بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

15 اسفند 1386 ـ  5 مارچ 2008

 

بنشين بر لب جوی، اما...

 

دو نگاه به زمان: «کاهش و فنا» يا «تحول و پيشرفت»

 

منوچهر جمالی

 

 

برای حافظ، «جنبش آب در جوی» برترین نماد «گذرا بودن گیتی» است و همين «گذرا بودگی» است که با هرگونه شادی و خوشی می آمیزد و آن را تلخ می کند. برای مولوی اما، همان «جنبش آب در جوی»، بیان «همآغوشی و وصال خدا با انسان و پيدايش شادی» ست. يعنی، آنچه برای یکی گذرا و فانی و، طبعا، تلخ و شوم است، برای دیگری همه جنبش و وصال انسان به حقیقت است و، طبعاً، اوج شادی وخوشی.

براستی، این دو گونه « تجربهء زمان» در فرهنگ ایران، از کجا سرچشمه می گیرند؟

 

******

در فرهنگ سيمرغی باستانی ايرانيان، «زمان» و «جنبش» جاری در آن، به کردار «حرکت عشق» و «بُن آفرینش»، تجربه می شده و ملازم «شادی» بوده است.

واژهء «حرکت» خود معرب واژهء «ارک» يا «هرک» بوده است که بدو صورت فعلی و اسمی بکار می رفته است. در حالت دوم می توان، مثلاً به اين نکته اشاره کرد که به «تاب خوردن بر روی ریسمانی که بين دو درخت می آویختند» نيز «ارک» می گفتند؛ چرا که بیان «حرکت نوسانی» (يا «گشتن») و، بطور کلی، حرکت بود. فرهنگ سيمرغی باستانی ايرانيان، «حرکت» و «جنبش» را اصل هستی گيتی می دانست.

در نگاهی ديگر، می توان ديد که در فرهنگ ایران واژهء «پایدار= پای دار» نمی توانسته معادل مفهوم «دوام و بقا» باشد. ما اما، بندرت، متوجه تضاد ذهنی خود با « آنچه در این واژه بیان می گردد» می شویم. يعنی، از خود نمی پرسيم که «دارندهء پا» چه ربطی به «بقا و دوام و سکون» دارد؟ مگر نه اينکه واژهء «پای دار» به ما می گوید که دوام و بقا، سکون و بیحرکتی و یکنواختی و هيچ ماندگاری در کار نیست و، برعکس، آنچه هست حرکت و شوندگی است؟ واژه «پایدار» (يا دارندهء «پا») به معنای «اصل حرکت» است، و دو پای آدمی، در درهم آهنگی با هم، موجد و نماد حرکت اند.

برهان قاطع به ما می گويد نام «بهرام»، که بُن کیهان و زمان و انسان است، « پادار» است. او خدای جهانگردی و سفر و سلوک، و نخستین سالک جهان است. او پایدار است چون بُن پیدایش زمان و کیهان و انسان بشمار می رود. پس «پایدار»  صفت حرکت است و نه نام ديگر سکون و اقامت در یک جای و بی حرکتی. پایداری، حرکتست، نه سکون. و این سراندیشهء فرهنگ اصیل ایرانست و آرمان ایرانیان هميشه «جستجوی همواره» (که مستلزم حرکت مدام است) بوده و نه «پی بردن به چيزی به نام حقیقت و مالک شدن بر آن، و ماندگار شدن در یک آموزه». دین ایرانی هم جستجوی همیشگی بینش بوده است، نه ایمان به یک آموزه و نه چسبیدن به یک اندیشهء ثابت .  

اما اين حرکت و جستجو و جنبش دائم با مفهومی ديگری در پيوند عميق بوده است که «شادی» باشد. آنکه همیشه بینش را می جوید و می پژوهد، همیشه نيز از خود «جستجو» شادمانی و کام می برد، و از ماندن در یک بینش و آموزه غمگین و پژمرده و ناکام می شود.

بدينسان، در فرهنگ اصیل ایران، زمان به کردار«جنبش» دریافته می شد و شادی آور بود . «زما» که پیشوند «زمان» است، در کردی به معنای رقص و پایکوبی ست. به عبارت دیگر، «زمان جایگاه جشن و رقص است». زمستان ، که دارای همین پیشوند «زم» است ، به معنای «گاه شادی و جشن و رقص» بوده است و نه به معنای « فصل سرما» و خزیدن به گوشه ها!

نيز «زم» نام دیگر «رام»، خدای رقص و شعر و موسیقی، هم بوده است و هنوز ترک ها به جشن «بیرام» می گویند که همان « بغ + رام» يا زنخدای رام» می باشد.

و بالاخره بايد بخاطر داشت که «باده»، در فرهنگ ایران، نمودارسازندهء گوهر انسان، و موجب پیدایش راستی (رویانندگی گوهر) و، طبعا، شادی بوده است.

حال می توان به بررسی معنائی نماد «جوی آب» در فرهنگ اصلی ايرانيان پرداخت. در اينکه جوی نماد حرکت است شکی نيست. اما نکته در چگونه ديدن اين حرکت است. نخست از مولوی شروع کنيم که در اغلب آتارش بازگويندهء فرهنگ سيوغی و سکولار (گيتيانه و زمانمند) ايران است. مولوی «آب روان درجوی » را «خدای آمیزنده» ی خويش می داند که بر«لب جویبار» بوسه می زند.  آنگاه، از بوسهء «خدای آبگونه» بر لب جویبار، شکوفه و سبزه، فرا می روید. و این همان تصویر گذشتن جمشید و زرتشت  از رود است که بهمن (يا «اوُروهمن» به معنای شادی) بر اثر آن می روید. مولوی در غزلی می گوید :

من جوی و، تو  آب  و ، بوسهء آب

هــم بـــر لــب جویبــار بــاشــد

از بوســـهء  آب  بر لـــب جــوی

اشکــوفه و سبـــزه زار باشد

از سبزه  چه کم شود؟ که سبزه

در دیـــدهء خیره ، خـــار باشد

اين خدای جنبده ـ که گوهری از جنس آب دارد ـ دایه ایست که با پستانش به کودکان گیاهی شیر می دهد . 

مولوی، درجای دیگر، خود انسان را همین آب روان درجویبار می بيند و میگوید :

ما، همچو آب، در گل و ریحان روان شدیم

تا خاک ،های تشنه ، ز ما،ــ بردهد  گیا

بی دست و پاست ، خاک ِ جگر گرم ، بهر آب

زین رو دوان دوان رود  آن آب جوی ها

پستان آب می خلد ، ایرا که دایه اوست

طفل نبات را طلبد ، دایه جابجا

ما را زشهر روح، چنین جذبه ها کشد

در صد هزار منزل، تا عالم فنا

این تشنگی گیاهان است که آب را در جوی ها جذب و روان می کند و پيش می کشند. حرکت آب درجو، از یکسو، پی آیند جاذبهء گیاهان تشنه است و، از سوئی ديگر، نیاز مادر است به شیر دادن از پستان مهرش به کودکان. از يکسو، خدا، بحری ست که اشگ ها و سرشگ های آب را در جویبار، با جاذبه به سوی خود می کشد تا در بحر بریزد و با بحر، که اصل آب هاست، در آميزد و به وصال اصل خود برسد. جوی ها همگی شادند که بسوی معشوقه خود می دوند و می جنبند. بحر، ما را هم، که قطره های آبیم، بسوی خود جذب می کشاند. اسدی طوسی، درگرشاسپ نامه، می گوید:

جهان ، کشته زاری ست، با رنگ و بوی

درو، عمر ما ، آب و، ما کشت اوی

عمر، آبی ست در جوی زمان که ما را ـ که تخم و بذریم ـ می رویاند. خاک جوی که همان «آگ و هاگ» به معنی تخم و بذر است، ازنوشیدن آب (یا، بقول مولوی، از بوسهء آب) رویان و شکوفان می شود.

بدينسان، در يک تصوير شگفت آور فرهنگی، آب و جوی و دانه و بذر و شخم و روئيدن در هم می آميزند. فرهنگ ايرانی «جوی» را «ارکیا» (یا «ارکه» = «ارخ») می خواند و تصوير جوی آب یکی از برترین تصاویری ست که از فرهنگ اصیل ایران برای درک مفهوم زمان در گیتی، بجای مانده است؛ «جوی» همان واژهء «جوگ» است که همان « یوگ» و « یوگا » و « یوغ » باشد. در کردی به جوی آب «جوگا ـ جوگه»  می گویند؛ در زبان سکزی، در ترکیبات گوناگون دیده می شود که «جو» به معنای یوغ و شخم زنی و شخم بکار برده شده است؛  و در خراسانی جوغ، همان یوغ است که با آن، از نیروی بهم پیوستهء دو گاو بهره گرفته می شود.  توجه کنيم که خود واژهء یوغ  (یا یوخت  juxt و yuxt) همان واژهء «جفت» است و به شکل های «جغ / جوه / جوخ / جو » بکار برده می شود . بنا بر تعبير «بارتولومه»، این واژه در اوستا yaog، به معنای « اسب را به گردونه بستن»  است.

بدينسان، ولی واژهء «جوی» / « یوغ» / « جوگه» / «ارکه» یا « ارخ» را بايد در چهارچوبه اسطوره آفرینش اصلی ایران فهمید. در استوره های فرهنگ اصیل ایران، دو اسب، یا دو گاو، با یوغ به گردونهء آفرینش بسته شده و آن را را می کشیدند. يعنی «حرکت آفریننده» با یک جفت نیرو ميسر می شود و این را «جفت آفرید» می گویند. باری، جوی تصویری چند بعدی محسوب می شد که محتوائی «چند معنا» داشت و بیان «حرکت و وصال» با هم بود .

بر بنياد گزارش التفهیم ابوریحان، شخم زدن اساساً معنای «عشق ورزی» داشت؛ چنانکه کاشتن از يکسو معنای بذر افشاندن داشت و، از سوی ديگر، معنای نطفه انداختن. بدينسان، در عشق ورزی است که جنبش آغاز می شودبر متن چنين نگاهی است که می توان گفت اینگونه واژه ها تصاویری هستند که برآیندهای گوناگون دارند. مثلاً، در کردی، « جوانن»، که از همان ریشهء «جوی» است، به معنای جنباندن هم بکار می رود. «جوبه» به معنای جنده خانه (يا جای عشق ورزی) است. حاصل جوی، عشق ورزی و جفت شدن آب با خاک (که دارندهء تخم محسوب می شود) است که از آن، گیاهان پیدایش می یابند و می رویند. در ترکی «یوخسول اورغانی» عشقه و گياه پيچنده است و پیچه نماد عشق. پیشوند «یوخ»، که همان یوغ و جوغ و جوگه باشد، معنای عشق ورزی دارد و، در فارسی، یوخه، رسیدن به نهایت لذت جماع است. واژهء «جوان» نیز از همین اصل است و در آن «عشق و جنبش» از هم جدائی ناپذیرند و، در کردی، معادل «جوان» واژهء «لاو» وجود دارد که تصویری مساوی با یوغ و جفت است و، در انگلیسی، به معنای عشق، و در فارسی (بر اساس تعريف لبلاب) به معنای عشقه، و در سانسکریت به معنای« همزاد = جفت» است ـ که همه برآیندهای یک تصویرند.

 «جوی = جوگه» نام خود را از اين نگاه گرفته است، چرا که آب جنبنده، با خاک که تخم یا حاوی تخمست می آمیزد و حرکت آفرینندگی آغازمی شود. آب جنبنده، مانند موج دریا، نرینه است. چنانکه از آواز «خرسه پا» (که نام زشت ساختهء سیمرغ است) دریای «وروکش» به موج میآید، و همهء ماهی ها را آبستن می کند. آب رونده و جنبنده، مانند جوی و رود، نرینه است، و زمین مادینه. در بخش نهم بندهش، ص 113 می خوانيم که آب اگر ساکن شود مانند زمین مادینه خواهد بود. مولوی می گوید :

ازخاک بیشتر دل و جان های آتشین

مستسقیانه کوزه گرفته که: آب آب

بر خاک رحم کن، که از این چهار عنصر، او

بی دست و پا تر آمد، در سیر و انقلاب

این واژه ها را، که مستقیما به تصاویر در اسطوره های آفرینش باز میگردند، باید همیشه به شکل «خوشه ای از معانی به هم پیوسته» دریافت ، و نباید آنها را به یک مفهوم خشگ و خالی، کاهش داد. عشق ورزی و حرکت و آغاز آفرینندگی ، همه در یک تصویر باهم جمعند . حرکت آب در جوی، و تخم و زمین ، و آمیزش آنها با همدیگر، و « شروع شدن به پیدایش » همه با همند. 

به اين گستردگی معنائی توجه کنيم:

 در عربی، واژهء «حرکت »، که چنانکه گفتم، به «ارک / ارخ / هرک / هه رک» باز می گردد، بیان آنست که اصل زمان و هستی و انسان ، که یونانی ها هم آن را «ارکه» می نامیده اند (و بهمن هم «ارکه من» است) چيزی نيست جز آمیزش و حرکت. این رد پا در کردی سخت باقی مانده است. «هه رک» هم به معنای تخم کاشتنی ها و بذر است و هم به معنای حرکت، و هم به معنای گِل است . « هه رکاندن»، حرکت دادن + جنبانیدن و راه انداختن است. ازسوئی، «هه ر کیل» به معنای کسی است که بر زمین مرطوب بذر بپاشد و شخم بزند .

پس، « نشستن برلب جوی » ، همان کاشته شدن تخم (مردم، تخم) بر لب جویی ست که در آن آب تازنده و رونده، باعشقش، دنبال معشوقه می گردد تا او  را در آغوش بگیرد و با همبوسی او را آبستن کند، تا گیاهی تازه (بینش و شادی) ، تکوین بیابد. حرکت آب درجوی، نشان عشق ورزی آفریننده است و بُن پیدایش «زمان» و «زندگی»  محسوب می شود.

توجه کنيم که آنچه دراین تجربه از جنبش جوی آب وجود خارجی ندارد، همان تجربهء فنا و حضور غمگینی است. در فرهنگ ايران زمان حرکت آفرینندگی بشمار می رود. زمان، آمیزش جنبش و شادی با همست. و در اینجاست که انسان «جستجوی حقیقت و زندگی» را بر «داشتن حقیقت و داشتن سعادت ثابت و یکنواخت» ترجیج میدهد.

باری، بدينسان می توان ديد که چگونه گسترش ترکیب «جنبش و آفرینش» با «شادی » بنیاد فلسفهء سکولاریتهء ايرانی است.

*****

تجربهء اندوهناک و شوم «گذر زمان در گیتی» را الهیات زرتشتی در ايران مرسوم کرد. در اين الهیات، اهورامزدا و آنچه اهورامزدائیست، برخلاف «گيتی زمانمند و شونده و رونده»، «ناگذرا» محسوب می شوند و، در نتيجه، سکون و یکنواخت ماندن و ثبوت را به آرمان تبديل می کنند. «گيتی» با «گذر و گشت»، و یا با «حرکت دورانی و نوسانی» یا «گشتی» کار داشته است. «گردیدن و گشتن»، که امروزه معنای « تحول » دارد، در اصل بیان «حرکت گشت و بازگشت» بوده است، هرچند که، بعدها، معنای کلی پیدا کرده است و رابطه اش را با « دَوَران و گشتی بودن» از دست داده است. و الهیات زرتشتی، با همین درک «گشتی» از «آفرینش گیتی» می جنگید و در اين جنگیدن و مطرود دانستن بود که «حرکت بطورکلی» را نيز شوم و مطرود ساخت. به اين ترتيب، مفهوم «حرکت» ویژگی ناسازگار با اهورامزدا شمرده می شد.

در عين حال، الهیات زرتشتی، اصطلاح «آمیختن» را برابر با معنای «شهوت جنسی» می گرفت و، طبعاً، با مفهوم « مهر» و « خدای مهر» (که در اصل سیمرغ بوده است) دردسر فراوان پیدا کرد. سیمرغ، که خدای مهر بود، برای زرتشتیان خدای شهوت جنسی و «جه» (= جنده) بشمار میآمد و این لقب را به همان «میتراس» هم دادند که بنیادگذار قربانی خونی و پیمان بود و در شاهنامه بصورت ضحاک است نموده شد.  در الهیات زرتشتی، این اهریمن است که می خواهد «بیامیزد» و اهورامزدا  بر ضد این آمیزش است. يعنی، آمیزش به مفهوم شهوت جسمانی فروکاسته شده است. اهریمن می خواهد با آمیختن با همه چیزها همهء گیتی را شهوانی و جایگاه شهوترانی سازد. اینست که پیکار با «حرکت گشتی» (ارکه = جوی)، ناگهان، به پیکار با مفهوم «حرکت بطورکلی» می انجامد، و الهیات زرتشتی بدینسان، دچار سرنوشت شومی میگردد که ازعوامل مهم سرنگونی ساسانیان بود.

در الهیات زرتشتی، «بقا» شکل «ناگذرا بودن اهورامزدا» را گرفت، گذر و گشتن و حرکت شوم و بد شدند، و سکون و ثابت و بیحرکت ماندن، آرمان شد. پس، ناگذرا بودن اهورامزدا، در نهفت خود، این معنا را هم دارد که اهورامزدا، نمیرقصد و برضد موسیقی و رقص است. پس از الهیات زرتشتی، اسلام همين نگرش را در اذهان جا انداخت.

البته فرهنگ نیرومند ایران موجب شده که اغلب شعرای ما ارزش «شادکامی در گیتی» را بشناسند و آنرا برتر از اندیشهء «آخرت و جنت و سعادت باقی ملکوتی» بدانند. خرمدینان، که همان سیمرغیان باشند، فرهنگ «آمیختگی شادی با جنبش» را در ایران نگاه داشتند. اما، با آمدن اسلام ، این احساس فنا یا « گذرا بودن زمان »، زیرآب ِ شادیخواهی و کامخواهی را زد.  این حافظ شيرازی ـ که پیامبر شادی در گیتی است ـ می گوید :

ساقیا باده، که اکسیر حیات ست، بیار

تا تن خاکی ما ،عین بقا گردانی

يا:

بمن حکایت اردیهشت می گوید

 نه عاقلست که نسیه خرید و، نقد، بهشت

ولی این «حضور احساس ِ گذرا بودن جهان و عمر و زمان»، در شادی باده نوشی حافظ ایجاد کشمکش و آشوب کرده و  نقش « فراموش ساختن غم و فنا و گذر» را پیدا میکند .

قدح به شرط ادب گیر زانکه ترکیبش

زکاسه سرجمشید و بهمنست وقباد

پیالهء باده ای که انسان از او مینوشد، کاسه سرجمشید و بهمن و قباد و گذشتگان است و بیان فنا بشمار می رود.

دی در گذار بود و، نظر سوی ما نکرد

بیچاره دل، که هیچ ندید از گذار عمر

عمر خیام نيز، با آنکه سعادت درجنت را فقط نسیه می داند و درپی شادی و طرب دراین جهان است اما، به اين خاطر که، برای او ، برترین ویژگی جهان گذرا بودن آن است، به شادی و خوشی خالص، دست نمی یابد :

برخیزو مخور غم جهان گذران

خوش باش و دمی به شادکامی گذران

دگرگونی ها و جنبش های جهان، فقط و فقط به کردار« گذرا بودن » فهمیده و احساس می شوند. به قول انواری :

زمانهء گذران بس حقیر و مختصر است

از این زمانه دون درگذر، که در گذراست

درک جنبش و تغییر، به درک « فناء و گذرائی» فرو، کاسته میشود، و این پی آیند قراردن «آخرت» ، به کردار زمان باقی، و ارزش دادن به « خوشی و سعادت باقی » در قرآن است، که روح و روان شعرا و نویسندگان ما را تسخیر کرده بوده است.

****

سکولاریته ، جنبشی است برای مثبت ساختن مفاهیم حرکت و تغییر و پیشرفت، که از احساس زمان در زندگی و در گیتی جدائی ناپذیر است. سکولاریته می خواهد حرکت و شادی را با هم چنان بیامیزد که همگوهر شوند .

زیر اندیشهء «زمان، درگیتی، فانی است»، این اندیشه کلی است مبنی بر اينکه « هرحرکتی ، فقط گذر و فناء است»، پس حرکت اساساً شوم و بد است. سکولاریته اما حرکت را به مفاهیم « گذر و فناء و فساد » نمی کاهد.

فساد ، به « زوال صورت » گفته می شود، و « کون » به پیدایش صورت . الله «کن!» می گوید و همه چیز تکون می یابد، و انسان، این صورتی را که الله به چیزها داده است، زائل میسازد . از این رو « ان الله لایحب المفسدین - سوره قصص».  و درست همین انسان است که هم از آغاز «مفسد » است؛ یعنی علاقه به « دگرگون ساختن قوانین و امور و خواست های الله» دارد. انسان می خواهد که آنچه را الل ، حکم و خلق و وضع کرده است و نيز صورتی را که او به چیزها داده است تغییر بدهد، و این عين فساد است.

این اندیشه که دنیا ، جسم و حسّ و صورت ـ و لاجرم ـ فانی است، براین اندیشه استوار بوده است که « حرکت، فقط زوال و فساد و فناء است» . بدینسان، حرکت، بخودی خود، شوم شناخته می شود اما بقا، چون «ماندن دریک حالت است»، خوب است.

نيز، از منظر اين فرهنگ، شادی و کامروائی و خوشی در صورتی خوب اند که همیشه بمانند. اینست که با تصویر آخرت و بقا و سعادت ملکوتی ،  مفهوم همیشه یک چیز بودن (sein)، و همیشه پای بند یک چیز بودن (ایمان)، و همیشه در یک چیزماندن، برترین ارزش و «غایت زندگی اجتماعی و سیاسی در گیتی» می شود . از راه همین اندیشه  است که، ادیان نوری، حق دخالت در سیاست و حکومت، و حق « راستا دادن به حکومت و قانون » پیدا می کنند. و چون «حرکت» را می توان در « گذر آب در جوی» و «در گذار باد» بسیارملموس است ، جوی و باد اشاره هائی هستند به گذرا بودن کل تغییرات و حرکات در دنیا. در گذر آب درجویبار، گذر و نابودی عمر و همه خوشی ها، تجسم می یابد . در گذر باد، نابودی و پوچی عمرو زندگی ، پیکر می یابد . حافظ دنیا دوست ، درچنگال همین احساس فناء است که می گوید :

« برلب جوی نشین و گذر عمر ببین »

کاین اشارت زجهان گذران ما را بس حافظ

در اين فرهنگ، انسان برلب جوی می نشیند تا از حرکت آب، فقط یک چیز را ببیند و آن گذر عمرخود و گذرا بودن جهان (= دنیا) است. و شاعر (حافظ) بجای همهء زیبائی های حرکت آب درجوی، فقط شومی را در زندگی و دردنیا می بیند:

دلا جام و ساقی گلرخ طلب کن

که چون گل ، زمانه ، بقائی ندارد

*****

بايد دانست که سکولاریته تنها «مسئله کام بری و خوشباشی بطورکلی» نیست، بلکه « مسئله پیوند کامبری و خوشباشی، با درک ویژه ای از زمان» است که « احساس فناء » را طرد و حذف می کند.

لذا، فقدان رهبانیت دراسلام  و کوشش برای گرفتن نصیب خود از دنیا و ... تا با این احساس همراه تست، سکولاریته نیست. در ادبیات ایران، شادی و خوشی و کام ، چنان با اندیشه « گذر زمان و فنا» ، که طبعا نماد بی ارزشی زمان درگیتی است ، درآمیخته و آلوده شده است که طرفداری از خوشی در دنیا نیز، صفای خود را از دست می دهد . خوشی ، با احساس اینکه فوری نابود و نیست میشود ، پوچ و تلخ می شود.

بهترین شاعر گیتی دوست ما، حافظ، به باغ ودشت خرّم می رود و برلب جوی می نشیند و از «جنبش آب لطیف درجوی» ، فقط و فقط ، « گذر و فنا » را درمی یابد . این در اثر همان برتری ارزش «زمان باقی بر زمان فانی درگیتی» است که بر همه اذهان و روان ها چیره شده است. انسان، برغم آنکه از بام تا شام مشغول کامبری و شادی باشد، همه این کامبری ها و شادی ها و خوشی ها ، بیشتر بر تشنگی او و جستجويش برای زندگی باقی در آخرت یا سعادت ملکوتی می افزاید و او را از « زندگی کردن درگیتی» و « علاقه به آباد کردن گیتی ، و بهشت ساختن ازگیتی » دور میسازد . غرق بودن انسان در خوشی ها و کام ها، هنوز بیان آن نیست که انسان ،« زندگی ِ سکولار» می کند. یک انسان سکولار، از جنبش آب درجوی، یا در رود یا درسیل و طبعا درکل تغییرات و حرکات در دنیا (و زندگی در گیتی) احساسی از «فانی شدن و گذرا بودن عمر» ندارد.

البته تجربیات دیگر شعرای ایران از همان جنبش آب درجویبار، این نکته را چشمگیر و ملموس می سازد . خودِ حافظ برغم آنکه گرفتار مفهوم فنای زمان از اسلام هست ، ولی درهمان جویبار، آب زندگی را هم می یابد :

خوشتر زعیش و صحبت و باغ و بهار چیست ؟

ساقی کجاست ، گوسبب انتظار چیست ؟

هروقت خوش که دست دهد ، مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کارچیست

پیوند عمر، بسته به موئیست ، هوشدار

غمخوارخویش باش ، غم روزگارچیست

معنی آب زندگی و روضه ارم

جز طرف جویبار و می خوشگوار نیست

 

تنش و کشمکش میان «برتری داشتن خوش بودن در گیتی» و «احساس فانی بودن گیتی»، انسان  را از زندگی خالص سکولار، باز می دارد. در نتيجه، گامی که حافظ در راه دوستی گیتی برداشته است نیاز به برداشتن گامی دیگر دارد تا ما به زندگی سکولار نزدیک شویم.

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630