بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

تير 1386 ـ   ژوئيه  2007

 

چپِ ديگر: دريافتي از «سوسياليسم آزادي خواه و دموکراتيک»

 

چون فرايند جنبش هاي اجتماعي و مشارکتي

 

شيدان وثيق

cvassigh@wanadoo.fr

 

 

چه بر من نفرت انگيز است که دنباله روي کنم

و به همان اندازه نيز هدايت کنم

نيچه - دانش شاد

 

بنا به خبر هايي که از داخل ايران مي رسند، بخشي از جوانان و دانشجويان کشور ما، هر چند محدود، در جُست و جوي راهي براي پايان بخشيدن به نظام جمهوري اسلامي، روي به ايده هاي چپ انقلابي و سوسياليستي آورده و مي آورند. اين امر البته براي همهء ما که امر استقرار  آزادي، دموکراسي و جمهوريت لائيک را  پيش شرط مقدماتي و اساسي و زمينه ساز هر گونه تحول سياسي و  اجتماعي پسا- سرمايه دارانه در ايران قرار مي دهيم، جاي بسي خوشنودي و اميدواري است. اما هم زمان با حقيقتي ديگر و اين بار غير منتظره نيز رو به رو مي شويم که در اين ميان، پاره اي، باز هم هر چند محدود، به جاي درس گيري از گذشته و گام برداشتن در حرکتي نو در گسست از سوسياليسم استبدادي و تمامت خواه (توتاليتر)، هم چنان در چنبرهء شيوه ها، شعارها، فرمول ها و حکم هاي «سوسياليسم واقعاً موجودِ» سابق محصور اند: سيستمي که در پايان سده ي بيستم از هم فروپاشيد و کارنامه اش، در نهايت و به طور عمده، فاجعه اي بيش نبود.

متن کوتاه زير، تلاشي محدود و ناقص در طرح دريافتي از سوسياليسم از نگاهي ديگر و در نفي سوسياليسم هاي استبدادي تا کنوني (سده ي بيستمي) در تئوري و عمل است که به هيچ روي ادعاي تعريف و تبيين آن چه که مي توان سوسياليسم امروزي يا سوسياليسم آزادي خواه و دموکراتيک ناميد را ندارد و نمي تواند داشته باشد(1). اين نوشته، تحت عنوان «سوسياليسم، چون فرايند جنبش هاي اجتماعي و مشارکتي»، سال ها پيش (بيش از ده سال)، هنگام تدارک نظري براي تشکيل شورايي سوسياليستي(2) در خارج از کشور در بين معدود افرادي پخش گرديد. اکنون، پس از بازبيني مجدد و انجام پاره اي اصلاحات در آن و تحت عنوان اصلي چپِ ديگر، اين متن در اختيار نقد فعالين اجتماعي – سياسي: دانشجويان، زنان و کارگران... قرار مي گيرد. مخاطب آن، بويژه، نسل جوان، دختران و پسران مبارزي است که تحت شرايط سهمگين حاکم در داخل کشور، با همه ي دشواري ها و نارسايي هاي موجود، براي دگرسازي بنيادين جامعه ي خود، روي به افکار و آرمان هاي چپِ سوسياليستي آورده و مي آورند. 

***

بحران سوسياليسم بيش از آن که ناشي از پراتيک ها، تئوري ها و برنامه هاي به اصطلاح سوسياليستي يا کمونيستي باشد، بحران در خودِ معنا و مفهومِ(3) آن است. اين بحران از زماني آغاز شد که، به سياق بينش متافيزيکي و ايدئاليستي، دست به مفهوم سازي(4) و ساختمان چيزي زديم که در اصل و اساس، پيوسته و هميشه، مي خواهد ناقد راديکال نظم ها، سيستم ها و ساختارها باشد. يعني نه تنها جامعه و مناسبات اجتماعي موجود بلکه خود را نيز همواره موضوع بازانديشي، ساختارشکني و دگرسازي قرار دهد.

در سدهء نوزدهم در غرب، با پيدايش شکل هاي نوين ستم و بي عدالتي هاي آشکار نظم سرمايه داري جديد و در پي جنبش هاي اجتماعي و طبقاتي، بويژه مبارز ات زحمتکشان بر ضد استثمار نيروي کار و براي عدالت اجتماعي و برابري...، انديشه هاي سوسياليستي نزد فعالان روشنفکر اين جنبش ها پا به عرضه ي حيات مي گذارند. اينان، در ادامه ي فلسفه ي کلاسيک سياسي (از افلاطون تا امروز)، از سوسياليسم، «طريقت»، «ايده»، «جوهر»، «سيستم»، «سرمشق(پاراديگم)»، «اُتوپيا»، «مدينه ي فاضله»... و در يک کلام «نيروي بريني» مي ساختند که فراسوي جامعه - چون مهدويتي (يا مسيحيتي) ديگر اما اين بار زميني، دنيوي، اين جهاني، سکولار و به ياري خودِ انسان ها - مي بايست راه نجات، رستکاري و سعادت را به آدميان نشان مي داد.

انقلاب بزرگ و بي مانند اما نه خالي از ابهام، چندگانگي و تضادِ مارکسي، در تلاشي بود که او براي رهانيدن سوسياليسم از جهان مذهب ها، مهدويت ها، اسطوره ها، ايدئولوژي ها... و هر گونه «قدرت» ترافرازنده(5) و غير درون-بودي(6)، به کار بُرد:

«پس وظيفه ي تاريخ است که، آنگاه که [خصلت] آن جهاني حقيقت ناپديد شده است، حقيقتِ اين جهان را مستقر سازد. و اين، ابتدا، وظيفه ي فلسفه ي در خدمت تاريخ است که، آنگاه که پيکره ي مقدس خودبيگانگي انسان برملا شده، خودبيگانگي را در پيکره ي نامقدسش برملا سازد. بدين ترتيب، نقد آسمان به نقد زمين بدل مي شود، نقد مذهب به نقد حقوق و نقد الهيات به نقد سياست.» (مارکس، مقدمه اي بر نقد فلسفه ي حق هگل) (7).

او، براي نحستين بار، اصل را بر فعاليتِ انقلابي يا فعاليتِ عملي - انتقادي(8) يعني بر «دو» اي جداناپذير، بر هم زيستي و هم کُنشي پراتيکِ تغييردهنده ي اجتماعي و تئوري انتقادي اجتماعي قرار مي دهد، و اعلام مي کند که در فرايند تغيير انقلابي شرايط اجتماعي، آموزنده (تربيت کننده) خود نيز بايد آمورش بيند (تربيت شود). سرانجام، در اين «فلسفه» ي جديدِ در گُسست از فلسفه ي کهن، آن چه مهم است، نه تفسير جهان بلکه تغيير جهان است:

«ايراد اصلي ماترياليسم هاي تاکنوني (از جمله ماترياليسم فوئرباخي) در اين است که اُبژه يا واقعيت بالفعل را... چون فعاليت انساني محسوس، چون پراتيک در نظر نمي گيرند... در نتيجه قادر نيستند معناي فعاليت «انقلابي» يا فعاليت «پراتيک – نقد» را درک کنند.» مارکس تزهايي در باره ي فوئرباخ – تز اول(9).

«دكترين ماترياليستي تغيير اوضاع و شرايط و تعليم و تربيت (منظور در اين جا ماترياليسم ايدئاليستي فوئرباخي است) فراموش مي‌كند كه اوضاع و شرايط توسط انسان ها تغيير مي‌كنند و  تربيت کننده نيز خود بايد تربيت شود. از اين روست كه اين دكترين جامعه را به دو بخش تقسيم مي‌كند - بخشي را بالا برده، مافوق بخش ديگر قرار مي‌دهد.

تقارن تغيير اوضاع و شرايط با فعاليت بشري يا autochangement (خود- دگرسازي) تنها چون پراتيک انقلابي قابل درک و از لحاظ عقلاني قابل فهم مي ‌گردد.» » مارکس تزهايي در باره ي فوئرباخ – تز سوم(10).

«فلاسفه تنها به تفسير متفاوت جهان پرداخته اند، آن چه که مهم است، تغيير جهان است.» مارکس تزهايي در باره ي فوئرباخ – تز يازدهم(11).

او از آن چه که آدميان در باره ي خود مي پنداشتند، از قدرت هايي که به دست خود مي آفريدند تا بر خود حاکم کنند، نيآغازيد. موضوع ماترياليسم و کمونيسم او انسان ها، افراد، در شرايط معين است. در شرايط حي و حاضر زندگي يعني در واقعيت روابط اجتماعي موجود که سرمايه داري است. در مناسبات موجودي که انسان ها ميان خود برقرار مي کنند و در جنبش هايي که آن ها به عنوان عامل (سوژه) هاي خود مختار اجتماعي به منظور تغيير آن رابطه ها به وجود مي آورند. کمونيسم را او آن جنبش واقعي و جاري مي داند که شرايط موجود را دگرگون سازد، فرايندي که در بستر آن خود انسان ها نيز دگرگون مي شوند. يعني به جاي آن که نيروهايي را از خود متمايز و جدا سازند تا بر خودِ انسان ها اعمال سلطه و ستم کنند، نيروهايي چون قدرت هاي سياسي، اقتصادي، ديني يا ايدئولوژيکي... نيروهاي خود را باز مي شناسند و آن ها را چون نيروهايي اجتماعي از خود، توسط خود، سازمان مي دهند و بدين سان تلاش مي کنند تا به انسان هاي واقعاً آزاد، آزاد از سلطه هاي گوناگون، آزاد از هر خودبيگانگي (aliénation)، يعني به افراد حاکم بر سرنوشت خود درآيند:

«تنها زماني‌كه انسان، نيروهاي خود را به مثابه¬ي نيروهاي اجتماعي مي‌شناسد و سازمان مي‌دهد و نيروي اجتماعي را به صورت نيروي سياسي از خود جدا نمي‌سازد، تنها در آن هنگام است كه Emancipation (رهايش، رهايي) بشري انجام مي‌پذيرد». مارکس، در باره ي مسئله¬ي يهود (12).

«كمونيسم براي ما نه وضعيتي است كه بايد ايجاد كرد و نه آرماني است كه واقعيت بايد خود را با آن وفق دهد. ما كمونيسم را آن جنبش‏ واقعي مي‌ناميم كه وضع موجود را الغا مي سازد. شرايط اين جنبش‏ از پيش‏فرض‏هايي حاصل مي‌شوند كه از هم اكنون وجود دارند». مارکس، ‌ايدئولوژي آلماني(13). 

سرانجام کمونيسم را او «مشارکتي از افراد» مي نامد «كه تكامل آزادانه ي هر فرد شرط تكامل آزادانه ي همگان» باشد (مارکس، مانيفست حزب كمونيست (14)). و چنين رهايشي تنها مي تواند به دست خودِ افراد، خودِ فاعلان جنبش انجام پذيرد، زيرا که: «رهايي زحمتكشان امر خود زحمتكشان است». (اساسنامه¬ ي بين‌الملل اول- 1864).

اما قدرت متافيزيکي، اسطوره سازي و راهبر- پيامبر خواهي بشري و نياز آدميان به خلق نيروهايي که با تکيه بر آن ها، از جمله، مرهمي بر مشقات زندگي فناپذيرشان نهند – نيازي که، در ضمن، محصول شرايط تاريخي و اجتماعي معيني است بي آن که، بر خلاف تصوري ساده انديش ، با رشد مناسبات سرمايه داري رو به زوال نهد -  نيرومند تر از آن بود که مارکس، خود، دچار آن وسوسه هاي مسيحاباورانه (messianique) نشود.

هم چنان که، در شکل نيرويي برآمده از جامعه که مشروعيت خود را، به معنايي، از حرکت محتوم و تبيين گراي تاريخ(15) به دست مي آورد، در شکل حقيقت مسلم و مطلقي که «سوسياليسم علمي»  نام مي گيرد، در شکل تضادهاي عيني، ماهوي و بنيان کني که به حکم تاريخ و ضرورت عيني...  وجدان آگاه خود را مي آفريند و مي رود تا به صورت اجتناب ناپذيري انسان ها را به سوي جامعه ي موعود بدون طبقه سوق دهد و سرانجام در شکل طبقه اي، حزبي و يا ديکتاتوري طبقاتي اي هر چند موقتي و از نوعي ديگر (البته تنها به ديده ي مارکس و نه پيروان پس از او که، به نام طبقه، ديکتاتوري را در عمل جاودانه کردند)، ليکن با رسالتي نجات بخش... شبح کمونيسم مهدوي به گشت و گذار خود نزد مارکس نيز ادامه مي داد...  اما نه در صلح و صفا که در کش مکشي سخت و دروني.

شبحي که با مرگ مارکس آزاد مي شود. گويي از شر جدال با آن روح انقلابي – انتقادي، عصيانگر، و ساختار شکن مارکسي (که هم چنان نسبت به آن مي توان وفادار باقي ماند)، خلاص مي شود و کنون مي رود تا در جسم دستگاه و نظامي درآيد که نخستين و فوتي ترين اقدامش، در آن جا که به قدرت مي رسد، سلب آزادي و اختيار و ابتکار از مردم، از شوراها و نهادهاي اجتماعي مستقل و بويژه از خودِ پرولتاريايي است که، در حرف و ظاهر، سنگش را به سينه مي زند و تنها به نام او ست که قسم مي خورَد؛ در کالبد هيئتي، دارو دسته اي، گروهي يا آوانگردي پرمدعا و قدرت طلب، نيرويي انحصارطلب و خودمرکزگرا، متولي و قيم انسان ها؛ در شکل و ساختار حزبي واحد، دولتي توتاليتر با پليسي مخوف... حاضر و آماده براي عمل کردن، فکر کردن، سازمان دادن و تصميم گرفتن در همه جا، در هر جا، در هر مورد، براي هر کس و همه، به نام طبقه و خلق، به جاي طبقه و خلق، بر طبقه و خلق و در صورت سرپيچي آن ها... با حذف طبقه و خلق.

پس گفتار کنوني ما دربارهء سوسياليسم، نبايد با نمونه هاي تجربي پيشين، بويژه با سوسياليسم استبدادي و آزادي کُش سده اي که پشت سر گذارديم، تشابهي داشته باشد. در عين حال که ملهم از پاره اي انديشه هاي سوسياليستي – کمونيستي تاکنوني مي باشد که در گذشته به علت سلطه ي ويرانگر تفکر واحد سيستمي و مارکسيسم مبتذل سويتيک ( لنيني – استاليني) نمي توانسته از حد مقاومت هاي کوچک حاشيه اي و در اقليت کامل پا فراتر نهد. گفتاري است که مي خواهد اساساً انتقادي و دگرسازانه باشد و در درجه اول نيز آمادگي نقادي و دگرسازي خود را داشته باشد. زيرا که تحولات بزرگ و سريع اجتماعي، اقتصادي، سياسي... علمي و فني و شرايط نوين سرمايه داري ملي و جهاني، ما را در برابر پرسش ها و بحث انگيزهاي(16) جديدي قرار مي دهند که طرح حتي المقدور صحيح آن ها (و نه حتا ارايه پاسخ و راه حلي که عموماً نيز غلط از آب در خواهند آمد) نياز به دگرسازي در شيوه ي شناخت، انديشيدن و عمل کردن ما دارد. نياز به تکوين انديشه اي همه جانبه و غيرسيستم ساز(17) دارد که در مورد پديدارهاي متحول و ناايستاي اجتماعي، سياسي و به طور کلي انساني، امر پيچيدگي، آشفتگي و  بغرنجي(18)، چندگانگي و بسيارگونگي(19)، پيشامد احتمالي(20)،  اتفاق(21) و لحظه ي مناسب(22)، تضاد و همزيستي در همستيزي را در مرکز قرار دهد و مَلَکه ي خود سازد (بسان خصلت غامض، همه جانبه، هرج و مرج گونه و غيرسيستمي واقعيت هاي اجتماعي و بشري) و اين همه، در گسست از ساده انديشي، مطلق بيني، جزم انديشي و خودمرکز گرايي خاص نظام هاي فکري بسته و جزمي. به عبارت ديگر، نياز به شيوه ي تفکري دارد که همواره توانايي نوآوري و  به زير سؤال بردن خود را داشته باشد.(23)

پس سوسياليسمِ نوع دِگر ما، در جُست و جوي بهشت زميني و عالي ترين دنيايي که وجود ندارد نيست. جامعه اي مبرا از اختلاف ها، تمايزها، بي عدالتي ها، ناهنجاري ها، تضادها و نزاع هاي اجتماعي و طبقاتي که طبعاً پايان ناپذير اند، نيست. بلکه شرط بندي(24) براي جهاني دِگر و در نتيجه تلاش و تکاپو و تدارک جهت برآمدن و فرا آمدن آن است. گر چه سوسياليسم براي ما آن فرايند جنبش اجتماعي است که براي پشت کردن به جامعه ي سرمايه داري – نظمي که به باور ما آخرين حرف بشريت نيست – گام بر مي دارد، ليکن بربريت هم مي تواند سرنوشت انسان ها را رقم زند. پس شرطبندي در رابطه با فراسوي واقعيت کنوني رفتن و تلاش و پيکار به خاطر آن در وجود اين دو بديل (سوسياليسم يا بربريت) معناي حقيقي خود را باز مي يابد. اما در ضمن، ما بر ريسک و خطرات اين حرکت نيز واقفيم. يعني مي توانيم تصور کنيم که راه و روش ها، پيش نهاده ها، طرح ها، تاکتيک ها و استراتژي هايي که حتا از درون جنبش اجتماعي و مشارکتي بر مي خيزند، مي توانند در بوته ي عمل و آزمايش خطا و چه بسا فاحعه بار از کار درآيند. پس امکان تغيير جهت و تجديد نظر و حتا نسخ تام و تمام آن ها را نيز مي پذيريم.

پس سوسياليسم مورد نظر ما پيش از هر چيز مي خواهد پراتيکي و مبارزه اي اجتماعي – انتقادي باشد. سيستمي ايدئولوژيک، حقيقتي علمي و يا پاراديگمي نيست که از ذهنيتي مستقل و منفصل از جنبش اجتماعي و خارج از آن برآمده يا ابداع شده باشد و بخواهد جنبش اجتماعي و جنبش زحمتکشان را در چهارچوب اصول ويژه ي خود بگنجاند. اين سوسياليسم فرايندي است که از درون جامعه بايد برخيزد، از مبارزات اجتماعي، طبقاتي و مشارکتي انسان ها – در سطح ملي و جهاني – در شرايطي آزاد و دموکراتيک، در جريان تغيير روابط عيني اجتماعي و هستي شان، توسط خودِ زحمتکشان و به طور کلي خودِ مردمي که درگير و دار اين روابط هستند و بنابراين بيش از همه در تشخيص ناهنجاري هاي اجتماعي و کشف راه هاي برون رفت ار آن ها داراي منافع و صلاحيت اند. در حقيقت، نوآوري ها، شکل هاي نوين و مناسبات جديد اجتماعي، طرح ها، ايده ها، راه حل ها و آزمون هاي بديع، همه از پراتيک هاي متنوع اجتماعي – مدني برمي خيزند. به بيان ديگر، اين اشکال و روابط نوين محصول مبارزات اجتماعي و طبقاتي عاملين مستقيم و بي واسطه اي است که به صورت مستقل از قدرت هاي دولتي، اقتصادي، سياسي... به صورت مشارکتي و با پذيرفتن مسئوليت و ابتکار عمل نقش اصلي را ايفا مي کنند. مقدمتاً، مباني نظري اين شکل هاي نوين امروزه مي تواند نقد راديکال روابط موجود جهاني در عرصه هاي مختلف اجتماعي، اقتصادي، سياسي... يعني نقد مناسباتي باشد که سرمايه داري (در شکل جهاني) خصلت اصلي بارز آن را تشکيل مي دهد.

اين سوسياليسم، اما در شرايط جامعه ي استبداد زده ي ايران، به دشواري تعريف و عملکرد خود و به عظمت و سختي موانعي که سر راهش قرار دارند، واقف است. مي داند که در محيطي بايد زيست و اقدام کند که در آن، به جز دوره هايي کوتاه و نادر از تاريخ معاصر و آن هم به صورت ناقص و محدود، هيچ گاه جامعه ي مدني و جنبش هاي اجتماعي، به معناي واقعي، فعاليتي آزاد و مستقل از قدرت هاي دولتي و ديني در شکل نهادينه، دموکراتيک، پلوراليستي و لائيک... نداشته اند. به اعتبار چنين زمينه هاي اجتماعي (جامعه و جنبش هاي مستقل مدني با خصوصياتي که نام برديم) و در گستره و فضاي آن است که چپ سوسياليستي مي تواند رشد و نمو کند. به طور کلي، هر جا که جنبش مشارکتي و مستقل اجتماعي، در شکل ها، مضمون ها و ترکيب هاي متنوع شان، به صورت فعاليت هاي سنديکايي، اتحاديه اي، تعاوني، امدادي و يا در شکل جمعيت ها و کانون هاي صنفي يا دموکراتيک... در ميان اقشار و طبقات مختلف مردم چون زحمتکشان شهر و روستا، کارمندان... دانشجويان، زنان... هنرمندان، نويسندگان، روزنامه نگاران، روشنفکران... و در عرصه هاي گوناکون حرفه اي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي... به وجود آيند و بسط و توسعه يابند، زمينه هاي تغييرات ژرف و ساختاري و تحول اجتماعي نيز فراهم مي شوند.

 

 

پس نتيجه آن که در اين نگاه ديگر،  «سياست» و «کار سياسي»  به مفهوم اصلي خود(25) يعني دخالت گري شهروندي در امر عمومي Res publica باز مي گردد. در اين چشم انداز، کار اصلي چپ هاي سوسياليست ايران نيز از مدار مبارزات سياسي سنتي، از جمله در شکل حزب يا تشکيلات پيشقراول معطوف به قدرت و هادي، راهبر يا رهبر توده...، تغييرجهتي راديکال و بنيادين مي دهد. در مضمون چنين تحولي، هم راهي و هم کوشي براي نضج گيري و انکشاف جنبش هاي مستقل اجتماعي، ابتکارها و حرکت هاي مشارکتي اقشار و طبقات مختلف مردم، بويژه زحمتکشان و ديگر گروهاي تحت ستم و سلطه چون زنان، دانشجويان و جوانان... قرار مي گيرد.

اين هم راهي و هم کوشي چپ ديگر، چپ سوسياليستي آزادي خواه و دمکرات، نه دنباله روي غيرنقادانه از جنبش هاي اجتماعي ست و نه تعيين تکليف، رهبري و هدايت آن ها از سوي به اصطلاح عنصر آگاه يا پيشرو... هم چنان که در چپ سنتي همواره مرسوم بوده و هم چنان هست... اين چپ ديگر نه به جاي جنبش ها و يا فراسوي آن ها بلکه در کنار و هم راه با جنبش هاي اجتماعي و مدني... در جهتي تلاش خواهد کرد که عمل دگرسازي مناسبات اجتماعي با فکر بغرنج نگر و انتقاد گر انجام پذيرد. بدين سان که پراتيک تغيير و دگرگوني اجتماعي توأم با تئوري انتقادگر، هم در مورد جهان بيرون از خود و هم و همزمان در مورد جهان درون خود، اعمال شود.

 

 يادداشت ها

1  - چندي پيش، درهمين راستا يعني در نگاهي ديگر به سوسياليسم و در پاسخ به پرسش هاي تارنماي تحکيم نيوز، نگارنده مطلبي تحت عنوان پرسش هاي سوسياليسم دموکراتيک به رشته ي تحرير درآورد که در اين رسانه و در شماره هاي 122 و 123 نشريه طرحي نو در خارج از کشور درج گرديد.  

2   - شوراي موقت سوسياليست هاي چپ ايران.

3  - Sens

4  - conceptualisation - conceptualiser

5  - transcendance - transcendantal

6  - immanence - immanent

7  - کارل مارکس، مقدمه اي بر نقد فلسفه ي حق هگل. ترجمه ي رضاسلحشور، ژانويه 1989، انتشارات نقد (هانوفر)

  Karl Marx, Pour une critique de la philosophie du droit de Hegel, Œuvres III, Philosophie, page 383, Pléiade   

8  -activité critique-pratique

9  - کارل مارکس، تزها در باره ي فوئرباخ

Karl Marx, Thèses sur Feuerbach, Œuvres choisies, page 8, édition du progrès  

Georges Labica, Karl Marx Les thèses sur Feuerbach, page 20,1987, PUF      

10- همانجا.

11- همانجا.

12- کارل مارکس، درباره ي مسئله ي يهود، ترجمه ي فارسي، 1357، ص.34

Karl Marx, A propos de la question juive, Œuvres III, Philosophie, page 373, Pléiade  

13- کارل مارکس فردريک انگلس، ايدئولوژي آلماني، ترجمه ي فارسي، انتشارات کارگر 1976، ص. 45

Karl Marx, Idéologie allemande, Œuvres III, Philosophie, page 1067, Pléiade  

14-       کارل مارکس فردريک انگلس. مانيفست حزب کمونيست چاپ پکن، ص.  69

K. Marx F. Engels, Manifeste du parti communiste, Oeuvres choisies, Ed. Progrès, 1978 tome 1, page .131

15- déterminisme historique

16- مسأله انگيز را برابر با problématique به کار مي بريم که ريشه در واژه ي يوناني problêma دارد. اين کلمه از پبشوند pro (جلو، روبرو، مقابل، دربرابر...) و از ريشه ي blê (انداختن يا پرتاب کردن) تشکيل شده است. پس، پرُبلِما يا پرُبلِماتيک، به معناي چيزي يا موضوعي است که جلوي پا، در برابر و يا بر سر راه قرار مي گيرد و در نتيجه ما را به چالش با خود مي طلبد. من در بحث هايم به کرات از اين واژه استفاده کرده و مي کنم. البته نه در مفهوم کانتي آن (قضاوت يا قضيه اي که مي تواند درست باشد)، بلکه در همان معناي اصيل و اصلي يوناني اش يعني مشکل و مانعي که روبروي ما قرار دارد و براي برداشتن آن از سر راه، چاره اي بايد انديشيم. چاره اي که، در ضمن، عموماً يگانه نيست بلکه چندگانه، چند سويه و بغرنج و حتا معمايي است.

17- systématisant - systématisation

18- complexe - complexité

19- multitude - multiple  

20-  contingence - contingent

21 - hasard

22- kairos

23- در تعريف مفهوم هاي فوق(18 تا 22)، رجوع کنيد به مقاله هاي من زير در طرحي نو(www.tarhino.com)، از جمله:

      1. تأملي بر مباني «نقدِ سياست». «سنجيدگي سياسي» نزد ارسطو. لحظه ي فلسفي گُسست از        «انديشه ي تغييرناپذير استعلايي»: «پيشامد احتمالي»، «شور» و «لحظه ي مناسب». طرحي نو: شماره هاي: 120 – 121.

      2. ملاحظاتي بر "تز هاي پيشنهادي" آقاي اکبر گنجي در باره ي "مباني جنبش تحول دموکراتيک در ايران". طرحي نو: شماره هاي: 115 - 116.

      3. به سوي تعريفي هستي شناسانه از «بسيارگونه». توني نگري، برگردان به فارسي از ش. وثيق، طرحي نو: شماره 68.

 

24- شرطبندي (پاسکالي):pascalien pari . روش استدلالي از پاسکال در بحث بودن يا نبودن خدا. رجوع کنيد به انديشه هاي بلِز پاسکال، فصل شرطبندي.

Blaise Pascal, Pensées, Le pari, classiques Larousse, page 59 - 63

25- نگاه کنيد به سلسله بحث هاي نگارنده در باره ي نقد سياست، از جمله به:

«نقدِ سياست در پرتو قرائتي از پرواگوراس و مارکس». سال پنجم، 1379- 1380. طرحي نو: شماره‌هاي:  44، 45، 47، 50 و 51. (www.tarhino.com)

«چهار لحظه ي گسست از فلسفه سياسي کلاسيک: پروتاگوراسي، ماکياولي، اسپينوزا يي و  مارکسي». طرحي نو، سال هفتم و هشتم، 1381-1382. شماره‌هاي: 63، 66، 70، 72، 73، 75، 77. (www.tarhino.com)

در اين مباحث، تعريفي از «سياست» تحت عنوان «سياست واقعاً موجود» به دست مي دهيم که چهار محور اصلي آن را در زيرباز گو مي‌كنيم.

«سياست واقعاً موجود» عبارت است از:

1- حوزه¬ ي گفتار و  كرداري تخصصي ، حرفه اي،  انحصاري و اختصاصي در  زمينه ي آن چه كه «امر عمومي» res publica مي‌نامند و متعلق به همگان است. حوزه اي استوار بر تقسيم كاري اجتماعي و نظمي سلسله‌ مراتبي‌ كه به صورت «طبيعي» و «عقلاني» در ذهنيت عمومي جلوه مي‌كنند.

2- گفتماني «نجات بخشانه» يا «مسيحايي» (بنا بر اين هم چنان آغشته به «دين خويي» ليكن «سكولار») با وعده ي رستگاري بشر. توهم‌ ساز و مطلق‌گرا. مدعي انحصاري «حق» و «حقيقت».

3- بينش‏ و منشي يكسونگر، يگانه‌ساز، سيستم‌ساز و ايقان باور. بنابراين در تقابل با آن بينش و منشي كه «بغرنجي»، «چند گانگي» و «ناايقاني» را در «مركز» قرار مي‌دهد.

4- نظر و عمل معطوف به دولت و قدرت، پس در نهايت و بالقوه آماده براي تبديل شدن به روندي اقتدار طلب، سلطه گر و تمامت خواه.

برگرفته از سايت «نيلگون»:

http://www.nilgoon.org/articles/chidan_vassigh_tchape_digar_2.html

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630