بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

14 خرداد 1383 ـ   3 جون 2004

 

مسأله آرمانگرائي نيست، نبود جامعه باز است

 

سام قندچی 

 

بسياري از کساني که تجربهء استبداد سياسي و فکري کمونيسم، يا اسلامگرائي، را از سر گذرانده اند  تصور مي کنند که دليل اصلي استبداد آن سيستم ها، آرمانگرائي آنها بوده است و، در نتيجه، به نفي آرمانگرائي مي رسند. واقعيت اين است که ليبراليسم، چه در زمينهء اقتصادي و چه در زمينهء سياسي، حتي بسيار آرمانگرا تر از «اتوپيسم کمونيستي» بوده است و آنچه تجربهء دموکراسي هاي غرب را از ديگر تجربه ها جدا مي کند باور آن به «جامعه باز» است.

 

در واقع اولين منقدين لنينيسم، نظير لوکاش Lucas و منهايم Mannheim در سال 1929 در اشتباه بودند که فکر ميکردند مسأله ديکتاتوري کمونيسم بخاطر داشتن انديشه هاي آرمانگرا بوده است. آنها، با همين تصور، با تکيه بر جامعه شناسي دانش، اتوپينيسم را حذف و نئو مارکسيست شدند.

واقعيت آن است که انديشهء دموکراسي در جامعه مدرن، از جان لاک تا استوارت ميل، بسيار آرمانگرا بوده است ولي، نکته در آن است که، همهء آرمانگرايان لزوماً «جامعهء بسته» closed society را ترويج نميکنند.

اين دست آورد مهم کارل پاپر است که نشان داد مسأله استبداد، از اسپارت در يونان باستان تا کمونيسم و فاشيسم در دنياي صنعتي، عدم پذيرش «جامعه باز»  open society در آنها بوده است. او نشان داد که از جمهوريت افلاطون با حکومت نخبگانش، تا تئوري دولت هگل، و بالاخره مارکس با حکومت پرولتاريايش، مسأله تعلق خاطر آنها به «جامعه بسته» است که استبداد آفرين بوده است.  در واقع، حتي آيت الله خميني نيز، در کتاب ولايت فقيه خود، انديشهء افلاطون را بکار برده  و حتي وي را به نام ذکر ميکند.

من در نوشته ای به نام قانون و ايران: فضيلت يا حقوق،  نشان داده ام که حتي در دموکراسي آتن در يونان باستان، دموکراسي به معني «حقوق» درک نمي شده و به معني «فضيلت» بوده است. به همين دليل هم هست که در دفاعيات سقراط، حرفي از حقوق وي نيست و حتي سعي وي، در نشان دادن با فضيلت تر بودن خود، در برابر محاکمه کنندگانش است، و قاضي نهائي هم  خدايان هستند که هر دو طرف ميخواهند سخنگوي آنها باشند.

در نتيجه، در تئوري عدالت سقراط و افلاطون از حقوق انساني بحثي نيست و اصل بحث فضيلت است.  حتی حقوقي که در عمل در آتن براي اشراف وجود داشت، نيز نتيجهء يک قانون اساسي با تعيين حقوق،  نبود. در اسپارت هم  اشراف حقوقي نداشتند، و زنان و برده گان هم که در هر دو جا فاقد حقوق بودند. منظور بحثم آن است که بگويم اساس درک دموکراسي بر مبناي حقوق، و نه بر مبناي فضيلت، تنها در دنياي مدرن طرح شده است و «جامعهء باز» آن جامعه اي است که در آن حقوق انساني، بصورتی جهان شمول در عمل و در قانون پذيرفته و برسميت شناخته شده اند. 

در واقع، سوسياليسم مدرن، با نقد ليبراليسم، از جامعهء آزاد فاصله گرفته است، و آن را از ابتدا در «نقد برنامهء گوتا» ي مارکس و انگلس مي شود دي.، يعنی، در آن متن اين جامعهء باز است که نفي شده و بجايش «ديکتاتوري پرولتاريا» توجيه شده است و، در دهه هاي بعد، به تئوري دولت لنين و استالين رسيده است. اشتباه اساسي همهء آن ها در زمينهء جامعه شناسي بود که کارشان را ـ در کنار تئوري  اقتصاد دولتي ـ  به استبداد لنينيستی و استالينيستی کشاند.
 

در واقع، آرمانگرائي کمونيسم را، سال ها قبل از لوکاش، برتراند راسل  نقد کرده بود اما، ساختن جامعهء دموکراتيک پس از رنسانس هم همانقدر آرمانگرايانه بوده است. «پاپر» در سالهاي دههء 1940 در کتاب «جامعهء باز و دشمنانش» نشان داده است که مسأله سوسياليسم مدرن «آرمانگرائي» نيست بلکه ضديت آن با جامعه باز بوده است.

جريانات آرمانگرا و در عين حال، واپس گرا ـ نظير اسلامگرائي کنوني جمهوري اسلامي و مجاهدين ـ در گذشته نيز وجود داشته اند. مثل مورد «مزدکيان» که بهترين نقد آنرا علامه دهخدا نوشته و، برعکس نويسندگان کمونيست که بخاطر ديدن برخي آرمان هاي مشترک  مزدکيان  را مترقي ارزيابي کرده اند آنان را يک فرقهء واپس گرا ديده است. متأسفانه نويسندگاني نظير احسان طبري، که درباره مزدکيان و جنبش هاي مشابه نوشته اند (حتي همچون انگلس که دربارهء «موينتزر» نوشته است)، با تاريخ واقعي اين جنبش ها آشنا نبوده و فقط از روي آرمان هاي آن ها به قضاوت نشسته اند، و از اين جريانات واپسگرا دفاع کرده اند. مخالفين چپ هم،  اکثرأ برعکس،  بخاطر مخالفت با آرمان هاي اين جنبش ها، آنها را کوبيده اند، و نه بخاطر نقش تاريخي آنها در امر «ترقي يا واپس گرائي».  بهر حال، اين موضوع مفصلي است و ميدانم که برخي تاريخ نگارانی که از ديدگاه هاي جديد به تاريخ می نگرند هم اکنون در مورد مزدکيان در حال تحقيق و نشر هستند.

بهر حال، تکرار می کنم که آنچه بايستي دربارهء مشابهات لنينيسم و اسلامگرائي در نظر داشت، نه آرمانگرائي آنها (که البته خود مسئلهء پيچيده ای سا) بلکه ضديت آنها ـ در قانون و عمل ـ با جامعه باز است(1).

در سالهاي اخير،  در نقد جمهوري اسلامي، بسياري به نقد عرصه هاي مختلف زندگي اجتماعي  در ايران و اينکه انتظارشان از جامعه مدني چيست پرداخته اند.  مثلأ نقد «روسري» در مجاهدين خلق. اين نوشته ها آن نوع نقدي است که در غرب توسط کساني نظير ولتر و توماس پين انجام شده است،  و به رشد «جامعه باز» کمک بسيار کرده است. توسعهء جامعهء باز فقط در سياست نيست، و اهميت نوشته هائي نظير آثار علي دشتي و حتي بسياري از رمان هاي جديد ايران،  که به مسائل روزمره زندگي مي پردازند، در همين است. (2) رمان هائي نظير حاجي آقاي هدايت، اگرچه به زندگي روزمره مي پردازند، ولي کارشان فقط نقد نيست، بلکه آنها جامعه باز را ترويج ميکنند (3).

در واقع، اينکه کسي نظير هاشم آقاجري از يکسو با حکم مرگ خود به اتهام «کفر» مخالف است اما از  فتواي خميني در مورد قتل سلمان رشدي دفاع ميکند، به هيج روی نشان دهنده آرمانگرائي او نيست،  بلکه نشانهء ضديت او و اسلامگرايان باصطلاح «اصلاح طلب» با جامعهء باز و ديدن دموکراسي بعنوان «فضيلت» است. آنها خود را «فاضل» و اقتدارگرايان را «جاهل» ميدانند، و مقوله ای همچون حقوق انساني در جامعه باز برايشان اصل نيست. به همين ترتيب، مجاهدين و مسأله عدم رعايت حقوق بشر در تشکيلاتشان و مسائلي نظير ناميدن دولت موقت خود بعنوان «جمهوری اسلامی»،  يا اجبار داشتن روسري در تشکيلاتشان، و نيز حملاتشان به مخالفين با استفاده از دروغ و تهديد،  همه حکايت از ضديت آنها با جامعه باز است.

در عين حال، داشتن يا نداشتن آرمان و آرمانگرائي، به معنی پذيرش پلوراليسم يا نفي آن نيست. همانطور که در مقالهء «دموکراسي حکومت مردم نيست» (4) نوشته ام، مسأله اصلي دموکراسي نه در آرمان ها و نه در افراد که در «چگونه» حکومت کردن است و دقيقأ به همين دليل دموکراسي اسلامي پلوراليسيتی نيست (5).

حلاصه کنم: با اينکه، بنظر من، «دموکراسي بر مبنای پذيرش مالکيت» براي توسعهء دموکراسي فراصنعتي مناسب تر از سوسياليسم و اقتصاد دولتي است (6)، و من مفصلأ نظرم در اين مورد را در مقالهء «آيا سوسياليسم عادلانه تر است؟» نوشته ام (7)، اما معتقدم که ايده آل هاي جان لاک، يا جان استوارت ميل، همانقدر آرمانگرا بوده اند که ايده آل هاي کارل مارکس. آنچه دموکراسي هاي غرب و انديشمندان آنرا موفق به گستردن دموکراسي کرده است نه عدم آرمانگرائي بلکه کوشش آنها ـ در تئوري و عمل ـ براي ايجاد جامعه باز بوده است.

 

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

 

(1)    نوشتهء زير يکي از جالب ترين نوشته هائي است که درباره آرمانگرائي  در عصر ما نوشته شده است و اميدوارم روزی به فارسي ترجمه شود:   http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/bisk.htm

(2)    نيز نگاه کنيد به:  http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/Islam/IbnWarraqWTC.htm

(3)    http://www.ghandchi.com/132-novels.htm

(4)    http://www.ghandchi.com/313-Judgment.htm  

(5)    http://www.ghandchi.com/308-IslamicDemocracy.htm

(6)    http://www.ghandchi.com/334-Wealth.htm

(7)    http://www.ghandchi.com/303-Socialism.htm

 

برگرفته از سايت «ايرانسکوپ»:

http://www.iranscope.com

 

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630