اردوگاهی نمی ترسد. امروز دیگر من ایرانی حکومتی میخواهم که نام و هویت مرا از من نگیرد و من را تبدیل به  خواهر مکتبی، برادر مکتبی، رفیق و... نکند.

در پایان، من ایرانی خواهان جامعه ای هستم که در آن بتوانم به تاریخ  و گذشتۀ خود  واقف شوم، به نکات افتخار آفرین آن افتخار کنم و اشتباهاتش را آزادانه به  نقد بکشم و در اصلاح آنها بکوشم. و پس از مرگم نيز میراثی برای فرزندان ایرانزمین  بجا بگذارم که باعث افتخار تمامی ایرانیان و جامعۀ بشریت باشد. من امروز بر این باورم که در این مسير بزرگترین سد راه من جهل است و این طرز فکر سیاه و سفید دیدن. دشمن من در این راه  گرفتاری در تور تفکر یک کتابی اندیشیدن است؛ تفکری که مغز مرا می خورد، مرا از واقعیت ها دور می کند، امکان شک کردن و طرح سوال را از من می گیرد و شنیع ترین اعمال را برایم توجیح می کند.

به امید دستیابی به چنان جامعه ای که چندان هم آرمانی و همجنس مدينۀ فاضله نيست، با درود مجدد به تمام ایرانیان آزاد اندیش، و با سپاس از جناب نوری علا که امکان درج مطالب را به بنده و دیگر ایرانیان داده اند.

اسلو، شنبه 08 نوامبر 2008 - 18 آبان 1387

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630