بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

شهريور   1387 ـ   سپتامبر  2008  

 

نامه ای دربارهء مقالهء «دلتنگی برای رضاشاه» از دکتر رامين کامران

فریدون مجلسی ـ تهران

هم اکنون مقالهء آقای رامین را خواندم. با سه سطر نتیجه گیری نهایی ایشان موافقم. اما نمی دانم این لحن شعاردهی و تند خویی تا کی باید در قلم و گفتار روشنفکران ما باقی بماند! لحن خشونت آمیز و قاطع آقای رامین برایم بسیار یاد آور تحمیلات رضا شاهی است! آن هم در زمانی که دیگر این گونه دیکته کردن نظرات خریدار ندارد!

بخش هایی از سخنان ایشان که صحیح است به دلیل این نیست که آقای رامین می گوید. بلکه به دلیل این است که تحلیل آن صحیح است. و بخش های دیگر را هم صرفاً به دلیل اینکه آقای رامین گفته است نمی توان صحیح دانست! مگر آنکه براستی صحیح باشد. (*)

لحن دعوا داشتن و خصومت شخصی ورزیدن با مقامات و شخصیت های تاریخی و شعار دادن بر پایه آن دورانش به سر آمده است... در بارهء رضا شاه نیز بدون شعار و با بیطرفی باید بررسی و قضاوت شود. فحاشی و کینه توزی حقیقتی را بیان نمی کند. اهمیت جنبش مشروطه بر کسی پوشیده نیست. اما این جنبش از سوی همان کسانی انجام شد که آقای رامین همهء آنها را با یک چوب می راند! طبقهء متوسط ایران ـ که از قبل از رضا شاه  پدید آمد و در زمان او رشد کرد ـ سزاوار اهانت نیست! این همان طبقه ای است که با دست خالی نهضت ملی ایران را نیز همچون مشروطه پدید آورد.

اینکه آقای رامين گفته اند بعضی در آرزوی رضاشاهی دیگر هستند و چنین آرزویی احمقانه و اشتباه است، کاملاً صحیح است. اما تحلیل هایی که به کار برده اند یکسو نگرانه و متعصبانه است که از ارزش علمی آن می کاهد.

ایشان از شدت کینه نسبت به رضا شاه در مواردی جانب احمد شاه را گرفته اند! در حالی که از آن امامزادهء ناتوان و ابله اصولاً هیچ کاری بر نمی آمد.

ایشان در آغاز تحلیل خود از قرارداد تقسیم ایران در سال 1907 نام برده اند. آری سیاست انگلیس ضعیف نگاهداشتن ایران و دور نگاه داشتن روسیه و فرانسه از هند بود. اما ایشان با فراموش کردن قرارداد (تصویب نشده)  1919 وثوق الدوله به قرارداد 1921 پریده اند. اما ننوشته اند قرارداد 1921 با شوروی را چه کسی امضا کرد؟ این قرار داد را نیز همان کسانی امضا کرده اند که آنها را خائن نامیده اند! ملت ایران که قرارداد امضا نمی کند! 1921 سالی است که کودتا انجام شده بود!

قرار داد وثوق الدوله بعد از انقلاب اکتبر 18-- 1917 روسیه تنظیم شد. اکنون قوای ارتش سفید روس با حمایت انگلیس در جنگ داخلی با بلشویک ها مشغول بودند! اکنون انگلستان و حامیان غربی آن در صدد بودند در برابر روسیهء انقلابی سدی ایجاد کنند زیرا دولت بلشویکی شدیداً مایل به صدور انقلاب نوپای خود بود و در گیلان دولت «جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان» را به همت میرزا کوچک خان جنگلی ایجاد کرده بود، و البته شیخ خزعل در خوزستان، نایب حسین در کاشان و یزد و مرکز، سیمیتقو در آذربایجان، و کلنل محمدتقی خان پسیان افسر شریف نیز در خراسان اقتدارهایی عملاَ تجزیه طلبانه داشتند.

شریف بودن تک تک این عناصر درد مملکت را دوا نمی کرد، بلکه بر آن می افزود! در چنان زمانی غرب (انگلستان) بر این گمان بود که آن عقب ماندگی ها، که خودشان در ایجاد آن نقشی اصلی داشتند، موجب جلب توده ها به انقلاب سرخ می شد. پس با نقشه ای اصولی در صدد تزریق پادزهری در مقابل بلشویسم، و برای صیانت از منافع خوشان، بر آمدند!

در سال 1919 جنگ جهانی اول به پایان رسیده بود! در کنار قرارداد ورسای و سن ژرمن، درکشور  فرانسه، با امضای پیمانی با مصطفی کمال پاشا، از تجزیهء بیشتر عثمانی خودداری و دولت کردستان را میان ترکیه و عراق تقسیم کردند (زیرا عراق کلاً سهم خودشان می شد!) و دولت ارمنستان کنار دریاچهء وان را هم از خیرش گذشتند. در عوض از مصطفی کمال آتاتورک حمایت کردند تا همان برنامه ها را پیاده کند. یعنی ایجاد دولت لائیک و کاستن از نفوذ ملایان، اجباری کردن آموزش ابتدایی، گشایش دانشگاه، ارتش مدرن، راه آهن، ایجاد صنایع و... یعنی همان کارهایی که اینک تازه نتیجه داده است!

کارهای ملی و اجتماعی، برخلاف دیدگاه روشنفکران عجول، یک روزه ثمر نمی دهد!  با این اوصاف آیا آتاتورک خائن بود؟ آیا با غرب همفکری نکرد؟ آیا امروز هم آتاتورک دیگری باید مسائل ترکیه را حل کند؟ دوران آتاتورکی پایان یافته است و اکنون ترکیه به آتاتورک دیگری نیاز ندارد! اما هستند کسانی که او را خائن می نامند!

بر خلاف نظر ایشان، این سید ضیاء طباطبایی نبود که به سراغ «اربابان» انگلیسی رفت. بلکه آنها به سراغ سید ضیا آمدند . چرا؟ زیرا با قرارداد 1919 با وثوق الدوله (یعنی هم زمان با هما ن سالی که با آتاتورک به توافق رسیدند) نتوانستند کاری از پیش ببرند، و همان برنامهء ترکیه را در ایران نیز پیاده کنند! در نتیجه سال بعد آنها بودند که با توجه به مقالات تجدد خواهانهء سید ضیاء گمان کردند می توانند از آن جوان یک «آتا تورک» یا «آتا ایران» بسازند، و چون چنان جوهری را در او ندیدند، برنامه را به دست قزاق زورمند و قدرتمدار و زورگوی و ابزار اصلی کودتای سید سپردند و سید را هم مرخص کردند!

اکنون دوباره به برنامه های رضاشاهی نگاهی اندازید: همانی است که آتاتورک انجام داد و همانی است که در آن پیش نویس قرارداد وثوق الدوله آمده بود، و بسیار مستقلانه تر از آن بود.

در همان زمان، با تقویت امان الله خان در افغانستان، در صدد آنجام و اجرای همان برنامهء تجدد البته غربی در افغانستان نیز بر آمدند، اما جامعه افغانستان بسیار محافظه کارانه تر و قرون وسطایی تر از ایران و ترکیه بود، و فاقد آن طبقهء متوسط (به زعم آقای رامین خائن) بود که بتوانند با کمک آن کارشان را از پیش ببرند! لذا او سقوط کرد و حکومت محافظه کارتر و قبیله ای نادر شاه و سپس ظاهر شاه را جانشین آن کردند!

آنها در چین هم به تقویت سون یاتسن پرداختند ـ یعنی همان سیاستی که بعدها آمریکایی ها CONTAINMENT POLICY  را جایگزین آن کردند.

    آقای رامین به طبقهء متوسط و روشنفکرانی که در عمل ابزار کار رضاشاه شدند خرده گرفته اند، و عملاً آنها را خائن نامیده اند. البته بودند روشنفکرانی که با ثروت همان کشور فقیر به خارج اعزام شدند که بیاموزند و به ایران بیایند و بیاموزانند! اما آنها «که مایل به همکاری با رضاشاه دیکتاتور نبودند» هرگز به ایران نیامدند تا با خائنین همدست نشوند! آیا این منطق در مقابل آن منطق خائن نامیدن یکدیگر صحیح است؟ کدام خائن تر بودند؟

    به رضا شاه ایراد گرفته اند که در اصفهان اموال خود را به پسرش بخشید و گریخت! چرا باید مرتکب چنین اشتباهی بشوند؟ نمی خواهم از کلمه دروغ استفاده کنم زیرا ایشان کسی نیست که دروغ بگوید، اما شدت نفرت مانع از آن است که بعضی واقعیات را چنان که هستند ببینند! رضا شاه قابلیت های بسیاری برای انتقاد دارد و نیازی به توسل به استدلال غلط نیست. در واقع رضا شاه در طی سفری «اجباری» راهی تبعید توسط انگلیس بود، که برخلاف نظر آقای رامین «فرار» نبود. در آن سفر در اصفهان ماند، چون جمعه بود صاحب محضر را از خانه اش آوردند، دفتر و دستکش را هم آوردند، تا تمام اموال خود را با ثبت محضری به ملت ایران صلح کند! (ضمناَ فرزند خود را به عنوان "امین" تعیین کرد).

این چاپلوسان و سودجویان بعدی بودند که بعداً نه تنها قانون اساسی را اصلاح غیر دموکراتیک کردند، بلکه با نیرنگی دیگر آن اموال را به نام شاه برگرداندند، و البته اعلیحضرت نیز تعارف نکردند! به هر حال نکات باید در جای خود آن چنان که هست گفته شود!

    بنظر من، اشکال دموکراسی زودرس این است که ضد خود را می پروراند! یعنی شما دانایان شریف مشروطه را می آورید و حق رأی و انتخاب به ملتی عوامانه می دهید که هنگام انتخابات دیگر شما را بر نمی گزینند. آنها در این گونه «انتخابات یکبار مصرف»، کلیه حقوق را به خوانین و اربابانشان تفویض می کنند و می بخشند، و حالا دوباره خر بیاورید و باقلا بار کنید، تا باز چگونه جباران تازه را از خر مراد پیاده کنند! مرحوم مصدق هم انتخابات مجلس 17 را خودش برگزار کرد! خیال می کنید اگر پس از انحلال مچلس انتخابات دیگری بر گزار می شد نتیجه بهتری می گرفت؟

از قضا آقای رامین به نبرد رضا شاه با همین نظام عشایری ایران که 1500 سال ایران را عرصهء چپاول خود کرده بود می تازد! نظام قبیله ای جز تعدی و بیدانشی چیزی به بار نمی آورد. حال اگر پدر محترم یکی از دوستان شریف ایشان نیز در شمار قربانیان بوده است دلیل آن نمی شود که باز هم به دفاع از آن شیوه ناپسند و «غیر ایرانی» بر آیند. زیرا ایرانیان از 2500 سال پیش خوی توحش و قبیله ای را از دست دادند و یکی از دلائل شکست های آنان در مقابل چباول گران قبیله ای همین بود. بالاخره هر چیز بهایی دارد! اگر بخواهید شهری یعنی متمدن و صنعتگر و دانش پرور و بازرگان و هنرمند و دانش پژوه باشید، ثروت و مکنتی پدید می آید و آنگاه عشایر غیور به چپاول آن می پردازند! این نمایشنامه بارها در ایران توسط غزنوی ها، خوارزمشاهیان، مغولان، ایلخانیان گوناگون، ترکان سلجوقی، آق قویونلو، قره قویونلو، قزلباش و شاهسون صفوی، پشتون های قندهاری، افشار ترکمان، الوار زند، و ترکمان قاجار تکرار شد.

مردم بدبخت ایران کارشان آدم کردن این وحشیان بود و تا آنها آدم و شهری می شدند، عشایر غیرتمند دیگری که جز دامداری و دزدی کاری نداشتند یورش می آورند و «ایلغار» می کردند. به این کلمهء زیبای «ایلغار» توجه کنید: بوی ایل و غارت می دهد! «یورش» هم کلمه ای عشایری و مغولی و با یورتمه اسب همسان است! بله دامداری را عملاً چوپانان انجام می دهند و بقیهء «غیور مردان» کاری جز شکار و سواری و تیر اندازی و البته ایلغار ندارند، تا به قولی شیخی برایشان نام نسرین را در عقدنامه  بلیسد و بجای آن نسترن بنویسد زیرا خان همیشره کوچکتر را کشف کرده که زیبا تر است!

بر خلاف نظر آقای رامین، اگر آن مرحوم یک کمک به ایران کرد همانا برچیدن بساط دزدان عشایری بود، و تعطیل نسبی کردن عمل احمقانه و واپس مانده «کوچ عشایری» که بجای آوردن غذا به کنار گوسفند، گوسفند را با رنج بسیار به کنار علف می برند، ( البته خانزاده در اروپا مشغول است!) که جز خشکی و ویرانی کشور حاصلی ندارد! و این عمل وحشیانه متأسفانه هنوز هم ادامه دارد، و بلکه حاکم است!

    دربارهء تسلیم ارتش ایران در جنگ دوم باید عرض کنم انتظار داشتید چکار می کرد؟ مقاومت می کرد؟ من با چنین عقیده ای موافق نیستم! به نظر من (می بخشید اگر زیاد به نظر خودم اشاره می کنم. از روی فروتنی است، یعنی نظر خودم را بر خلاف دوستانی که شعارهایشان را می خوانم، حقیقت مطلق نمی دانم، و می دانم که دیگران طبیعتاً نظرات متفاوتی دارند که در برخی با آنها مشترک و در برخی متفاوت هستیم)، باری، به نظر من، در مورد مشابه، یعنی محاکمهء آقای میلوسویچ یوگسلاو (وارد اینکه بحق بود یا نبود نمی شوم)، اما اتهام اصلی و غیر قابل دفاع او باید این می بود که «چرا مقاومت مذبوحانه کردی؟ چرا کشورت را به ویرانی کشاندی؟ پس چرا خودت نمردی؟» چرا بجای روز دوم یا سوم در روز بیستم سر انجام تسلیم شدی؟ و تازه به چه حقی برای ملتی که خواهان جنگ بازنده نبود و توانایی آن را نداشت تصمیم گرفتی؟  و...

و این درست برخلاف مردی بزرگ و دلیر چون سالوادور الینده، رئیس جمهور دموکرات و قانونمدار شیلی، بود که وقتی با تجاوز مسلحانه و غیر قابل مقاوت روبرو شد، مسؤولیت همه چیز را به تنهایی، بله، به تنهایی بر عهده گرفت، گارد ریاست جمهوری و مدافعان را مرخص کرد تا در محظور اخلاقی هم نمانند، و سپس به تنهایی با یک تفنگ، که آنهم جنبه سمبولیک داشت، به جنگ بمب افکن ها و هواپیماهای شکاری رفت! و قهرمانانه کشته شد، نه احمقانه! و امروز به تنها عکس بازمانده از آن دفاع جانانه افتخار می کنیم!

از ارتش رضاشاهی که برای امنیت داخلی ایجاد شده، و احتمالاُ توانایی جلوگیری از همسایه های مشابه خود را هم داشت، در مقابل انگلیس و آمریکا و روس چه انتظاری داشتید؟ که ایرانی ویران تر را تحویل سالدات های چپاولگر روس بدهند؟ سالدات های روس!

پس اجازه دهید به نکته دیگری اشاره کنم: ما به اندازهء کافی از انگلیس کشیده ایم، نیازی نیست با پیش کشیدن نام آنها همه چیز را توجیه کنیم. اما تا اینجا از  تخطئه کننده اصلی ـ که حزب تودهء ایران، وابسته به سیستم اطلاعاتی دولت اتحاد جماهیر شوری باشد ـ سخنی به میان نیاورده اند. آنان با ترساندن بیش از حد ملت از انگلیس و غرب خواهان تحویل و انضمام ایران به شوروی بودند. در برابر مصدق هم بشدت خرابکاری می کردند و او را عامل آمریکا می نامیدند. این گناه مصدق نبود اگر آمریکایی ها تا مراحلی مخالف آرمان ملی او نبودند! حزب توده که عدم مقاومت ارتش ایران را در مقابل نیروهای انگلیسی تمسخر می کرد، اسمی از نیمهء شمالی کشور نمی آورد که رفقای روس آن را اشغال کرده بودند، و بعد از انقضای زمان نیز حاضر به ترک آن نبودند!

بسیاری از اندیشمندان ما که باید ابزارهای توسعهء سیاسی و اجتماعی و نوید دهنده آزادی و دموکراسی در زمان پختگی ملی می بودند، بجای توسعهء فعالیت فرهنگی، به مبارزهء ویرانگر در راه نیل به مرحلهء «مابعد سرمایه داری» بودند. همهء عناصر خدمتگزار را که از خودشان نبودند خائن می نامیدند، و امروز نیز ما هنوز از همان برچسب های توده ای استفاده می کنیم!

    ببينيد که مردم چین، با این همه پیشرفت، تازه دارند برای دموکراسی آماده می شوند! آلمان ها، بعد از جنگ، به کمک خارجی، در نیمهء غربی کشورشان به آزادی رسیدند، و در نیمهء شرقی هم هنوز بیست سال نشده است.

در بارهء حرکت افتخار آمیز مشروطه نباید مبالغه کرد، که چاره ای جز شکست نداشت! با 90 درصد بیسواد!  زمانی که مصدق می رفت، باسوادان ایران به 25 درصد جمعیت نمی رسید. میدانی که مصدق آن سخنرانی تاریخی را در آن ایراد کرد محل اجتماع «ملت آگاه و روشن بین» ایران نبود! حتی زمانی که شاه می رفت هم درصد باسوادان ما به 50 درصد نمی رسید! و بیش از نیمی از جمعیت در روستاها زندگی می کردند! امروز اما «بیش از 90 درصد مردم»  زیر شصت سالهء ایران باسواد هستند، و بیش از 70 درصد در شهرها زندگی می کنند. تازه انقلاب انفورماتیک و اینترنتی را هم داشته ایم، و فارسی سومین زبان اینترنتی جهان است،  

بنا بر این دیگر نیازی به رضا شاه نداریم! و نیز نیازی به بیچارگانی چون احمد شاه (که در همان جوانی نزولخوار بود) و پدرش و جد و آباء او و هیچ سلطان دیگری نداریم! اما اینها دلیل نمی شود که خدماتی را که در عصر رضاشاه برای حفظ وحدت ملی، از بین بردن سرکشی های «مردان شریف!»، و به حرکت درآوردن ماشین فرهنگی و صنعتی و امنیتی انجام شد نادیده بگیریم، حتی اگر بزرگ مردی چوم مصدق طوری دیگر بیندیشد. به نظر من فرد فرد مردم حق دارند عقیده خودشان را داشته باشند!

با پوزش از آشفتگی و شتابزدگی، که با خواندن مقاله جالب خواستم واکنش طبیعی و سریع خودم را منعکس کنم.

و ضمناَ بدانید ما در ایران هستیم، نه در کنار سن و تیمز! بقول آن شاعر یزدی که بخوبی سعدی شعر نمی گفت، و دست کم درد دلش را بیان کرد:

سعدیا! شیراز داری آب مفت، می توانی شعرهای نیک گفت!

گر بیایی یزد و علافی کنی،  .........................جفت، جفت!

===============================

 

(*) متأسفانه در این لحن، چه در مورد آقای رامین چه در مورد آقای منوچهر صالحی که برایم فرستادید، نشانه های تند خودخواهی، جاه طلبی شخصی و خود محوری را می بینم. آقای صالحی نیز (که اگر اشتباه نکنم باید همبازی دوران کودکی و خویشاوند خودم هم باشد) طوری مطلب می نویسد که انگار ایشان نماینده انحصار ی  مرحوم دکتر مصدق و جبهه ملی است و دیگران را براحتی خائن و خود فروخته و جاسوس و پنهان شده در بطن اسب ترویا می نامد! من نمی دانم آن دیگران چه کسانی هستند و چه کرده اند، اما در باره مسائل تاریخی باید آزادانه سخن گفت و درس گرفت. مرحوم دکتر مصدق با به راه اندازی نهضت ملی کردن صنعت نفت خدمت بی مانندی به حیثیت بخشیدن و بازسازی شخصیت ملی تحقیر شده ما بخشید که از خودِ ملی شدن نفت بسیار مهم تر بود. ما گدا بودیم، وگرنه میزان تولید نفت و درامد حاصل از آن در آن دوران چنان نبود که وضع ما را زیر و زبر کند! اما ملی کردن نفت، یعنی بیرون راندن انگلیس، که خود را ارباب ما می دانست، و در کنار آن باز یافتن حیثیت اربابی خودمان از این حرف ها مهم تر بود. اما دکتر مصدق خصوصاً از 30 تیر به بعد مرتکب اشتباه محاسبه و اشتباهات حقوقی و سیاسی بسیار شد! چرا باید از بحث در باره آن ترسید؟ یکی از اشتباهات او این بود که از زمان خود جلوتر بود! چنین اشتباهی نه گناه است و نه خیانت! دکتر مصدق تقریباً همه روشنفکران و اندیشمندان ایران را با خود داشت، اما همه ملت ایران را که توده های عظیم عوام بودند در مقابل فتاوی از دست داده بود! اما گمان می کرد که همه ملت با او است! این تصور اشتباه بود.

           چرا باید نقش حزب توده را فراموش کنیم که همواره منافع استالین و شوروی را حتی بر منافع ملی و ایران ترجیح می داد و احساساتی عاشقانه نسبت به شوروی را در دل کادرهای شیفته خود می پروراند؟ حزب توده تا پیش از 30 تیر در مقابل مصدق بود. ای کاش پیراهن سفیدان آن حزب روز 30 تیر نیز به میدان نمی آمدند و وحشتی داخلی و خارجی را که به 28 مرداد منجر شد در دلها نمی پروراندند. ای کاش بجای دکتر فاطمی جوان ملی و احساساتی و فاقد صلاحیت دیپلماتیک در وزارت خارجه دیپلماتی باصلاحیت به کار گمارده می شد و ....، اما با ای کاش مسائل حل نمی شود. 

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630