بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

شهريور   1387 ـ   اوت  2008  

 

فردوسی، پرچمی برای رهایی ملی!

سلامت کاظمی

شاهنامه هست بی اغراق قرآن عجم      رتبهء دانای طـوسی رتبهء پیغـمـبری

  (ملک الشعرای بهار)

 

دکتر نوری علاء عزیز، درود بر شما.

در ذیل مقالهء من: "ایرانیان در اطراف امام زمان" (که محبت کرده  و به نقل از "ایران امروز" درج کردید)، نوشته بودید که «فردوسی نه مسلمان بود و نه شیعه».(*) راست اش من به هنگام اطلاق شیعه به فردوسی کمی حساس بودم و لاجرم مدتی روی آن کنکاش کردم. البته برای من – اگر روی دندهء عواطف مادر زاد نباشم! - به طور مجرد زیاد مهم نیست که فردوسی چه دینی داشته است؛ فردوسی برای من فقط فردوسی است که نام و کتاب پرارج و اعتبارش به نام وطنم گره خورده و به مثابه عکس رنگی و زیبای شش در چهار، به شناسنامهء ایران هویت می بخشد. کمی بعدتر خواهم گفت که چرا اسم فردوسی در ابتدای مقاله آمد و چرا تأکید روی مذهب او در این مرحله از تاریخ ایران و شرایط  سیاسی و اجتماعی امروز میهن مان اهمیت دارد.

در بررسی مختصری که کردم (هدفم کار تخصصی نبود، به خصوص که منابع چندانی در اختیار نداشتم و فقط می خواستم سخنم از سندیت قابل قبولی برخوردار باشد)، دیدم که سند قطعی دال بر نوع مذهب فردوسی وجود ندارد. اغلب، او را شیعه (دوازده امامی، زیدی، اسماعیلی، قرمطی، اعتزالی)، برخی او را سنی و بعضی هم او را زردشتی دانسته اند. شاید به همین دلیل نیز باشد که  تعدادی از محققان و فردوسی شناسان، ترجیح داده اند که اصلاً روی مذهب فردوسی متمرکز نشوند و سربسته از آن عبور نمایند. در متونی که با کمک "ماوس" لابه لایشان سرک کشیدم، اغلب، اولین حرف شان این بود که اطلاعات مربوط به زندگی او بسیار اندک، و همان نیز،  به سختی قابل اعتماد است. به جز نام و کنیهء او – ابوالقاسم – و تخلص اش – فردوسی – و اشاراتی تلگرافی به محل تولد و موقعیت اقتصادی و فرهنگی خانواده چیز بیشتری از او در دست نیست. بنابراین، برای گمانه زنی راجع به مذهب فردوسی، تقریبا دو راه بیشتر وجود ندارد: یا از متون قدیمی باید استخراج کرد و یا از آثار باقی مانده از خود شاعر استنباط نمود.

من، به جز اینترنت، تنها 5 - 4 کتاب ذیربط  در دسترسم بود که این نتایج را گرفتم. "مرتضی راوندی" فردوسی را دارای "تمایلات قرمطی" (شیعی منشعب از اسماعیلیه) دانسته است (تاریخ اجتماعی ایران – جلد دوم). کتاب "تاریخ ایران" نوشتهء پنج خاور شناس  روسی (و از جمله پطروشفسکی) ترجمه "کریم کشاورز" فردوسی را شیعه خوانده است. "تاریخ ادبیات فارسی" اثر "یوگنی ادواردویچ برتلس" (عضو آکامی علوم شرق شناسی مسکو) ترجمه "سیروس ایزدی"، جای مستقلی برای بررسی مذهب فردوسی در کتاب اش باز نکرده اما اشاراتی در جاهای مختلف به آن می کند. به عقیدهء او فردوسی به هم میهنان زردشتی اش مهر می ورزیده است.  در این کتاب ، ذیل داستانی از "تذکره الشعرا" اثر "دولتشاه سمرقندی"، فردوسی ، مسلمان و در حال خواندن نماز توصیف می شود. هر چند که نویسنده دو سه جا تاکید می کند که نه دولتشاه آدم معتبری است و نه این داستان. در پاورقی صفحهء 289  همین کتاب از قول نظامی عروضی (نزدیک ترین محقق و ادیب به عصر فردوسی – حدود 550 هجری قمری) آورده  شده که "جنازه او را به سبب رافضی [شیعه] بودن در گورستان مسلمانان دفن نکردند". در سایت ها خواندم که نظامی عروضی حداقل یک بار دیگر به شیعه بودن او اشاره کرده ، آن جا که می گوید زیرآب فردوسی را به اتهام شیعه بودن نزد سلطان سنی مذهب غزنوی زدند : "او مردی رافضی است و معتزلی مذهب" . لغت نامه دهخدا او را "مسلمانی مؤمن" خوانده که "به اندیشه های زردشتی و دین بهی نظر تحسین دارد". لغت نامه در ادامه به نظر دکتر محمد معین اشاره می کند که گفته است فردوسی: "هر موقع که توانسته است به کیش ایرانی گریز زند، از سوز دل و شور باطنی سخن رانده است" . (البته شادروان محمد معین در لغت نامه اش – کتاب "اعلام" -  فردوسی را شیعه نامیده است). دهخدا در پایان افزوده است : "اما در هر حال باید به خاطر داشت که او همواره موحد بوده و گفته  است. به ناگفتن و گفتن ایزد یکی است و خاطر نشان کرده است : اگر خلد خواهی به دیگر سرای  - به نزد نبی و وصی گیر جای".

اما از طریق جستجو در اینترنت به این نکات رسیدم : منطقهء طوس و محل تولد فردوسی عمدتا شیعه نشین (شیعه زیدیه) بوده است. برای تطابق زمانه فردوسی با امامت شیعی، فهمیدم که فردوسی  در سال درگذشت آخرین نایب ایرانی امام زمان (علی سیمری.  329 ه - ق) به دنیا آمده است. امام رضا (امام هشتم شیعه) در همین منطقه موطن فردوسی به قتل رسید؛ حدود صد سال قبل از تولد فردوسی. پس لااقل پدربزرگ فردوسی در زمان او زنده بوده است. می توان حدس زد – و در برخی تواریخ هم آمده - که حضور سه سالهء  امام رضا در خراسان و  نیز قتل ناجوانمردانه  او در طوس در رشد و تقویت شیعی گری در منطقه نقش داشته باشد.

نام فردوسی را برخی منابع معتبر تر از بقیه، مثل "تاریخ گزیده" ی حمداله مستوفی، و نیز مورخ کتاب "عجایب الموجوادت"، حسن پسر علی نوشته اند. این دو اسم ، بیشتر توسط شیعیان استفاده می شود و به طور خاص در میان شیعیان زیدیه مقبولیت داشته است. "زید" شورشی معروف، فرزند علی پسر امام حسین بود. حسن بن زید حسنی (البته فرزند این زید نیست) بنیان گذار علویان مازندران است. فردوسی در زمان حکومت علویان در مازندران، به دنیا آمد.

در مورد کنیهء شاعر: "ابوالقاسم" ـ که مشهور ترین نام فردوسی است، – به جز یکی دو گمانه زنی بسیار ضعیف - چیزی مستندی وجود ندارد. پس من هم گمانه زنی ضعیف خودم را به آن ها اضافه می کنم: در آن موقع طبق فرهنگی که از اعراب به ایرانیان سرایت کرد، شخص، کنیه خودش را از پسرش می گرفت. مثل : ابومسلم، ابوالمعالی، ابوسهل، ابوسعید و ...پس می شود حدس زد که نام پسر فردوسی – که در سن 37 سالگی درگذشت – "قاسم" بوده است. به خصوص که هیچ کس ننوشته فرزند او چه نام داشته است. قاسم هم بیشتر یک اسم شیعی است، فرزند 14 ساله  امام حسن که در واقعه کربلا کنار عمویش به شهادت رسید. به پیامبر اسلام نیز از آن رو "ابوالقاسم" می گفته اند که فرزند او قاسم نام داشت که در کودکی درگذشت.

پس عجالتا فردوسی سه نام شیعی علی، حسن و قاسم را در شناسنامه خود دارد.  این را هم  در اینترنت خواندم  که فردوسی پس از گریز از خشم سلطان محمود به شهرهای طبرستان، قهستان، اصفهان، بغداد، و حتی مولتان هند پناه برده است. این مناطق در آن دوران تماماً یا تحت نفوذ دیلمیان شیعه و یا شیعیان اسماعیلی بوده اند و منطقا به نظر می رسد که فردوسی به علت خویشاوندی دینی در آن جا احساس امنیت می کرده است. (برخی از این اطلاعات از مقاله ای ارزنده در سایت "سوشیانس دات نت" اخذ شده است).

این ها را که دیدم دست آخر رسیدم به مصاحبهء آقای "جلال خالقی مطلق" – از مصححین شاهنامه – که این بخش از مصاحبه ایشان را عینا می آورم : "در مورد مذهب فردوسی هم تا این حد اطلاع داریم كه او صددرصد شیعی مذهب و به احتمال بسیار زیاد شیعه دوازده امامی بوده است. باید در نظر داشت كه در زمان فردوسی تشیع در ایران  یك جنبش ملی بوده و فقط جنبه دینی نداشته است. آن زمان اهل تسنن،كسانی را كه شیعه بودند، حالا یا هفت امامی یا دوازده امامی، با كسانی كه مجوس خوانده می شدند، یعنی زرتشتی ها، و آنهایی كه زندیق خوانده می شدند، یعنی مانوی ها، همه را در یك ردیف قرار می دادند. معتقد بودند كه اینها دست به یكی كرده اند كه ایران گذشته را دوباره زنده كنند و در واقع به پیروزی عرب خاتمه دهند. اینها در این سوء‌ ظن بودند" ( خبرگزاری "آتی بان". سایت "آتی بان دات کام" . کلمات برجسته شده این نقل قول مال خود سایت است ). این مصاحبه در "ویکیپیدیا" زیر عنوان فردوسی آمده است و در همان جا از قول یک فردوسی شناس معاصر دیگر، محمد امین ریاحی، قید شده که فردوسی شیعه است. این نمونه ها تا حدود زیادی مرا قانع کرد که مذهب فردوسی را شیعه ذکر کنم.

البته ناگزیرم این را هم نزد شما صادقانه اعتراف کنم که به عنوان یک شیعه مادرزاد! گرایش عاطفی ام همیشه این بوده که او شیعه اثنی عشری باشد. الان هم تا می شنوم که فلان آدم مشهور شیعه است، ناخواسته بدنم سیم می کشد!!

****

چند نکته هم در رابطه با مقام فردوسی نزد بزرگان سرشناس جهان دستگیرم شد که اگر چه ربطی به این مطلب ندارد، ولی ارزش شنیدن اش را دارد. به هنگام حمله "ناپلئون بناپارت" به آلمان و پروس، بزرگان ادبی آلمان سعی کرده اند با ترجمه شاهنامه فردوسی  و تقدیم آن به  دولت مرد نامدار پروسی،"هاينريش فريدريش فون اشتاين"، او را با کاوه آهنگر،  مقایسه کرده و لابد از این طریق ، روحیهء او را برای ایستادگی در برابر قوای فرانسه افزایش دهند (خسرو نافذ – بی بی سی. نکتهء دیگر اینکه "ژوزف استالین"، رهبر شوروی سابق، در سن 13 سالگی شاهنامه را خوانده است. پدر او ارادت زیادی به فردوسی داشته و به همین دلیل فرزندش را هم شاهنامه خوان کرده است ("ولی صمد"، محقق تاجیک - خبرگزاری مهر). نکتهء سوم را هم از حافظهء خودم از کتاب تاریخ بیست ساله حسین مکی می نویسم: سه ادیبی که در خدمت رضاشاه به طور خصوصی روی او کار فرهنگی می کرده اند، از جمله، شاهنامه فردوسی را به طور مرتب برای او می خوانده اند. در برخی صحنه ها که شکست ایران بوده، رضاشاه با صدای بلند گریه می کرده است. همین تاثیر باعث شد که به فرمان او هزاره فردوسی گرفته شد و آرامگاه با شکوه کنونی برای شاعر بنا گردید.

*****

به نظر من، از متون ادبی منتسب به فردوسی نمی توان به درستی مذهب او را فهمید. برخی قطعات خارج از شاهنامه، و از جمله منظومهء "یوسف و زلیخا"، را که اصلاً بسیاری معتقدند از آن او نیست. در سراسر شاهنامه هم فردوسی کاری به اسلام  نداشته و اصلاً موضوع شاهنامه ربطی به محتوای اسلام و تشیع ندارد. حق با "برتلس" است که می گوید: "خود چکامه [شاهنامه] به خوبی می نمایاند که فردوسی به آیین زرتشت و به هم میهنانی که به آیین نیاکان وابستگی داشته اند، مهر می ورزیده، که به هیچ روی با تعصب و افراط سخت سنت نمی خوانده است" (تاریخ ادبیات ایران، صفحه 270). برخی اشاره های تلگرافی که در آغاز فصول شاهنامه به خلفای راشدین شده، یا هدفش ملاحظهء سلاطین متعصب وقت بوده و یا هم خودش – اگر هم مسلمان بوده – به نیت تبرک، این کار را کرده است و نه تقویت و ترویج یک ایده و افتخار به آن.

این گونه اشارات در پیشانی خطابه ها  و مقاله های امروز هم مرسوم است. خسرو گلسرخی، مارکسیست، دادگاه اش را با جمله ای از امام حسین شروع می کند. صادق هدایت ضد دین، کتاب اش "فواید گیاهخواری"  را با جمله ای از حضرت علی تزیین می کند: "شکم خود را قبرستان حیوانات نسازید!"

شاید بتوان گفت که خانوادهء فردوسی، مسلمان و حتی شیعه بوده اند، ولی باور شخصی من این است که اگر چه خودش  "دین" دار بوده و شناسنامهء اسلامی داشته، ولی زندگی دینی نداشته و "مذهب" را از سلوک زندگی و فکر خود کنار گذاشته است. او از دین برای خودش ایدئولوژی نساخته تا در تمام پهنه های فکری و ذوقی و سیاسی اش نفوذ دهد. شاید به زبان امروزی بشود گفت که او یک مذهبی سکولار (معتقد به جدایی دین از حیطهء عمومی)  بوده است. اصلا یک مسلمان ایدئولوژیک قادر نیست "شاهنامه" بسراید، ولی مسلمان وطن پرست سکولار چرا.  

ما تأثیر عقیدهء شخصی به اسلام را در آثار قریب به اتفاق شاعران مان می بینیم ؛ اما در شاهنامه زیاد از این خبرها نیست. اسلام و متون اسلامی کم ترین عنایتی به "وطن پرستی" و "ملی گرایی" نداشته اند و کسی حتی یک بار هم نام مفاخر ملی ایران را از زبان آیت اله خمینی نشنید. ممکن است گفته شود که دین را چه کار به این حیطه؟ ( و ضمناً ممکن است  که مؤمنین متعصب، یکی دو جمله تلویحی هم از بزرگان دینی در باب وطن دوستی در مقابل ما بگذارند)، اما بدون وارد شدن به این بحث (و نیز این که ملی گرایی یک پدیدهء مدرن است و از این قبیل) باید از بی اعتنایی بزرگان دینی و متون شان به  ایران و ملی گرایی و وطن پرستی حیرت کرد. بدین طریق، خودشان بر غریبه گی و  وارداتی و مهاجر بودن اسلام در ایران مهر تایید می زنند!  یک عرب وقتی قرآن می خواند می تواند با خواندن اسامی برخی شهرهای عربی و شخصیت های عربی و عبری؛ ویژگی های قبیلگی، حکومتی و کلیهء مناسبات اجتماعی، نوع لباس و پوشش و حجاب؛  ویژگی های طبیعی، اسامی حیوانات و مواد غذایی، بازی ها و قمار های  مطرح در این منطقه و چشم اندازی که بهشت قرآنی بر روی کمبودهای مادی و معنوی محلی شان می گشاید، سر کیف بیاید و با این سوره ها و متون حال کند. ولی یک ایرانی چه احساسی – جز بیگانگی - می تواند با آن ها داشته باشد؟ چرا باید یک ایرانی را وادار کرد که برخلاف ذات  و سلیقهء ملی خود، به این پدیده ها عشق بورزد و حتی زبانش را به خاطر آن عوض کند؟

یک آبشخور ظهور جنبش "شعوبی" در برابر سلطهء اعراب نیز همین بود که در برابر تحقیر بی وقفهء دستگاه خلافت، برابری قومی و حتی برتری همه جانبهء ایرانی بر عرب های اشغال گر را در میان ایرانیان ترویج نماید و برخی فردوسی را نیز جزو این جنبش می دانند که بی پروا تر از همه به قلب خلیفه تجاوزگر عباسی شلیک می کرد که : "هنر نزد ایرانیان است و بس".   به تعبیر جالب "ادوارد براون": فردوسی "غرور ملی ایرانیان" را نمایندگی کرده است.  

به طور طبیعی، کسانی که به لحاظ هویتی تسلیم دین مهاجم شدند، حتی تا تبدیل زبان ملی و مادری کشورشان  به زبان عربی پیش رفتند. فردوسی درست خلاف آنان حرکت کرد. سرایش شاهنامه نشان می دهد که سراینده از اسلامیت فقط ممکن است یک اسم داشته باشد و نه ایدئولوژی. محتوای شاهنامه نیز هر مومن مسلمانی را فراری می دهد. از قضا منظورم وصف "شاهان مجوس" نیست. فردوسی با کلامی فاخر و نجیبانه صحنه ها، آداب و اخلاقیات و زندگی خصوصی و اجتماعی ایران قبل از اسلام و از جمله در زمینه زندگی زناشویی، عشق و عاشقی، و خورد و خوراک و نوشانوش و شادخواری ایرانیان را ترسیم می کند که می تواند دین و ایمان هر مومن مسلمانی را برباد دهد. عشق زمینی، با تمام زیبایی جادویی اش، در شاهنامه موج می زند؛ در گیسوان پریشان دختران و زنان زیبا، دلربا، فتانه و  آوازه خوان (و گاه، سلحشور و فرمانده و پادشاه)  و زیبایی چهره و اندام ورزیده و موزون مردان ایرانی و معاشقه های رمانتیک در میان گلزارها یا اطاق های خواب. متون اسلامی سراسر بوی مرد می دهند و شاهنامه: "بوی خوش زن"! هر چقدرکه متون اسلامی پر است از مردان (به خصوص پیر، اخمو، خشن ، چفیه عگال بسته، حاکم شرع، متشرع و شلاق به دست)، هر چقدر که در میهمانی و درس امامان و بزرگان اسلامی، زنان به کلی غایبند و همراه کنیزان در پستوی خانه ها دور از چشم نامحرم حفاظت می شوند و حق رفتن به کوچه و بازار و حتی حق رفتن به پشت بام خانه خود را ندارند، توی شاهنامه حضور دختران و زنان شوخ و شنگ و زیبا و رنگارنگ ایرانی – چه نوع نجیب و چه   نوع  فتنه انگیزش -  انسان را به وجد می آورد. در متون مذهبی اصالت با مرد و  نسل مرد است. در شاهنامه به نسل زن هم افتخار می شود. در متون مذهبی، مرد، مالک دخترش هست و "ثواب" هم دارد که او را زود شوهر دهد و قبل از این که روح دختر خبردار باشد، معامله صورت گرفته است. در شاهنامه زنان از مردان خواستگاری می کنند و ابتدا زن برای مرد حلقه نامزدی می فرستد. در برخی متون اسلامی سفارش می شود که با زن ها مشورت نکنید. در شاهنامه حتی در جاهایی که مردان به بن بست می رسند، زنان، راهگشایی می کنند. در طبیعت و جامعه متون اسلامی، آدم دلش می گیرد؛ ولی در شاهنامه خودش را در مرغزارهای زابل (قدیم البته!) ،  نارنجستان های شیراز و در میان عشاق زیبایی که عصر دست در دست هم و نجواکنان برای گردش آمده اند و دامنه های بهشت گونه مازندران و دختران زیبا و "چین چینه دامن" شالیکار. در شاهنامه، عاشق از گیسوی آویختهء معشوقه بالا می رود برای عشق بازی با او، در متون اسلامی، زنان را به خاطر بیرون بودن یک تار مو، به صورت معلق در جهنم آویزان کرده اند. در شاهنامه دلدادگی و عشق بازی بیژن و منیژه، جوهر زندگی و عشق و شادی را تا بن استخوان آدمی رسوخ می دهد؛ در متون اسلامی، شلاق و سنگسار جای پوست کرگدن را با پوست لطیف بدن زن مشتبه می سازد. از شاهنامه صدای موسیقی و ترانه می آید و از متون مذهبی، صدای نوحه و عزا. شراب فردوسی همین است که ایرانی ها در خانه هایشان درست می کردند یا از مغازه ها می خریدند و هیچ معنی و مزه دیگری نمی دهد. مثل شراب مجازی عارفان، با یک جرعه، کسی در افلاک سیر نمی کند. شراب فردوسی را هر مقدار که بخوری  به همان اندازه مست می شوی. فردوسی در فصل مربوط به بهرام گور،  صراحتاً مفید بودن شراب را - به شرط اندازه نگاه داشتن - تجویز می کند. در داستانی از شادخواری ها، مجالس رقص و آواز و عشق بازی های بهرام گور (از همان کتاب "برتلس" نقل می کنم) یک شب، یکی از سرداران او آن قدر می  نوشد که به هنگام بازگشت به خانه اش در راه به خوابی سنگین فرو می رود به نحوی که زاغی چشم های او را در می آورد و او باز بیدار نمی شود. "چون آگاهی به بهرام رسید در فرمانی، مردم را در سرتاسر کشور از خوردن شراب  بازداشت". در پایتخت، بیوهء کفشگری بود که می خواست برای پسرش زن بگیرد. اما پسر، آن قدر شرمگین و کمرو بود که قادر نبود حتی به حجلهء نزد عروس برود. مادر چاره را در شراب می بیند، اما به یاد می آورد که شهریار خوردن آن را ممنوع کرده است. چاره دیگری نیست؛ او کوزه ای شراب مخفی کرده است.  پسر را  مقداری از آن شراب می نوشاند. در این هنگام شیری از شیرهای شاه بندش را پاره کرده و به میان شهر می رود و همه از وحشت فرار می کنند، اما فرزند بیوه کفشکر که نوشیدن چند پیاله شراب "دلیر"ش کرده، با شجاعت به پشت شیر پریده و گوش های او را می گیرد و شیر شرزه را چون خری به قفس اش باز می گرداند. شاه با خبر می شود و بزرگانی را برای تحقیق می فرستد و معلوم می شود که "باده او را دلاور کرده است". بهرام پس از آگاهی از موضوع، "فرمان پیشین خود را باطل و باده را حلال می کند". ولی تاکید می کند که اعتدال رعایت شود :

که چندان خورد می که بر نره شیر

نشیند، نیارد ورا شیر زیر

نه چندان که چشمش کلاغ سیاه

ز سر برکند مست خفته به راه

این فرمان درسراسر کشور می پیچد، ولی انگار که خود فردوسی است که دارد نوشیدن شراب را برای "شاد" زیستن تجویز می کند:

براندازه بر، هر کسی می خورد

به انجام فرجام خود بنگرد

چو می تان به شادی بود رهنمون

بخسبید تا تن نگردد زبون

اگر کسی امروز همین دو خط شعر را در خیابان های تهران بخواند، کمیته منکرات حداقل صد ضربه شلاق به او خواهد زد!

صرف نظر از این که فردوسی شیعه باشد یا سنی، به نظر می رسد که در برابر ثنویت زردشتی، جهان بینی توحیدی را انتخاب کرده باشد. چون در اشعاری که روی توحید رفته، قطعا ایمان خودش را بازتاب داده است:

توخستو شو، آن را كه هست و یكی است 

روان و خرد را جز این راه نیست

(خستو یعنی معترف)

در ابیاتی که او به هستی شناسی پرداخته، همه جا تاکیدش این است که هم فرمان خرد و هم نیازهای درونی، تو را به سمت خدای یگانه رهنمون می شود. در همین جا نیز از  فلسفه بافی هایی که به او ایمان ندهد و به او آرامش درونی نبخشد، فاصله می گیرد:

ایـا فــلسفــه ‌دان بسیار گــوی

مپویم به راهی كه گویی بپوی

ترا هر چه بر چشم سر بگذرد

نگنجد هـمــی در دلـت با خـرد

سخن هیچ بهتر ز توحید نیست

به ناگفتن و گفتن او یكی است

فردوسی ستایشگر خسته گی ناپذیر خرد است. هم از طریق خرد ورزی به توحید رسیده و هم خرد را سوپاپ اطمینان، رگلاتور و کنترل کننده توحیدش قرار داده است. توحید به شرطی برای او پذیرفته است که همواره خودش را با خرد تنظیم نماید. همین خردورزی است که مانع ایدئولوژیک کردن دین نزد شاعر شده است. او به معنی آکادمیک کلمه یک دانشمند و "حکیم" بوده است. به دین و فرهنگ ایران باستان، فلسفه بونانی، معارف و الاهیات اسلامی، زبان عربی و اشعار شاعران ایرانی هم عصر و پیش از خود،  آشنایی داشته و به قول "قاضی شوشتری": در انواع دانش و کمال، سرآمد اقران و امثال بوده است. ("مجالس المومنین"، حدود هزار هجری قمری). اما خرد ورزی، موحد وطن پرستی چون فردوسی را واداشته که به جای قرآن و عرفان و شریعت، برود سراغ شاهنامه و به جای "امام زمان" سراغ فریدون برود:

که  ای   نامداران  و  گردنکشان

که  جست  از  فریدون   فرخ   نشان

فریدون بیدار  دل  زنده  شد

زمین  و  زمان پیش  او  بنده   شد

بپیوستم  این  نامه  بر  نام  اوی

همه  مهتری  باد   فرجام  اوی

بعد هم برای این که فریدون را قدسی نکند و چاه جمکران برایش حفر نکند، آموزش می دهد:

فریدون فرخ فرشته نبود

به مشک و به عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکوئی

تو داد و دهش کن فریدون تویی

او فریاد می زد: چرا باید توسط مشتی جنگجوی وحشی اعزامی از بغداد، تحقیر شویم؟ برای بازگرداندن عظمت و شوکت ایران، همه باید رستم شوند. همه باید زیر پرچم کاوه آهنگر جمع گردند، این میهنی است که روزی مرز آن را جان بر کمان گذاشته شدهء آرش تعیین می کرده است، پایمال شدن آن را زیر سم ستوران متجاوزان جنایت کار تحمل نکنید. این ستم بر ما روا نیست که فرزندان زال، تبدیل به "موالی" در زیر دست کسانی شوند که  روزی از کتف آن هایی که جرات تجاوز به خاک پاک ما را کرده بودند، طناب رد می کردیم؟ (شاپور ذوالاکتاف) ما اولین تنظیم کننده منشور حقوق بشر در دنیا بودیم ؛ ولی اکنون چرا باید روضه خوانی بی مقدار ما را تحقیر کند که: "ولی فقیه بر جان و مال و ناموس مردم اختیار دارد" (آیت اله جنتی) . روزی کوروش بزرگ قوم یهود را از اسارت بخت النصر آزاد کرد؛ ولی اکنون با یک حکم چند خطی ولی فقیه، هزاران ایرانی دست بسته در زندان ها را سرببرند. (قتل عام سال 67)

به باور من ، فردوسی اولین ایرانی مبارز و فرهیخته ای است که شعار "بازگشت به خویش" را مطرح کرده است. اما "خویش" او – مثل برخی مذهبیون کنونی– بازگشت به "صدر اسلام" ، "سنن خوب اسلامی" و یا در چپ ترین حالت: "حکومت پنج ساله علی" نیست . منظور او بازگشتی اجتماعی  و فرهنگی به ایران قبل از اسلام است. گو این که شاعر بزرگ ما آن قدر دموکرات منش است که حق انتقاد از آن گذشته درخشان را هم محفوظ نگاه داشته است. به علاوه، برای او ایران و سمبل های پاکی و شکوه آن، آن قدر عزیز و مهم است  که برای شلاق کش کردن خائنان و توطئه گران علیه آن با کسی تعارف ندارد، حتی اگر طرف مربوطه زن (سودابه) باشد و ابایی هم ندارد که روزی فمینست نمایانی از بالای برج عاج او را متهم به زن ستیزی کنند. حال آن که هیچ شاعری به این صمیمیت در بارهء مرگ همسر سالخورده و کمک کار زندگی خود مرثیه خوانی نکرده است:

ز بدها تو بودی مرا دستگیر

چرا راه جستی ز همراه پیر

گیریم فردوسی جهان بینی توحیدی را بر جهان بینی دوگانهء دین های ایرانی ترجیح داده، اما بلافاصله، ما به ازای ایدئولوژی، دامان پرمهر مام وطن را پیش مردم گشوده است. به جای قراردادها و قوانین اجتماعی دیکته شده توسط متون مقدس اسلامی (که عموماً از شرایط زندگی اجتماعی بسیار عقب ماندهء عربستان قبایلی و جاهلی اخذ شده اند)، میراث نیاکان  خودمان؛ "آداب و رسوم گذشته ایران در همهء زمینه های خانوادگی، اجتماعی، درباری، لشگری و كشوری"  را پیشنهاد کرده است. (خالقی مطلق). باور فردوسی به دین روز، مشروط است؛ مشروط به این که "خرد یار و فرهنگ آموزگار" آدم باشد. توحید بدون خرد، از "ولایت فقیه" و "چاه جمکران" سر در می آورد و تو ناچاری همهء شئونات زندگی ات را در حوض مذهب، غسل تعمید دهی و "رسالهء عملیه" را از خودت دور نسازی. دینی که خرد تویش نباشد، گریه و ماتم روزانه، مهم ترین ثواب و جواز رفتن به بهشت است! اما فتوای حکیم طوس درست خلاف آن است : "تو را زین جهان، شادمانی بس است" و این که "هر آن کس که در بیم و انده بزیست / بدان زندگانی بباید گریست".  چه پیام شورانگیزی به زمانه غرق در "بیم و اندوه" خود می دهد و چقدر این پیام برای شرایط امروزی ما نیز چاره ساز است.

به هنگام تحقیق در بارهء مقالهء "امام زمان"، در خانهء دوستی، کتاب نسبتاً ضخیمی از مجموعهء ترانه ها و سرودهای ایران را ورق می زدم که تازه از ایران برایش رسیده بود. در میان سرودها، نگاه حیرت زده ام به سرودی افتاد به نام "سرود دانایی و توانایی"، ساختهء شادروان روح اله خالقی، که تا به حال ندیده  و نشنیده بودم. سرود 9 بیت بدون تکرار داشت که همه اش از فردوسی بود. در این شعرها 14 بار کلمه خرد و دانش تکرار شده بود. از یکایک دوستانم – و جملگی چپ و روشنفکر! – در آن میهمانی  پرس و جو کردم و فهمیدم که هیچ کس از این سرود خبر ندارد. فقط یکی دو نفر گفتند که برخی ابیاتش معلوم است که  از فردوسی است. این سؤال برایم مطرح شد که چرا، مثلاً، سرود "از خون جوانان وطن لاله دمیده"، آن قدر مشهور است که شاید میلیون ها ایرانی بتوانند آن را زمزمه کنند ولی کسی از  سرود "دانایی و توانایی" خبری ندارد؟ سرود یا  ترانهء "از خون جوانان..." البته بسیار زیباست (به خصوص با اجرای خانم الهه!)، ولی آیا دلیل گل کردن این ترانه از جمله این نیست که در کشورما، همواره "خون" بر "خرد" برتری داشته است؟ گفتن ندارد که هر انسان آزاده ای، جانفشانی به موقع و منطقی در راه وطن و آرمان را بسا ارج می نهد، اما آیا خردورزی نیز به همین اندازه در میان مردم ما و پیشگامان مبارز ما جا دارد؟ الان را نمی گویم، برگردیم به دههء 50 – 40، آیا در میان گروه های انقلابی و "چپ" ما، مصدق یک دهم "چه گوارا" شان و مقام داشت؟

****

من آن مقاله را با نام پاک فردوسی شروع کردم. هدفم این بود که  در پایان آن، "حکیم طوسی" را با "شیخ طوسی" مقایسه کنم  و بگویم که کدام یک بهتر است الگوی شیعیان ایران باشد، شیخ طوسی که آلترناتیوش برای مردم ما "نهاد روحانیت شیعی" بود یا حکیم طوسی که آلترناتیوش برای مردم ما، "ایران و ملیت" مان بود. این ها به نوعی شاخص های فرهنگی و دو  پرچمی هستند که از زمان ورود اسلام به ایران، در میهن ما تا به امروز در اهتزاز بوده اند. اگر به جای پی گیری آرزوهایمان، روی واقعیت ها حرکت کنیم، امروزه، در مقایسه با این دو پرچم بلند، پرچم سومی که مایل است اسلام را از خاک ایران بروبد، در حد یک پرچم کوچک رومیزی بیش نیست.

حکیم طوسی عموماً به احیای زبان فارسی، تاریخ نیاکان مان  و فرهنگ و سنن ایران باستان شناخته شده است، من می خواستم یک چهره دیگر نیز از او را برجسته نمایم و آن "رویکرد فردوسی وار" با اسلام درایران است. این که به قول امروزی ها : او چه "قرائتی" از اسلام داشت! قرائت او از اسلام این بود که توحید (البته با رگلاتور دانش و خرد)، فقط برای حیطهء خصوصی و قلبی و به قول خودش دل و روان پذیرفته است، و نه برای حیطهء عمومی. از همین نقطه نیز، به شدت تمام، "خرد" را وارد صحنه می کند و به جای شرعی و فقهی کردن زندگی اجتماعی، گنجینهء فرهنگ و سنن ملی را پیش روی ایرانی های سردرگم و شاخه شاخه شده می گسترد. من می خواستم مطب حکیم  طوس، همین امروز هم در ایران دایر شود. می خواستم او، نوشداروی "خرد" را برای علاج  سرطان بدخیم خرافات مذهبی، برای ایران بیمار امروز نیز تجویز نماید. همهء این ها برای دنبالهء آن مقاله بود که دیدم نیاز به پرداخت جداگانه دارد و لذا  به جملهء شگفت آور علی - که درود بر او باد – بسنده کردم: "خرد برتر از دین است". دلم نیامد نام فردوسی را، که بی جا هم جلوه می کرد، از شروع نوشته حذف کنم؛ اما هر چه بود،  نکته سنجی شما باعث شد که پاره ای از آن حرف ها را در همین جا بزنم.

ما در رویارویی به حق مان با "جمهوری اسلامی"، یکی از روی کردهایمان این است که هرجا که آیات عظام خواستند سراغ مظهری از ایران بروند (که خیلی به ندرت و حساب شده و ابزاری  است!!)  محکم روی دست شان می کوبیم! ولی وقتی من برای تقابل با حکومت، به میان مردم که می روم، روی کرد متفاوتی را مفیدتر می یابم. این رویکرد به جای تجویز یک راه حل از بیرون برای آزادی، به دنبال راه حلی از درون خود مردم برای رهایی ملی است. همان مردمی که در خانه هاشان قرآن وجود دارد و سالی 20 میلیون به زیارت امام رضا می روند. من در سلسله مقالاتی که حول همین رویکرد، در سایت "ایران امروز" نوشته ام، تمامی حرفم همین است که "چپ" ما و روشنفکران مدرن ما، با گرفتن دماغ خود، نه رغبت و حوصلهء ورود به این حیطه را دارند و نه تئوری های "پکیج" وار (شامل همه چیز!)  و دگم های ایدئولوژیک و جامد، اجازهء این کار را به آن ها می دهد.  هنوز هم اساسنامه ها و مرام نامه های ما حول "سازماندهی پرولتاریا" و "افیون" بودن دین برای "توده ها" تنظیم می شود. هیچ وقت دماسنج قدیمی و البته ارزشمند انقلاب: "حکومت نتواند و مردم نخواهند" در هوای شرجی میهن ما خوب کار نکرده است.

ما شب 22 بهمن جلسه می گذاریم که آیا پرولتاریا خوب است دراین مرحله با خرده بورژوازی وحدت کند یا نه؟ با جر و بحث و تناقض زیاد، یک شعار مرحله ای التقاطی تولید می کنیم و صبح که می آییم به کوچه می بینیم پرولتاریا صف کشیده و دارد عکس یکی را در ماه جستجو می کند! می رویم پلاکاردمان را با یک ستارهء درشت سرخ رنگ در کارخانه بچسبانیم می بینیم پرولتاریا در محوطهء کارخانه جمع شده و  شعار می دهد: "الله اکبر؛ خمینی رهبر!" این قصه سردراز دارد و لازمهء پرداختی جداگانه.

الان هم لابد بهتر از من می دانید که بسیاری از سازمان های چپ در خارج کشور، کارخانه ها را بین خودشان تقسیم کرده اند! اگر جوان کم تجربه ای سراغ سایت شان برود، می بیند که کنترل کلیهء انجمن ها و شوراهای کارگری به فهمی نفهمی دست این هاست! اگر مؤخرهء اطلاعیه هایشان را خوب نگاه کند، می بیند، با کمال تواضع، طوری وانمود می کنند که فلان اعتصاب کوچک کارگری (که عموماً خبرش را هم از رسانه های خود حکومت می گیرند!)، توسط  آن ها سازمان دهی شده، اعتصابیون، خط آن ها را رفته اند و شعارهای کارگران برگرفته از شعارهای آتشین سایت های تماماً فیلتر شدهء آن هاست؟

ما سی سال است که داریم از لندن و استکلهم، زمین را زیر پای رژیم در تهران داغ می کنیم! جدی ترین حرکت های سیاسی - تشکیلاتی در خارج کشور، انشعاب های متعدد و کناره گیری هاست! من که پس از چند سال زندان شاه و سی سال تبعید در جمهوری ولایت فقیه، حسابی سرم به سنگ خورده و  از این همه خود فریبی به تنگ آمده ام.  هیچ راه انقلابی برای رهایی ملی به جز استخراج آن از میان مردم خودمان کارساز نیست. مردم ما هم قبل از هرچیز مسلمان (و عموماً شیعه) هستند و تا چشم اندازی نامعلوم هرگز از آن دست نخواهند شست. ولی با تزریق آگاهی و خرد، می توان دین  شان را مدنی کرد. به مردم می توان آموخت که اشکالی ندارد،  دین تان را داشته باشید، ولی رگلاتور"خرد" را روی آن سوار کنید. شیعه باشید ولی "خرد" یار و فرهنگ ایرانی " آموزگار" تان باشد.

تو را دین و دانش رهاند درست 

درِ رستگاری ببایدت جُست

از دین هرگز ایدئولوژی نسازید و زندگی اجتماعی تان را با قوانین کهنه، عتیقه و عقب افتاده آن تنظیم نکنید. به جای آن، فرهنگ و میراث غنی گذشته خود را دریابید و همراه با دست آوردهای نوین بشری، راهنمای زندگی خود کنید.

ن با فرض گرفتن این که فردوسی شیعه است، می خواستم بگویم که او بهترین الگو برای شیعیان ایران است. من می خواستم مثلاً توصیه کنم که هرکس درسفرهء هفت سین خود در نوروز، حتماً کنار قرآن یک نسخهء زیبا از شاهنامه بگذارد. روانشاد ملک الشعرای بهار، به درستی، فردوسی را در رتبهء "پیغبران" دانسته و شاهنامه را "قرآن عجم" توصیف کرده است. کنار هم گذاشتن آن قرآن عربی در کنار این قرآن ایرانی، راه حل کنونی برای وطن تحت اشغال "ولایت فقیه" است.

طبیعی است که این حرف فقط سمبلیک است، ولی جان سخنم در همین نهفته است. 50 - 40  سال است که "چه باید کرد"  لنین و "نهج البلاغه" علی، حق "شاهنامه" فردوسی (راه حل بومی) را خورده اند! این دو رویکرد ایدئولوژیک، "غرور ملی" ما را به حاشیه رانده است. بد نیست تحقیق شود که طی این 50 – 40 سال، چپ ما – به خصوص چپ سازمان یافتهء ما – چند مثقال راجع به فردوسی نوشته (حتی در حد اسم آوردن) و چندین و چند خروار راجع به لنین و مائو و گورکی و شولوخوف. (به جز یک استثنا، و درودی که باید نثار زنده یاد "سیاوش کسرایی" کرد به خاطر منظومهء جاودان "آرش کمانگیر" اش).  

ما با اصرار به مسلمان نبودن فردوسی، مردم مسلمان کشورمان را خواه ناخواه وادار به فاصله گرفتن از او می کنیم. ما هزار بد و بیراه نثار صفویه و جنایات آن ها می کنیم، درست، ولی بر این حقیقت نمی توان چشم پوشید که ایران مضمحل شده توسط  خونخواران مغول و مستعد بلعیده شدن توسط "عثمانی" را آن ها یک پارچه و حفظ کردند. سهم شاهنامه در این راه کمتر از پرچم تشیع  و شمشیر "قزلباش" نبود. آن ها حکیم "شیعه" طوس را بالای سر مردم له و لورده شده، خون از بدن رفته و مایوس ایران آوردند؛ بار دیگر، رستم، فرانک (مادر فریدون)، کاوه، گردآفرید و آرش مرزآفرین، به یاری مردم شان شتافتند. بیایید ما هم از مردم، سلیقه ها، تراز ها و شاخص های دینی و ملی آن ها - تا جایی که می توانیم و منطقی است -  فاصله نگیریم. این اصلاً ربطی به حکومت گران شیعی ندارد. پاک کردن عنوان مسلمان و شیعه از روی فردوسی، زمینهء استفاده ابزاری حکومت از نام پاک او را افزون تر می کند. گردوی تازه و خوش طعم باغ های خراسان، پوسته اش توحیدی، اما مغزش یک سره ملی و ایرانی است.

"جمهوری اسلامی " فقط به پوسته اش احتیاج دارد، ولی ما از سر لج، همه اش را جلوی او پرت کرده ایم! ما با مذهب مردم مان نیز همین کار را کرده ایم. چون مذهب مردم ما با مذهب حکومت گران یکی است، کلهم را به "ولی فقیه"  واگذاشته ایم تا با سوء استفاده از باورهای دینی مردم، سوار آن ها بشود.  این دور باطل یک جا باید شکسته شود؛ اگر از خانهء مردم مذهبی ات بیرون زدی، به زودی مستاجر "برج عاج" می شوی!

در تحلیل های سیاسی، استراتژی مبارزاتی و تاکتیک های ما، مردم واقعی (اکثریت مردم ایران) غایب اند. کم نیستند تحلیل های خارج کشوری که حتی مردم را تحقیر می کنند و به تلاش های بومی آنان برای آزادی پوزخند می زنند. زنان شجاع ما در داخل کشور، خانه به خانه رفته، امضا می گیرند  و راه باز می کنند، ما، در خارجه "آش نذری" پختن آن ها را مسخره می کنیم و در سایت های متعدد و بی مشتری مان کرکر به آن ها می خندیم!  باید که پرچم تازه ای برافراشت. به مردم باید آموخت که قرآن ایرانی (شاهنامه)، صاحب خانه و قرآن عربی میهمان است و البته مقدمش گرامی! ایرانیان از قدیم به میهمان نوازی معروف بوده اند؛ به شرطی که میهمان حد خودش را بداند و صاحب خانه را بیرون نکند.  در میهن ما باید همواره قرآن ایرانی حاکم باشد (حکومت ملی) و قرآن عربی فقط باید آرام بخش معتقدان به آن در خلوت روح و قلب و خانه هایشان باشد.  اگر کنار هم گذاشتن این دو قرآن عربی و ایرانی در کادر رویکرد ملی برای رهایی درست است، پس خیلی بی سلیقگی و موقعیت نشناسی است که شاملوی بزرگ و "چپ" ما، انتقاد سخیف از فردوسی را درست در اوج جفاکاری های جمهوری اسلامی انجام می دهد!

هشیاری حکومت را ببین که در جواب شاملو، مهاجرانی، وزیر همین رژیم وارد صحنه می شود و در دفاع از فردوسی یک کتاب منتشر می کند! ما تلاش می کنیم که عنوان مسلمانی را از هویت فردوسی پاک کنیم، ولی خامنه ای دستور می دهد که پیکر "مهدی اخوان ثالث" -  سراینده " تو را ای کهن بوم بر دوست دارم" -  درآرامگاه فردوسی دفن شود! با این که می داند اخوان سروده است : 

گران مایه زردشت را من فزون تر

ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم

نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را

برای تو، ای بوم و بر دوست دارم

بهتر است بگوییم: دین فردوسی توحید، اما مذهب اش، ایران بود. همین امروز هم مذهب عمومی، تشکیلاتی و حزبی ما باید ایران باشد؛ سیاسیون ما، سازمان های "چپ" و "مکتبی" ما باید روزی به این حقیقت برسند که مشی ها و استراتژی های ملهم از ایدئولوژی های "پکیج" گونه  و وارداتی، چاره ساز رهایی ایران و مردم تحت ستم آن نیست؛ باید به راه حل های بومی و ملی  روی آورد و از طریق رفتن به میان همین مردم مسلمان و یگانه شدن با آن ها و مدارا  با مذهب شان، و هم آوایی با تمایلات و خلقیات آن ها، راه رهایی را برگشود.

برای شما و سایت پربارتان آرزوی موفقیت های بیشتری دارم.

 

(*) عين جملات چنين است: «با همهء احترام نسبت به نويسندهء ارزشمند اين مقاله، وظيفهء خود می دانم که، بعنوان سردبير سکولاريسم نو، اين مطلب را که فردوسی توسی مسلمان و آن هم شيعه و نيز دوازده امامی بوده بشدت تکذيب کنم تا از نشر اينگونه اکاذيب ضد ايرانی ـ که البته در اينجا بی مقصود آمده ـ در حد اين نشريه جلوگيری کرده باشم». (اسماعيل نوری علا)

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630