بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

تير 1387 ـ   ژوئن  2008

 

سه نامه به و سه پاسخ از اسماعيل نوری علا

نامهء اول از: مدیر ناشناس سایت آقای ادیب برومند،  رهبر جبههء ملی ايران

نامهء دوم از: آقای مهرداد وجدانی، از نويسندگان بهائی

نامهء سوم از آقای اردشير کيوان

 

نامهء نخست

با سلام و احترام

در پی مقاله آقای نوری علا در مورد جبهه ملی و آقای بهرامیان ؛ آقای نوری علا به مطلبی از سایت استاد ادیب برومند استناد کرده بودند؛  به نظر می رسد به مطلبی که در بخش پرسش و پاسخ سایت شاعر ملی ایران آمده است، دقیقاً توجه نشده است. همچنین استاد نکاتی چند را فرمودند که در زیر می آید :

"چندی پیش خبرگزاری جبهه ملی ایران در آمریکا نسبت به باز سازی هیأت اجرائیه جبهه ملی برای آگاهی این جانب اطلاعیه ای فرستاده و نام چند نفر را به عنوان مسؤولان و مشاوران هیأت مذکور ذکر کرده که از آن جمله نام آقای بهرام بهرامیان به عنوان مشاورعالی آمده است.لازم گردید به آگاهی بینندگان محترم سایت برساند که جبهه ملی ایران در خارج از کشور تشکیلاتی ندارد و کسانی را که در اروپا و آمریکا تشکیلاتی به نام جبهه ملی می دهند اکثر نمی شناسد؛  از آن قبیل آقای بهرام بهرامیان را هم ندیده و شناسایی از ایشان ندارد. آنچه در پاسخ این گونه پیام ها داده می شود مانند توصیه به رعایت حیثـّیات جبهه ملی و همبستگی و غیره جنبه کلی و تشریفاتی دارد و دلیل شناخت و تأیید افراد تشکیل دهنده نیست".

http://www.adibboroumand.com/shownews.php?NewsID=51

http://www.adibboroumand.com/popa.php?startnom=45&nom=46

مدیر سایت استاد ادیب برومند  شاعر ملی ایران

http://www.adibboroumand.com

 

پاسخ نخست

1. نمی دانم چرا مدير محترم «سايت استاد اديب برومند، شاعر ملی ايران» اسم ندارد تا معلوم شود با چه کس سخن می گويم.

2. نمی دانم چرا ايشان و شخص آقای برومند مطلب مرا به درستی نخوانده و توجه نکرده اند که من در مورد انتصاب آقای بهراميان به مشاورت جبههء ملی شاخهء پيروان زنده ياد دکتر مدنی از سايت جبههء ملی در آمريکا نقل قول کرده و خود در اين مورد نظری نداده ام.

3. اين نامه، بهر حال و اتفاقاً، مؤيد سخنان من است مبنی بر اينکه رهبری جبههء ملی در ايران يک رهبری بلاتکليف و حتی ـ به زعم خود اين نامه ـ بی اطلاع است.  اگر اين جملات براستی از ناحيهء آقای برومند صادر شده باشد که «جبهه ملی ایران در خارج از کشور تشکیلاتی ندارد و کسانی را که در اروپا و آمریکا تشکیلاتی به نام جبهه ملی می دهند اکثر نمی شناسد... (و) آنچه در پاسخ این گونه پیام ها داده می شود مانند توصیه به رعایت حیثـّیات جبهه ملی و همبستگی و غیره جنبه کلی و تشریفاتی دارد و دلیل شناخت و تأیید افراد تشکیل دهنده نیست". بايد نتيجه گرفت که، بنا بر اعلام رهبر جبههء ملی ايران، هرکس در هر کجا می تواند تشکيلاتی به نام جبههء ملی ايران بوجود آورد و مراتب را به رهبری جبهه در داخل کشور اطلاع دهد و رهبری هم بلافاصله طی پيامی اقدام به ارسال «توصیه به رعایت حیثـّیات جبهه ملی و همبستگی و غیره!» خواهد کرد که صرفاً «جنبهء کلی و تشریفاتی دارد و دلیل شناخت و تأیید افراد تشکیل دهنده نیست!" اما، به محض اينکه اين تشکيلات مطلبی را اعلام داشت که به مزاج رهبری در داخل کشور خوش نيامد، رهبری کلاً منکر عضويت نامبرده و نامبردگان در جبههء ملی ايران شده و سخنانشان را تکذيب خواهد کرد.

3. بدينسان، می توان چنين نتيجه گرفت که همهء ايرانيان در هر کجای دنيا که هستند می توانند خود را عضو جبههء ملی ايران بدانند، به اين نام سايت اينترنتی و نشريهء کاغذی راه بياندازند، عکس دکتر مصدق و رهبران گذشته و اکنون جبههء ملی را رديف در بالای سايت خود بگذارند و پيام های دوستانهء رهبری به جمع خودشان را هم منتشر کنند اما بايد اين ريسک را هم بپذيرند که رهبری می تواند در صورت لزوم کلاً منکر عضويت نامبردگان در جبهه شده و حتی آنها را «اشخاصی مشکوک» و با برنامه هائی «دشمن ساخته» اعلام دارد.

4. در اينجا بد نيست يک بار ديگر به اعلاميهء هيئت رهبری و اجرائی جبههء ملی در مورد آقايان بهراميان و عزيزی توجه کنيم: «شخصی (يعنی همان آقای بهراميان) در گفتگوی خود (با تلويزيون صدای آمريکا) ادعای هشت سال رابط بودن بین جبهه ملی ایران و شاه را می نماید که این موضوع کاملاً بی اساس بوده و قویاً تکذیب می شود. شخص دیگری (يعنی آقای رضا عزيزی) در همان مصاحبهء تلویزیونی مدعی عضویت در جبهه ملی ایران می شود و خود را علاقمند به جبهه ملی ایران قلمداد می کند ولی، تحت عنوان پیشنهاد نوگرائی، سنگین ترین حملات را نسبت به جبهه ملی ایران روا می دارد و نقطه نظراتی ابراز می کند که بطور کلی با اصول اعتقادی جبهه ملی ایران در تضاد است... او (يعنی آقای عزيزی) نمی داند که نحوهء انتقاد یا پیشنهاد در داخل یک سازمان روال دیگری دارد و کشاندن آن به رسانه های عمومی تنها حرکتی درجهت لطمه زدن به شأن و حیثیت سازمان تلقی میشود و نه غیر از آن... جبههء ملی ایران به اطلاع هموطنان عزیز میرساند که هم نحوهء گزینش افراد از سوی برخی رسانه ها سئوال برانگیز است و هم بعضی اظهارات این گزینش شدگان، برنامه ریزی مشکوکی را نسبت به جبهه ملی ایران نشان میدهد».

5. و بالاخره، بد نيست که همينجا به پرسش ضرب المثل شده مان اشاره کنم که: «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشيمانی؟» و چرا جبههء ملی داخل کشور بايد حکم شعبده بازی را پيدا کند که ده تا توپ را به هوا پرتاب می کند و آنوقت می ماند که چگونه کاری کند که هيچ کدام به زمين نيافتند و شعبده ادامه داشته باشد؟

6. و نيز حال که استادان ما در رهبری جبههء ملی تکليف ما را با جبههء ملی اروپا و آمريکا روشن کرده اند، بد نيست نکتهء روشنگری هم دربارهء «سازمان های جبههء ملی» اعلام بدارند تا لااقل در آينده گول پيام هاي رهبری را به کنگره های پنج نفری اين سازمان ها نخورده و بدانيم که، عليرغم تبليغ وسيعی که در اين مورد انجام می شود، آن پيام ها هم «جنبهء کلی و تشریفاتی دارد و دلیل شناخت و تأیید افراد تشکیل دهنده نیست!"

7. و حالا که فرصتی پيش آمده تا، عليرغم ميلم، باز نکته ای دربارهء جبههء ملی بنويسم، بد نيست در اينجا از آقای برومند، تقاضا کنم که بر ما منت نهاده و يک نکتهء مبهم ديگر را هم روشن کنند. چندی پيش آقائی به نام دکتر علی راسخ افشار، که مطالب خود را با پسوند «مسئول سابق تشکيلات کل جبههء ملی ايران» امضاء می کند (و گويا در همان سال های اول انقلاب از اين جبهه اخراج شده است اما همچنان عضو تشکيلات "سازمان های جبههء ملی در خارج کشور" است)، صريحاً اعلام داشت که يک شخص مشکوک ساواکی و: «عضو رنجبران سابق اکنون وارد جبهه ملی و تشکيلات مرکزی تهران شده است و سعی مي کند برای خود شخصيتی ملی بسازد و پايگاهی در خارج کشور دست و پا کند و به دروغ مدعی شده است که از بنيانگذاران کنفدراسيون در آمريکا و جبههء ملی خارج کشور ميباشد». من، بخاطر ابهامی که در اين نشانی دادن ها وجود داشت مطلبی نوشته و تقاضا کردم که يا خود آقای دکتر راسخ افشار و يا جبههء ملی در ايران اين «عنصر نفوذی خطرناک» را معرفی کنند و منتظر نشوند که شخص مزبور لطمهء خود را به جبهه وارده کرده و آنگاه رهبری جبهه را وادارد که بکل منکر عضويت او در جبهه شوند! رهبری البته به تقاضای من پاسخی نداد و آقای راسخ افشار و يارانش هم مقداری بد و بيراه نثار من تقاضا کننده کردند و مسئله تمام شد. اما اخيراً، در مورد ماجرای آقايان بهرامی و عزيزی، سايت «سازمان ها...» مصاحبه ای با آقای دکتر حسین موسویان، دارای عنوان مسئول تشکیلات و رئیس هیئت اجرائیه جبهه ملی ایران، ترتيب داده که ايشان در آن گفته اند: «این را می دانم که در درون جبهه ملی یک "اسب تراوا" نفوذ یافته است که یک پای آن در ایران و پاهای دیگرش در اروپا و آمریکاست و پنهان شدگان در دل این "اسب تراوا" می کوشند یا جبهه ملی را در اختیار بگیرند و یا با تحرکات منفی و اظهارات غیر صحیح آن را بی اعتبار نموده و از بین ببرند». حال، پرسش اين است که اگر آقای دکتر حسين موسويان واقعاً عضو جبهه هستند، و واقعاً مسئول تشکیلات و رئیس هیئت اجرائیه جبهه بشمار می روند، و واقعاً با يکی از تشکلاتی که خود را «سازمان های جبههء ملی در خارج از کشور» می خواند اما رهبر جبههء ملی بصراحت اعلام می دارد که «کسانی را که در اروپا و آمریکا تشکیلاتی به نام جبهه ملی می دهند اکثر نمی شناسد» مصاحبه کرده اند يا نه؟ و ما کی بايد به هويت اين «اسب تروا»ی ساواکی و رنجبرانی سابق را که «وارد جبهه ملی و تشکيلات مرکزی تهران شده» و «در درون جبهه ملی نفوذ یافته است» پی ببريم؟ باور کنيد اين بی خيالی رهبری جبهه وضعيت بسيار دردناکی را برای همهء کسانی که فکر می کنند ويران شدن اين خانه جای دريغ دارد فراهم کرده است.

8. نيز فکر می کنم آقای اديب برومند که حتی پای مطالب مربوط به کار سياسی و جبهه ای خود نيز از برنام «استاد» و لقب «شاعر ملی ايران» استفاده می کنند (که چندان ربطی با مقام ايشان در جبههء ملی ندارد) بد نيست برای مديريت سايت خود يک آدم فارسی دان استخدام کنند که بفهمد اين عبارت که «در پی مقاله آقای نوری علا در مورد جبهه ملی و آقای بهرامیان؛ آقای نوری علا به مطلبی از سایت استاد ادیب برومند استناد کرده بودند...» از لحاظ دستور مفهومی و کارکردی زبان فارسی غلط است و ممکن است در آينده موارد سهمناک تری پيش آيد که استاد مجبور شوند حتی از اشتباهات مدير سايت خود نيز تبری جسته و منکر ارتباط ايشان با خودشان شوند.

 

نامهء دوم

آقای نوری علا گرامی، سلام

من چند سالی ست از طریق اینترنت نوشته های مفید شما را می خوانم و بسیار بهره می گیرم . امروز آخرین مقاله تان را در رابطه با سکولاریزم و " دینکاران " خواندم . وقتی به مطالب ذیل مندرج در مقاله تان رسیدم :

"در ضمن، يکی از افسانه هائی که از جانب اپوزيسيون اسلامی حکومت فعلی ايران بافته و شايع می شود، و مسلماً عدهء زيادی از اعضاء احزاب اسلامی هم به آن صميمانه اعتقاد دارند، افسانهء «جامعهء اسلامی بدون روحانيت» است که در اين مورد بخصوص دکتر علی شريعتی را بعنوان نظريه پرداز اعظم آن مطرح می سازند (که البته اين روزها شماری از اسلاميون نظير سروش و کديور و مجتهد شبستری نيز در کنار او قرار داده می شوند). من اين نظريه را افسانه پردازی می نامم چرا که، بنا بر نگاهی به تاريخ همهء جوامع، معتقدم نمی توان جامعه ای را يافت که دين در آن وجود داشته باشد و آن دين، در بلند مدت، مادر مذاهب مختلف و قشرهای دينکاری که پاسدار اصول آن مذاهب هستند نباشد. منظور من از «دينکاران» مجموعه ای از افراد هستند که رهبری معتقدان را بر عهده داشته و کار تفسير و تعبير متون مقدسهء دين و مذهب خود را بر عهده دارند، چه برای اين کار دستمزد بگيرند و چه نه. مثلاً، در حوزهء اديان ايرانی، می دانيم که پيروان ديانت بهائی معتقدند که دارای قشر روحانی نيستند. اين، بنظر من، سوء تفاهمی است که در اين مقاله نمی خواهم درگير آن شوم و تنها به اين نکته اشاره می کنم که سازمان دينکاران بهائی با سازمان های اديان و مذاهب ديگر تنها «تفاوت» هائی دارد. نيز، پروتستانتيسم داخل دين مسيح نيز با شورش عليه دينکاران و کليسيای کاتوليک آغاز شد اما، بصورتی ديگر، به باز سازی سازمان های بی شماری از دينکاران مسيحی انجاميد. اديان، و مذاهب برآمده از هر يک از آنان، نهادهائی اجتماعی و توده گيرند که بر بنياد متون و استوره هائی به اصطلاح «مقدس» شکل می گيرند و نمی توان مطالعه و برداشت از اين متون و استوره ها را بر عهدهء آن توده ها گذاشت. آنها خودشان هم چنين امری را نمی پذيرند و در پی يافتن "متخصص" هائی که بتوانند اين کار را برايشان انجام داده و رهائی از عذاب پس از مرگ را برايشان تضمين کنند بر می آيند؛ چه آقايان شريعتی و سروش بخواهند و چه نخواهند». (پايان نقل قول) 

به این نتیجه رسیدم که جنابعالی در حالیکه در بسیاری از مباحثه علوم اجتمائی و سیاسی و به خصوص تاریخی و مذهبی (اگر اشتباه نکنم شما مطالعات گسترده ای در اسلام شناسی دارید)  استاد و " معلّم " هستید، ولی متاسّفانه اطّلاعات جنابعالی در مورد دیانت بهائی در حدّ صفر است. من در اینجا با شما یک بحث علمی می کنم. بنا بر این در حالیکه قلبا و عقلا به شما احترام می گذارم، لزومی نمی بینم ، بگویم " با عرض معذرت "وقتی می گویم  اطّلاعات شما در باره دیانت بهائی بیش از صفر نیست .

برای اینکه شما در این مورد به موافقت با من برسید، کافی ست از خود سؤال بفرمائید، که چه کتاب مرجعی را در باره دیانت بهای خوانده اید؟  شما چه اطّلاعات دقیقی در باره نظم اداری دیانت بهائی می دانید؟ آیا از نحوه انتخابات برای تشکیل محافل محلّی و ملّی بهائی و بیت العدل اعظم بهائی اطّلائی دارید؟ بله؟ درست شنیدم؟ شما وقتتان را برای موضوعاتی چنین بی اهمّیت تلف نمی کنید؟ عیبی ندارد، سوء تفاهم نشود من هم از شما خواهش نکردم که بروید "بهائی شناسی" کنید. حرف حساب من این ست که شما تمام آنچه که می دانید در زمینه تاریخ، جامعه شناسی، سیاست و بالاخره اسلام شناسی، اکتسابی ست و نه لدّنی. یعنی در محیط های آکادمیک به دور از هر گونه پیش داوری، در سایه اصول  و روشهای علمی کسب کرده اید. و حالا با چنین فصاحتی می توانید به بیان آموخته های خود و انتقال آنها به نسل جوان تر بپردازید. ولی چگونه است که شجاعت می کنید و با داشتن اطّلاعات در حد صفر، می خواهید از رابطه بین "دینکاران بهائی!؟ " و توده (؟) بهائی سخن بگوئید و به خوانندگان نوشته های خود آگاهی بدهید!! 

من از یک چیز مطمئن هستم . من مطمئن هستم که اگر شما قدری بهائی شناسی بفرمائید، تمام آنچه که در این آخرین مقاله خود بطور "مختصر و مفید" در باره دیانت بهائی مطرح کرده اید ، رسما پس خواهید گرفت . مطمئن هستم بهائی ها هم شما را می بخشند، بنابر این نیازی به در خواست پوزش از جانب شما نخواهد بود!!

پیروز و پایدار باشید.

مهرداد وجدانی      

 

پاسخ دوم

          1. نشريهء «سکولاريسم نو» شايد از معدود نشرياتی باشد که مقالات آقای مهرداد وجدانی دربارهء ديانت بهائی را منتشر کرده و می کند. پس ايشان نمی تواند منکر کوشش اين نشريه و من، بعنوان سردبير آن، برای احقاق حقوق اجتماعی بهائيان در ايران بشوند و آنچه را از اين پس می نويسم حمل بر مخالفت کنند.

          2. مطلب من اين هفتهء من در مورد ديانت بهائی نبوده است که بخواهم به جزئيات سازمان مذهبی آن (که عنصر اصلی اش «دينکاران» هستند) بپردازم. من فقط يک قاعدهء کلی جامعه شناختی را مطرح کرده ام مبنی بر اينکه «نمی توان جامعه ای را يافت که دين در آن وجود داشته باشد و آن دين، در بلند مدت، مادر مذاهب مختلف و قشرهای دينکاری که پاسدار اصول آن مذاهب هستند نباشد. و منظور من از «دينکاران» مجموعه ای از افراد هستند که رهبری معتقدان را بر عهده داشته و کار تفسير و تعبير متون مقدسهء دين و مذهب خود را بر عهده دارند، چه برای اين کار دستمزد بگيرند و چه نه».

3. ايشان، بجای نشان دادن دلايل سستی اين قاعده، از يکسو مدعی آن شده اند که «اطلاعات جنابعالی در مورد دیانت بهائی در حد صفر است» و، از سوی ديگر، حتی اينقدر وقت صرف ديانت خود نکرده اند که از فرصت استفاده نموده و نکاتی را در مورد فقدان قشر دينکاران در ديانت بهائی به من و خوانندگان اين نشريه ياد بدهند، و صرفاً بر مراتب بی اطلاعی من تأکيد مکرر کرده اند و، از سوی ديگر، خودشان نوشته اند که «شما چه اطلاعات دقیقی در باره نظم اداری دیانت بهائی می دانید؟ آیا از نحوهء انتخابات برای تشکیل محافل محلی و ملی بهائی و بیت العدل اعظم بهائی اطلاعی دارید؟»

4. و در اين تاخت و تاز توجه نکرده اند که با همين سخن خود به تصديق حرف من پرداخته و اقرار کرده اند که ديانت بهائی نيز دارای «نظم اداری و محافل محلی و ملی و نيز بيت العدل اعظم» است که دارای «انتخابات» است. و مگر من چه گفته ام جز اينکه «می دانيم که پيروان ديانت بهائی معتقدند که دارای قشر روحانی نيستند. اين، بنظر من، سوء تفاهمی است که در اين مقاله نمی خواهم درگير آن شوم و تنها به اين نکته اشاره می کنم که سازمان دينکاران بهائی با سازمان های اديان و مذاهب ديگر تنها "تفاوت" هائی دارد». و اکنون می رسم که آيا، مثلاً، انتخابی بودن رهبران مذهبی در يک ديانت نشان آن است که اين ديانت فاقد سازمان دينکاران است؟ من حتی، با گذاشتن عکس رهبران بهائيان شيراز و ايران بر پيشانی مقاله ام خواستم ميزان اين تفاوت را هم نشان داده باشم.

5. اما ايشان در پايان سخنان محترمانه و دوستانهء خود نوشته اند: «من مطمئن هستم که اگر شما قدری بهائی شناسی بفرمائید، تمام آنچه که در این آخرین مقاله خود بطور "مختصر و مفید" در بارهء دیانت بهائی مطرح کرده اید، رسماً پس خواهید گرفت. مطمئن هستم بهائی ها هم شما را می بخشند، بنابر این نیازی به در خواست پوزش از جانب شما نخواهد بود!!» راستش اينکه من اين سخنان را نشان خيره سری و جسارتی می دانم که مسلماً مورد تأييد رهبران بهائی هم نيست و خبر از روحيه ای ديکتاتور مآب و آخوندی می دهد. معنای سخن ايشان آن است که من، بخاطر اظهار نظری که کرده ام، بايد نخست پای درس های «بهائی شناسی» بنشينم، و سپس، اگر ارشاد شدم بخشيده خواهم شد و اگر نه بايد از بهائيان پوزش بخواهم.

5. آقا! همينقدر عرض کنم که کاری نکنيد مردم بگويد خدا گربه را شناخت که شاخش نداد و گرنه احتمالاً اين استاد مرا، بخاطر همين مختصر اظهار لحيه!، رهسپار اردوگاه کار اجباری هم می کرد! خداوند همهء پيروان همهء اديان جهان را از شر دينکاران ناشکيباشان نجات دهد.

 

نامهء سوم

(ترجمه از انگليسی)

 

سلام، دکتر نوری علا،

مقاله ای عالی بود اما من با جملاتی که در آن از «چند ملتی» سخن می گوئيد اشکال دارم. «ملت» چيست؟ مجموعهء بزرگی از مردمان که در يک سرزمين زندگی می کنند و بحد کافی نسبت به وحوت آن سرزمين آگاهی داشته و برای ايجاد دولتی برای آن اقدام می کنند. من شنيده ام که يک کشور می تواند چند فرهنگی باشد اما نشنيده ام که بتوان به آن چند ملتی هم گفت. هر ملتی دارای يک کشور است ، مثلاً، اگر ما بگوئيم که مردم آذربايجان يک ملت هستند خودبخود پذيرفته ايم که بايد کشور خودشان را هم داشته باشند. متأسفم آقا؛ با احترامات فائقه فکر می کنم که ايران يک کشور است که دارای يک ملت واحد است که ملت ايران خوانده می شود و اين ملت شامل نژادها زبان ها و لهجه های گوناگون است. امروز هيچکس فکر نمی کند که مثلاً کوندوليزا رايس به کشور جز آمريکا تعلق داشته باشد. آن هم به يک دليل ساده: صرفنظر از نژاد و زبان اجدادش او بعنوان يک آمريکائی متولد شده است.

در پايان دوست دارم از مقالات بسيار آموزندهء شما تشکر کنم.

با احترام، اردشير کيوان.

 

پاسخ سوم

          1. من، از ديدگاه علوم سياسی مدرن، آنچه را که آقای کيوان نوشته است صد در صد تأييد می کنم و می توانم خدمتشان بگويم که در يک سال اخير در اين مورد چندين مقاله داشته ام که اصلی ترين آنها که مستقيماً به اين مسئله می پردازد در پيوند زير قابل دسترسی است.

 

          2. اما با وجود اعتقاد به اين نظر، از آن رو در مقالهء حاضر ازواژهء «چند ملتی» استفاده کردم که جلوی پيدايش بحث های فرعی را بگيرم و اما می بينم که همين سهو اختياری موجب بحث فرعی ديگری شده است.

          3. پس، بهتر است بپذيرم که سهو کرده ام و از بابتش هم از خوانندگانم عذر بخواهم.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

و يا مستقيماً در اينجا:

ای - ميل شما (در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

 

 

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630