بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

شهريور   1387 ـ   سپتامبر  2008  

در اين تبعيد فرهنگي...‏‎‎

گفتگو با اسماعيل خوئی

دربارهء انتشار کتابی از او در ايران

گفتگوگر: محمد صفريان‎‎

‎‎چاپ آثار شعرا و نويسندگان تبعيد شده، در داخل ايران موضوعي بوده که از ديرباز در کانون توجه قرار داشته ‏است و عقايد و آراي ضد و نقيضي را برانگيخته است، به همين بهانه پاي حرف هاي اسماعيل خوئي، شاعر پر ‏آوازهء ايران، نشسته ايم که از سال هاي دور آوارهء ديار غريب است.‏ (محمد صفريان)

 

پرسش: از آخرين کتابي که از شما و در ايران به چاپ رسيد، حدود 25 سال گذشته بود که ديگر بار کتابي از ‏شما در ايران به چاپ رسيد، لطفاً کمي در بارهء اين وقفه طولاني مدت صحبت کنيد.‏
پاسخ: با تشکر از شما که به سراغ من آمده اي و پرسش به هنگامي را نيز با من در پيش مي گذاري... فکر مي کنم از ‏دير باز اين پرسش برقرار بوده است که آيا يک پناهنده سياسي که از ايران به فرهنگ ديگري پناه آورده است، ‏حق دارد آثارش را در ايراني، که فرمانروايانش بيش و پيش از هر چير با فرهنگش به ستيز است، به چاپ برساند ‏و يا خير...‏ به ياد مي آورم که حدود بيست سال پيش، دکتر اسماعيل نوري علا، بر اين عقيده بود که چنين کاري روا نيست و ‏چنين کاري را به خوردن همزمان از توبره و آخور مانند مي کرد: مگر مي شود که از آسايش و آرامش و امنيت ‏پناهندگي برخوردار باشي و کارهايت در ايران چاپ شود؟‏ چنين تضادي در ذات خودش بسيار شگفت انگيز است و سوال ديگري که مطرح مي شود اين که اگر انساني به ‏راستي يک پناهنده سياسي باشد چه طور آثارش در ايران چاپ مي شود؟ حتي يادم مي آيد يک سال پيش، دوست ‏هنرمندم آقاي منفرد زاده هم اين سوال را پيش کشيدند، اما به طرز ديگري...‏

پرسش: منظورتان برنامهء «صدسال ترانه» است؟‏
پاسخ: بلي، دقيقاً... حقيقت اين است که من نيز در سال هاي آغازين چنين مي انديشيدم. اندک اندک اما پرسشي براي من پيش ‏آمد که آيا ما با مردم و فرهنگ خودمان سر جنگ داريم يا جنگ ما با فرمانروايي است؟ پيداست که ما با مردم و ‏فرهنگ خود سرجنگ نداريم.‏

پرسش: پس با رسيدن به پاسخي که براي اين پرسش ذهني تان پيدا کرديد، تصميمتان عوض شد و حاضر شديد ‏کتابهاتان در ايران چاپ شود، چنين است؟
پاسخ: ماجرا کمي پيچيده تر است و قصه اش هم طولاني، بگذار اين طور آغاز کنم، در واقع هر نويسنده و شاعري دو ‏گونه کار دارد، نخست کارهاي فلسفي و انساني که به زمان و مکان ويژه اي بر نمي گردند، پس هر گاه چاپ شوند ‏اگر تازگي اي در خود داشته باشند، آن تازگي در آنان هميشه برقرار خواهد بود. اما شعر و مقاله ها و در کل ‏نوشته هايي که در پيوند است با زندگاني روزانه جامعه، اگر به هنگام چاپ نشود ديگر در حقيقت در بافتار و ‏ساختار فرهنگ ما تنيده نمي شوند و گيرم که مثلا با يک وقفه دراز مدت و پس از سالها از زمان نوشته شدنشان ‏نيز به چاپ برسند، تنها ارزشي شبيه به يادنگاري خواهند داشت و بيشتر به کار قضاوت تاريخي مي آيند پس اگر ‏راهي باشد براي آنکه شعر نيمايي، رياعي و يا قصيده اي را که من ديشب گفته ام بتوانم امروز به گوش مردم ‏برسانم، وظيفه دارم که حتما اين کار را بکنم. و به اينها اين موضوع را اضافه کنيد که تبعيد امثال من بيشتر يک ‏تبعيد فرهنگي به حساب مي آيد و در واقع آدم هايي نظير من را از "تاريخ تکامل ادبيات امروز ايران" بيرون انداخته شده اند. پس مي بينيد که تبعيد ما يک تبعيد به ويژه فرهنگي ‏است و به ويژه تر يک تبعيد شعري، زيرا من از تاريخ تکامل شعر ايران برون افکنده شده ام، پس اگر نسل بعدي ‏از من اثري نبيند اين طبيعي است که فراموش خواهم شد. در حقيقت اينها جملگي موضوعاتي هستند که من چندين ‏سال به آنها فکر کرده ام و سر آخر در اين باره تصميم گرفتم. البته بايد بگويم که ماجراي مهم ديگري نيز وجود ‏داشت که مربوط است به سالها پيش، آنگاه که کتاب آيه هاي شيطاني به چاپ رسيد و امام فتوا به کشتن او و ‏ناشرش داد. آنوقت در انگليس کميته اي براي دفاع از رشدي و ناشر تشکيل شد که البته اين دفاع يک دفاع حقوق ‏بشري بود و نه انديشه اي. ما تنها مي گفتيم که هر نويسنده اي حق دارد آنچه مي خواهد را بگويد و آن را چاپ ‏بکند و کساني که با اين سخنان مخالفند مي توانند پاسخ آن را بنويسند... پاسخ استدلال استدلال است و پاسخ سخن، ‏سخن، نه فتواي مرگ نه تير، نه گلوله. اما در واقع حکومت ايران، تنها حقوق بشر اسلامي خودش را به رسميت ‏مي شناسد که در بسياري مواقع، متناقض است با آنچه به واقع حقوق بشر خوانده مي شود...آن زمان بود که من و ‏جاودان ياد نادر نادرپور به صورت رسمي "ممنوع الاسم" شديم. هرچند که چنين مفاهيمي در دنياي امروز تقريباً ‏ديگر وجود ندارند چرا که امروز با چهل سال پيش بسيار متفاوت است، چهل سال پيش فکس و ايميل و اين ‏جورابزار خبر رساني يا شايد بهتر است بگوييم ابزار "فرهنگ رساني" وجود نداشت.‏

پرسش: با وجود تمامي اين ابزار به قول شما فرهنگ رسان، چگونه است که هنوز غالب نويسندگان "کتاب" را ‏ترجيح مي دهند؟‏
پاسخ: آخر، کاري که در دانشگاه و محيط آکادميک چاپ و عرضه مي شود، معمولاً مردم گير و همه گير نخواهد شد، ‏زماني يک شعر به بطن جامعه مي رود که يک ناشر رسمي آن را به چاپ برساند و کتاب توسط ناشر به تمام نقاط ‏ايران برود. ‏

پرسش: در باره کتاب نخست، اشاره کرديد که آن مجموعه، اشعاري را شامل مي شد که در ايران "قابل چاپ ‏شدن" بودند، به عقيده شما انتشار اين اشعار گزينشي باعث نمي شود تا خواننده با تماميت انديشه يک شاعر و ‏رموز شعري او به درستي آشنا نشود و در نهايت اين ماجرا به گمراهي خواننده نمي انجامد؟‏
پاسخ: چنين مي شد بي هيچ گماني، اگر کار آشنايي خوانندهء محدود به همين يک کتاب مي ماند، اما اين کتاب ها در واقع ‏تنها نشانه اي از شاعر هستند و اگر با اين اشاره، شعر در جان خواننده بنشيند، آنگاه بي گمان خواننده در پي اشعار ‏ديگر شاعر نيز خواهد رفت.‏

 

پرسش: تا کنون از شوربختيهاي غربت و خاصه شعر در غربت بسيار گفته ايم، بد نيست کمي هم از آن روي ‏سکه بگوييم، آيا اين آميختگي با فرهنگ ميزبان به غناي معنا و واژه در شعر ما مدد نمي رساند؟‏
پاسخ: اين بحثي را که آغاز مي کني، بحثي است کاملاً پيچيده که بايد به تفصيل راجع به آن صحبت کنيم و کار ‏کارشناسانه انجام دهيم. من مي توانم بگويم که اين بحث ادبيات در تبعيد از قبل هم وجود داشته است با اين تفاوت ‏که در آن روز به جاي تبعيد، از واژه مهاجرت استفاده مي شد، هر چند که امروز هم در واقع کسي تبعيد نمي شود ‏بلکه حکومت اين وظيفه تبعيد را بر عهده خود فرد مي گذارد تا وي خود اين کار را انجام دهد. اما مهمترين تفاوت ‏امروز و ديروز در تعداد مهاجران است، پس از انقلاب کوچ دسته جمعي مردم باعث شد تا اقليتي ادبي در خارج ‏از مرزهاي ايران شکل بگيرد و دست به آفرينش ادبي بزند. چنين شد که زان پس دو گروه البته نابرابر اما مستقل ‏ادبي به وجود آمد: يکي ادبيات ايران در داخل ايران و ديگري ادبيات ايران در غربت. که همان طور که از نامش ‏بر مي آيد در غربت است و تنها، اما با اين وجود به دليل آشنايي شاعر با جانها و جهانهاي متفاوت، در نهايت مي ‏تواند به نوآوري شعر کمک کند.‏

پرسش: و مشکلات شعر امروز در داخل ايران... اين مشکلات کدام اند؟
پاسخ: ادبيات ايران در داخل زير سانسور است و اين سانسور آنقدر زياد است که شعر را در واقع دچار حالتي شبيه ‏خفقان کرده است. ادبيات در خارج از ايران هم، ادبياتي است از هفت دنيا آزاد.‏

 

پرسش: يعني يگانه مشکل شعر داخل، همانا سانسور است؟
پاسخ: ببين، در ايران کنوني، قبل از هر چيز پيوند منطقي نماد و نمود در هم ريخته است و اين شعر نمادين را دچار ‏مشکل کرده است شعر نيمايي هم شعري است نمادين که با اين به هم ريختگي، دستخوش مشکلات اساسي شده ‏است، ديگر آنکه سانسور چيان امروزي، دانش آموختگان اشعار ديروز اند و شعر نمادين را به خوبي مي شناسند، ‏پس نمي توان مفاهيم سمبوليک و نمادين را به راحتي بيان کرد و در آخر اين تئوري خام و ناپخته اي که به ايران ‏امروز وارد شده است: پست مدرنيزم. مگر مي توان مفاهيم پست مدرن را به خورد جامعه اي داد که هنوز درک ‏درستي از دنياي مدرن ندارد. اين پست مدرنيسم در جوامع پيشرفته غربي جنبشي است به هنگام و سودمند که به ‏درک بهتر از مفاهيم هنر و حقوق بشر، مدد فراوان رسانيده است، اما در ايران زمينه ساز يک آشفتگي در شعر ‏شده است. يکي از اصول بنيادين پست مدرنيزم، حذف معناي واحد است، در واقع با اين تئوري درک مفهوم و معنا ‏بر عهده خواننده قرار مي گيرد و اين تکرار بي وقفه در نهايت به خذف کلي معنا مي انجامد. برداشت غلط از اين ‏ماجرا باعث شده است که امروز در ايران اگر به شاعري بگويي منظورت از اين شعر چه بوده است؟ پاسخ ‏خواهي شنيد که من نميدانم! تو خود بايد معنا را دريابي. با وجود نمامي اين مشکلات، بايد اضافه کنيم که نوابغ ‏شعري هم در ايران وجود دارند و ايشان در هر شرايطي کار خود را به درستي انجام مي دهند.‏

در بيرون نيز همانگونه که گفتم شعر از هفت دنيا آزاد است و اين آزادگي باعث شده است تا شعر "شعريت" ‏خويش را از دست بدهد و اين بي پرده گويي و رک گويي در حقيقت به جنبه خيال انگيزي شعر آسيب رسانده است ‏و زبان و نمادگرايي گوهرين شعر را آلوده کرده است و در نهايت شعر را به شعار بدل کرده است.‏

پرسش: عنوان سوال آخر، کمي هم از کتابهايي بگوييم که در اين سو، در اين بيدرکجا مجال طبع پيدا کردند، ‏حکايت اين دسته از کتابها با نگاه شما چگونه است؟
پاسخ: من معناي واقعي زباله دان تاريخ را در اينجا دريافتم. يک نويسنده و يا شاعر که در خارج از ايران زندگي مي ‏کند، با هزاران مشکل و با هزينه شخصي و گاه حتي کمک نزديکان، يک کتاب را مثلاً در پانصد نسخه به چاپ ‏مي رساند، بعد کتابها توسط يک ماشين به خانه آورده مي شوند و تازه از آنجاست که مشکلات اصلي شروع مي ‏شوند، چون نمي داني که اين کتابها که در گوشه خانه انبار شده اند را چگونه مي تواني به دست مردم برساني... ‏حال اگر در ايران بودي و کتابي را از پنجره خانه به بيرون مي انداختي و رفتگري آن کتاب را به دست مي آورد، ‏حداقل آنکه کتاب را باز مي کرد و جمله اي از آن را مي خواند يا به هر حال کتاب را با خود به خانه مي برد، اما ‏اينجا چه؟ اگر هم کسي کتاب را در خيابان پيدا کند، چون چيزي از آن را نمي تواند دريابد، کتاب را در سطل زباله ‏مي اندازد، اينک: زباله دان تاريخ.‏

برگرفته از سايت «روز آنلاين»:

http://www.roozonline.com/archives/2008/09/post_9216.php

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630