بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

ارديبهشت 1387 ـ   آوريل  2008

 

تراشيدم، پرستيدم، شکستم؛ درک سياسي روشنفکران ايراني

مهرزاد بروجردی (*)

پرسشگر: فرشاد قربانپور

 

ارزيابي شما از رابطهء روشنفكران ايران با سياست چيست؟

مهرزاد بروجردی: من اين سخن را كه روشنفكران بايد از سياست كناره بگيرند سست و دفاع ‌ناپذير مي‌دانم. به قول نويسنده انگليسي گراهام‌گرين، سياست مانند هوايي كه در آن نفس مي‌كشيم درون و پيرامون ما را سرشار كرده است. بي‌شك در جامعه‌اي مانند ايران كمبود مردمان دانش‌آموخته و فرهيخته از يك ‌سو و تمناي فراگير پيشرفت و توسعهء اجتماعي از ديگر سو روشنفكران را می ‌خواند تا پا به پهنه سياست ‌ورزی نهند و آنگاه در همراهی با تاريخی كه پيوسته زخم تيغ و تبر بر دل و جگرها نهاده است سرنوشتي پر آب چشم و آتش ‌دل براي خويش رقم زنند.

چنين است كه نظاره‌كنندگان اين سرنوشت نافرجام گاه از «قطار خالي سياست» سخن گفته‌اند و گه از جهاني كه جز «زندان خردمندان» نيست شكوه كرده‌اند. بی ‌سبب نيست كه گروه فراواني از ايرانيان سلامت را در گريز از سياست مي‌دانند و با شاه كليد «نظريهء توطئه» عطاي هر تكاپوي سياسي را به لقايش مي‌بخشند و همه دست اندركاران سياست را به يك چوب مي‌رانند.

من اما به‌رغم اين نگاه بدبينانه به سياست، نقش روشنفكران در قلمرو سياست‌ورزي را آموزش فن‌ تبديل كردن «زورگويي» به «قانونمندي» به گروه حكومت‌پيشگان مي‌دانم.

خدمت روشنفكران را همچنين بايد در به چالش كشيدن پندارها و تعصب‌هاي جمعي جست‌وجو كرد. چنين است كه به باور من درگيري و دست‌‌اندركاري روشنفكران در سياست نه تنها مفيد و خواستني كه ناچار و ضروري است و صدالبته كه سياست‌ورزي تنها يكي از قلمروهاي تكاپوي روشنفكري است.

 

كارنامه روشنفكران ايراني در عرصه سياسي را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

مهرزاد بروجردی: براساس آنچه كه در پاسخ به پرسش پيشين آوردم كارنامه روشنفكران ايراني درگير سياست را به هيچ ‌رو خوشايند و پذيرفتني نمي‌يابم. گرچه «در خراب‌آباد دنيا نامه‌اي بي‌ننگ نيست»، اما به قول فردوسي بزرگ در عجبم كه «جهان سر به سر عبرت و حكمت است/ چرا زان همه بهر من غفلت است».

به راستي چرا بايد ايران (در كنار روسيه) تنها كشوري باشد كه در يك سده بحران دو انقلاب را تجربه كند؟ همه مي‌دانيم كه انقلاب از كمياب‌ترين رويدادهاي اجتماعي هر كشور است و بيش از هرچيز به انفجار توده انبوده خواست‌هاي بي‌پاسخ مانده يك ملت مي‌ماند.

بدين‌روي، روي دادن هر انقلاب خود نشان آن است كه حاكمان سياسي و مشاوران آنان در تبديل كردن «روزمداري» به «قانون‌مندي» و در بنانهادن دستگاه سياسي‌اي كه حقوق شهروندان را به رسميت بشناسند ناكام مانده‌‌اند.

گناه بخشي از اين ناكامي را بايد به گردن روشنفكران ايراني و كم‌كاري و غفلت‌ورزي ايشان نهاد. روشنفكران ما چه در قامت ديوان‌سالاران و چه در كالبد رهبران احزاب سياسي، گروه‌هاي زيرزميني و سنديكاهاي حرفه‌اي و صنفي الگوي كارآمدي از رفتار سياسي به جا ننهاده‌اند: چه بسيار بارها كه در دفاع از آزادي‌هاي سياسي، كثرت‌گرايي‌هاي فرهنگي، حقوق بشر، قلمرو خصوصي و حقوق شهروندي زبان در كام كشيده‌اند و چه بي‌شمار گاه‌ها كه به جاي نقد كيش شخصيت پرستي، ناسيوناليسم بيگانه‌ستيز، خود بزرگ‌بيني‌هاي فرهنگي، توده‌فريبي (پوپوليسم) و بومي‌گرايي خاموشي پيشه كرده‌اند.

 

چرا روشنفكران ايراني نتوانستند درك درستي از فضاي سياسي‌اي كه در آن به سر مي‌برده‌اند به دست آورند؟

مهرزاد بروجردی: بخش بزرگي از پاسخ به اين پرسش را مي‌بايد در ساختار تاروتيره رابطه‌هاي اجتماعي و در گرفتگي فضاي سياسي جامعه بازجست. در دستگاه سياسي ايران از ديرترين هنگام تا به امروز همواره نقش «افراد» بيش از نقش «قانون و قاعده‌ها» بوده است.

در چنين سازوكاري حكومت به راحتي نهادهاي نوپاي جامعه مدني را فرو مي‌بلعد و گردي از وجودشان باقي نمي‌نهد بي‌آنكه براي اين كار بهاي گزافي بپردازد. چه بسا كه نزد ما ايرانيان پيوندهاي خويشاوندي بر مسووليت‌ناشناسي‌هاي اجتماعي پرده مي‌افكند و چه بسيار نخبگان كه سرشت و سرنوشت منفعت ملي را با سود يا نياز شخصي خويش گره مي‌زنند.

سازوكار حكومتي از اين دست روشنفكران را تنها براي آذين‌بستن دستگاه چيرگي خود مي‌پسندد و تنگ‌ميداني براي جولان اين طائفه مي‌گشايد تا روشنفكران در آن همچون سودائيان خيال به دادوستد ايده‌هاي تجريدي زيبا اما بي‌خطر سرگرم شوند،‌به «غيرسياسي» بودن كار و بار خويش دلخوش كنند و بدين‌روي دست حاكمان را براي هرگونه دستبرد در پهنه سياست باز بگذارند.

بي‌شك ناآشنايي روشنفكران با زيروبم سياست ايران و بي‌خبري ايشان از تردستي‌ها و ريزكاري‌هاي سياست مداران ايراني، دوري و ناآگاهي‌شان از شيوه تفكر طبقه‌هاي واماندگي‌شان در دام تحليل‌هاي ايدئولوژي‌آلود، تهران محوري در كاربست محك‌هاي علوم اجتماعي و چشم‌پوشي از دگرگوني سويه‌هاي فكري در زندگي شهرنشينان و روستاييان همه‌وهمه دست به دست هم داده تا روشنفكران ما سررشته شناسايي جنبش‌هاي اجتماعي را از كف بدهند و از فهميدن چندوچون حركت مردمي كه به سوي صندوق‌هاي راي مي‌روند وابمانند.

نمونه اين گسست ميان روشنفكران و توده‌هاي اجتماعي را مي‌توان در انتخابات گذشته رياست‌جمهوري ديد. تمامي روشنفكراني كه خود را نه تنها ناقد خاتمي كه به كلي مخالف هاشمي مي‌دانستند يك باره پشت هر دو ايستادند و از او دفاع كردند، اما مردم دفاع و فراخوان روشنفكران را به چيزي نگرفتند.

ابتدا بگويم كه من با اين سخن كه «تمامي» روشنفكران پشت‌سر آقاي هاشمي ايستادند موافق نيستم، اما به فرض كه چنين باشد باز بايد پرسيد كه به راستي چرا روشنفكران دست به چنين كاري زدند.

به نظر من از يك سو كاستي‌ها و ناتواني‌هاي دولت هشت‌ساله آقاي خاتمي ايرانيان را از نامزد اصلاح‌طلبان دلسرد مي‌كرد و از ديگر سو كارنامه طولاني و بسا مجادله‌خيز آقاي رفسنجاني كه بيش از هر كس ديگري در جمهوري اسلامي سمت‌هاي گوناگون حكومتي داشته است نيز هرگونه پاسخ‌گويي سرراست به پرسش «چه بايد كرد؟» را نامممكن مي‌ساخت.

به هر روي اين واقعيت كه گروهي از روشنفكران ايراني در مرحله دوم انتخابات پشت سر آقاي هاشمي ايستادند با آن نكته كه شماري از همين روشنفكران، ناقدان جدي كارنامه آقاي هاشمي بوده و هستند سازگار است. دموكراسي حق نقد حاكمان را در كف شهروندان مي‌نهد و هيچ گزينش آگاهانه‌اي بدون نقادي و ارزيابي نامزدها ممكن نيست.

 

چرا روشنفكران ايراني تاثير چنداني به قلمرو همگاني جامعه ايراني ندارند؟ و چرا اين تاثير اندك نيز چندان دلپسند و پذيرفتني نيست؟

مهرزاد بروجردی: از اين پرسش چنين برمي‌آيد كه گويي مي‌توان روشنفكران را به دادگاه تاريخ كشيد. اما از جو و زمانه‌اي كه روشنفكران را چون نقطه در ميان گرفته است هيچ نپرسيد.

همانطور كه در بررسي رفتار روشنفكران در كتابم «روشنفكران ايراني و غرب» آورده‌ام و به قول سارتر، « هيچ جامعه‌اي نمي‌تواند از روشنفكرانش شكايت كند بي‌آنكه خود را نيز متهم سازد، چراكه هر جامعه خود پديده‌ روشنفكران خويش را به بار مي‌آورد» روشنفكران ايراني به خاموشي و سلامت و بسا از سر مهرورزي ساده‌دلانه، از كنار سنت ايراني گذشته‌اند و هيچ‌گاه گرمي دلپذير اما رخوت‌آور سنت را با سرماي سوزان خرد نقاد سودا نكرده‌اند.

گرچه گه‌گاه رفيقان سياسي پيشين را با نوشته‌هايي چون «من متهم مي‌كنم» نواخته‌اند، اما هرگز دليري پنجه‌افكندن با توده مردم و نقادي باورهاي ريشه‌دار و سنتي ايشان را نداشته‌اند.

گاه از «جعفرخان از فرنگ برگشته»، «نقدكي» كرده‌اند، اما به زودي تيغ زبان را در كام كشيده‌اند و از سنتي كه در تاروپود وجود و انديشه خود ايشان ريشه دوانيده و دست و زبانشان را براي نقد خود – سنت سخت بسته است، سراغي نگرفته‌اند.

چشم‌بستن روشنفكران ايراني از جامعه و سنتي كه پاره درشتي از تفكر و انديشه خود ايشان را سامان داده است راه برون‌رفت از دايره به قول اقبال، بت‌تراشي و بت‌شكني را بر روشنفكران ما بسته و بيرون جهيدن از دام دوگانه سنت- مدرنيته را برايشان ناممكن ساخته است.

هزاران سال با فطرت نشستم / به او پيوستم و از خود گسستم

خلاصه سرگذشتم اين سه حرف است / تراشيدم، پرستيدم، شكستم

بي‌گمان پنجه‌افكندن دليرانه روشنفكران ايراني با سنت و عادت‌هاي فكري ايراني در گرو نقد خود فطرت‌گونه‌اي است كه هزاران سال با او نشسته و برخاسته‌ايم.

 

به نظر شما از چه رو در ايران كنوني تمامي افراد باسواد خود را روشنفكر نيز مي‌شمارند؟ آيا اين به گونه‌اي به فروكاستن مفهوم روشنفكري نمي‌انجامد؟

مهرزاد بروجردی: بله، در جايي كه هر استاد معماري مهندس مي‌شود و هر عربي‌داني فيلسوف، هر كس هم كه كار آزاد دارد تاجر و بازرگان است، هر باسوادي روشنفكر است و هر متفنن سياست نيز كارشناس سياسي. به قول مرحوم دهخدا:

مشتي اسمال به علي كاروبارا زار شده / تو بميري پاتوق ما بچه‌ بازار شده

هر كسي واسه خود يكه مياندار شده / تقي زهتاب درين ملك پاتوقدار شده...

آيا دوراني را مي‌توان مثال زد كه در آن درگيري و دست‌اندركاري روشنفكران در كاروبار سياست پي ‌آمد هاي مستقيم و پيشروانه در راستاي هدف‌ها وحركت‌هاي روشنگري داشته باشد؟

به نظر من دوره رضاشاه مهم ‌ترين زمانه‌اي است كه در آن مي‌توان از دست‌اندركاري روشنفكران در كار سياست نشان جست و تاثير ژرف‌ ايشان بر روندهاي اجتماعي و سياسي را ديد.

در هيچ دوره‌اي از تاريخ سده‌ بيستم سرزمين ما روشنفكران سياستمداري با دانش و توانايي‌هاي ذكاءالملك فروغي، علي‌اكبر داور، محمدتقي بهار، عيسي صديق، احمد كسروي، فخرالدين شادمان و بسياري ديگر بر سياست ايران اثر گذاشته‌اند. من اين نكته را در دو مقاله‌اي كه تاكنون در اين باره نگاشته‌ام شرح داده‌ام.

 

به نظر شما پديده روشنفكري ديني پيامد چه سازوكارهايي در جامعه ايران است؟ آيا كار روشنفكري به روشنفكري ديني انجاميده است يا اينكه كار سياسي به روشنفكري ديني دامن زده است و دست آخر آيا اين بافت اجتماعي جامعه ايراني است كه روشنفكران ديني در خود مي‌پرورد؟

مهرزاد بروجردی: به راستي نگاه از دريچه «جامعه‌شناسي آگاهي»‌ دست‌اندركاري اين هر سه علت در پيدايش و پرورش روشنفكري ديني را آشكار مي‌كند. بي‌شك نمي‌توان تكاپوهاي پي‌گير فكري كساني چون دكتر شريعتي و دكتر سروش در پيش و پس از انقلاب را ناديده گرفت.

بافت اجتماعي جامعه ما نيز در روي آوردن ايرانيان به آراي روشنفكران ديني نقش دارد. «ديني» بودن فرهنگ و جامعه ما به اين معنا هم هست كه روشنفكران ديني مخاطبان بيشتري مي‌يابند و نيز از گونه‌اي برتري سياسي نسبت به همگنان عرفي‌گراي خويش بهره مي‌برند.

به هر روي در جامعه ديني ايران و در قياس با روشنفكران عرفي‌گرا، روشنفكر ديني به صرف ديني بودن و ديني انديشيدن ميدان فراختري براي گفت‌وگو و تكاپوي انديشگي و سياسي مي‌يابد حتي اگر حرف و سخن اثر دلپسند حكومت ديني نباشد.

 

تاثير روشنفكران ديني بر پهنه سياسي را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

مهرزاد بروجردی: بي‌گمان روشنفكران ديني تلنگري به شيشه باورهاي ديگر گرايش‌هاي ديني زده‌اند و در لرزانيدن بناي دين‌باوران سنتي كامياب بوده‌اند. همانگونه كه مي‌دانيم انديشه‌ورزي‌هاي دين‌شناسانه در ايران امروز بسيار پيش‌تر و فراگيرتر از ديگر كشورهاي منطقه است.

با اين همه ترازنامه‌ روشنفكران ديني در پشتيباني و همكاري با آنها كه «غيرخودي-بيگانه» يعني روشنفكران عرفي‌گرا، قلمداد شده‌اند به هيچ‌رو درخشان نيست. همچنين عافيت‌انديشي‌ سياسي و سلامت طلبي روشنفكران ديني را از همراهي و پشتيباني نيروهايي كه جلوتر و قاطع‌تر از ايشان حركت مي‌كردند باز داشته و سبب شده كه امروز روشنفكران ديني با پديده ريزش نيروها روبه‌رو شوند.

به گواهي تجربه، روشنفكران ديني امروز ديدگاه‌هاي ديروز خود را به نقد مي‌كشند و گويي به آهستگي و تامل به سوي عرفي‌گرايي گام برمي‌دارند.

در ميان روشنفكران عرفي‌گرا اما كمتر كسي را سراغ داريم كه انديشه‌هاي ديروز خويش را به سود سنت و انديشه ديني دگرگون سازد. به هر حال بايد به ياد داشت كه كثرت‌گرايي معرفتي تنها شيوه‌اي است كه جامعه را در برابر ركود فكري بيمه مي‌كند.

 

چرا روشنفكر ايراني هيچ‌گاه نتوانست تكليف خود را با جامعه‌اي كه در آن مي‌زيد روشن كند؟

مهرزاد بروجردی: فكر مي‌كنم به بخشي از اين پرسش پيش از اين پاسخ گفته‌ام. آنجا كه از يك سو به دوگانگي و جدايي روشنفكران از فرهنگ و انديشه گروه‌ها و طبقه‌هاي گوناگون اجتماعي اشاره كردم و از ديگر سو سنت را پاره مقومي از هستي و انديشه روشنفكران دانستم.

گرچه روشنفكران ما هرازچندگاهي به شورش سياسي دست مي‌گشايند اما در نهانخانه فكر و در جمع خانواده و در شيوه رفتار با همسر و فرزندان خود سرتسليم به عرف اجتماعي فرو مي‌آورند. در برابري حقوق زن و مردم دادسخن مي‌دهند اما تا از آستانه در به درون خانه، پا مي‌نهند بالاپوش سنت به بر مي‌كنند و دست از آستين تحكم به زن و فرزند به در مي‌آورند.

در بيرون خانه، «مدرن» و «امروزي» و در درون «سنتي» و «ديروزي»‌اند. جامعه نيز همين نرد را با روشنفكران مي‌بازد؛ از يك‌سو از نام نامي «استاد دانشگاه»، «روزنامه‌نگار شجاع» و «زنداني سياسي» به احترام ويژه ياد مي‌كند و از ديگر سو شمارگان كتاب‌هاي همين استادان و روزنامه‌نگاران و زندانيان در كشور ۷۰ ميليوني از چنبر ۲۰۰۰ تا ۷۰۰۰ بيرون نمي‌جهد.

 

به رابطهء روشنفكري ايراني و دولت چگونه مي‌نگريد؟

مهرزاد بروجردی: افسوس كه دولتمردان ما از روشنفكران نه پند و حكمت كه «آستان بوسي» طلب مي‌كنند و بدين شيوه خود را برتر از آستانه نقد روشنگرانه مي‌نشانند. روشنفكران نيز به ناچار از پيچيدن در زلف چون كمند دولت تن مي‌زنند چه به قول حافظ «سرهابريده بينند، بي جرم و بي‌جنايت»

 

آيا از اساس چيزي به نام روشنفكري در ايران وجود دارد؟

مهرزاد بروجردی: پاسخ به اين پرسش در گرو تعريفي است كه از روشنفكري مي‌دهيم. اگر ترديد و حيرت را خاستگاه كاروبار روشنگري بدانيم، روشنفكر به پرسيدن «چرا»، «چگونه»، «آيا»، «مگر» و در ميان آوردن «اما» و «ولي» زنده است.

پيش‌نياز چنين زندگاني‌اي اما، پذيرايي انديشه‌مخالفان، آزادي علمي و عملي، رواج روزنامه ‌ها و همايش‌ ها،‌ نقد كتاب‌ها و مقاله‌ها، پرورش دانشجويان پرسشگر و پايان دادن به پيوندهاي مريدي- مرادي است. بايد به برداشتن از حساب فكري رفتگان نيز پايان داد و به قول برنارد شاو دريافت كه «آنچه ما را دانا مي‌سازد نه تجديدخاطره با گذشته كه مسووليت‌پذيري در برابر آينده است.»

 

اگر چيزي به نام روشنفكري ايراني موجود است آيا اين روشنفكري كارنامه‌اي دفاع‌پذير دارد؟

مهرزاد بروجردی: بگذاريد پرسش شما را با پرسش ديگري پاسخ بگويم آيا به راستي چند كار جدي روشنفكري در اين ۲۸ سال پس از انقلاب به هم رسيده است؟

اگر شمرديم و به شمار انگشتان دست هم نرسيديم آنگاه چه بايد گفت؟ گرچه مي‌گويند كه آرزو سرمايه مفلسان است، من بيم آن دارم كه پس از چندي نواي نوميدي هم گوشمان را نيازارد. به قول ابتهاج:

زين بيابان گذري نيست سواران را ليك / دل ما خوش به فريبي است غبارا تو بمان.

 

(*) مهرزاد بروجردي، نويسندهء‌ كتاب تاثيرگذار «روشنفكران ايران و غرب»، استاد ايراني دانشگاه سيراكوز نيويورك است.

 

برگرفته از نشريهء هم ميهن ــ شماره ۲۸ ، شنبه، ۲۶ خرداد ۱۳۸۶

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند

در پايان مقالات ذکر خواهد شد

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630