بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

شهريور   1387 ـ   سپتامبر  2008  

در خدمت و خيانت روحانيت

محمد جواد اکبرين

akbarein@gmail.com

از سال 1343 که جلال آل‌احمد نوشتن کتاب "در خدمت و خيانت روشنفکران" را آغاز کرد نزديک به نيم ‏قرن مي‌گذرد.‏ چنان‌که پيداست دغدغه‌ي جلال در اين اثر، فقدان واقع‌بيني و تعهد روشنفکران در برابر مردم و نيز نقد ‏خضوع پاره‌اي از آنها در برابر قدرت و ثروت بود.‏

در اين نيم قرن اما دو حادثه‌ي پيوسته اتفاق افتاد که آل‌احمد در عمر کوتاه خود آن‌ها را نديد و شايد اگر زنده ‏مي‌ماند کتابي ديگر و اين‌بار "در خدمت و خيانت روحانيت" مي‌نوشت تا از سر همان دغدغه‌ها به نقد اين نهاد ‏بپردازد:‏

حادثه‌ي نخست: پيروزي يک انقلاب مردمي بر يک حکومت غير مردمي

الف) رهبري کاريزماتيک آيت‌الله‌ خميني و نقش ويژه‌ي روحانيان (درکنار ساير جريانهاي فکري و سياسي) ‏در سقوط رژيم پهلوي

ب) انرژي متراکم نسلي تازه که به استقلال و آزادي (باقرائت دکتر شريعتي و نيز با تکيه بر مصاحبه‌هاي ‏آيت‌الله خميني در فرانسه) دل‌بسته بودند.‏

حادثه‌ي دوم: استقرار نظامي در ذيل "قدرت مطلقه‌ي روحانيت"‏

الف) تسلط فقيهان بر همه‌ي منابع قدرت و ثروت و منزلت به ‌گونه‌اي که غير از طبقه‌ي روحانيت، هرکس از ‏هر صنفي که به قدرت مي‌رسد نيز بايد از فيلتر نظارت استصوابي فقيهان عبور کند.‏

ب) سنجش قوانين، جامعه و همه پديده‌ها و مسئله‌هاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و امنيتي در ترازوي "فقه" ‏به عنوان "برنامه‌ي زندگي بشر از گهواره تا گور" و انحصار معرفت ديني در يک طبقه (بر اساس مشروط ‏کردن معرفت ديني به دانستن فقه)‏

در اين نيم‌قرن البته، نقدهاي جدي بر ساختار هويت و رفتار روحانيان وارد شد که تاثير گذارترين آنها در آثار ‏مرحوم دکتر شريعتي و دکتر عبدالکريم سروش به چشم مي‌خورد با اين تفاوت که شريعتي در بسياري از ‏مباحث،‌ سعي در معرفي دو گونه از روحانيت دارد تا يکي از آنها را کاسبان و مروجان تشيع صفوي يا ضلع ‏سوم مثلث تيغ و طلا و تسبيح بخواند؛ اما در مقابل، گونه ديگري از روحانيت را خادمان حقيقت و پيروان ‏تشيع علوي معرفي و از آنها تجليل کند (و البته گونه‌ي دوم را نه روحاني که "عالم دين" مي‌نامد و تعدادشان ‏را بسيار قليل مي‌شمارد).‏

دکتر سروش اما بيش از آنکه مشکل را در گونه‌هاي شخصيتي روحانيت جستجو کند به نقد "ساختار معرفتي ‏و معيشتي" کل اين دستگاه مي‌پردازد و به صراحت مي‌گويد:‏

‏          "سخن بر سر کژدستي و کژ رفتاري روحانيان نيست؛ سخن بر سر بنايي است که کج بالا رفته است". ‏

وي روحانيت را مجموعه‌اي مي‌بيند که لزوما "عالمان دين" نيستند بلکه بر اساس مصالح صنفي در ذيل يک ‏عنوان جمع آمده‌اند که "کثيري از آنها کاسبان‌اند با اخلاق متعارف کاسبي؛ قليلي از آنها عالمان‌اند و اقلي از ‏آنها پارسايان". در ميان خود روحانيان نيز نقدهاي قابل توجهي مطرح شده است که بي‌پرواترين آن‌ها در آثار ‏مرحوم آيت‌الله مرتضي مطهري آمده است.‏

او حوزه و روحانيان را براي "ارتزاق از مردم و وابستگي مالي به آنها" و در نتيجه ضرورت جلب ‏رضايت‌شان و سخن گفتن بر اساس ميل "خمس و زکات‌دهندگان" سرزنش مي‌کند.‏

مطهري،‌مشکل بزرگ "الازهر" و مفتيان اهل سنت را "دولت زدگي" و مشکل بزرگ "حوزه‌ي علميه" و ‏روحانيت شيعه را در "عوام زدگي" مي‌داند و به طرح راه‌ حل‌هايي براي علاج اين مشکل عميق مي‌پردازد.‏

اگرچه در زمان طرح اين موضوع (دهه‌ي 50 شمسي) هنوز روحانيت در ايران به قدرت نرسيده بود وگرنه ‏شايد مجال سخن گفتن از پيوند "عوام‌زدگي و دولت‌زدگي" در روحانيت شيعه نيز فرا مي‌رسيد.‏

به هرحال، عليرغم حسن ظن شريعتي، سروش و مطهري، پايان سومين دهه‌ي حکومت مطلقه‌ي روحانيت بر ‏ايران ما را به اين اعتراف تلخ مي‌رساند که آن "بناي کج" به کژدستي و کژرفتاري نهادينه، رسيده و ‏هم‌بستري "عوام‌زدگي" با "دولت‌زدگي"،‌خيانت در حق معرفت ديني و جامعه انساني را زاييده است. تا آنجا ‏که تعداد روحانيان آزاديخواه و مدافع حقوق انسان،‌ چنان اندک است که نبايد بيش از استثناهايي بر "قاعده‌ي ‏روحانيت" تلقي شوند.‏

در اين باب، اشاره به 3 نکته‌ مي‌تواند مقدمه‌اي مجمل براي ورود به يک "حديث مفصل" تلقي شود اگرچه در ‏نکات پيش‌رو بنابر تحليل علمي و مراعات همه‌ي ضابطه‌هاي چنين تحليلي نيست بلکه غرض گزارشي گذرا ‏از وضع موجود است.‏

 

1ـ توبه فرمايان بي‌توبه

در سال 1374، مقام رهبري در ديدار با جمعي از نويسندگان و اصحاب مطبوعات به تولد بيمار ‏‏"روشنفکري" در ايران اشاره کرد و با استناد به کتاب جلال آل‌احمد به نقد تاريخ روشنفکري در ايران ‏پرداخت:‏

‏          "... در 28 مرداد و بعد از آن، از لحاظ نشان دادن انگيزه‌هاي يک روشنفکر در مقابل يک دستگاه فاسد،‌ ‏سکوت عجيبي در فضاي روشنفکري هست ... گاه نشانه‌هاي خيلي کوچکي از آنها پيدا مي‌شد اما وقتي ‏دستگاه، يک تشر مي‌زد بر مي‌گشتند و مي‌رفتند."‏

با توجه به اينکه عمر روحانيت در ايران (به صورت تشکيلات و طبقه) از دو قرن و نيم تجاوز نمي‌کند از ‏اين پرسش مي‌گذريم که "آيا همنشيني کاخ عالي‌قاپو و مسجد و مدرسه ديني در ميدان سلطنت صفويان در ‏اصفهان نيز نشان از تولد بيمار روحانيت در ايران دارد يا نه؟" و در ذيل همان گزيده از سخنراني توقف ‏مي‌کنيم.‏

از قضا آن گزيده از سخن آقاي خامنه‌اي درباره‌ي روشنفکران، ‌گوياترين توصيف براي وضعيت روحانيت ‏پس از تشکيل نظام جمهوري اسلامي نيز هست. تنها چند مثال،‌ رسيدن به مراد از اين فراز را آسان مي‌کند:‏

نسل ما به سرنوشت پاره‌اي از روحانيان برجسته‌ي منتقد در سالهاي نخستين انقلاب، با ترديد مي‌نگرد و به ‏درستي نميداند که مثلا چگونه مرحوم آيت‌الله سيد کاظم شريعتمداري پس از اختلافات اساسي با مرحوم آيت‌الله ‏خميني،‌ ناگهان به خيانت و توطئه متهم شد و پس از تحمل مدتي حصر خانگي در سکوت و تنهايي درگذشت و ‏در همين رابطه "صادق قطب‌زاده" يکي از پيشگامان انقلاب اسلامي نيز اعدام شد اما يا بانگ اعتراضي ‏برنخاست و يا "نشانه‌هاي خيلي کوچکي از اعتراض روحانيان پيدا شد اما "وقتي دستگاه يک تشر زد برگشتند ‏و رفتند"!‏

البته هنوز سرنوشت اقليت منتقد روحانيت در سالهاي اخير پيش روي نسل ما گشوده است:‏

آيت‌الله منتظري به جرم نقد قدرت و اعتراض به صدها اعدام بي‌محاکمه‌ي سال 1367، نخست از قائم مقامي ‏رهبري کناره گرفت و حدود هشت سال بعد پس از اعتراض به پاره‌اي از سياست‌هاي نظام، ‌5 سال حصر ‏خانگي خود و زندان و آزار دهها تن از نزديکان و شاگردانش را تحمل کرد. در همين سالهاي نزديک ‏پرونده‌ي محاکمه و زندان محسن کديور و عبدالله نوري (که به برکت دولت مستعجل آزادي نشر در عهد ‏خاتمي منتشر شده است) از تاوان نقد قدرت و نيز هنر حکومت در برگزاري دادگاه‌هاي تفتيش عقايد، ‏عبرت‌هاي فراوان دارد.‏

پرونده‌ي محاکمه‌ي يوسفي اشکوري و هادي قابل در دادگاه ويژه‌ روحانيت نيز (که همين روزها را در زنداني ‏چهل ماهه به سر مي‌برد) اگر روزي منتشر شوند از همين دست است.‏

همه مثال‌هاي فوق "يک وجه مشترک" دارند و آن اينکه قربانيان نقد قدرت در اين مثال‌ها همه از روحانيان ‏دانشمند وانقلابي‌اند. يا مرجع تقليد و مجتهداند يا دوران طولاني زندان پهلوي را در کارنامه‌ي خود دارند و يا ‏سابقه‌ي حضور در جبهه‌ي جنگ هشت ساله را.‏

اما اکثريت قريب به اتفاق روحانيت و حوزه‌‌هاي عمليه،‌ حتي حاضر به پرداخت هزينه براي دفاع از هم‌صنفان ‏و "السابقون" خويش نشدند؛ پس چه جاي آن که در دفاع از حقوق پايمال شده‌ي عموم مردم و منتقدان (از ‏اعدام‌هاي فله‌اي دهه‌ي 60 گرفته تا توقيف فله‌اي مطبوعات در سال 79) به دنبال صدايي از آنان در اين سه ‏دهه بگرديم که اگر صدايي هم بوده باشد "وقتي دستگاه يک تشر زد برگشتند و رفتند!".‏

به همين شکل مي‌توان به بازخواني همه‌ي طعنه‌ها و نقدهاي روحانيان بر حکومت پهلوي، روشنفکران و ... ‏پرداخت تا پس از مقايسه و بررسي معلوم شود که "توبه فرمايان" تا چه اندازه، به جاي نقد و نفي ديگران، ‏محتاج توبه و نقد خويشتن‌اند.‏

 

2ـ تاريخ نسبت روحانيت با قدرت

اگر بنا باشد روزي اثري در باب خدمت و خيانت روحانيت نگاشته شود بايد اين نهاد را در ترازوي تاريخ ‏مکتوب و مستند سنجيد و سخني جامع و سزاوار گفت.‏

 

الف) پيوند تاريخي
‏ ‏         در چنان مجالي بايد توجه داشت که پيوند روحانيت و قدرت در ايران، ريشه‌اي تاريخي دارد که مشکلات سه ‏‏‌دهه‌ي اخير بي‌ارتباط با ريشه‌هاي مسموم آن در دو قرن گذشته نيست.‏

نه احترام صفويان به عالمان دين و اهتمام آنها به پديد آمدن "صنف روحانيت" بدون بررسي تاريخ قابل درک ‏است (که اگر شعله‌ور کردن آتش نزاع ميان شيعه و سني توسط روحانيت نبود صفويه‌ي شيعي به سادگي قادر ‏به غلبه بر عثماني سني و جلب حمايت مردم و سپس اتحاد با روسيه نبود) و نه حرمت نهادن قاجار به ‏روحانيت بدون درک کارآيي مذهب در تحکيم قدرت قاجار فهم مي‌شود.‏

عجبا که آقا محمدخان قاجار براي حرم امام علي‌بن‌ابي‌طالب (ع) ضريح طلايي مي‌فرستد و توجه و تحسين ‏شيعه و رهبران روحاني‌اش را بر‌مي‌انگيزد اما در عصر علامه وحيد بهبهاني،‌ شکم يک روحاني منتقد خويش ‏در شيراز را مي‌درد اما اعتراض تاثير گذاري از روحانيت به چشم نمي‌آيد.‏

در صدر مشروطه نيز خروش مرحوم شيخ فضل‌الله نوري از سر دغدغه‌ي حقوق مردم و رنج جامعه نبود ‏بلکه در نظر شيخ، آزادي مورد نظر مشروطه‌خواهان (و به تعبير خود شيخ: "کلمه‌ي قبيحه‌ي آزادي") ‏مي‌توانست بنياد قرائت طبقه رسمي روحانيت از اسلام را متزلزل کند اما متاسفانه خون به ناحق ريخته‌ي او ‏يکصد سال تاريخ پس از وي را تحت تاثير قرار داد و عرصه‌ي نقد خطاهاي فاحش وي بر منتقدان تنگ شد و ‏مجال تاخت و تاز براي روحانياني که فراتر از آزاديهاي جنسي و خوراک و پوشاک، درکي از آزادي ندارند ‏گشوده ماند.‏

متاسفانه تاريخ‌نگاري روحانيت (مانند فضاي کلي حاکم بر تاريخ‌نگاري رسمي و دولتي ما) در کتب درسي و ‏منشورات رسمي چنان مخدوش و يکجانبه است که بايد براي تحليل شرايط و شخصيت‌ها از نو به منابع قابل ‏اعتماد تاريخي مراجعه کرد تا دريافت که کساني چون مرحوم شيخ فضل‌الله نوري و مرحوم آيت‌الله کاشاني نه ‏تنها چنان‌که شهرت يافته‌اند نبوده‌اند بلکه در بسياري از عقب‌ماندگي‌هاي تاريخي ايران نقش قابل توجهي ‏داشته‌اند.‏

در يک پژوهش تاريخي بايد نقش روحانيان "واسطه" ميان اقشار مردم و قدرت نيز جداگانه بررسي شود.‏

جلال آل‌احمد در گزارش خود از مدلهاي مختلف روشنفکران با استناد به تعريفي از "آنتونيوگرامشي" مي‌گويد ‏که حتي سرمايه‌داران يا خان‌هاي فئودال هم انتلکتوئل‌هاي خودر ا دارند که با قشر و طبقه‌ي خود رابطه‌ي ‏ارگانيک دارند.‏

چنين تعريفي درباره‌ي روحانيت نيز کاملا صادق است؛ قشرهاي مختلف مردم از بازاري و سرمايه‌دار تا ‏مستضعف و فقير تا نظامي و انتظامي تا تحصيل کرده و دانشگاهي هريک روحانيان خاص خود را دارند که ‏علاوه بر رابطه‌ي ارگانيک با آنها در مواقع نياز، نقش واسطه را ميان آنها و قدرت ايفا مي‌کنند.‏

 

ب) تغيير معيار و افول زود هنگام

حکايت مبارزه‌ي تشکيلاتي و سازمان يافته‌ي روحانيت با قدرت مستبد در دهه‌ي 40 و 50 شمسي حکايت ‏ديگري است. اسناد، سخنراني‌ها و بيانيه‌هاي به جا مانده از اين دوره مبارزه‌ي ارزشمند و تاثيرگذار نشان ‏مي‌دهد که روحانيت در اين مقطع بر دو شعار " اسلام و عدالت" تکيه کرد (البته معاشرت آنها با روشنفکران ‏و پيوند روحانيان و روشنفکران و نيروهاي ملي مذهبي،‌ شعار "آزادي" را نيز بر آن دو افزود) و سخني از ‏امام علي (ع) به مثابه‌ي يک معيار،‌الهام‌بخش اين حرکت بي‌نظير در تاريخ روحانيت بود که در همه منابر و ‏تريبون‌ها و نوشته‌ها از آن ياد مي‌شد "و ما اخذ الله علي العلما ان لا يغار و اعلي کظة ظالم و صغب مظلوم" ‏‏(و خداوند از عالمان، پيمان ستانده است که بر سيري ظالم و گرسنگي مظلوم آرام نگيرند) ‏

اما عمر اين مبارزه‌ي ارزشمند بسيار کوتاه بود و با رسيدن آنها به قدرت، به تاريخ پيوست.‏

پس از استقرار نظام جمهوري اسلامي،‌ روحانيت که قرار بود بر ترازوي کلام علوي خود را بسنجد خود، ‏ترازوي همه‌ي کلمه‌ها و کلام‌ها گرديد.‏

به تعبير بنيانگذار جمهوري اسلامي، "حفظ نظام از نماز واجبتر" شد و ابزار توجيه همه‌ي بي‌اخلاقي‌ها فراهم ‏آمد (اگرچه نگارنده هنوز مطمئن نيست که مراد آيت‌الله خميني از چنين جمله‌اي تا اين سطح،‌نازل و جاه‌طلبانه ‏بوده باشد زيرا شواهد قابل توجهي بر صداقت و خوش‌نيتي ايشان وجود دارد)‏

از آن پس هرکس که با اين نظام درشتي کرد مزدور و خائن شناخته شد.‏

در سال 1365 دادگاه ويژه روحانيت تشکيل گرديد تا با "تصفيه‌ي روحاني‌نمايان فاسد مالي و جنسي" به حفظ ‏حرمت روحانيت بپردازد اما در عمل مهمترين وظيفه‌ي اين دادگاه، رسيدگي به اتهامات مخالفان و منتقدان ‏سياسي و صدور حکم زندان يا خلع لباس براي آنها شد.‏

سرانجام همه‌ي آنچه روزگاري در حوزه‌هاي علميه، ارزش تلقي مي‌شد (مانند سطح دانش،‌ کهولت سن، ‏احترام استاد و ... ) رخت بربست و آنچه ماند "جا گرفتن در قالب مطلوب نظام" بود. پس نه عجب اگر ‏شاگردان انقلابي به قدرت رسيده،‌ استادان خويش را محاکمه کردن و به حبس و حصرشان حکم دادند!‏

 

ج) ضرورت ثبت تاريخ شفاهي روحانيت

هنوز تاريخ روحانيت در سه دهه‌ي اخير منتشر نشده است و ثبت "تاريخ شفاهي" به ويژه تا زمان حيات ‏شخصيت‌هاي کهنسال حوزه، ضروري به نظر مي‌رسد.‏

اگر قرار باشد مراجع سنتي حوزه، روزي روند "دولتي کردن روحانيت" از ابتداي انقلاب تا کنون را روايت ‏کنند و از سوي ديگر طلاب جوان نيز از اتاق آمار (يا حراست) طبقه چهارم مدرسه‌ي دارالشفا (مرکز حوزه ‏علميه قم) سخن بگويند تازه دامنه‌ي آنچه بر اين نهاد رفته است آشکارتر خواهد شد.‏

به روايت همين تاريخ شفاهي منتشر نشده (که به سهم خود در نشر آن خواهم کوشيد) در اين سالها برخي از ‏مراجع تقليد پس از انتقاد در محافل خصوصي، تهديد شدند که اگر اين انتقادها را علني کنند به سونوشت ‏آيت‌الله شريعتمداري و آيت‌الله منتظري مبتلا خواهند شد؛ در نتيجه سکوت و يا "تقيه " را به مصلحت دانستند! ‏منابع درآمد بسياري از طلاب جوان و منتقد ـ به عنوان تنبيه ـ قطع شد که پاره‌اي از آنها از اين جامه درآمدند ‏و به امور ديگري مشغول شدند.‏

نظام جمهوري اسلامي اما به سکوت و تقيه راضي نبود بلکه براي تثبيت پشتوانه‌ي خود محتاج مرجع تقليد و ‏نيز روحانيان حکومتي بود و در همين راستا تنها به عنوان مثال،‌ آيت‌الله "ن ـ ه" که مدافع داغ ولايت فقيه بود ‏را شايسته‌ي مرجعيت تشخيص داد اما از آنجا که مقلد چنداني نداشت و از پس مخارج دستگاه مرجعيت (از ‏نشر رساله‌ي عمليه تا پرداخت شهريه به طلاب و گسترش دفاتر در استان‌ها و شهرها) بر نمي‌آمد از سوي ‏دفتر مقام رهبري حمايت شد تا سرانجام نخستين مرجع تقليد دولتي در تاريخ روحانيت به ثبت برسد.‏

براي تربيت روحانيان دولتي نيز،‌ با نظارت دفتر رهبري،‌ مجوز ميليارها تومان واردات شکر در سال،‌ به ‏موسسه‌ي آموزشي پژوهشي امام خميني (با مديريت آقاي محمد‌تقي مصباح‌يزدي) اعطا شد که يکي از ‏ماموريت‌هاي اين موسسه، ‌تربيت "استصوابي" طلاب مجهز به "علوم روز" و تامين هزينه‌ي اعزام آنها به ‏خارج از کشور بوده و هست تا آينده‌ي نظام تامين شود.‏

از محصولات اين موسسه مي‌توان "حجه‌الاسلام دکتر مرتضي‌ آقا‌تهراني" را نام برد که پس از يک دهه ‏تحصيل در دو رشته‌ي روان‌شناسي و فلسفه در آمريکا به ايران بازگشت و با برآمدن "دولت ولايت"، "استاد ‏اخلاق هيئت دولت" شناخته شد و هم‌اکنون راه‌يافته‌ي مجلس شوراي اسلامي به عنوان "نماينده‌ي مردم تهران" ‏است.‏

اينها تنها اشارتي بود براي گشودن پرونده‌اي که شواهد عيني و تاسف‌باري از پيوند روحانيت و قدرت و ‏فسادهاي ناشي از آن را به‌دست مي‌دهد.‏

3ـ پوستين وارونه‌ي معرفت ديني

پيش از اين دربا‌ره‌ي روند تحول "عالم دين" به "روحاني" و ناگهان تغيير وظائف و تعريف طبقه و صنف ‏سخن گفته‌اند. جايگزيني "مرجعيت ـ تقليد) با محوريت پذيرش و اطاعت،‌ به جاي "تعليم و تعلم" با محوريت ‏تفکر و نقد و نيز باز توليد درجاتي چون "کشيش ـ اسقف ـ کاردينال" در مسيحيت و پديد آمدن عناويني چون ‏‏"ثقة الاسلام،‌ حجة الاسلام،‌آيت‌الله و آيت‌الله العظمي" در روحانيت شيعه از پيامدهاي اين روند است که البته ‏مرجوم دکتر شريعتي در آثار خود (و در سالهاي اخير دکتر هاشم آغاجري) بدان اشاره کرده و تاوان آن را ‏نيز از حرمت و امنيت خويش پرداخته‌اند.

(و نيز ر.ک: ‏(http://www.akbarein.blogspot.com

اينکه چگونه احاديثي محدود و محدٌد از پيامبر گرامي اسلام و سپس قرائت اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) از ‏اسلام نبوي با سندهايي غير معتبر (که اکثريت آنها ضعيف يا مرسله‌اند که با اعتناي فقيهان، اعتبار يافته‌اند) ‏باز تعريف و باز تحريف شدند و به عنوان متن اصيل و نقد ناپذير ديني در اختيار مومنان قرار گرفتند و تا ‏نسل‌ها و نسل‌ها سرنوشت‌ معرفت،‌ معيشت،‌ سياست و منزلت آنها را تحت تاثير خود قرار دادند پرسشي به ‏غايت تامل برانگيز است البته اگر ترس از "تکفير" جايي براي شجاعت "تفکر" باقي بگذارد.‏

حتي اگر عقلانيت "تقليد" را بپذيريم، براي کساني که تقليد را رکن اصلي دينداري خويش مي‌شمارند نيز ‏فتاوايي وجود دارد که نشان از قرائت انساني و روشن صاحبان‌شان از دين دارد و رجوع به آنها سبک زندگي ‏را بسيار آسان و دينداري را روان مي‌سازد اما هم از آنجا که با مذاق و مزاج شوراي نگهبان نسبتي ندارد در ‏نظام حقوقي ما نيز جايي نمي‌يابد و هم از آن‌رو که قدرت تخريبي رسانه‌هاي نظام، ‌بسيار قوي عمل مي‌کند در ‏اعلان و انتشار آنها توسط عالمان دين ملاحظاتي وجود دارد.‏

سخن آخر

در سال 1372، زنده‌ياد مهدي بازرگان در گفت‌وگويي با ماهنامه‌ي توقيف شده‌ي کيان، سخني گرانبها گفت که ‏با ذکر آن اين مقاله را به پايان مي‌برم:‏

در آن مصاحبه،‌ بازرگان گفته بود که "حاصل رسالت پيامبر گرامي اسلام پس از 23 سال اين آيه بود که "و ‏رايت الناس يدخلون في دين‌الله افواجا" ـ و مردم را مي‌بيني که فوج فوج به دين خدا در آيند ـ اما پس از گذشت ‏‏15 سال از انقلاب اسلامي و رايت الناس "يخرجون" من دين‌الله افواجا و متاسفانه مردم ايران "خسر الدنيا و ‏الآخرة" شده‌اند... " ‏

پس از انتشار آن گفتگو، آيت‌الله خامنه‌اي که به تازگي به مقام رهبري رسيده و بيش از 4 سال از جايگاه ‏تازه‌اش نگذشته بود در خطبه‌اي از نماز جمعه‌ي تهران بر وي خروشيد که "دنياي خودتان، دنياي نکبت و ‏آخرت‌تان، آخرت خسارت است".‏

در آستانه‌ي سي‌امين سال پيروزي انقلاب اسلامي مي‌توان بار ديگر اين "داوري" را به داوري نشست و بر ‏کارنامه‌ي "خدمت و خيانت روحانيت" نگريست. اصلاحات در ايران را نمي‌توان بي‌اعتنا به "نهاد دين" ‏تعريف کرد و به پيش‌ برد اما مي‌توان با عريان کردن "طبقه‌ي رسمي مفسران دين" فردايي بهتر را براي دين ‏و دنياي جامعه‌ي ايراني به انتظار نشست. ‏

برگرفته از سايت «روز آن لاين»:

http://www.roozonline.com/archives/2008/09/post_9134.php

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630