بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

 فروردين 1387 ـ   مارچ  2008

 

روشنفکری در ايران، مسئلهء سياست، و روياروئی با غرب

محمدعلي همايون کاتوزيان

گفتگوگر: حسين سخنور

 

يادداشت: محمدعلي همايون کاتوزيان دانشيار دانشگاه کنت انگلستان در رشته اقتصاد است. تحصيلات عاليه را در انگلستان به پايان رسانده و از آن پس به جز دوره هايي کوتاه، سالياني دراز از ايران به دور بوده است. اما طي اين دوران پيوندش را با ايران و زبان فارسي حفظ و آثار خوبي را به فارسي منتشر کرده است. از وجوه مشخصه کاتوزيان، گستردگي و تنوع آثار اوست. نوشته هاي او درباره ايران از الگوهاي فني اقتصادي تا امور ادبي و تاريخي و سياسي دامنه دارد. دکتر محمدعلي همايون کاتوزيان از سويي «درباره بوف کور هدايت» مي نويسد و از سويي ديگر مقالاتي در «جامعه شناسي تاريخي ايران» مي نگارد. پرسش هايمان درباره پرونده روشنفکري را پاي تلفن از کاتوزيان پرسيديم و او هم پاسخ داد.

حسين سخنور

 

پرسش اول: خاستگاه تاريخي روشنفکران ايراني در نسبت با اسلاف اروپايي شان چيست و روشنفکران متقدم ايراني، بيشتر از چه کساني متاثر بوده اند؟

پاسخ: جهت شناخت بيشتر از پديده روشنفکري و عصر روشنگري بايد به اروپاي قرن هجدهم بازگشت تا در زمان تولد اين واژه ها حضور داشت. در اروپا نيز بيش از همه فرانسه در توليد اين مفاهيم نقش داشت. در فرانسه غالباً به جمعي از اصحاب دايره المعارف، روشنفکر مي گفتند. چون اولين بار اين گروه به فکر تدوين دانشنامه فرهنگي افتادند. روشنفکر معادل واژه انتلکتوئل در زبان فرانسه است اما اين اصطلاح به طور مشخص در دهه آخر قرن نوزدهم در فرانسه پديد آمد و به گروهي اطلاق مي شد که در معرکه دادگاه سرهنگ دريفوس وارد شده بودند و از او دفاع مي کردند. بعد از آن نيز اين واژه در اروپا در خصوص نويسندگان، شارحين، ناقدان و عموم اهل قلم به کار برده مي شد تا اينکه در ايران نيز اصطلاح منورالفکري پديد آمد که در ايران غالباً به افراد تحصيلکرده منورالفکر مي گفتند. تحصيلکرده هاي ما در آن دوران يا در اروپا و فرانسه حضور داشتند يا در روسيه. به همين دليل ما از سويي ديگر در ايران با واژه اينتلجسيا مواجهيم که معادل انتلکتوئل در روسيه است، چرا که در روسيه نيز جريان فکري عظيمي بين آزاديخواهان به وجود آمده بود که در نهايت منجر به انقلاب هاي روسيه شد. در واقع منورالفکري هم با انتلکتوئل و هم با اينتلجسيا رابطه دارد که خواسته هايشان هم در آزادي، پيشرفت و عدالت اجتماعي جمع مي شود. طبيعتاً منورالفکران ايراني نيز از پيشگامان اروپايي و روسي الگو گرفته اند و درس هايي را آموخته اند اما اين به معناي فکر نکردن و تقليد کورکورانه منورالفکران از غرب نيست.

در ضمن آنکه روشنفکري بيشتر مديون ولتر است و شاخص اين جريان در اروپا اوست. افرادي همچون ولتر، روسو، سن پي ير و... بودند که اين جريان را خلق کردند در صورتي که کانت چندان هم با روشنفکري وفاقي نداشت.

 

پرسش دوم- نسبت روشنفکران متقدم ايراني با «نظريه» و آکادمي چه بود؟

پاسخ: اين موضوع به تعاريف ما در خصوص مفاهيمي همچون فکر، انديشه و تحليل مربوط مي شود. در تاريخ روشنفکري ايران بودند کساني که علاوه بر تحقيق و تاليف با پژوهش هاي گسترده خود دست به ابداعات فکري مي زدند هرچند شايد در زمان خود چندان مورد توجه و استقبال قرار نمي گرفتند مثلاً خليل ملکي انديشمند صاحب سبکي بود که به رغم فکر وسيعش در زمان خود تقريباً مغفول واقع شد، تقي زاده نيز به همين ترتيب. طرز برخورد او با جامعه و بالعکس موجب شد تفکرات و انديشه هايش بي تاثير بماند. در مجموع بايد گفت کار نظريه پردازي کار آکادميک است اما روشنفکري بيشتر در جامعه حضور دارد و از اشکالات و معايب سخن مي گويد، البته اين آفاتي هم دارد. اين موضوع تنها منحصر به ايران هم نيست. بسيار پيش آمده است روشنفکر در مواردي اظهارنظر کرده است که در حوزه اطلاعات و تخصص اش نيست. اين به خودي خود اشکالي ندارد، هرکس آزاد است راجع به هر چيز صحبت کند اما غرض آن است که يک روشنفکر و متخصص بايد فروتني روشنفکرانه داشته باشد و به خاطر داشته باشد که «همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادند» (به نقل از قابوسنامه).

 

پرسش سوم: اگر روشنفکران را به هر معنايي واسطه ميان دولت و مردم بدانيم، کار روشنفکر را بيشتر نقد دولت يا قدرت مي دانيد يا معتقديد وظيفه اصلي روشنفکر، نقد مردم، جامعه و اجتماع است؟

 

پاسخ: من معتقدم کار روشنفکر نقد «اجتماع» به معناي اعم کلمه است. اجتماع اعم از دولت و ملت است. روشنفکر در شرايطي بايد اشتباهات دولت را تذکر دهد و آن را به نقد بکشد و از سويي ديگر متناسب با مقتضيات، براي پيشرفت اجتماعي بايد شيوه هاي نقد همه جانبه مردم و جامعه را بياموزد و آن را اشاعه دهد. اما سنت روشنفکري در ايران همانند سنت روشنفکري در فرانسه، با محوريت ضديت با دولت تنظيم مي شد. انتلکتوئل فرانسه و روشنفکر و منورالفکر ايران معمولاً ملت را مظلوم تلقي کرده و هيچ عيب و نقصي در مردم نمي بيند و در مقابل دولت را ظالم و زورگو دانسته که هيچ نکته قابل دفاعي ندارد. به همين دليل است که در تصور رايج از روشنفکري، اشخاصي همچون منوچهر اقبال يا بديع الزمان فروزانفر که از اساتيد بارز دانشگاه بودند روشنفکر محسوب نمي شدند.

اين نوع افراد گرچه اهل قلم بودند و نويسندگان و اساتيد مطرحي بودند اما چون مخالفت آشکاري با دولت وقت نداشتند، در نزد عموم، جايگاه يک روشنفکر را هم نداشتند. اين برداشت خاص از مفهوم روشنفکري تا حدي تحت تاثير تمايلات چپگرايانه نخبگان ما بود. اين برداشت در مخالفت با دولت، شدت مي گرفت که وجه ديگر آن تعريف و تمجيد از مردم بود. بنابراين تمام بدي ها در دولت بود و تمام خوبي ها در ملت. در حالي که توجه نداشتند مردم خود متشکل از طبقات گوناگون هستند و لااقل بخشي از آنها از نظر فرهنگي واقعاً توسعه نيافته بودند اما هرچه بود «مردم» مقدس بودند و غيرقابل نقد. اين مردم معلوم نبود کجا ظهور و بروز دارند. وقتي صحبت از مردم مي شد گويا مردم کوچه و خيابان مطرح نبود، يک مردم انتزاعي عاري از عيب و ايراد مطرح مي شد.

 

پرسش چهارم: روشنفکري ايراني با مفهوم چپ گرايي گره خورده است. اين مساله را معلول ماهيت روشنفکري مي دانيد يا ناشي از اتفاقات سياسي و اجتماعي يي که در سرزمين ما رخ داده است؟ آيا اين اتفاق در خاستگاه هاي اصيل روشنفکري يعني اروپا و امريکا نيز رخ داده است؟

پاسخ: همان طور که اشاره شد روشنفکران ايراني از مشروطه به بعد بسيار تحت تاثير آموزه هاي روشنفکري فرانسه بودند البته باز تاکيد مي کنم اين به معناي تقليد صرف از غرب نبود. از اين رو طبيعتاً مفاهيمي که در فرانسه مطرح مي شد در ايران نيز بازتاب داشت. مثلاً بحث مشروطه خواهي زماني جدي شد که عده يي از تحصيلکردگان اروپايي به ايران بازگشتند و آفات نبود «قانون» را درک کردند. مساله حکومت قانون در مقابل استبداد بيش از پيش جدي شد و منورالفکراني همچون مستشارالدوله، ميرزا ملکم خان و نسل بعدي آنان، ميرزا آقايان کرماني يا دهخدا شيوه حکومت قانون را به جد، پيگيري کردند و خواهان حکومتي بودند که دولت، قدرتش را منوط به قوانين مشخصي کند. خب اين افراد مستقلاً به اين نتيجه نرسيده بودند و بيشتر از سنت روشنفکري فرانسه ياد گرفته بودند. ارتباط آنها با توده مردم هم بر همين اساس بود، چرا که توده مردم غالباً از اين تحولات بي اطلاع بودند، اساساً بخش عمده يي رعيت محسوب مي شدند و هيچ حقوقي نداشتند و تقريباً مفهوم مالکيت هم براي رعيت بي معنا بود. در جريان مشروطه بحث حکومت قانون تبديل به خواسته يي همگاني شد، هر چند زياد دوام نياورد.

خاطرنشان مي کنم اين بي ثباتي هم ربطي به آن تقليد محض ندارد. درست است که به پيروي جريان روشنفکري ايران از سنت روشنفکري فرانسه اشاره کردم اما شکست اين نهضت بي ارتباط با اين پيروي است. هرج و مرج بعد از مشروطه منجر به اين ناکامي شد. بي نظمي نه تنها در مرکز که کل ايالات و ولايات را فراگرفته بود و مجلس هم که علي القاعده بايد متکي بر نظم و قانون باشد، خود در هرج و مرج موثر بود. از سويي ديگر روزنامه ها مدام فحش هاي رکيک به وزرا و شاه نثار مي کردند و سنگ روي سنگ بند نبود. تا اينکه نتيجه آن شد؛ شکست مشروطه. اين را نبايد گناه منورالفکران دوران مشروطه دانست. مفهوم روشنفکر بيشتر مخصوص فرانسه است که از ترجمه انتلکتوئل استخراج مي شود. در امريکا و انگلستان و تا حدي آلمان اين واژه مطرح نمي شود و انتلکتوئل بيشتر اوقات به عنوان صفت به کار برده مي شود نه به عنوان اسم. به عنوان مثال وقتي در امريکا سخن از انتلکتوئل يا روشنفکر است بيشتر درس خوانده ها، استادان و آکادميسين ها مدنظرشان است که مي توانند محقق، پژوهشگر يا ناقد باشند اما در فرانسه انتلکتوئل يک اسم است که شايد آدمي مثل سارتر هم سمبل آن باشد.

اما در مورد دستاوردهاي اين دو مفهوم از روشنفکري نمي توان به راحتي نظر داد. خب تجربه مشروطه روشنفکري متاثر از فرانسه در آن برهه در نهايت به شکست منجر شد اما همان طور که گفته شد نمي توان شکست مشروطه را به پاي روشنفکران آن زمان نوشت. در مورد همکاري روشنفکران با حکومت رضاخان هم قضيه چنين است. اين هم تجربه موفقي نبود. البته منورالفکران در اين مقطع همان درس خوانده ها و افراد باسوادي بودند که به جهت جلوگيري از هرج و مرج با رضاخان همکاري کردند. اينجا يک مرز باريکي بين روشنفکران و متخصصين وجود دارد. مثلاً تقي زاده که منورالفکر است و از سمبل هاي منورالفکري مشروطه است در اندک مدتي تصميم به همکاري با رضاشاه مي گيرد اما نمي توان او را در مجموعه ساير متخصصين فعال در حکومت قرار داد. اما در نهايت هيچ کدام سرنوشت موفقي ندارند چرا که آخر کار افرادي مانند داور، فروغي، فرج الله خان بهرامي يا برخي از سياستمداران معمم که در مجلس بودند، قلع و قمع مي شوند و رضاخان بعد از دوره اول همه را تار و مار مي کند، عده يي را مي کشد برخي را تبعيد مي کند يا کسي مانند علي اکبر داور هم در بهمن 1317 خودکشي مي کند.

بايد يادآور شوم که مفهوم تکنوکراسي بعد از جنگ جهاني دوم در ادبيات سياسي رايج شد. بنابراين روشنفکري مفهومي ديرپاتر از تکنوکراسي است، در ضمن دو گروه مختلف هستند. تکنوکرات ها معمولاً به متخصصين فني يي اطلاق مي شود که در امور اجتماعي نيز سررشته دارند. لذا در زمان رضاشاه ما تکنوکرات به معناي امروزي نداريم و غالب افرادي که در حکومت دوره اول رضاشاه بودند بيشتر متخصص يا در اندک مواردي روشنفکر بودند البته مي توان افرادي همچون فروغي و داور را بوروکرات و آدم هاي اداره جاتي دانست هر چند در اين ميان ابوالحسن ابتهاج رئيس بانک ملي را بايد يک تکنوکرات بزرگ دانست. اما داوري در اين مورد هم خود بحث ديگري را مي طلبد.

 

پزسش پنجم: آيا در سپهر روشنفکري مي توان از «روشنفکر راست» سخن گفت؟ اين مفهوم چه معنايي دارد؟ در تاريخ سرزمين ما آيا پديده روشنفکر راست، مصاديقي داشته است؟

پاسخ: با آن معنا و مفهومي که از انتلکتوئل ارائه شد در ايران هم تقريباً راست ها در زمره روشنفکران قرار نمي گرفتند. روشنفکري در ايران يک اصطلاح شده بود که کاربرد خاص اجتماعي داشت مثلاً پرويز ناتل خانلري وقتي از حزب توده جدا شد و بعد از کودتاي 28 مرداد با دولت همکاري کرد، ديگر روشنفکر محسوب نمي شد يا در فرانسه سارتر را به عنوان يک روشنفکر مي شناختند اما ريمون آرون که صاحب کرسي جامعه شناسي دانشگاه سوربن هم بود، چون دست راستي و ليبرال بود به عنوان روشنفکر شناخته نمي شد. حتي خود او هم چنين تصوري داشت زيرا آرون بعدها کتابي نوشت تحت عنوان «مارکسيسم افيون روشنفکران». طبعاً ريمون آرون خود را روشنفکر نمي دانست چرا که مارکسيسم را افيون روشنفکران مي دانست. بنابراين روشنفکري به معناي فرانسوي آن که روشنفکران ايراني نيز متاثر از آن بودند با چپگرايي همراه بود لذا روشنفکر در معناي لغوي خود به معناي کسي که فکر روشني (اعم از چپ يا راست) دارد، نبود. روشنفکري اصطلاحي بود که معناي محدودتري داشت که در آن محدوده راست ها قرار نمي گرفتند. مقتضيات داخلي بعد از تبعيد رضاشاه منجر به تشکيل حزب توده شد. در ابتدا حزب توده محفلي است براي عموم افراد تحصيلکرده اعم از مارکسيست و غيرمارکسيست.

در آن مقطع اکثر نخبگان به نحوي يا عضو حزب توده بودند يا نسبت به اين حزب سمپاتي داشتند و تحت عنوان هواخواه يا دوستدار حزب معرفي مي شدند، حتي افرادي همچون صادق هدايت و خليل ملکي که بعدها از اين حزب جدا شدند و به کلي از تفکرات چپگرايانه فاصله گرفتند هم زماني در عضويت حزب توده بودند. توجه داشته باشيد بخشي از اين گستردگي حزب توده مربوط است به محبوبيت جهاني شوروي در آن ايام و بخش ديگر آن متاثر از سنت هاي فرهنگي و رفت و آمدهاي مکرر ايرانيان به فرانسه است که در آن مقطع در فرانسه انديشه هاي چپگرايانه طرفداران فراواني داشت. همه اين عوامل دست به دست هم داد تا تمايلات چپگرايانه روشنفکران ايراني تقويت شود و حزب توده رونق گيرد. تا جايي که در ابتدا خيلي از اعضاي جبهه ملي نيز به اين حزب ملحق شدند. افرادي چون سنجابي، خليل ملکي و... نويسندگان و هنرمندان متعددي هم در آغاز از حزب توده استقبال کردند. جلال آل احمد، نادر نادرپور، شايگان، فريدون توللي و... همگي سابقه همکاري با حزب توده را دارند. البته بسياري از آنان در ادامه از حزب توده فاصله گرفتند. در مجموع داستان روشنفکري در ايران در قرن بيست با حزب توده عجين شده است و به هيچ وجه نمي توان اين دو را از هم جدا کرد.

 

پرسش ششم: در يک نگاه تاريخي آيا مي توان جلال آل احمد که معتقد به نظريه غربزدگي بود يا شريعتي که دلمشغول نظريه اليناسيون بود را نمادهاي روشنفکري ايراني دانست و اتفاقات حوزه روشنفکري را در سايه رفتارها و نظريات آنان تحليل کرد؟

پاسخ: بحث غربزدگي و بومي گرايي براي اولين بار از سوي جلال آل احمد مطرح نشد، اين مفهوم پيش از اين توسط احمد کسروي هم مطرح شده بود. اين سوءبرداشت را براي اولين بار آقاي مهرزاد بروجردي مطرح کرد که کلاً غلط است. به هرحال اصل ماجرا چنين است که در قرن بيستم به موازات آنکه تجدد وارد جامعه شد، بعد از مدت کوتاهي هاله قدسي تجدد از ميان رفت چرا که در اواخر دوره قاجار ذهنيتي ايجاد شده بود که اساساً غرب را از يک جنس ديگر مي دانست، مثلاً بسياري از ايرانيان به جد تصور مي کردند زمين ها و خيابان هاي پاريس با خشت بلور فرش شده است. وقتي اين توهم شکسته شد روشنفکران نقد تجدد را آغاز کردند. اولين بار واژه «اروپاگرايي» توسط احمد کسروي مطرح شد. او به طور مدون در يک کتاب (آيين) در سال 1312 به تفصيل به اروپاگرايي و آفات و عواقب آن پرداخت. در سراسر اين کتاب انتقادات شديدي به اروپاگرايي مطرح است. کسروي در اين کتاب عنوان مي کند ما اگر روش ها و سنت ها و راه و رسم زندگي خود را بپذيريم خيلي بهتر از اروپاگرايي است. البته او تصريح مي کند بعضي چيزها مانند اسلحه سازي، شيوه هاي حکومت و... را بايد از اروپايي ها فرا بگيريم تا بتوانيم در مقابل خود آنان بايستيم. اين تفکرات در سيدجمال هم نمود داشت. بعد از کسروي نيز دکتر شادمان در سال 1326 به طرح مجدد اين مباحث پرداخت و تجدد را به نقد کشيد. نتيجه آنکه انتقاد از فرهنگ غرب با آل احمد و شريعتي شروع نشد اما در اواخر با اين دو تجلي يافت. در آن زمان اين بحث هم از خود جهان سومي ها شروع نشد. وقتي فانون و ساير متفکران در غرب اين بحث را مطرح کردند افرادي چون علي شريعتي که با آنها در تماس بودند در ايران اين مباحث را پيگيري کردند ولي متاسفانه غربزدگي بعدها تبديل به چماقي شد که بر سر هر نوانديشي وارد مي شد. اين واژه در خارج از مرزها هم بسيار جدي شده بود. خاطرم هست در جواني تازه به پاريس سفر کرده بودم و با يک خانم ايراني درباره اوضاع اقتصادي متزلزل انقلاب صحبت مي کردم وقتي من به نظر يکي از اقتصاددانان غربي اشاره کردم، او سريعاً در پاسخ گفت «غربزده» نشو.

اما شريعتي آدمي است براي زمان خودش. او اگرچه يک روشنفکر ديني است اما من او را در مجموعه يي مثل پيامبران تورات قرار مي دهم که صاحب پيامي براي مردمش بود. منظورم اين است که نکته و کلامي به او الهام مي شد، راه و روش و طرز کار و صحبتش او را ويژه ساخته بود. از اين حيث او شبيه کسروي است با اين تفاوت که علي شريعتي چندان اهل قلم و تاليف نبود. او بيشتر يک واعظ اجتماعي با عقايد ديني بود. من پرهيز مي کنم از اينکه او را ايدئولوگ انقلاب اسلامي بنامم، چرا که در آن زمان بسياري از رهبران و فعالان ديني و سياسي بودند که بيشتر تحت تاثير ايدئولوژي اسلامگرايي آيت الله خميني بودند از اين رو انقلاب را حاصل ايدئولوژي شريعتي دانستن کمي اغراق آميز است. از نگاهي ديگر از به کار بردن ايدئولوژي شريعتي هم پرهيز دارم زيرا به معناي دقيق کلمه نمي توان مجموعه عقايد مدوني را از آثار و کلام شريعتي به عنوان ايدئولوژي شريعتي استخراج کرد. در مجموع شريعتي يک مبلغ اجتماعي بود که با شيوه خاص خود پيام هايي را براي اجتماع خودش مطرح مي کرد که بخشي از موفقيت او مربوط به آمادگي جامعه و مقتضيات زماني است.

برگرفته از سايت «اعتماد»

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630