بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

تير 1387 ـ   ژوئيه  2008

 

در جستجوی هويت ملی

شهرام اسلامی

در آغاز به طرح کلی موضوع پرداخته می شود و در ادامه به پرسش هایی پیرامون هویت و تبیینات مشخص آن در ایران پاسخ داده می شود.

اين پرسش که "هويت ملی ما چيست؟" تنها اعتراف به ناروشنی صرف مفاهيم هويت و ملت نزد ما نيست، بلکه در واقع بيانگر بحرانی آزر دهنده هم در پهنهء ملت و همهنگام سرگردانی در معضل هويت است. هويت ( اينهمانی و يا همانگی) که بصورت اسم در اين ترکيب از وزن و اهميت بيشتری برخوردار است خود مفهومی فلسفی- منطقی است که يکی از اصول اساسی اين حوزة نظری می باشد. تبيين هويت در رابطه با فرد با مشکلات کمتری مواجه است. اما اگر نخواهيم در اينجا (به دليل کوتاهی سخن) هويت جمعی را از هويت فردی استنتاج کنيم و يکسره به هويت ملی بپردازيم، بايد که به چند فاکتور پايه ای توجه داشته باشيم. نخست: در نبود آگاهی ملی به سختی می توانيم تعريفی ايجابی از هويت ملی ارائه دهيم. اين ناآگاهی در برخورد غيرنقادانة ما با تاريخ مان، خود را در ابعادي گسترده به نمايش می گذارد. دوم: بحران هويت ملی در ايران در پيوند با ناتوانی ساختاری - تاريخی فرديت، شکل هول انگيزی به خود گرفته است. سوم: در غياب مبانی مفهومی، که منتج از تحليل همه جانبه جامعه ايران باشد، بايد در بکار گيری مفاهيم عاريتی از سيستم های متفاوت فلسفی- جامعه شناختی حداکثر وسواس را داشته باشيم. با توجه به موارد فوق تنها می توان از چيستی و چگونگی هويت ملی به گونة پروژه ای، که بايد متحقق شود، سخن رانيم، ما با پديده ای کاملاً موجود روبرو نيستيم که زير پوششی از بدفهمی ها خود را پنهان ساخته باشد. هويت ملی راهمچون مفهوم و واقعيت بايد ساخت و سازماندهی کرد.

هويت بطور کلی و هويت ملی بطور اخص پديده ای ايستا و جاودانی نيست. در حيات هر جامعه ای ما با تغييرات زبانی، دينی، اقتصادی، دولتی، سرزمينی و غيره مواجه ايم، به اين اعتبار نه می توان از هويت اصيل و يا حتا طبيعی ويا فطری سخن راند، چرا که هويت ها همه ساختة انسان است و هويت ها، چه در وجه جغرافيايي و چه در وجه تاريخی، بر هم نيز تاثيرگذارند. (اگر از برخی جوامع ابتدايي و منزوی چشم پوشی کنيم. که به هر صورت دغدغه تبيين هويت نيز نزد آنها بلا موضوع است.)

از آنجا که هويت ما تنها با داشتن مشخصاتی ويژه می تواند خود را از هويت ديگران متمايز می سازد، می توان ميان تبيين درون نگر و برون نگر از هويت تفاوتی قائل شد. تبيين درون نگر، که بيشتر مورد توجه ماست، مجبور به توضيح استمرار تجارب زندگی از يکسو و تأثير آنها بر سازماندهی عمل و سرانجام استخراج هنجار های اجتماعی است. تبيين برون نگر گرچه مشخصات هويت ملی را برمي شمارد، اما فاقد خاطرهء معينی از تجارب شخصی است و هنجارهای اجتماعی برآمده را همچون امری بيگانه مورد بررسی قرار می دهد.

مختصات برخورد با هويت ملی بطور کلی با دو روند در مقياس جهانی مواجه است. از يکسو پس از فروپاشی سوسياليسم واقعاً موجود، با اعتلای گرايشات ناسيوناليستی و بازيابی هويت ملی روبروايم، و از سوی ديگر با روند جهانی شدن هويت های ملی کم رنگتر می شوند و نهاد ها و سازمان های فرا مليتی بخشی از وظايف دولت های ملی را به عهده می گيرند. حتا پروژه بزرگی مانند اروپای متحد سهم فراوانی در دامن زدن به بحث های موجود پيرامون هويت ملی و گذار از آن را بدنبال داشته است و سخن از الگو های پسا ملی و هويت های منطقه ای و قاره ای می کند.

گرچه در اين مقدمة کوتاه بگونه ای تبيين هويت ملی را با نگاهی فلسفی به سويي متوجه ساخته ايم، که بطور کوتاه عقلانی بودن شاخص اصلي آن است، اما در ادامه نوشته به جنبه ای ديگر از هويت اشاره خواهيم کرد. هويت جمعی تنها در شکل خردورزانة همچون آگاهی به مشارکت همگانی و برابر برای تدوين اين هويت در روند زندگی درونی همان جمع قابل تصور است.

شکل گيری اين هويت ملی وعقلانی برای برخی در کارکرد فرهنگ (به معنای وسيع کلمه) نهفته است. آنها با برجسته کردن فرهنگ، عناصری چون زبان عمومی و دين همگانی را از آن اخذ کرده و سپس با مطلق سازی اين عناصر، هويت ملی را صرفاً وامدار آنها می دانند. برخی نيز با تبيعت از ديدگاه هگلی، هويت ملی را تنها در شکل دولت متکی بر قانون قابل تبيين می دانند. اگر از تلاش برخی که با ايدئولوژی های جامعه شناسانه برای هويت ملی پايه های تشريحی جستجو می کنند، بگذريم، می توان رويکردهای متفاوت پيرامون هويت ملی را ميان دو قطب اراده گراييِ ذهنی و سرنوشتِ مشترکِ عينی در نوسان ديد. که در هر قطبی، به هر گونه، بخشي از مشخصات هويت ملی براستی جای دارد. در هر دو سوی اين جستجو بدنبال هويت ملی، ما با تعيينات هنجاری و ارزش گذار مواجه ايم. رابطة دولت و ملت در گذشتة ما (صرف نظر از مقاطع کوتاه) بيشتر با افتراق ميان ايندو قابل فهم است، چرا که هر دو مفهوم، تنها در معنای قديمی شان فعليت داشته اند، چرا که بيان نو در واقع گذار از اين اشتقاق است، و خود اشاره به شرايط نوينی از شکل گيری هويت ملی است. غيبت دولت منتخب مردم و پايه های دمکراتيک اين دولت، ما را به سمت آن کشانده است که هويت خود را در حوزة فرهنگ بجوييم و اصطلاح ملت فرهنگی بيان خاموش اين استيصال در حوزة اعمال ارادة مشترک مردم در شکل قدرت سياسی است.

نگرش نوين به حوزة حقوق که سرانجام در شکل دولت حقوقی، که از دولت قانونی صرف فراتر است، خود را متجلی می سازد و در قانون اساسي خود را حقانيت می بخشد، يکی از موئلفه های بحث های نظری در پهنة اجتماعی است، که از کانت تا هابرماس فلاسفه بدان اهميتی کليدی داده اند. هويت ملی در شکل تدوين و پذيرش قانون اساسي، همچون ميثاق همگانی، اوج انتزاعی، بخردانه ولی تقليلی خود را بازمی تاباند. اگر ايده های آزادی و رهايي فرد و جامعه، که همچون فانوس دريايي راهنمای کشتیِ هويت يابی فردی وملی است، کارآيي خود را در زمينة نظری بيشتر نشان مي دهد، اما در حوزة عملی، تبيين کارکرد هويت ملی را می توان همچون پاسخ به نيازی دانست، که جهت گيری و کنش را همچون قيد و تکيه گاه، ضرورتاً لازم دارد.

چهار حوزه ای که با سازماندهی به نهاد های خود در جامعه، برای هويت ملی نقش بازی می کنند، و شرايط شکل گيری و استمرار آن را امکان پذير می کنند، می توان بطور اجمالی چنين برشمرد:

نخست: فرهنگ، که در اينجا به معنای وسيع کلمه مد نظر است. حرکت در جهت وحدت ملی در حوزة فرهنگی، تمدنی؛ محو نابرابری های قومی- دينی؛ فرصت های برابر افراد در جهت شکوفايي فرهنگی و تربيتی _ آموزشی

دوم: سياست، شکل گيری دولت دمکراتيک، افزونی مستمر کار افزار های دمکراتيک در جهت شرکت هرچه بيشتر مردم به گونه ای همگانی

سوم:حقوق،: شکل گيری دولت حقوقی بر مبنای حقوق بشر، قانونگذاری صرفاً توسط نمايندگان مردم، برابری کامل در برابر قانون، رفع هر گونه تبعيض حقوقی، قانون اساسی متکی بر خرد خودبنياد

چهارم: اقتصاد، رفع نابرابری های اجتماعی- اقتصادی، فرصت های برابر برای همگان تا مشارکت ملی در اقتصاد، جهتی به سوی تعديل ثروت در مناطق و حوزه های متفاوت داشته باشد. شکل گیری واقعی بازار ملی و بازارهای محلی مربوط به آن، در گرو سمت گیری آگاهانه در این جهت می باشد.

مسلماً در هريک از چهارحوزة فوق می توان موارد ديگری را نيز گنجاند که تضمين کنندة هر چه بيشتر هويت ملی گردد. اما در اينجا قصد ما نشان دادن حرکت همگرايانه برای استحکام هويت و مليت بوده است. و اينها همه نمونه هايي بيش نيستند. کسب واقعی هويت ملی و توضيح نظری آن در کشوری چون ايران، با اقوام و اديان و عقايد وشرايط اقتصادی و اجتماعی گوناگون و با توجه به گستردگی سرزمينی آن، تنها مي تواند از اجتماع فاکتور های متعدد حاصل گردد. حتا بايد در شکل گيری هويت ملی و تبيين آن از جنبه عقلانی پا فراتر گذاشت و به جنبه های احساس عمومی و نماد های مشترک و تأثرات همگانی توجه خاصی نمود. اين موارد نمونه هايي اند که در زندگی واقعی هر جامعه ای نقش بازی می کنند و در روانشناسی اجتماعی تنها می توان آنها را محاصرة نظری کرد، ولی به تمامی نمی توان آنها را تسخير کرد. جوامع و تاريخ، برنامه و حرکتی صرفاً منطقی و عقلانی ندارند.

هويت ملی و تبيين نظری آن جستجويي بی وفقه است که در هر شرايطی به مواد و مصالح متفاوت نياز مند است.

1-چرا مساله هویت در عصر جدید تا این حد اهمیت پیدا کرده است؟

طرح مساله هويت برای يک فرد و يا يک ملت در رابطه با تغييرات در شرايط زيست-جهانی قابل توضيح است. هويت فردی و تبيين آن، همانطور که گفته شد، هميشه يکی از مسايل محوری فلسفه بوده است. بر سردر معبدِ دلفی عبارت «خود را بشناس» نقش بسته است. که چه در دوران پيش از سقراط و چه در دوران شکوفايي فلسفۀ کلاسيک يونان همواره نقش مهمی داشته است. در دوره های مختلف، همراه با تحول نظرات فلسفی، ويژگی های هويت فردی در حوزه های گوناگون حيات انسانی به گونه ای متمايز مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است. برای نمونه در دوران جديد، برای دکارت، سوژه (سوبژکت، فاعل شناسا) در محور تأملات فلسفی جايگاهی مرکزی می يابد و تا کنون يکی از بغرنچ های فلسفه باقی مانده است. در اينجا مايل نيستم بطور مبسوط به تئوری های گوناگون بپردازم اما می توان به نمونۀ بالا اين اسامی را افزود: اسپينوزا با مفهوم "جوهر"، لايپنيتس با مفهوم "موناد"، کانت با فلسفۀ "سوبژکتويتۀ ترافرازنده" (استعلايي)، مفهوم "من" نزد فيشته، "ايده روح" درفلسفۀ هگل و يا "جاهستی" (دازاين ) نزد هايدگر و غيره.

بنابرين در حوزۀ فلسفه بطور اعم و علوم انسانی جديد بطور اخص (جامعه شناسی، روان شناسی و روان کاوی و ....) همواره هويت و تبيين آن مد نظر بوده است. و استنتاج هويت ملی (جمعی) از هويت فردی با شکل گيری دولت های ملی در اروپا که از لحاظ تاريخی با تکوين سرمايه داری همزمان است، صورت پذيرفته است. گرچه اين استنتاج بنوبۀ خود نيز بحث انگيز است. در کشور ما با توجه به ضعف تاريخی فرديت، که شکل گيری آن با موانع متعددی در زمينه های فرهنگی و مادی مواجه بوده است، دگرگونی اين هويت فردی به هويت ملی نيز شکلی ناروشن بدنبال داشته است. تا آنچا که در داشتن هويت ملی و آگاهی ملی منبعث از آن ترديد های جدی وجود دارد

اگر از هويت يابی و هويت سازی در دوران تکوين دول ملی در غرب و پس از آن تلاش ملل مستعمره برای استقلال سياسی بگذريم، مساله هويت ملی در حال حاضربايد با توجه به آن دو روند متناقضِی که بدان اشاره داشتم، در مقياس جهانی مورد ارزيابی قرار گيرد. اين دو روند بدينگونه اند :

1- "روند جهانی شدن" که در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سياسی، حقوقی، نظامی، فرهنگی و ورزشی هر چه بيشتر تمايز ملی و منطقه ای را کم رنگ تر می کند و مساله هويت ملی را از چايگاه مهم خود به کنار می زند.

2- فروپاشی نظام سوسياليستی با سراب انترناسيوناليسم بين المللی برای برخی از کشورها مساله هويت را در دستور روز قرار داده است. به دنبال پايان جنگ سرد ما به نظم جهانی که بر موازين حقوق بشر و عدالت نسبی ميان ملل باشد، دست نيافتيم، و درگيری با مشکلات گوناگون در سطع ملی باقی مانده است. و حل برخی از اين مشکلات از زاويه منافع ملی ظاهراً ميسر است. شناخت منافع ملی محتاچ آگاهی ملی است، و هويت ملی نياز به آگاهی ملی دارد، تا که قادر به تمايز خود و منافعان خود از ديگران باشيم.

همۀ اين موارد با هم، مسالۀ هويت را برای کشورهای مختلف با درجات متفاوت مطرح می سازد، مثلاً هويت ملی در يوگسلاوی سابق با تبيين آن در ايران متفاوت است. با توجه به شرايط کنونی جهان منافع ملی نقطۀ شروع ، ولی نه الزاماً پايانی تبيين روابط مان با ديگران است.

2-آیا تصورنمی کنید توجه بیش از حد به هویت سبب رشد جریانهای افراطی مثل پان ترکیسم ، پان عربیسم و... می شود؟

پان ترکيسم و پان عربيسم هويت سازی از نوع گذشته است، که محصول دوران استمعار و تاثيرات ناشی از آن است. گرچه بخشی از هويت ملی در خاطره مشترک قومی و زبان مشترک شکل می گيرد، ولی تمام آن نيست. مضمون ايدئولوژيک اين گونه هويت سازی ها ناتوان از پاسخ گويی به مشکلات دوران جديد است. اين گونه هويت ها به راحتی بدل به برخورد خصمانه با ملل ديگر می شوند. چرا که قادر به فعال کردن فرديت در هويت اجتماعی نمی شوند، و حتا بلعکس تلاش دارد، هويت فردی را محو کند. هويت هايي از اين نوع همانا همسان سازی مردم در اتحاد های مبهم اند که هرگونه استقلال فردی را به هيچ می گيرند و بر بی عدالتی های درونی سرپوش می گذارند. نا کارآیی اين گونه راه حل ها در گذشته نيز روشن است و بيراهه هايي بيش نيستند. اين گونه هويت ها اگر تحميق محض نباشند، پاسخی ساده برای شرايط اجتماعی ساده است.

3-چرا هویت ایرانی یک هویت فلسفی نیست و آیا تصور نمی کنید که ژن فرهنگ ایرانی از شعر و ادبیات پدید آمده و این در تعارض با فلسفه به معنای جدید آن است ؟

هويت ها ملی و يا حتا فردی، هيچکدام هويت های فلسفی صرف نيستند. فلسفه به عنوان بخشی از فعاليت فرهنگی، که فرهنگ هم خود براستی سهمی در هويت دهی به فرد و اجتماع دارد، موثر است. فلسفه با امکانات نظری خود از يکسو به طرح مساله هويت می پردازد و از سوی ديگر بر وزن عقلانی هويت می افزايد. اگر پرسش شما را بدينگونه بفهيم که سهم تفکر مفهومی در در فرهنگ مسلط ايران به چه اندازه است و از اين راه تا چه حد بر هويت ما تاثير گذاشته است، بايد اعتراف کرد که سهم ناچيزی دارد. شما بدرستی به يکی از مولفه های فرهنگی ما اشاره کرده ايد. اين مطلب احتياج به توضيح همه جانبه ای دارد. که در اينجا نمی توان بدان پرداخت. اما بطور مختصر می توان به نکاتی اشاره کرد. هژمونی شعر يا به گونه ای دقيقتر تسلط ادبيات منظوم در فرهنگ و متعاقباً در ذهن و روح ايرانی در آغاز شکل گيری تمدن ما علت نبوده است و تنها معلول شرايط عمومی مادی – معنوی بوده است. مسلماً مانند بسياری از پديده های اجتماعی بعد ها خود به مثابۀ علت عمل می کند و با رشد يکسویه خود تفکر مفهومی را سترون می سازد. اين فرهنگ را من اصطلاحاً فرهنگ نيمه گفتاری – نميه نوشتاری می نامم. که در اينجا نمی خواهم ابعاد آن را بررسی کنم و فقط به مشخصاتی از اين فرهنگ بسنده می کنم. در چنين فرهنگی گرچه عناصر نوشتاری بطور جنبی وجنینی حضور دارند ولی از ضعف های کلی رنچ می برد. برای نمونه می توان ذهنيت نيمه اسطوره ای – نيمه شاعرانه ، تمرکزِ توليد و باز توليد دانش در حوزۀ غير مفهومی، درک اسطوره ای از زمان و مکان، اهميت حافظۀ جمعی به گونه ای شفاهی و مآ لاً غير تاريخی، انبساط حوزه های نقلی در مقابل انقباض علوم عقلی، ارجحيت جمع بر فرد، جلو گيری از نضج ذهنيت انتفادی و ....

پس تسلط شعر و به معنايي ديگر تسلط تخيل، و يا به زبانی فلسفی ارجحيت تصوير در مقابل مفهوم، تنها حلقه ای از زنجير اين فرهنگ است.

4- آیا به نظر شما برای رسیدن به توسعه و خروج از دایره جهان سومی نیاز است که هویت خود را بر مبنای فلسفه مدرن بازسازی کنیم؟

فلسفه به ما امکان ديدن بغرنجها و طرح مسايل را فراهم می سازد. توسعه اقتصادی، سياسی، فرهنگی و علمی در گرو تدوين مباني است. تفکر دربارۀ گذشته و حال خود بايد شروع طرح پرسش های ريشه ای و انتفادی را فراهم سازد. بديهی است که به ياری فلسفه ما نمی توانيم بلاواسطه مشکلات اقتصادی و سياسی و يا حتا فرهنگی مان را چاره ساز باشيم ، اما فلسفه می تواند رويکرد ما را به مشکلات دگرگون سازد. منظر نزديک شدن به مسايل و کاوش در بارۀ آنان می تواند فلسفی و يا غير از آن باشد. تا کنون چنين بوده است که ما رويکردهای ديگری سوای فلسفه را برای خودمان برگزيده ايم. از آنجا که ما دستگاه مفاهيم خود ساخته که برای مشکلات ما در کوران بحث های نظری صيقل خورده باشد، نداريم، بايد که در بکارگيری اصطلاحات عاريتی حداکثر واسواس فلسفی را داشته باشيم. تنها واژه سازی و برگردان بی مضمون مفاهيم غرب نه تنها نمی تواند چاره ساز باشد، بلکه بيشتر مخرب و گمراه کننده است. و در واقع توهم ِ مضاعف ما را تنومند می کند. اين توهم دوگانه به شناخت از فرهنگ خودمان و فرهنگ غرب برمی گيرد. عدم آشنايي کامل ما به مفاهيم غربی امکان دستيابی به تجارب نظری را سخت ساخته است. و اشاره به نقد فلسفۀ غرب نزد ما تنها به شوخی بی مزه ای می ماند. متاسفانه بدون ساخت دستگاهِ مختصات مفهومی که محصول تلاش متفکرين خودمان باشد، نمی توانيم حتا هويت گذشته خودمان را بدرستی بشناسيم. اين دوران را (که من در جايي ديگر بدان پرداخته ام) دوران تدارک فلسفی ناميده ام. دورانی که از لحاظ زمانی می تواند کوتاه باشد. و در واقع پنچره ای زمانی است که به دلايل متعددی ( چه ملی و يا فراملی) فعلاً به روی ما گشوده شده است و اکنون از جانب اهل فلسفه و متخصصين رشته های علوم انسانی و دانشجويان با استفبال روبرو شده است. اما هيچ تضمينی برای گشوده ماندن اين پنچره وجود ندارد. تغيير شرايط می تواند دوباره بی تفاوتی به فلسفه را سبب گردد و فراموشی از وظيفۀ تدوين مبانی را بدنبال داشته باشد.

 

5-اگر از منظر آسیب شناسانه به هویت ایرانی نگاه کنیم ، ایا فکر نمی کنید گفتمان هویتی مسلط در ایران ریشه در فرهنگ ملوک الطوایفی دارد ؟

اگر منظور شما را از فرهنگ ملوک الطوايفی درست فهميده باشم ، در واقع به شرايط اجتماعی – فرهنگی نظر داريد که پيش از برآمد سرمايه داری در ايران حاکم بوده است و اطلاق زبانی به آن دورانی است که در غرب فئوداليسم ناميده می شود. همانطور که پيشتر بيان شد، تدوين تئوری های گوناگون در غرب پيرامون هويت ملی و يا اشکال مختلف دولت ملی با قوام شيوۀ توليدی معينی (که همانا سرمايه داری باشد) همراه بوده است. از دوران نوزايي (رنسانس) به بعد ما شاهد شکل گيری فرديت در پهنۀ اجتماعی هستيم. اين روند در عصر روشنگری با شدتی بيشتر و با غايتمندی روشن تری دنبال می شود. پديدۀ دنيوی شدن (سکولاريسم) هم انتقاد به بنياد نظام فئودالی را پی می گيرد و هم به استقلال فرد از کليسا می انچامد. به قول کانت دستيابی به بلوغ و خروج از ضغارت انسان محور و معنای روشنگری است. بدين معنا ما به بلوغ نرسيده ايم . و ديگران برای ما هويت مان را تعيين می کنند. اين ديگران تنها افراد نيستند ، بلکه نهادی مختلفی را در بر می گيرد. اما گفتمان هويتی مسلط تنها از اين دوران تغذيه نمی کند، بلکه ريشه های کهن تری دارد. در پرسشی به سيادت شعر اشاره کرده بوديد، حال می توان به فرهنگ دينی و استمرار و نقش مرکزی آن نظر افکند. مسلماً قدمت دين و بينش دينی (اديان باستانی ايرانی و اسلام) بيش از قدمت فرهنگ ملوک الطويفی در ايران است. نمی خواهم عناصر فرهنگی اين دوره را ناديده بگيرم ، ولی مايلم که سيادت آن را نسبی کنم. در واقع ما با التقاط در همۀ عرصه های اجتماعی – فرهنگی مواجه ايم. از جمله در مسالۀ هويت ملی. سطوح متفاوت نظری با انگيزه های متفاوت سياسی – فرهنگی همزمان پيرامون هويت با يکديگر در نزاع اند، در صورتی که بايد در گفتگو با هم باشند، ظاهراً همه واقف به وجود بحران نيستيم. و فکر می کنيم می توان با مساله هويت از منظری اقتدارگرايانه و ايجابی پرداخت.

6- با چه رویکردی می توان به تجربه ای جدید از هویت سازی در ایران دست یافت و یک هویت ناب مبتنی بر زندگی در عصر مدرن را رقم زد؟

در آغاز بايد بگويم که هويت ناب در هيچ جای دنيا وجود ندارد. اگر منظور از خلوص هويت عدم التقاط باشد. برای جوامع انسانی زمانی هويت مساله می شود که فرهنگ سازی و تمدن سازی شکل گرفته باشد. به علت خصلت تاريخی هويت، دگرگونی و تغييرات حتا ريشه ای امری معمول است. بطور مثال تغيير دين در ايران، و يا دگرگونی زبانی و خطی و يا حتا تغييرات سرزمينی. پس برای ما مسلم است که هويت ملی (اجتماعی) پديده ای ايستا نيست. در طرح موضوع در بخش آغازین به چهار مولفه اشاره کردم، که تلاش های ما را برای هويت سازی جديد هدفمند می کند. 1- فرهنگ: به معنای وسيع کلمه که شامل دين و زبان، هنر و دانش می شود، برخورد کثرت گرا به فرهنگ در ايران با توجه به وسعت سرزمينی و تنوع قومی از اهميت فراوانی برخوردار است. در اين زمينه بايد از هر گونه همانند سازی از بالا دوری جست و تفاهم و احترام متقابل را ستون هويت سازی جديد ساخت. 2- حقوق: جدايي حقوق از حوزۀ فرهنگ به خا طر کارکرد ويژۀ آن در قوام بخشی به هويت ملی است . رعايت حقوق بشر، شانس برابر در مقابل قانون، دوی از تبعيض در تمام زمينه های حقوقی و... باعث می شود که همبستگی ملی در کوچکترين زوايای ملی شکل عملی به خود گيرد. 3. – اقتصاد: اقتصاد در بعد مادی بايد در جهت رفع تبعيض ها سامان يابد. بی عدالتی اجتماعی و نابرابری فرصت ها و امکانات شکل گيری هويت ملی را دچار ضربات غيرقابل ترميم می کند.توليد، توزيع و استفاده نا بهنجار از ثروت ملی براحتی هر گونه احساس و تمايل به همبستگی را در دراز مدت ناممکن می سازد 4- دولت: دولت ملی که درسرلوحه سياست خود هميشه دغدغۀ منافنع ملی را دارد و آشتی ملی جزء لاينفک ويژگی آن است. مشارکت و کنترل عمومی باعث مي شود که دولت ملی تبلور هويت ملی در حوزۀ سياست باشد. و جدايي ميان مردم و حکومت کم رنگ شود.

7- آیا پذیرش یک هویت جدید سبب تضعیف عناصر ریشه ای هویتی ایرانی مثل زبان فارسی و ... نخواهد شد؟

اجازه بدهيد که بطور غير مستقيم بدين پرسش پاسخ دهم. زبان فارسی امروزی با تغييرات ساختاری اش در طول تاريخ تنها عامل پيشبرنده برای نگهبانی از هويت ايرانی نبوده است. با همۀ اهمينی که برای زبان فارسی قائل هستيم، بحران هويت در ايران، بگونه ای بحران زبان فارسی نيز هست. آگاهی به بحران هويتی بايد شرط نخست برای ورود به مساله و شايد راهي برای خروج از آن باشد. زبان فارسی در استمرار خود با ذهنيت عرفانی پيوند خورده است. زبان فارسی و عرفان در يک رابطۀ تنگاتنگ با هم همزيستی داشته اند. عرفان، چشم اسفنديار تفکر مفهومی و خودبنياد است. زبان فارسی، بدون تغييرات در جهت تفکر مفهومی، سدی در مقابل هويت نوين است. خوشبختانه تلاش هايي در اين زمينه رخداده است ولی به اندازه ای نيست، که بتوانيم بگوييم در مسيری درست گام برمیداريم، برای هر تغييری بايد که انرژی زيادی تلف شود و امکانات در اين زمينه بسيار اندک است. اگر عبارت ويتگنشتاين دربارۀ رابطۀ زبان و تفکر نيز به تمامی قابل تاييد نباشد، اما بشدت بايد مرا حساس کند، اگر افق زبانی تعيين کننده افق فکری است، آنگاه مشکل فکر در ايران بنوعی مشکل زبانی نيز می باشد. رويکرد نو به زندگی و مشکلات خودمان بدون رويکردِ نو به زبان فارسی ناممکن است. زبان فارسی در حوزۀ انتقال مفاهيم فلسفی و دستاوردهای علمی ضعف های ساختاری دارد و اين مشکلات به آسانی و به سرعت حل شدنی نيستند. زبان فارسی تنها يکی از مولفه های هويتی است و بهر حال بدون دگرگونی ظرفيت کافی برای برتابی دوران نوين را ندارد. با اين گونه برخورد انتقادی و سازنده جای زبان فارسی به عنوان زبان مشترک این سرزمین، برای توضيح هويت مان هميشه محفوظ می ماند.

8- چگونه می توان بین عناصر هویتی متفاوت همبستگی ایجاد کرد ؟

سردرگمی و رنج ناشی از خوديابی تنها در غياب عناصر عقلانی و مفهومی نبايد دنبال شود. در پهنۀ پژوهش و کندوکاو ِ معضل مسلماً راهی جز راه خردمندانه پيش رويمان نيست، اما در حوزه تحقق واقعیِ هويت، فضا های فراعقلانی (و نه ضد عقلانی) ، مانند احساس و عاطفه، عادت و مراسم، خيال و شور و از همه مهمتر اراده و خواست نقش مهمی دارند. طبيعی است که اينگونه فضاها توضيح و تبيين عقلانی طلب می کنند ولی تحت کنترل صرف خرد و تفکر مفهومی قرار ندارند. بدين لحاظ پروژه خودشناسی و شکل گيری هويت ملی نمی تواند فقط بر برنامه ای از پيش نوشته شده استوار باشد. تاريخ و ملل هدفی از پيش تعيين شده برسر راه خود ندارند.هم زمان با شفافيت هر چه بيشتر هويت برای مردم در ابعاد ملی (اجتماعی) وکم توجه ای از طرف نخبگان جامعه، گفتمان پيرامون هويت ملی زايد می شود. اين روندی براستی متناقض است، در واقع قبل از دستيابی نهايی به هويت، مساله موضوعيت خود را از دست می دهد.

ضرورت هاي عقلانی و فراعقلانی ميان عناصر متفاوت و حتا متناقض ايجاد همبستگی می کند. وظيفۀ ما شناخت اين ضرورت ها و ساختارهای محوری و تدارک برای پاسخ گویی به نيازها است، تا هرچه کم هزينه تر و مناسب تر بدان دست يابيم و يا بهتر بگويم ديگر بعنوان معضل مان با آن مواجه نشويم. واين فعاليت و کار نظری و عملی طلب می کند و از هر گونه انفعال تاريخی در ابعاد ملی بدور است. امری که تا کنون بطور غالب در حيات ايران زمين شکل قضا و قدر را به خود گرفته است، تا آنجاکه حتا جايگاه مشاهدگران تاريخ را نيز از ما دريغ کرده است، در اينجا از عاملين آگاه تاريخ سخنی نيز نمی توان درميان باشد.

طبيعی است که مشکلاتی بدين عظمت راه حلهای بطئی و طولانی را می طلبند. هر گونه افراط گرايي و تعصب در برخورد با پديده های نو شانس ما را محدود تر می کند، هم چنانکه پذيرش بی تعمق ما را به مقلدين بی هويت بدل می سازد. مشکل ترکيب و درجۀ غلظت عناصر متفاوت هميشه به عنوان مساله باقی می ماند.

از آنجا که آگاهی ملی پيش شرط ورود به مسالۀ هويت ملی است، از آنجا که آگاهی (ملی) منوط به رويکرد نوين ما به جهان و خودمان است، از آنجا که در تقابل و تمايز (و نه عداوت) با جهان و ديگری به ويژگی های خود در پهنۀ فردی و ملی واقف می شو يم، هويت برای ما پديده ای هميشه در حال سيلان و جريان خواهد ماند.

9- شما در پاسخ به پرسش 4 اشاره كرديد كه نقد فلسفه غرب در ايران يك شوخي بي مزه است و ما نياز به ساخت دستگاه مختصات مفهومي داريم كه محصول تلاش خودمان باشد ، پرسش من اين است كه بايد از كجا آغاز كنيم ، آيا لازم است مثلا به فلسفه ملاصدرا رجوع كرده و آن را قبض و بسط دهيم و يا اينكه بايد از فلسفه غرب و ترجمه آثار موجود شروع كنيم ؟

برای نقد جدی از فلسفۀ غرب بايد نخست با مبانی و محوری های آن آشنايي پيدا کرد و سپس به ظرافت های آن آگاهی يافت. در اينجا نقد را به معنای دقيق فلسفی آن يعنی تميز دادن و سنجيدن بايد فهميد. در اين صورت تا مدت های طولانی وظيفۀ يادگيری بر عهدۀ ماست. اما همانطور که قبلاً نيز اشاره کردم، برای رفع توهم دوگانه ای که بدان دوچار هستيم بايد که با طرح پرسش های مناسب امکان چالش نوينی را با مشکلات مان فراهم سازيم. اما بايد اعتراف کنيم که حتا طرح پرسش های نيکو مستلزم پذيرش بحران آگاهی نزد ماست. مسلماً همانطورکه برخی از صاحب نظران هم مطرح کرده اند، تنها با تلاش عدۀ قليلی از دانشوران به هدف نخواهيم رسيد. بايد بطور جدی در مورد مرجعيت علمی دانشگاه ها و پذيرش اين مسئوليت از طرف آنها فکر کرد و برنامه ريزی کرد. تحليل موقعيت هرمنوتيکی مان ، گرچه می تواند به گونه های متفاوت تعيين شود ولی حداقل در مورد مرجعيت علمی که تنها در حوزه دانشگاهی تحقق می تواند يابد، نبايد لحظه ای درنگ کنيم. نه پرداختن تنها به اين و يا آن متفکر ايرانی- اسلامی و يا حتا درگيری کلی با تمام فلسفۀ مغرب زمين ما را برای آغاز نو کمک نمی کند. خانه تکانی که مد نظر من است فقط در ابعاد ملی می تواند نتيجۀ مطلوب داشته باشد. بيش از آنکه در چيستی پژوهش درنگ کنيم ( که به جای خود بايد هدفمند صورت پذيرد) بايد به چگونگی آنها توجه داشت.

10 : شما در پاسخ به پرسش 7 اشاره اي به بحران زبان فارسي داشتيد ، قاعدتا اين بحران تنها شامل ما نيست و يا ساير كشورهاي غيرانگليسي زبان نيز به نوعي در معرض اين تندباد قرار دارند ، اما تفاوتي به چشم مي خورد و آن اينكه مثلا در كشورهاي اسپانيايي زبان مثل كشورهاي آمريكاي لاتين ، اگرچه نقاط ضعف ديده مي شود اما تحولات هم چشمگير است . همين امروز شعر آمريكاي لاتين ، زبانزد خاص و عام در كشورهاي اسپانيايي زبان است . به نظر شما تفاوت بحران زباني ما با اين گونه كشورها در چه مواردي است ؟

زبان های اروپايي با مشکلات کمتری مواجه اند. رشد اين زبانها تا حدود زيادی ( به ويژه برای زبان های مهمی مانند : انگلسيی، آلمانی، فرانسوی، اسپانيایی، ايتاليايي و حتا روسی) بطور ارگانيک با گذار به دوران مدرن صورت پذيرفته است. در مستعمرات اين کشورها مسلماً مشکلات از نوع ديگری است. که تحليل تخصصی خود را می طلبد. با اشارۀ درستی که به موفقيت های زبان اسپانيایی در امريکای لاتين کرديد در واقع می توانيم در يابيم که قابليت اين زبان برای طرح راهی نو در حوزۀ ادبيات با مشکلات کمتری مواجه است تا زبان فارسی يا بعضاً عربی. مسايل و بغرنج های امريکا لاتين شباهتی با مشکلات ما ندارد. اصطلاحاتی نظير کشورهای جهان سوم و يا کشورهای در حال توسعه بيان کلی گويي است که از زاويۀ ديد اقتصادی و احياناً سیاسی به ملل می پردازد و بر حسب ديد فرهنگ ( جامعه شناسی، اقتصاد و غيره) غربی به اين کشورها تنظيم شده است. و تفاوت های کشورهای مختلف را برنمی تابد. اين مورد مصداق خوبی است از آنچه که در بارۀ واسواس فلسفی – علمی از بکارگيری" اصطلاحات غرب ساخته" بدان اشاره داشتم. گرچه اين تعريفات و اصطلاحات بخشی از ويژگی ها را دربر میگيرند ولی از آنجايي که با نياز های نظری ما در هماهنگی بسر نمی برند بايد که با احتياط فراوان و در حوزۀ کاملا مشخصی بکار گرفته شوند.

زبان فارسی به دلايل گوناگونی که به همۀ آنها نمی توان در اينجا پرداخت، برای ما ناکارآمد جلوه می کند. در برخی نگاه های متخصصان بدان ها اشاره شده است، ولی کار جدی در اين مورد صورت نگرفته است چرا که اين انتقادات جدی گرفته نشده اند، چرا که بحران زبان انديشيده نشده است. برخی از اين مشکلات در زبان فارسی ساختاری اند و برخی ناشی از ناتوانی ما ازبکارگيری ظرفيت های زبان فارسی می باشد. آنچه که به کار من مربوط می شود، حوزۀ مفهوم و مفهوم سازی را در بر می گيرد که قادر به بيان مناسب از پديده های دوران ما نيستند. آميختگی زبان فارسی با مضامين عرفاني ما را دايماً مجبور به سازش های غيرمطلوب زبانی می سازد. در پهنۀ تدوين و اصلاح مفاهيم مناسب دستورزبانی هنوز راهی طولانی پيش روی خود داريم. اهل فن بخوبی می دانند که گزاره های منطقی در چه رابطۀ تنگاتنگی با دستور زبان همزیستی دارند. بحران ِ زبان به سختی خود را در زبان ِ بحران می يابد. در پايان بايد بگويم که بحران همزمان بيان خطر و فرصت نو برای ماست.

11 : اگر از منظر ديگري به اين مقوله بپردازيم فكر نمي كنيد به جاي تاكيد بر وجهه ملي و اساطيري شعر و ادبيات و زبان فارسي لازم است به جنبه هاي كلي گرايانه و انساني آن توجه شود ؟

ما بايد به اين جنبه ها نيز توجه کنيم. اين موارد همه در ساختن هويت دخيل هستند. گرچه بيشتر وجوه غيرعقلانی در حوزۀ عملی را شامل می شوند. چرا که به نظر من هويت اجتماعی در شکل تحقق يافته و عملی خود از هردو وجوه عقلانی و غيرعقلانی استفاده می برد ، مهم آگاهی ما به وجوه است. تاکيد برجنبه های کلی در اساطير و ادبيات مان بدين اعتبار که ما را در پیوند های منطقه ای و جهانی مجهز می کند، بطور يقين بايد مورد توجه قرار گيرند، همانطور که در حوزۀ اقتصادی نيز در جبهه های متفاوتی ( ملی، منطقه ای و جهانی) عمل می کنيم، اما از آنجا که هويت ملی و منافع ملی اساس برخورد با پديده های گوناگون را در حال حاضر برای ما تشکيل می دهند، بايد نخست بر جنبه های سالم و پيشبرندۀ ادبيات و اساطیر پافشاری کنيم. صور کلی در اين موارد ما را با فرهنگ های ديگر نزديک می کند، ولی غرض ما در اينجا تاکيد برموارد خاصی است که به کمک آنها قادريم خواهيم بود، مختصات تاريخی- مکانی فرهنگ خودمان را روشن سازيم. نخست بايد دريابيم کجا ايستاده ايم و بعد در صورت نیاز با ديگران همراه شويم.

12: شما در چند بخش به جايگاه هويت فردي اشاره كرديد . آيا اين معضل ريشه در شكاف بين هويت و خودفهمي ندارد و اين عامل مسبب تشديد بحران هويتي نمي شود ؟

اشاره به هويت فردی از اينجا ناشی می شود، که در فلسفه، همانگونه که کوتاه بدان اشاره رفت، به سختی می توان از هويت جمعی و اجتماعی سخن راند. ما درواقع با قبول ملاحظاتی از هويت ملی به مثابه تبيين ويژگی های اين مقوله استفاده می کنيم. در حوزۀ فلسفه اگر صحبت از هويت بتوان کرد ( به دليل مواضع متفاوت فلسفی دربارۀ مفهوم هويت و يا اين همانی) همان هويت فردی مد نظراست. و پايه هويت ملی و ساختار نظری آن مديون بحث ها گوناگون حول هويت فردی است. رابطۀ ميان خودآگاهی ( يا بقول شما خودفهمی) و هويت فردی بسیار نزديک است که حتا در مواردی تميز آنها از يکديگر ناممکن می شود. و تنها در مقام کارکردهای متفاوت از اين دو مفهوم بهره می گيريم. و نزد برخی فلاسفه درجات معينی را مفاهيمی همچون "من"، "سوژه"،" خودآگاهی"، "اینهمانی" و یا "هويت" به خود اختصاص مید هند و دربرخی موارد در حوزه های متفاوتی بکار گرفته می شوند. عدم خودآگاهی نه تنها فرد را با بحران هويتی مواجه می کند، بلکه ما را در پهنۀ هويت ملی دچار استيصال می سازد.

 

برگرفته از سايت «برای يک ايران»:

http://www.foroneiran.com/index.php/article/more/124/

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

و يا مستقيماً در اينجا:

ای - ميل شما (در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

 

 

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630