بازگشت به خانه

دوشنبه 14 شهريور 1390 ـ  5 سپتامبر 2011

 

جنبش سبز و معضل خشونت

سهيل روحانی

در پی کودتای خرداد 1388، شايد هيچ يک از مسائل جنبش سبز به اندازهء مسئلهء نقش خشونت در مبارزه عليه استبداد مذهبی بحث انگيز نبوده و موجب خشم و فوران احساسات و سوء تفاهم نشده است. استراتژی اصلاح‌ طلبان اعتراضات مسالمت‌آميز خيابانی به منظور وادار کردن رژيم به دادن امتياز بود. استراتژی رژيم اين بود که با توسل به خشونت هزينهء شرکت در اعتراضات خيابانی را بالا ببرد تا مردم را به اين وسيله از شرکت در اعتراضات باز دارد. در نتيجه، اين پرسش مهم مطرح شد که در برابر خشونت‌های رژيم چه بايد کرد.

پاسخ رهبران و بسياری از اصلاح‌طلبان اين بود که معترضان نبايد در هيچ شرايطی برای دفاع از خود به شيوه‌های خشن متوسل بشوند. از سوی ديگر، بسياری از طرفداران دموکراسی در ايران در عين حال که به راهبرد «پرهيز از خشونت» اعتقاد راسخ دارند پيروی افراطی و انعطاف ناپذير از آن را به زيان جنبش می‌دانند و بر اين باورند که اگر شرايط ايجاب کند بايد در برابر خشونت از خود و جنبش دفاع کرد.

از زمان آغاز اعتراضات خيابانی، طرفداران «پرهيز از خشونت» با تعصبی شگفت انگيز از اين راهبرد دفاع می‌کردند و دائماً هشدار می‌دادند که عوامل نفوذی رژيم در جنبش سبز، يا خارج نشينانی که از دور دستی بر آتش دارند و از پيچيدگی‌های دهليزهای پر پيچ و خم سياست جمهوری اسلامی بی خبرند و چه بسا سودای رهبری جنبش را در سر می‌پرورانند، يا سکولارهايی که می‌خواهند حرکت عاری از خشونت ملت مسلمان ايران را به هرج و مرج و بيراهه بکشانند، و يا جوانهای احساساتی و خام و بی تجربه‌ای که برای دست يابی به آزاديهای مدنی عجله دارند می‌خواهند با توسل به خشونت خشم ولی فقيه و فدائيان ولايت مدارش را برانگيزند و موجب سرکوب جنبش شوند. طرفداری از راهبرد «پرهيز از خشونت» مد شده بود و نشانه پختگی سياسی و عقلانيت و انسانيت محسوب می‌شد، هما نطوری که زمانی طرفداری از راهبرد «جنگ چريکی» مد بود و نشانه روشنفکری و از خود گذشتگی و عشق به بشريت به حساب می‌آمد.

طرفداران متعصب پرهيز مطلق از خشونت راهبرد خود را چون وحی منزل می‌پندارند و انتقاد از آن را بر نمی‌تابند. آنها به هم ميهنان مبارزشان اين حق را نمی‌دهند که در برابر خشونت‌های کودتاچيان از خود دفاع کنند اما در عين حال مبارزان سوری و ليبيايی را می‌ستايند، در حالی که اين مبارزان، بر خلاف اصلاح‌طلبان ايرانی، با توسل به هر وسيله، و از جمله خشونت، از خودشان در برابر خشونتهای دولتی دفاع کرده‌اند. اصلاح‌طلبان معياری دو گانه در مورد «دفاع از خود در برابر خشونت‌های دولتی» دارند: آنها معترضان ايرانی را که در دفاع از خود به خشونت متوسل می‌شوند تقبيح و محکوم می‌کنند اما مبارزان سوری و ليبيايی و غيره را، به رغم ان که به خشونت متوسل شده اند، تحسين می‌کنند.

راهبرد «پرهيز از خشونت» شيوه‌ای مؤثر در مبارزه با استبداد دينی است. اما اين راهبرد، همچون هر راهبرد ديگری، محدوديت‌ها يی دارد و اگر به افراط کشانده شود به زيان جنبش تمام می‌شود. در پی کودتای 1388، زمانی که اعتراضات خيابانی ادامه داشت، مطرح کردن حق دفاع در برابر سرکوبگران خشم شخصيت‌های جنبش سبز را بر می‌انگيخت و به عنوان تلاش برای منحرف کردن و به شکست کشاندن جنبش مسالمت آميز مردم ايران قلمداد و به شدت محکوم می‌شد. اکنون که جنبش دچار رکود شده و هيجانات سال 1388 تا اندازه زيادی فروکش کرده است شايد بتوان مسئله دفاع در برابر خشونت را با عقلانيتی بيشتر و هيجانی کمتر بررسی کرد.

جنبش سبز مردم ايران از جنبش مردم تونس، مصر، يمن، ليبی و سوريه نيرومندتر و دموکراتيک تر بود و از همان آغاز، بر خلاف جنبش در کشورهای عربی، از برنامه‌ای منسجم و کادر رهبری بسيار با تجربه‌ای برخوردار بود. با اينهمه، جنبش ايرانيان، به رغم تلاش‌های رهبران آن و جانفشانی ميليونها ايرانی، ناکام ماند و به هيچ يک از خواسته‌هايش دست نيافت. يکی از دلايل اين شکست ناتوانی اصلاح‌طلبان در يافتن راهکاری مؤثر برای مقابله با خشونت‌های رژيم بود.

پيش از آن که راهبرد «پرهيز از خشونت» را بررسی کنيم به جاست که اندکی در باره پرسش‌های زير فکر کنيم:

1. فرض کنيم که همين فردا جرقه‌ای آتش خشم مردم را شعله‌ور سازد و آنها را همچون 25 خرداد، 30 خرداد، و يا عاشورای 1388 به خيابانها بکشاند. از آنجا که اصلاح‌طلبان استراتژی و تاکتيکهای جنبش سبز، يعنی اجتناب از توسل به خشونت و اجتناب از دادن شعارهای ساختارشکنانه، را تغيير نداده‌اند تظاهرکننده گان به شيوه تظاهرات پس از 22 خرداد 1388، يعنی با سر دادن شعارهايی از قبيل «موسوی رأی من را پس بگير»، به گونه‌ای مسالمت آميز در خيابان‌ها راه پيمائی خواهند کرد. کودتاچيان هم که قبلاً استراتژی توسل به خشونت را با موفقيت به کار بسته‌اند دوباره از آن استفاده خواهند کرد و سپاه، بسيج، سربازان گمنام امام زمان، لباس شخصی‌ها و ديگر نيروهای سرکوبگرشان را به خيابان خواهند فرستاد تا همچون گذشته، با سلاح سرد و گرم به جان مردم بيفتند، برخی از معترضان را با اتومبيل زير بگيرند، گروهی را ترور کنند، کثيری را زندانی کنند، و به پسرها و دخترها تجاوز کنند تا مردم خسته و مرعوب شوند و به خانه‌هايشان پناه ببرند. از آنجا که هر دو طرف همچون گذشته رفتار می‌کنند به احتمال زياد همان نتيجه قبلی را می‌گيرند. سئوال اين است که اصلاح‌طلبان بايد چه تغييری در استراتژی و تاکتيکهايشان بدهند تا نتيجه متفاوتی بگيرند؟

2. ايران از زمان گروگان گيری در سال 1358 کم و بيش با احتمال حمله نظامی امريکا رو به رو بوده است. فرض کنيم که آمريکا و متحدانش برای حل اختلافاتشان با جمهوری اسلامی به راه حل نظامی روی آورند و به بمباران گسترده و دراز مدت هدفهای نظامی و امنيتی ايران بپردازند. چنين حملا تی، همان گونه که بمباران عراق در جنگ خليج در 1991، بمباران 78 روزه يوگسلاوی در 1999، و بمباران عراق در 2003 نشان داد بی‌ترديد بسيار ويرانگر خواهد بود و به انهدام مراکز سپاه و بسيج، انبارهای تسليحات، ساختمانهای دولتی، مراکز تجمع نيروها، مراکز مخابراتی و غيره خواهد انجاميد. چنين بمباران سنگينی، همان گونه که در عراق و يوگسلاوی رخ داد، رژيم ايران را بشدت ضعيف خواهد کرد. فرض کنيم که زمانی که رژيم بسبب بمبارانهای مداوم بسيار ضعيف شده است طرفداران جنبش سبز از فرصت استفاده کنند و در اعتراض به سياستهای نابخردانه رژيم ولايت فقيه که ايران را به چنان ورطه هولناکی کشانده است و نيز برای کسب حقوق شهروندی پايمال شده شان به خيابانها بيايند. اگر رژيم باز هم به خشونت متوسل بشود آيا معترضان حق دارند که از ضعف رژيم استفاده کنند و با توسل به خشونت طومار اين رژيم را برچينند و رژيمی معقول تر به جايش بنشانند تا هم با مهاجمان گفتگو کند و آنها را از بمبارانهای بيشتر باز دارد و هم ملت را از نکبت استبداد مذهبی نجات دهد؟ يا اين که با اين بهانه که جنبش سبز جنبشی مسالمت آميز است و تسليم گفتمان خشونت نخواهد شد بايد از توسل به خشونت خودداری کنند و چه بسا به رژيم ولايت فقيه فرصت بدهند که با تسليم شدن در برابر خواسته‌های مهاجمان و دادن امتيازات به آنها به هجوم پايان دهد و نيروهای سرکوبگرش را بازسازی کند و ملت را کماکان اسير و ذليل نگه دارد؟

3. در زندگی روزمره دفاع از مظلوم در برابر ظالم را می‌پسنديم و ستايش می‌کنيم. اگر در خيابان کسی قصد جانمان را کرد از خود با تمام توان و امکانات دفاع می‌کنيم و انتظار داريم که ديگران هم به ياری ما بشتابند. اگر کسی قصد ربودن مادر، همسر، دختر يا خواهرانمان را داشت به خود حق می‌دهيم که حتی با توسل به خشونت به ياری قربانيان بشتابيم و انتظار داريم که ديگران هم به ما کمک کنند. پس چرا وقتی در حين تظاهرات خيابانی فلان آدم کش رژيم هفت تيرش را به سمت ندا آقا سلطان يا خواهرزاده ميرحسين موسوی يا هر معترض ديگری نشانه می‌رود تا آنها را بکشد و جز توسل به خشونت راهی برای نجات قربانی نيست نبايد به خشونت متوسل بشويم؟ يا اگر ببينيم که سربازان گمنام امام زمان در تظاهرات به دنبال دختری می‌دوند و او را می‌گيرند و می‌زنند و کشان کشان می‌برند چرا نبايد برای نجاتش به خشونت متوسل شويم گرچه می‌دانيم که فحش و زندان و شکنجه و چه بسا تجاوز در انتظار اوست؟

 

مطلق کردن استراتژی «پرهيز از خشونت»

رهبران جنبش سبز همواره بر مسالمت آميز بودن جنبش تأکيد کرده‌اند. ميرحسين موسوی در اردیبهشت 1389، يعنی 11 ماه پس از کودتای انتخاباتی، گفت: «حرکت ما حرکتی مسالمت‌آمیز است، دنبال خشونت نیست و با گذشت یک ‌سال از پا گرفتن این جنبش، می‌توان قضاوت کرد که ثابت قدم بودن جنبش در عدم خشونت تا چه اندازه مهم است. این جنبش با ترور و کشتار از ابتدا مخالف بود؛ چرا که این جنبش، جنبشی عمیق و گسترده است.» (تأکيدها در کل مقاله از نگارنده است)

متاسفانه اين گفته روشن نمی‌کند که ثابت قدم بودن در عدم خشونت چرا مهم بوده و پس از گذشت 11 ماه چه دستاوردی برای جنبش داشته است که بايد کماکان آن را ادامه داد. در ضمن، واژه‌های «ترور» و «کشتار» هم تعريف نشده است. آيا اگر تظاهرکنندگان فردی بسيجی را که با قمه به آنها حمله کرده است بکشند مرتکب ترور شده اند؟ آيا کشتن يک فرد مصداق «کشتار» است؟

میرحسین موسوی همچنين در بيانيه‌ای که به مناسبت سالروز انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 1389 صادر کرد نوشت: «علی ‌رغم حوادث تلخ و گزنده و خونبار، به برکت همین تعامل و گفتگوی جمعی، عقلانیت مردم همواره بر احساسات آنان غلبه کرده است و از این ‌‌رو بدخواهان با تمام تلاش‌هایی که کردند نتوانستند مردم آسیب دیده و کشته داده و حبس دیده را به خشونت وا دارند. مبارزه و ایستادگی از طریق مسالمت آمیز کارآمدترین اسلحه ما درمقابل گلوله‌ها و باتوم‌های برقی و چماقداران و قداره کشان بی‌فرهنگ و بد دهان بوده است.» (بیانیه 18 میر حسین موسوی و منشور سبز)

در اين که بدخواهانی ممکن است خواهان به خشونت کشاندن جنبش سبز باشند تا به خيال خود به آن ضربه بزنند حرفی نيست. اما کسانی هم هستند که به جنبش سبز عشق می‌ورزند اما بر اين باورند که نبايد جنبش را به کلی از حق دفاع در برابر رژيم محروم کرد. کاشتن تخم بد بينی نسبت به اين منتقدان در ذهن هواداران جنبش سبز می‌تواند موجب مرعوب شدن و سکوت منتقدان شود و جلو گفتمان آزاد و تعامل را بگيرد و ميدان را به راهبردهای به ظاهر آراسته اما به باطن ناکارآمد واگذارد. برچسب زدن به کسانی که از مطلق کردن فرضيه «پرهيز از خشونت» انتقاد می‌کنند به تقويت و نهادينه شدن روحيه احترام به آزادی بيان و تحمل دگرانديشان، که شالوده دموکراسی است، کمکی نمی‌کند و جنبش را از ديدگاه‌های گوناگون، که می‌توانند در تعامل با ديدگاههای رهبران جنبش موجب صيقل خوردن و کارآمدتر شدن استراتژی و تاکتيکهای جنبش شوند، محروم می‌کند.

غريزه حفظ نفس طبيعی ترين و مهم ترين عامل بقای موجودات زنده است. تمام موجودات زنده هنگامی که جان خود را در خطر می‌بينند از خود دفاع می‌کنند. اگر قرار باشد که کسانی را که برای حفظ جانشان در برابر خشونت به خشونت متوسل میشوند تروريست و بدخواه بخوانيم تقريباً بايد تمام مردم جهان را در فهرست تروريستها و بدخواهان قرار بدهيم. منطقی که دفاع از خود را نفی می‌کند ما را به اين نتيجه ناگزير می‌رساند که اگر شهدای جنبش سبز فرصت و امکان آن را يافته بودند که با توسل به خشونت زندگی اشان را نجات دهند «تروريست» محسوب می‌شدند. چنين طرز فکری با هيچ منطقی قابل قبول نيست. در ضمن، اگر مبارزه مسالمت آميز به شکل مطلق گرايانه‌ای که از سوی اصلاح‌طلبان عرضه شده است «کارآمدترين اسلحه» بود مسلماً جنبش عظيم و فراگير مردم ايران اين طور زمين گير نمی‌شد.

مير حسين موسوی در همان بيانيه شماره 18 می‌نويسد: «جنبش سبز، یک حرکت اجتماعی فراگیر است که هرگز خود را مبری از خطا نمی‌انگارد و با نفی هرگونه مطلق نگری شرک آلود، بر گسترش فضای نقد و گفتگو در درون و بیرون جنبش تاکید دارد. دیده بانی سیر حرکت و تحول جنبش از سوی همه فعالان و به خصوص صاحبان اندیشه و عمل امری حیاتی است که می‌تواند جنبش را از لغزش به ورطهء تمامیت خواهی و فساد بر حذر دارد.»

آيا نفی کامل خشونت از سوی رهبران و شخصيت‌های جنبش سبز مصداق روشن «مطلق نگری» نيست؟ و آيا کسانی که اين مطلق نگری را نقد می‌کنند، حتی اگر نقدشان به زعم رهبران جنبش نادرست باشد، جز تلاش برای «دیده بانی سیر حرکت و تحول جنبش» کاری انجام داده اند؟ آيا «بدخواه» ناميدن اين تحليل گران به «گسترش فضای نقد و گفتگو» کمکی میکند؟

 

نه به اون شوری شور، نه به اين بی‌نمکی

در اواخر دهه 1340 و اوايل دهه 1350 شمسی کثيری از مبارزان ايرانی دچار افراط شدند و با الهام از انقلاب کوبا و جنگ‌های چريکی شهری در امريکای لاتين يگانه راه رهايی ايران از استيلای رژيم شاه را مبارزه مسلحانه از نوع جنگ چريکی شهری و روستايی دانستند و با مطلق کردن مبارزه مسلحانه خود را از ديگر اشکال مبارزه محروم کردند و به رغم دلاوری‌ها و از جان گذشتگی‌های بسيار کاری از پيش نبردند. حالا هم اصلاح‌طلبان دچار تفريط شده و، با ادعای پيروی از مهاتما گاندی و نلسون ماندلا و جين شارپ و غيره، با مطلق کردن مبارزه مسالمت آميز جنبش را از بسياری امکانات محروم کرده‌اند. اين مطلق گرايان برای اثبات درستی راهبرد پرهيز مطلق از خشونت دلايل گوناگونی عرضه می‌کنند:

1. عباس عبدی، از طرفداران عدم خشونت، می‌نويسد: «وقتی عده‌ای شعار دموكراسی ‌خواهی را از طريق جنبش ضد خشونت در جامعه‌ای می‌‌دهند، از ابتدا اين فرض را پذيرفته‌اند كه حكومت در مواجهه با آنان دست به سركوب و انسداد می‌‌زند، و لذا نمي‌توانند با مشاهده سركوب و با استناد به آن راهبرد ضد و پرهيز از خشونت خود را تغيير دهند.» (عباس عبدی، مبارزه مسالمت‌آميز در جنبش سبز، آينده، 21 آذر 1389)

 

برای حل مشکل فوق بهتر است مثالی بزنيم:

فرض کنيم که مرد نيرومندی در محله‌ای نا امن که محل رفت و آمد اشرار است زندگی می‌کند. مرد می‌داند که اشرار می‌توانند در خيابان برای او و خانواده‌اش مزاحمت‌های جدی ايجاد کنند. با اينهمه، او «ضد خشونت» است و شعار پرهيز از خشونت را شعار زندگی‌اش قرار داده و حتی بالای سر در منزلش نوشته است. مرد روزی با دختر نوجوانش از منزل خارج می‌شود. اوباش به او و دخترش متلک می‌گويند. مرد نصيحتشان می‌کند اما فايده‌ای ندارد. اوباش دنبالش می‌کنند و راهش را می‌بندند تا جيبش را خالی کنند. مرد به آنها پول نمی‌دهد. اوباش کتکش می‌زنند تا از او به زور پول بگيرند. از آنجا که اين مرد از ابتدا راهبرد «پرهيز از خشونت» را با آگاهی از اين که اوباش ممکن است عليه او به خشونت متوسل بشوند پذيرفته بود، با مشاهده «کتک» و با استناد به آن راهبرد پرهيز از خشونت خود را تغيير نمی‌دهد. در نتيجه اوباش جيب‌هايش را خالی می‌کنند. مرد به راه خود ادامه می‌دهد. اما اوباش که طرف را طعمه آسانی يافته‌اند دست از سرش بر نمی‌دارند و به دنبالش می‌روند و در کوچه‌ای خلوت يخه دخترش را می‌گيرند...

اگر اين مرد، به اين دليل که چون از ابتدا اين فرض را پذيرفته‌ بود كه اوباش در مواجهه با او دست به شرارت می‌زنند و لذا نمی‌‌تواند با مشاهده شرارت و با استناد به آن راهبرد پرهيز از خشونت خود را تغيير دهد، شاهد تجاوز به دخترش باشد و برای نجات او به خشونت متوسل نشود، آيا با هيچ منطقی می‌توان کار ش را توجيه کرد؟ آيا کار اين مرد موجب تشويق ديگران به شرارت نمی‌شود؟ آيا دخترش او را خواهد بخشيد؟ آيا انسانی تر وعاقلانه تر نبود اگر اين مرد به جای مطلق گرايی، در راهبرد «پرهيز از خشونتش» جايی هم برای توسل به دفاع باقی می‌گذاشت تا بتواند دخترش را از دست حراميان برهاند؟

کسانی که «راهبرد پرهيز از خشونت» را طوری تعريف و ترويج کرده‌اند که هيچ جايی برای دفاع در برابر زورگويان باقی نمی‌گذارد خود و همرزمانشان را در زندان خودساخته «مطلق گرايی» اسير کرده‌اند. عقل سليم و منافع جنبش آزاديخواهانه ملت ايران حکم می‌کند که از مطلق گرايی و افراط و تفريط بپرهيزند و در راهبرد «عدم خشونت» شان جايی هم برای دفاع از خود قائل بشوند.

2. هواداران پرهيز از خشونت همچنين با اين استدلال که اگر در مبارزه با رژيم اسلامی به خشونت متوسل بشويم به استفاده از خشونت عادت می‌کنيم و بعد هم که به قدرت رسيديم عليه خود و ديگران از خشونت استفاده خواهيم کرد، خشونت را نفی می‌کنند. عباس عبدی در دفاع از اين فرضيه می‌نويسد: «بعلاوه به محض آنكه اين راهبرد [راهبرد پرهيز از خشونت] تغيير كند، به معنای آن است كه شعار دموكراسی ‌خواهی قلب خواهد شد، زيرا برحسب تجربه و تحليل ثابت شده كه با شيوه‌های خشونت‌طلبانه نمی‌‌توان به تحقق دموكراسی اميدی داشت، حتی گروههایی كه صادقانه ادعای دموكراسی دارند، هنگامی كه وارد فاز خشونت می‌‌شوند، دموكراسی را در روابط درونی خود هم تحمل نمی‌‌كنند، چه رسد در روابط با ديگران.»

نويسنده محترم بی‌آن که شواهدی ارائه دهد حکمی کلی در باره عواقب مبارزات خشونت آميز صادر می‌کند در حالی که تجربه بسياری از انقلابها و مبارزات اجتماعی نادرستی ادعای فوق را نشان می‌دهد. به چند نمونه توجه کنيم:

انقلاب امريکا يکی از مهم ترين تحولات تاريخ بشر است که در سال ۱۷۷۵ ميلادی آغاز و پس از 8 سال مبارزه خونين در 1883 به پيروزی رسيد. آن زمان حدود 2 ميليون امريکايی در 13 ايالت در شرق امريکا، در ساحل اقيانوس اطلس، زندگی می‌کردند. امريکا مستعمره انگليس بود. امريکائيان برخی قوانينی را که پارلمان انگليس برای آنها وضع کرده بود ناعادلانه می‌دانستند و به ويژه می‌گفتند که چون در پارلمان انگلستان نماينده‌ای ندارند پارلمان انگلستان حق ندارد برايشان ماليات وضع کند. در آوريل 1775، انقلابيون امريکا با سربازان انگليسی درگير شدند و بيش از 70 نفر از آنها را کشتند. به اين ترتيب انقلاب امريکا با توسل به خشونت آغاز شد و چند سال ادامه يافت. در اين مدت ده‌ها نبرد کوچک و بزرگ بين انقلابيون و سربازان انگليسی رخ داد و در جريان آن هزاران انگليسی و امريکايی کشته شدند. انقلاب امريکا به زودی به جنگی جهانی که در آن فرانسه، اسپانيا و هلند عليه انگلستان می‌جنگيدند فراروئيد.

انقلابيون امريکا، به رغم آن که از راه خشونت به قدرت رسيده بودند، نظام سياسی نوينی پی افکندند که هنوز قديمی ترين و موفق ترين نظام مردمسالاری در جهان است. قانون اساسی امريکا و منشور حقوق شهروندان که بيش از دو قرن پيش نوشته شد از مهمترين اسناد آزدايخواهی در جهان است. قانون اساسی امريکا آزادی بيان، مطبوعات، اجتماعات، و مذهب را تضمين و دولت را از نهاد دينی جدا کرد. بازداشت‌های خود سرانه و وادار کردن متهمان به ادای شهادت عليه خود ممنوع شد. اعدام، حبس و مصادره اموال بدون طی مراحل قانونی ممنوع شد. قانون اساسی مجازاتهای بی رحمانه و وثيقه‌های سنگين را ممنوع کزد و به متهمان حق داد که از محاکمه سريع و علنی توسط هيئت منصفه و داشتن وکيل برخوردار بشوند. گفتنی است که اين حقوق دقيقاً همان حقوقی است که امروز مردم ايران برای دست يابی به آن می‌جنگند.

به هنگام انقلاب امريکا، حدود 15 تا 20 درصد امريکائيان طرفدار انگليس بودند و به سربازان انگليسی در جنگ عليه امريکائيان کمک می‌کردند. با اين همه، انقلابيون، در پی پيروزی، چوبه‌های دار بر پا نکردند و طرفداران انگليس را، که از ديد بسياری از امريکائيان خائن محسوب می‌شدند، به دار نياويختند و عليه يکديگر هم به خشونت دست نزدند. انقلابيون امريکا، با آن که با توسل به خشونت بسيار به قدرت رسيدند، شعار دموکراسی را «قلب» نکردند و در روابط با يکديگر و حتی با ضد انقلابيون از دموکراسی عدول نکردند.

برعکس، بسياری از انقلاب‌ها که با خشونتی به مراتب کمتر از انقلاب امريکا به پيروزی رسيده‌اند دچار استبداد شده و عليه مخالفان و طرفدارانشان به خشونت دست زده‌اند. کافی است به تجربه انقلاب اسلامی و آلمان هيتلری توجه کنيم.

در خرداد سال 1356 رهبران جبهه ملی، يعنی شاپور بختيار، داريوش فروهر و کريم سنجابی، در نامه‌ای سرگشاده خواستار پايان بخشيدن به استبداد شاه شدند و حرکتی را آغاز کردند که 20 ماه بعد به سرنگونی نظام پهلوی انجاميد. در اين 20ماه خشونت اعمال شده از طرف انقلابيون عليه رژيم شاه بسيار اندک بود. انقلابيون به مبارزه مسلحانه متوسل نشدند و به جنگ چريک شهری و روستائی دست نزدند. آنها گاهی به بانکها و ديگر ساختمان‌های دولتی حمله می‌کردند و آنها را آتش می‌زدند و به سوی ماموران رژيم سنگ پرتاب می‌کردند اما تا 19 بهمن 1357، به جز کشتن چند تن از افسران گارد جاويدان در ناهارخوری لويزان و برخی خشونت‌های پراکنده عليه مأموران رژيم، به خشونت بزرگی عليه رژيم دست نزدند. خشونت گسترده عليه رژيم شاه فقط بين 19 تا 22 بهمن صورت گرفت و طی آن انقلابيون به مراکز نظامی حمله و آنها را تصرف کردند. بخشی از کسانی که در اين حمله‌ها شرکت کردند، فدائيان و مجاهدين خلق بودند که به قدرت نرسيدند که بخواهند مخالفانشان را سرکوب کنند يا نکنند. اما به رغم آن که انقلاب اسلامی عمدتاً با تظاهرات مسالمت آميز خيابانی به پيروزی رسيد، انقلابيون رژيمی استبدادی برپا کردند و به خشونت‌های گسترده عليه مخالفان و يکديگر دست زدند.

نمونه آلمان نازی هم بسيار آموزنده است. نازيها در سال 1930در انتخابات مجلس ملی آلمان، يعنی رايشتاک، 107 کرسی نمايندگی کسب کردند و دومين حزب بزرگ آلمان شدند. دو سال بعد، در انتخابات ژوئيه 1932، حزب نازی با کسب 230 کرسی نمايندگی بزرگترين حزب آلمان شد. نازيها در انتخاباتی که در نوامبر همان سال برگزار شد 34 کرسی را از دست دادند اما هنوز با کسب 196 کرسی بزرگترين حزب آلمان بودند. پيروزی‌های نازی‌ها در انتخابات موجب شد که هيندنبورگ، رئيس جمهور آلمان، در 30 ژانويه 1933، آدولف هيتلر، رهبر حزب نازی، را به عنوان صدر اعظم آلمان برگزيند. بدينسان نازی‌ها، به گونه‌ای دموکراتيک و بدون آن که عليه حکومت آلمان به خشونت متوسل بشوند، به قدرت رسيدند.

با اين همه، هيتلری که از طريق انتخابات، و نه خشونت عليه دولت آلمان، به قدرت رسيده بود بی درنگ به سرکوب مخالفان پرداخت. نازی‌ها چهار هفته بعد، يعنی در 27 فوريه 1933، ساختمان رايشتاگ را آتش زدند و گناهش را به گردن حزب کمونيست آلمان انداختند و به سرکوب آن پرداختند. حزب کمونيست آلمان، که در انتخابات نوامبر 1922 رايشتاگ با کسب 100 کرسی مقام سومين حزب نيرومند آلمان را به خود اختصاص داده بود، به سرعت تارومار شد. دفاتر حزب کمونيست اشغال شد، نشرياتش ممنوع شد و هزاران تن از رهبران و کادرهايش دستگير و روانه اردوگاه داخائو شدند. ظرف چند ماه تمام احزاب، از جمله حزب سوسيال دموکرات آلمان که پس ازحزب نازی بزرگترين حزب آلمان بود و در انتخابات نوامبر 1932 رايشتاگ 121 کرسی نمايندگی را تصاحب کرده بود، منحل شدند. آلمان به کشوری تک حزبی و پليسی تبديل شد. هيتلر سپس به روی ياران قديمی‌اش در سازمان «اس آ»، يعنی «پيراهن قهوه‌ای‌ها»، که در به قدرت رساندن او نقشی اساسی ايفا کرده بودند، شمشير کشيد. پيراهن قهوه‌ای‌ها جناح چپ حزب نازی را تشکيل می‌دادند و خواهان ادغام ارتش آلمان در «اس آ» و برقراری نظامی سوسياليستی بودند. در سال 1934، يک سال و نيم پس از به قدرت رسيدن حزب نازی، به دستور هيتلر صدها تن از رهبران پيراهن قهوه‌ای‌ها، و از جمله ارنست روهم رهبر اين سازمان، بدون محاکه کشته شدند.

در اين که در برخی انقلاب‌های خشونت آميز انقلابيون پيروز کماکان به خشونت ادامه داده‌اند حرفی نيست. حزب کمونيست چين با مبارزه مسلحانه‌ای که بيش از دو دهه به طول انجاميد و طی آن ميليونها نفر کشته شدند به قدرت رسيد و پس از پيروزی هم به سرکوب و خشونت ادامه داد. اما همه انقلاب‌های خشونت آميز به اين سرنوشت دچار نشده‌اند. همان طور که ديديم، انقلاب خشونت آميز امريکا به استقرار موفق ترين و ديرپاترين دموکراسی در عالم انجاميد.

از طرف ديگر، انقلاب‌هايی هم وجود دارد که بدون خشونت يا با خشونتی اندک پيروز شده است اما به سرکوب و ديکتاتوری روی آورده است. همان طور که گفته شد، نازی‌ها از راه انتخابات به قدرت رسيدند و بی درنگ يکی از مخوفترين ديکتاتوری‌های قرن بيستم را پديد آوردند. رژيم اسلامی هم از طريق تظاهرات گسترده خيابانی و اعتصابات کارگری و نسبتاً بدون اعمال خشونت به قدرت رسيد اما از خشونت به طرزی گسترده عليه دگر انديشان استفاده کرد و می‌کند. اين مثالها به خوبی نشان می‌دهد که نمی‌توان حکمی کلی صادر کرد که اگر رژيمی با توسل به خشونت به قدرت برسد حتماً به خشونت ادامه خواهد داد و سپس از اين حکم نادرست و اثبات نشده برای توجيه فرضيه «پرهيز از خشونت» استفاده کرد. دليل ادامه خشونت توسط جنبش‌هايی که با خشونت به قدرت رسيده‌اند را بايد عمدتاً در عدم اعتقاد صادقانه رهبران اين جنبش‌ها به دموکراسی، فقدان تجربه موکراتيک در جوامعی که اين جنبش‌ها در آن به قدرت می‌رسند، عقب ماندگی فرهنگی اين جوامع، و شرايط جهانی جستجو کرد و نه شيوه مبارزان برای دستيابی به قدرت.

 

فرضيه اثبات نشده: رژيم می‌خواست معترضان را به خشونت وادارد تا آنها را سرکوب کند

از همان آغاز اعتراضات مردم عليه کودتاچيان رهبران، شخصيت‌ها و نويسندگان اصلاح طلب به کرات هشدار داده‌اند که اقتدار گرايان می‌خواهند معترضان را به خشونت وادارند تا دستاويزی برای سرکوب آنان داشته باشند. اين ادعا آنقدر تکرار شده است که بسياری از مردم آن را به عنوان حقيقتی مسلم پذيرفته‌اند بی آن که مستنداتی برای آن ارائه شده باشد. سرکوب مگر چيست؟ اگرسرکوب عبارت از زدن، گرفتن، حبس کردن، تجاوز کردن، کشتن، توقيف روزنامه، فيلترکردن وبسايت و پايان دادن به تظاهرات خيابانی، يا دست کم محدود کردن آن، باشد که رژيم همه اينها را حتی بدون اين که جنبش سبز به خشونت بزرگی دست زده باشد انجام داده است.

اما اين ادعا که رژيم می‌خواست معترضان را به خشونت وادارد تا آنها را سرکوب کند تا چه حد می‌تواند منطقی باشد؟ ممکن است عناصری از رژيم خواهان چنين پروژه‌ای بوده‌اند ولی من معتقدم که خامنه‌ای و ستاد کودتاچيان، به دليل آگاهی از تناسب نيروها و ضعف‌های خودشان، خواهان ورود به چنين بازی خطرناکی که معلوم نبود نتيجه‌اش چه باشد نبودند و با تمام توان از وقوع آن جلوگيری کردند.

تظاهرات ميليونی 25 و 30 خرداد برای کودتاچيان ترديدی باقی نگذاشت که جنبش سبز محدود به قشر تحصيل کرده شهری نيست بلکه بخش اعظم ايرانيان از شهری و روستائی، تحصيل کرده و تحصيل نکرده، جوان و پير، زن و مرد، متدين و غير متدين را در بر می‌گيرد. البته رژيم سخت کوشيده است که جنبش سبز را کم شمار و ناچيز جلو دهد و جز اين هم نبايد از آن انتظار داشت اما برخی سخنان سردمداران رژيم نشان می‌دهد که کودتاچيان به خوبی از گستردگی و قدرت جنبش با خبر بودند. مثلاً محمد محموديان، رئیس نهاد نمایندگی رهبر ایران در دانشگاه‌ها، در آذرماه 1388 ‌گفت: «براساس آمارهای موجود 70 درصد دانشگاهیان در انتخابات ریاست جمهوری به کسی رای داده‌اند که اکنون در رأس مدیریت کشور نیست.» اشاره محموديان به مير حسين موسوی است. اگر به اين رقم کسانی را هم که به کروبی رأی دادند بيفزائيم نتيجه می‌گيريم که جامعه چند ميليونی دانشگاهی کشور تقريباً به طور کامل از اصلاح‌طلبان حمايت کرده است. نظاميان هم از نفوذ جنبش سبز برکنار نبودند وبه قول سرلشکر صالحی فرمانده کل ارتش برخی از سربازان عکس سران فتنه را در اتاق‌هايشان در پادگانها نصب کرده بودند. (آفتاب: 14 آذر 1389) محمد علی جعفری فرمانده سپاه پاسداران هم به گستردگی جنبش اعتراف کرده است. جعفری در ارديبهشت 1390 گفت: «طبیعی بود که این فتنه به وجود بیاید ولی به این صورت و این شکلی که اتفاق افتاد و با این شدت، کسی پیش‌بینی نمی‌کرد.» (راديو فردا. 2 ارديبهشت 1390)

همان طور که ديده می‌شود، کودتاچيان از همان آغاز به قدرت حريف پی برده بودند. در چنين شرايطی به چه دليل کودتاچيان بايد خواستار راديکال شدن جنبش باشند و چنين نيروی عظيمی را به خشونت عليه خود بکشانند و با دست خود آتشی برافروزند که قادر به مهار آن نباشند. به فرض هم که کودتاچيان به دنبال بهانه‌ای برای سرکوب گسترده معترضان بودند آيا نمی‌توانستند بدون اين که معترضان دست به خشونت بزنند و يا شعارهای راديکال و ساختارشکنانه بدهند بهانه‌ای برای کشتار و دستگيری انبوه آنها بيابند؟ اگر کودتاچيان چنين قصدی داشتند اصلاً چه لزومی داشت که دست روی دست بگذارند و منتظر اعمال خشونت از سوی معترضان شوند. کودتاچيان می‌توانستند چند هزار بسيجی را به ميان تظاهر کنندگان بفرستند و با به راه انداختن آتش سوزی‌های بزرگ و انفجار و غيره بهانه لازم را به دست آورند. از اين ساده تر، کودتاچيان می‌توانستند رهبران جنبش را زمانی که هنوز جنبش افول نکرده بود، مثلاً در سال 1388، دستگير کنند تا مردم به خيابانها بريزند و چه بسا دست به خشونت بزنند و بعد آنها را سرکوب کنند. اگر رژيم اين کار را نکرد آيا دقيقاً به اين خاطر نبود که می‌ترسيد که اگر کار به خشونتی گسترده بکشد ممکن است که کنترل اوضاع از دستش خارج شود و بر رژيم اسلامی همان رود که بر رژيم پهلوی رفت؟ شايد يکی از دلايلی که کودتاچيان تانکهايشان را حتی در روز عاشورا به خيابانها نياوردند اين بود که نمی‌خواستند کاری کنند که باعث تحريک معترضان و بروز خشونت‌های گسترده از سوی آنها شود. کودتاچيان بی آن که معترضان دست به خشونت بزرگی بزنند چند هزار نفر را دستگير کردند و اگر می‌خواستند می‌توانستند ده برابر اين عده را هم دستگير کنند بی آن که نيازی داشته باشند که معترضان با توسل به خشونت بهانه به دست آنها بدهند. از اين‌ها گذشته، فرض کنيم که کودتاچيان معترضان را به خشونت‌های بزرگ وا می‌داشتند و سپس هزاران نفر از آنها را می‌کشتند و زندانی می‌کردند. آيا اين کار کودتاچيان را در موقعيتی بهتر از موقعيت کنونی شان در قبال جنبش قرار می‌داد؟

عامل ديگری که احتمال وجود اين فرضيه را ضعيف تر می‌کند حضور طرفداران موسوی و کروبی در نيروهای سرکوبگر رژيم بود. در ارديبهشت 1388، چند هفته پيش از انتخابات، شايع شد که فرماندهان سپاه در مورد انتخابات ریاست جمهوری دچار دو دستگی شده‌اند. (روزنامه جمهوری اسلامی شماره دوم خرداد 1388). در مردادماه 1389، حدود 14 ماه پس از کودتا، محمد علی جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران، به حمایت برخی از اعضای سپاه پاسداران از رهبران مخالفان دولت اشاره کرد. نشريه جرس چند روز بعد نوشت که به دستور خامنه‌ای 250 نفر از سرداران پاسدار حامی ميرحسين موسوی را بازنشسته کرده‌اند. در فروردين 1390، علی سعيدی نماينده ولی فقيه در سپاه پاسداران، با اشاره به نقش سپاه در سرکوب تظاهرات گفت که «در سپاه زحمات بر دوش تعدادی خاص است.» اين جمله تلويحاً به اين معناست که بخشی از سپاه طرفدار ميرحسين موسوی و کروبی بودند. حال آيا می‌توان قبول کرد که رژيمی که حتی نمی‌توانسته روی وفاداری سرسپرده ترين نيروهای سرکوبگرش، يعنی سپاه پاسداران، کاملاً حساب کند می‌خواسته سی و چند ميليون معترض را به اعمال خشونت عليه خود تحريک کند تا مجبور شود همان نيروهايی را برای سرکوب آنها به ميدان بفرستد که به ميرحسين موسوی و کروبی رأی داده بودند؟

علی سعيدی در اسفند 1389، يعنی حدود 20 ماه پس از کودتای انتخاباتی، گفت که دليل بازداشت نشدن ميرحسين موسوی و کروبی اين است که «ممکن است پس از برخورد فیزیکی با این عناصر فتنه‌گر، برخی از خواص که در پشت صحنه کار می‌‌کنند و مشغول هدایت کردن هستند و عناصری که پایگاه مردمی دارند در جهت مقابله با این برخورد و حمایت از فتنه‌گران اقدامی انجام دهند.» او حدود دو ماه بعد، در 26 فروردين 1390، بار ديگر به دشواری‌های مربوط به دستگيری سران اصلاح طلب اشاره کرد و کفت: «برخورد با سران فتنه باید هوشمندانه باشد، چرا که نباید مشکل را چند برابر کنیم و باید به فضای جامعه هم توجه کنیم.»

می بينيم که کودتاچيان، حتی 20 ماه پس از کودتا، يعنی زمانی که جنبش تا اندازه زيادی دچار رکود شده بود، از دستگيری سران اصلاح طلب در هراس بودند و گمان می‌کردند که اين کار مشکلاتشان را چند برابر می‌کند. حال آيا می‌توان باور کرد که کودتاچيان می‌خواسته‌اند که اصلاح‌طلبان را از همان آغاز اعتراضات، يعنی زمانی که ميليونها معترض خشمگين و مصمم و از جان گذشته به خيابان‌ها آمده بودند و از هيچ گونه فداکاری دريغ نمی‌کردند و هوادارانی هم در نيروهای مسلح داشتند، به اعمال خشونت وادارند و بر مشکلات خود بيفزايند؟

اما به فرض هم که اصلاح طلبان، به ابتکار خود يا به تحريک رژيم، دست به خشونت زده بودند معلوم نيست که حتماً سرکوب می‌شدند. در واقع، اصلاح طلبان، به سبب برخورداری از حمايت اکثر ايرانيان و داشتن هوادار در ارگانهای رژيم به احتمال بسيار زياد پيروز می‌شدند و رژيم را مجبور به عقب نشينی و دادن امتياز می‌کردند.

اين فرضيه - که اقتدارگرايان می‌خواستند که معترضان را به خشونت وادارند تا سرکوبشان کنند - بر پايه مدارک و شواهد محکم بنا نشده و سخت سست بنياد است. اين نظريه عمدتاً ساخته و پرداخته سه گروه است: گروهی که مرعوب قدرت نمايی‌های رژيم شده‌اند و صادقانه گمان می‌کنند که رژيم چنان نيرومند است که برای معترضان دفاع در برابر خشونت‌های رژيم به منزله خود کشی است. گروهی هم شيفته مبارزه مسالمت آميز گاندی و نلسون مندلا و غيره شده‌اند و بی آن که به تفاوتهای ايران با هند و افريقای جنوبی توجه کنند می‌خواهند مبارزه را در چارچوب مبارزه مسالمت آميز، منهای حق دفاع برای معترضان، محدود کنند. گروهی هم خواهان اصلاحاتی مختصر در چارچوب رژيم ولايت فقيه‌اند و از آن بيم دارند که اگر معترضان برای دفاع از خود به خشونت متوسل بشوند سيل جاری شود و رژيم اسلامی هم به سرنوشت رژيم شاه دچار بشود. يکی از بهترين راههايی که اين گروه‌ها می‌توانند مردم را از دفاع باز دارند اين است که به آنها تلقين کنند که رژيم می‌خواهد که معترضان دست به خشونت بزنند تا آنها را سرکوب کند. اين فرضيه، به ويژه زمانی که از سوی رهبران و شخصيت‌های اصلاح طلب مطرح می‌شود، تأثير بسياری بر معترضان دارد. تعجب نخواهم کرد اگر روزی معلوم شود که کودتاچيان هم، به دليل هراسشان از توسل معترضان به خشونت، به رواج اين فرضيه دامن زده باشند.

 

ترس از تکرار تجربهء مجاهدين در سال های 1360 و 1361

بسياری از طرفداران پرهيز از خشونت به تجربه تلخ کشتار مجاهدين خلق در سالهای 1360 و 1361 اشاره می‌کنند و هشدار می‌دهند که اگر اصلاح‌طلبان در برابر خشونت رژيم به خشونت متوسل بشوند رژيم بر سر آنها همان خواهد آورد که بر سر مجاهدين آورد. اين مقايسه و قرينه سازی تفاوت‌های قيام مجاهدين و جنبش سبز را ناديده می‌گيرد. مجاهدين گرچه از ديگر گروههای مخالف جمهوری اسلامی بزرگتر بودند اما هنوز اقليت کوچکی از جمعيت ايران را تشکيل می‌دادند. محبوبيت مجاهدين عمدتاً ناشی از حسن شهرت و فداکاری بنيان گذاران و اعضای اين سازمان و مبارزه شجاعانه آنها عليه رژيم شاه بود. اين حسن سابقه گرچه بسياری از ايرانيان را نسبت به آنها علاقه مند کرده بود اما بهيچ وجه به مجاهدين اين مشروعيت را نمی‌بخشيد که نظام اسلامی را که به رغم تمام کمبودهايش به شيوه‌ای نسبتاً دموکراتيک، يعنی رفراندوم قانون اساسی و انتخابات نسبتاً آزاد، بر سر کار بود و فقط سه سال از عمرش می‌گذشت با مبارزه مسلحانه براندازد. آن زمان رژيم اسلامی با شتاب به سوی برقراری استبداد مذهبی گام بر می‌داشت اما هنوز بی کفايتی و ماهيت سرکوبگرانه‌اش برای اکثر ايرانيان آشکار نشده بود وبنابراين دليلی نداشت که اکثر مردم خواهان سرنگونی‌اش شوند و به مجاهدين بپيوندند. مجاهدين، بی آن که از حمايت گسترده مردمی برخوردار باشند، به جنگ چريکی شهری دست زدند و به رژيم بهانه دادند که هزاران تن از هوادارانشان را که کوچکترين شرکتی در عمليات مسلحانه مجاهدين نداشتند صرفاً به جرم هواداری از مجاهدين قتل عام کند.

اما اوضاع ايران و جهان در 1388 با زمان سرکوب مجاهدين در اوايل دهه ی 1360 به کلی تفاوت داشت. جنبش سبز که در 1388 به مصاف رژيم رفت مشروعيتش را ناشی از پيروزی در انتخابات می‌دانست و، برخلاف مجاهدين، نماينده اکثريت مردم ايران بود. رژيم هم، برخلاف زمان سرکوب مجاهدين، مشروعيت و محبوبيتش را برای اکثر ايرانيان از دست داده بود. از اين گذشته، استفاده از خشونت توسط جنبش سبز به معنای بمب گذاری و ترور مسئولان جمهوری اسلامی نيست بلکه به معنای دفاع از خود در تظاهرات مسالمت آميزی است که توسط رژيم به خشونت کشانده می‌شد. دفاع در برابر رژيم به اين معنا نيست که معترضان راهبرد مبارزه مسالمت آميز را به کناری بگذارند و هر اقدام خشونت آميز رژيم را بی درنگ با خشونت پاسخ دهند. معترضان ممکن است روزها و هفته‌ها جواب خشونت را با خشونت ندهند اما زمانی که به هنگام تظاهرات مسالمت آميز مورد هجوم مزدوران رژيم قرار می‌گيرند و با خطر صدمات جدی جانی و يا مرگ رو به رو می‌شوند بايد اين حق را داشته باشند که از خود دفاع کنند. در اين کار هيچ چيز غير اخلاقی وجود ندارد. غير اخلاقی اين است که با فرضيه بافی‌های بی اساس، قرينه سازی‌های بی جا، و تقديس عدم خشونت مردم را به انفعال و تسليم در برابر رژيم بکشانيم. هدف اصلی رژيم اسلامی از استفاده از خشونت مرعوب کردن و در نتيجه منفعل کردن مخالفان بوده است. کسانی که دائماً معترضان را از دفاع در برابر خشونت‌های رژيم باز می‌دارند تا مبادا حوادث هولناک دوران سرکوب مجاهدين تکرار شود خواسته يا نخواسته رژيم در هدف شومش که مرعوب کردن مردم حق جوی ايران است ياری می‌دهند.

تاريخ بشر شاهد هزاران جنبش سياسی- اجتماعی بوده است. در ميان اين جنبش‌ها به ندرتجنبش مهمی را می‌بينيم که در برابر زورگويان خود را از حق دفاع محروم کرده و موفق شده باشد. کافی است که به تاريخ کشورمان از آغاز قرن بيستم بنگريم: جنبش مشروطه ايران، که در زمان مظفرالدين شاه در سال 1906 ميلادی موفق به اخذ فرمان مشروطه شد، جنبشی مسالمت آميز بود اما خود را از حق دفاع محروم نکرد و در سال 1908، پس از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه، با توسل به خشونت موفق به استقرار مجدد مشروطه شد. جنبش ملی شدن نفت هم جنبشی مسالمت آميز بود و محمد مصدق را با روشهای مسالمت آميز به قدرت رسانيد اما زمانی که، در تيرماه 1331، با خطر سرکوب رو به رو شد از حق خود برای دفاع (يعنی توسل به خشونت) استفاده کرد و با آفريدن حماسه 30 تير جنبش ملی را نجات داد. جنبش اعتراضی عليه شاه هم جنبشی نسبتاً مسالمت آميز بود که راه پيمائی‌ها، تظاهرات و اعتصاب‌های مسالمت آميز ستون فقرات آن را تشکيل می‌داد. اين جنبش نيز خشونت را به کلی طرد نکرد و سر انجام با توسل به خشونت در 19 تا 22 بهمن 1357 پيروز شد.

آنچه گفته شد به اين معنا نيست که راهبردی که معترضان را از حق دفاع محروم می‌کند شانس موفقيت ندارد. آينده قابل پيش بينی نيست و چه بسا مجموعه‌ای از شرايط داخلی و جهانی امکان پيروزی چنين راهبردی را پديد آوردد، و اين البته آرزوی همه آزاديخواهان ايران است. اما پيروزی اين راهبرد در تاريخ چند هزار ساله بشر امری استثنائی بوده است. عقل سليم حکم می‌کند که از قاعده پيروی کنيم و نه استثناء. کسانی که جنبش را به جای آن که از راه‌های آزموده شده به پيش ببرند از راههای کمتر پيموده شده و ناشناخته به پيش می‌برند ممکن است آن را به باتلاقی بکشانند که بيرون آمدن از آن به اين آسانی‌ها ميسر نباشد. در واقع، بسياری از ايرانيان بر اين باورند که جنبش اعتراضی مردم ايران هم اکنون به اين باتلاق کشانده شده است.

راهبرد «پرهيز از خشونت» اصلاح‌طلبان که چنان جزمی و انعطاف ناپذير است که دفاع از خود را به عنوان غلبه «احساسات» بر «عقلانيت» محکوم می‌کند با غريزه حفظ نفس انسان در تعارض است و در منطق و دين و اخلاق جايی ندارد. جنبش دموکراسی خواهی در صورتی در زودترين زمان و با حداقل تلفات پيروز می‌شود که نه به خشونت گرايی قداست ببخشد و آن را مطلق کند و نه به «پرهيز از خشونت». رهبران جنبش بايد انعطاف پذير باشند و در عين حال که با تمام توان و صادقانه از راهبرد «پرهيز از خشونت» پيروی می‌کنند «دفاع از خود» را، حق مشروع جنبش بدانند و در صورت لزوم از آن برای حفظ جنبش استفاده کنند. حمايت سازمان ملل، ناتو و بسياری از کشورها از مبارزه مردم ليبی نشانگر آن است که جامعه جهانی برای مردم تحت ستم حق استفاده از «خشونت» برای «دفاع در برابر خشونت دولتی» را به رسميت می‌شناسد و از آن دفاع می‌کند.

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/30936/

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com