بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

مرداد 1387 ـ   اوت  2008

 

تاملی کوتاه بر آنچه گذشت

رضا عزيزی نژاد

پس از کنش ها و واکنش های هفته های اخیر که برخی برای من شگفت آفرین بودند و برخی قابل پیش بینی، بر آن شدم که با فاصله ی زمانی چند هفته ای نگاهی به موج های ایجاد شده بیاندازم.

رویداد های هفته های گذشته به گونه ای روشن، رودر رویی دو گونه دیدگاه را آشکار گردانید. دو دید گاهی  که  از دید من در مبانی اصولی  مشکلی با یکدیگر ندارند، بلکه روش ها و منش ها  مایه ی دور ماندنشان از یکدیگرمیباشند . دو روشی که یکی متعلق به گذشته است، و دیگری به اکنون. این مقاله را  از روی وفاداری خودم به وظیفه ی نقد مینویسم.

 واکنش های اخیر دیگر بار بر همه ی ما آشکار ساخت که مشکل ما ایرانیان، چه در درون و چه برون، ریشه در(ضد) فرهنگ غالب دارد. فرهنگی که به سقوط اخلاق مدنی که همگی شاهدش هستیم انجامیده است. سد ها سال استبداد، اثر خود را در دل و جان و روان ایرانیان باقی گذاشته است. همین فرهنگ است که به جای تقابل با فکر و به چالش کشاندن اندیشه، پرچم نفوذی بودن دیگری را هوا میکند و در برخورد شخصی تا بدانجا پیش میرود که آنجاییکه دستش میرسد به زندان می اندازد و اعدام میکند، و آنجا که در تواناییش نیست مرتد میکند و عنصر مشکوک مینامد و جنگ های صلیبی اینترنتی به راه میاندازد.

سرآغاز این غائله بر می گردد به انتشار مقاله ای به نام «لزوم نو اندیشی و نو گرایی در جبهه ملی ایران». من هنوز هم بر  باور لزوم نوگرایی در تشکلات ملی  هستم و برای به بار نشاندنش تلاش میکنم. شمار اندکی از پیش کسوتان که نو اندیشی و جوان گرایی کمی نگرانشان کرده بود و آن را تجاوز به حریم سیاسی شخصی خودشان میپندارند، بنده را تکفیر کردند و در پاسخ اعلام نمودند، در های جبهه ملی به روی تمام ایرانیان، به ویژه جوانان باز است. حال چرا با وجود باز بودن در ها کمتر جوانی را در میان جبهه ای های با سابقه ی خارج از کشور و یا در رده های بالاتر تشکیلاتی در درون کشور میشود دید معمایی است برای خودش.

من شخصا نگرانی این دوستان را درک میکنم و برای گذشته مبارزاتی ایشان هم احترام قایل هستم. بی درنگ باید اضافه کنم که هر کس برای ایران و برای مردم ایران مبارزه کرده، مورد ستم قرار گرفته و یا به زندان افتاده، وظیفه ی ملی خود را انجام داده و به گردن دیگران حقی ندارد. آنها یی که ادای وظیفه نکردند کوتاهی کردند.

 درست است که بر اساس کنش ها و تکاپوی شماری از ایرانیان میهن دوست بود که نهضت ملی، حتا اگر بی رمق، به زندگی خود ادامه داد و اکنون نسل جدیدی از ملی گرایان بر اساس آن پا به میدان مبارزه گذارده است، ولی این نسل خود به تعریف خود خواهد پرداخت و درک مشخص و کم و بیش متفاوتی از "ملی بودن" دارد. این جستجو و تکاپو و تفکر را با انگ زدن و چسباندنش به آمریکا و اسراییل تخطئه نکنید. این پیش کسوتان "گذشته ی" نهضت ملی هستند ه نه آینده ی آن.

آینده ی  جنبش ملی در حال شکل گرفتن است و لزوما مهر تایید از کسی درخواست نخواهد کرد. همانگونه که جنبش زنان که از اصیل ترین جنبش های ملی ایران است ، مهر تاییدش را از مردم ایران، و نه از این یا آن سازمان و تشکیلات دریافت کرده است.

اگر اعتقاد به نیاز درونی،  میان  تجربه پیش کسوتان و نیرو و علم به روز جوانان،  در بین  یاران ملی گسترش یابد و درونی شود، گامی بزرگ بسوی موثرتر کردن جنبش ملی برداشته خواهد شد.

شرایط پیش آمده را به ضرب نفوذی و مشکوک و عامل بیگانه خواندن نمیشود به عقب برگرداند.

در مقاله ی لزوم نو اندیشی گفته بودم  که ضروری است یک تشکل ملی ساختار جمعیتی ایران را به عنوان یک واقعیت دموگرافی و اجتماعی در درون خود بازتاب دهد.  در غیر این صورت پیوند ارگانیک خود را با نسلی که دریافته، که خودش باید حقش را بگیرد از دست خواهد داد. صرف وجود این ارتباط آنقدر تعیین کننده نیست که نوعش است.

 دوستانی هم که  در خارج و هم در داخل از خالی بودن پیرامونشان از جوانان مینالند به این موضوع توجه داشته باشند و از آنهایی بیاموزند که یا در این مورد استعدادی خدادادی دارند و یا به اقتضای زمان چگونگی اش را به خود آموخته اند.

این رنج خودسازی را بسیاری از دوستان نمیخواهند بر خود هموار کنند.

به هر روی گردونه ی  تهمت و افترا به چرخش در آمد و حریم خصوصی و سیاسی افراد بدون کمترین ملاحظه ای مورد بی حرمتی قرار گرفت. دون کیشوت های میان ما با لشگر فراوان و گرز گران به میدان آمده،  تیغ زبان بر کشیدند و تمام اتفاقاتی را که بیرون از حیطه ی اطلاعاتی و اختیار آنها، و یا بر خلاف میل و سلیقه شان است مشکوک و مرموز دانسته و سر رشته اش را بی درنگ با شیوه ای "کیهان گونه"  به آمریکای جهانخوار و صهیونیسم بین المللی متصل میکنند.

عده ای هم هیزم بیار دیگی میشوند که آقایان برای جوشاندن "نفوذی ها" بر پا کرده اند.

آین آقایان به جای آنکه قدم رنجه کنند و با یاغی پنجه کنند ، از قلعه های خود مدام  پیک برای قلعه های دیگر ارسال میکنند تا در "صحنه بودن" خود را به نمایش بگذارند.

نزاکت سیاسی تا آنجا زیر پا گذاشته میشود، که آقایانی که سال هاست آسمان ایران را ندیده اند و از واقعیت ها دور مانده اند،  بی محابا نام و نشانی نفوذی ها را در ایران به جهانیان تشنه ی این اخبار میرسانند.

به همین دلیل،  من اشخاصی را که با چنین ادبیاتی به جان کسانی می افتند که کمترین شناختی از ایشان ندارند، در کنار شریعتمداری ها و قاضی مرتضوی ها، پرورده ی یک فرهنگ مخرب مشترک خو کرده به استبداد و واپسگرا میدانم.

اختلاف اساسی که نسل من با شماری از دوستان نسل پیشین دارد بر سر راه و روش ها و منش ها است. برخی از دوستان نسل پیشین به مصداق:

ره چنان رو که ره روان رفتند

انتظار ملتزم به رکاب بودن خود را دارد، که آنهم ریشه در فرهنگ کد خدا منشی غالب در عرصه های مختلف دارد.

موضوع دیگری را که مطرح میکنم، و شاید به این آشکاری در جبهه ملی مطرح نشده باشد، موضوع اپوزیسیون گری برخی از این دوستان است.

از دید من جمهوری اسلامی بزرگترین آفت چند سده ی گذشته ی کشورمان ایران است. اگر صفویه خشکه مذهبی بودنش بد بود، اگر قاجار حماقت و بی اعتناییش به سرنوشت کشور بد بود و اگر شاه استبدادش بد بود، جمهوری اسلامی همه را یکجا دارد.

نسل من خود را اپوزیسیون این حکومت میداند و با آن مبارزه میکند، در صورتی که بخش بزرگی از نه تنها اپوزیسیون ملی، بلکه طیف های دیگر نیز، هنوز اپوزیسیون شاه باقی مانده است و نگاه  یخ زده و منجمدی  به تاریخ و رویداد ها دارد. این دوستان که در رژیم گذشته مورد ستم قرار گرفته اند، به انتقال تجربه ی خود به نسل پسین بسنده نمیکنند، بلکه خشم و نفرت خود را نیز میخواهند به عنوان میراث سیاسی تزریق کنند.

همه ی پریشانی ها و نابسامانی ها را به گردن رژیم گذشته و عوامل خارجی انداختن، اغفال مردم از واقعیت های موجود، که بخش بزرگی از اپوزیسیون نیز خود جزوی از آن است میباشد. قطع رابطه با تحلیل های ساده و عامیانه  و علت یابی های ساده ی تک عاملی، نشانه ی بارز پیشرفت فکری است که همه از آن برخوردار نیستند.

شیوه ی برخورد من با گذشته نیز با شیوه ی بسیاری از آقایان فرق میکند، چرا که من این  شیوه برخورد با گذشته را در آلمان آموختم.آلمانی که هم  گذشته ی پدر بزرگ های نازی  جنایتکار خود را بدون لعن و نفرین به نقد میکشد، و هم پردازش تاریخی 40 سال حکومت دیکتاتوری استالینیستی در شرق کشور را سر لوحه ی کار خود قرار داده است. روشن گری برای آیندگان، بدون خشم، بدون برخورد سلیقه ای و حذفی و مطلق گرایی.

لازم میدانم عنوان کنم که نزدیک دو دهه ای که در آلمان بسر میبرم، شاهد بودم که در این مدت حزب سوسیال دمکرات که با آن تفاهم نظری دارم، با قدمتی 140 ساله، تا کنون دست کم 5 تا 6 بار کادر رهبری خود را عوض کرده، پوست انداخته و خود را از نو تعریف کرده است.جابجایی نسلی از مدت ها قبل برنامه ریزی میشود، افراد جدیدی میدان میبینند که از اقبال عمومی برخوردارند، ساخته و پرورده میشوند تا زمانی که هنگامش میرسد و سکان به دست کسانی می افتد که فرزندان زمانه ی خود هستند.این واقعیت در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی نیز مصداق دارد. بر خلاف آن، جابجایی قدرت در ایران از بدو تاسیس کشور به دست توانای کورش بزرگ، صرف نظر از چند استثنا، پیوسته با قتل  و کور کردن و تبعید همراه بوده است. طبیعی ایست که این واقعیت در سازمان های سیاسی ایرانی، با ابعادی کوچکتر(به دلیل نبود ابزار لازم!)،  ولی با همان پس زمینه ی فرهنگی صورت میگیرد.

شماری از دوستان، توانایی و قابلیت تئوری و نظری در دفاع  از رویداد ها و شخصیت های تاریخی را ملاک  ملی و"جبهه ای" بودن خود میدانند و از این بستر نرمی که برای خود آفریده اند به نیزه پرانی به نسلی میپردازند، که بنا بر تجربه و درک سیا سیش، از ملی بودن نیز تعریف ویژه ی خود را دارد. کار سیاسی برای عده ای محدود به پند و اندرز اخلاقی و بازگویی تاریخ معاصر شده است. خود را تخته بند دو یا سه رویداد تاریخی کردن و از اکنون غافل ماندن،  بالندگی و پویایی را ازیک تشکل ملی میگیرد و از آن تصویر  باشگاهی که در آن ایران دوستانی بی آزار و تاریخ دان به درد دل مینشینند را در اذهان ایجاد میکند.

آیا ما به این فکر کرده ایم، تا کار سیاسی را به گونه ای حرفه ای پیشه ی خود سازیم؟

آیا دوستانی که خود را کنش گر سیاسی میدانند در کنار تاریخ،  به دانش های مدرنی چون علم ارتباطات، روانشناسی یا اقتصاد پرداخته اند تا کار و سخنشان  اساس و گیرایی داشته باشد؟ اشتباه بسیاری از دوستان در آنجاست که میپندارند اندیشه های ملی خود به خود گیرا هستند و نیازی به تبلیغ ندارند. پای مردم را به مبارزات سیاسی و اجتماعی کشاندن هنری است که همگان ندارند و آنهایی که دارند، هم در درون و هم برون از کشور آماج حملات  مغرضانه و رشک آمیز میشوند.

یکی از دلایل موفقیت دکتر مصدق  در این نکته  نهفته بود، که برای پیش بردن کار های سیاسی، گروه های کاری را انتخاب میکرد که از افراد کارشناس و آگاه تشکیل میشد و صرف تاریخ دانستن و "ملی" بودن را ملاک انتخاب خود قرار نمیداد.از همین روی کنش گران جبهه ملی توانستند الگوی فکری و رفتاری اجتماعی زمان خود شوند. شوربختانه در مقابل اندک دوستانی در جبهه ملی که به گونه ای کارشناسانه و حرفه ای به مسایل اقتصادی، سیاست بین الملل و میراث فرهنگی میپردازند، خیل عظیمی از یاران تاریخ دان در خارج و داخل قراردارند که آن را هم سلیقه ای و غیر حرفه ای انجام میدهند و دردی را از ملت دوا نمیکنند.

 جبهه ملی ایران به یک بازبینی در روش ها و بازسازی فکری نیاز دارد تا پاسخگوی نیازهای ایرانی  باشد که با ایران 50 سال پیش تفاوت زیادی دارد. ما باید درک کنیم که میان  دنبال مردم بودن و همراه مردم بودن فرقی اساسی وجود دارد. 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630