بازگشت به خانه

جمعه 27 خرداد 1390 ـ  17 ماه ژوئن 2011

 

رجب چگونه دست نيكولا را بوسيد؟

ايراندخت دل آگاه

هربار يكي از اين منصب خواهان و سهم جويان از حكومت اسلامي – يعني اصلاح طلبان – بر ريسمان بندبازي شان پشتك و وارويي مي زند و افاضات مكارانه اي بر زبان مي آورد، يا يكي ديگر از شاخه برون مرزي شان پشت دوربيني مي نشيند و گِل بر سر ريخته شده را ماله مي كشد كه بناي حكومت اسلامي را صاف و يكدست نشان دهد – اگرچه مي دانيم اين ديواري است كه تا ثريا كج مي رود - به خود مي گويم به راستي يك انسان چه اندازه بايد گستاخ و وقيح و پررو باشد كه بتواند با وجود اين همه بدكارگي يك رژيم، بيايد و اين ياوه ها را ببافد و بكوشد اين عجوزه فساد آفرين را بزك كند. هميشه هم از خود مي پرسم آخر اين ملت در سال پنجاه و هفت چگونه توانست خود را قانع كند كه روضه خواني را بر سرير قدرت بنشاند و زندگي خود و آيندهء فرزندان اش را به دستان هرگز كار نكردهء كساني چون خميني بسپارد. اين پرسشي است كه همواره خوابم را مي آشوبد.

از خود مي پرسم خميني چگونه توانست بيايد و بگويد: «من دولت تعيين مي كنم ؛ من به پشتيباني اين ملت (!) دولت تعيين مي كنم و...» آخر «اين ملت» ايران چه ويژگي اي داشت – و احتمالاً هنوز دارد – كه او توانست با چنان اطميناني از برقراري حكومت اش سخن بگويد و آن همه اعدام بي محاكمه را بر پشت بام ها و زندان ها انجام دهد و هرچه چاقو كش و قواد را بر سر كارها و مصدر امور بگمارد و يقين داشته باشد كه كسي در برابرش عرض اندام نخواهد كرد؟ ويژگي چنان ملتي چه بود؟

دو سال پيش دوستي آگاه به من انگيزه اي داد كه زبان تركي استانبولي را بياموزم و با تماشاي برنامه هاي گوناگون تلويزيوني ببينم در خانهء همسايه - كه زماني مردي بزرگ به نام «كمال آتاتورك» را از ميان خود بركشيده بود تا حكومتي لائيك را در آن كشور برپا دارد – چه مي گذرد. در ميان خطوط سپيد گفته هاي آن دوست اين نكته چشم را مي نواخت كه آري مي توان در كشوري حكومتي سكولار و لائيك داشت ولي سرانجام آن را به دست شيادي به نام رجب طيب اردوغان سپرد و به او و همراهان اش اجازه داد كه بر دارايي يك ملت چنگ بيندازند و هرگونه كه مي توانند براي خويش ثروت هاي افسانه اي فراهم كنند.

مي گويند در آمد سرانه در تركيه بيش از ده هزار دلار است و اين كشور به لحاظ توسعهء اقتصادي در ردهء فلان و بهمان كشورهاي اروپايي و جهان قرار دارد. احتمالاً اين آمار دقيق است ولي اين كه گمان كنيم مردم تركيه هم از همان رفاهي برخوردارند كه شايستهء ايستادن در چنين جايگاهي است، سخت در اشتباهيم. بسنده است كه نگاهي به خبرهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي تلويزيون هاي تركيه داشته باشيم تا به خوبي دريابيم كه چگونه يك باند مافيايي مي تواند خون يك ملت را بمكد و روز به روز پروارتر شود. شكاف عميق طبقاتي در تركيه را حتا مي توان از لا به لاي برنامه هاي سرگرم كننده هم يافت. حتا مي توان آن را در برنامه هايي مانند همسريابي تلويزيوني هم ديد. مثلاً، مردي كه به خواستگاري زني مي آيد ناگهان از بدهي سنگين اش – كه از گذر مصرف كارت هاي اعتباري گرفتارش شده – سخن مي گويد. بماند كه شرمسارانه اندك نيستند شمار زناني ايراني اي كه بار سفر بسته و در همان كانال ها براي يافتن شوهران ترك روي صندلي ها به انتظار نشسته اند. واي كه چه عرقي بر پيشاني ام مي نشيند وقتي در ميان خبرهاي اجتماعي / حوادث مي شنوم كه يك باند تن فروشي و فحشا يا توزيع مواد مخدر به دام افتاده و در ميان شان زنان و مردان ايراني بسيار هم بوده اند.

باري در دو سال گذشته بيشتر خبرهاي آن كشور را پي گرفتم تا ببينم باند اسلامگرايان چگونه چرخ هاي اقتصادي را در كشوري مي چرخانند كه آه و فغان مردم از بيكاري و فقر و بدهكاري و... و تبعيض به آسمان است و باز هم اتحاديهء اروپايي و جامعه جهاني برايش كف مي زند.

در اين دو سال بسيار نكته ها ديدم. مثلاً، ديدم در كشوري كه مادري براي تامين هزينهء تحصيل فرزندش بدهكار مي شود و به زندان مي افتد و فرزند به دليل بدنامي و بي آبرويي و در غم مادر خودكشي مي كند، نخست وزيرش مي تواند به لحاظ ثروت اندوزي در مقام هشتم جهان جاي گيرد. ديدم در كشوري كه به لحاظ توليد فندق در دنيا مقام نخست را دارد، كشاورزاني هستند كه با نان خشك آب زده سد جوع مي كنند. ديدم كه در يك كشور مثلاً در حال پيوستن به اتحاديهء اروپايي كه داستان توسعهء اقتصادي اش بر سر زبان هاست و سازمان هاي حقوق بشري همواره رصد اش مي كنند، پليس چگونه با گاز اشك آور و باتوم به جان كارگران معترضي مي افتد كه ماه هاست حقوق دريافت نكرده اند. ديدم كه مي شود كنكور برگزار كرد و در يك تقلب گسترده به يك ميليون جوان آماده رفتن به دانشگاه آسيب رواني وارد ساخت و نه نتيجه را منتفي اعلام كرد و نه رييس آموزش عالي را ناچار به استعفا نمود و نه حتا مسوول برگزاري كنكور را ـ كه از نزديكان نخست وزير است ـ بركنارساخت. ديدم كه مي شود دركانال هاي تلويزيوني يك كشور با حكومت لائيك از بام تا شام سخن از دين گفت و آداب و آيين هاي مذهبي و رفتن به مكه و... و آن هم از زبان زناني كه تقريباً نيمه برهنه بر صحنه ظاهر شده اند و كسي نمي گويد: «چرا؟ يعني چه؟!»  ؛ و نيز ضرورت داشتن حداقل سه فرزند در يك خانوادهء مسلمان! اين آخري را رجب خان در بلندگوها فرياد مي كرد.

ديدم كه چگونه سريال هاي بي محتواي تلويزيوني مردم را نشئه كرده و در رخوت و بيخبري فرو برده و مي برند. (ياد سريال مراد برقي و شوهاي ريز و درشت خودمان افتادم كه اين روزها بازپخش شان را مي توان در  كانال هاي ماهواره اي  ديد؛ برنامه هايي كه نمي گذاشت مردم بدانند در حوزه های علميه و مساجد و حسينيه ها چه خبر است). ديدم كه با داشتن يك حكومت جمهوري مثلا پيشرفته و مدرن (!) چگونه تلفن هاي مردم شنود مي شود، اينترنت فيلتر مي شود و جلوي انتشار برخي كتاب ها گرفته مي شود و آزاد انديشان ِ آزاد نويس به سوي سانسور سوق داده مي شوند و كسي نمي پرسد چرا؟ ديدم كه در چنان كشوري هر كسي پايش را از گليم اش دراز كند و از مذهبي شدن تدريجي كشور و كمرنگ شدن آرمان آتاتورك سخن بگويد ممكن است براي هميشه خاموش شود و كسي نتواند بگويد چرا. كوتاه آن كه ديدم ديكتاتوري مذهبي با كراوات هم مي تواند در سرزميني كه نوع حكومت لائيك را بر پيشاني قانون اساسي اش دارد چيره باشد و روز به روز هم بر  اقتدارش بيفزايد و آب از آب تكان نخورد.

همه آن چه كه در اين مدت مي ديدم شگفت زده ام مي كرد. ولي اوج شگفتي هايم در ماه ها و روزهاي اخير بود. دوره اي كه به انتخابات مجلس تركيه مي انجاميد.

در اين ماه ها رفتارهاي سركردهء حزب حاكم اسلامگرا به گونه اي بود كه هر بينندهء ناآشنا با فرهنگ و باورهاي مردم آن كشور مي توانست از خود بپرسد آخر چرا مردم تركيه كاري نمي كنند براي خانه نشين كردن اين رجب طيب اردوغان اسلامگرا؟ و به فكر چاره نيستند براي كوتاه كردن دست باند چپاولگر او؟

او در اين مدت براي به دست گرفتن سه بارهء مجلس – يعني اقتدار كامل بر زندگي مردم آن كشور- هر صدايي را كه مي توانست خاموش كرد. بسياري از روزنامه نگارها، حقوقدان ها، هنرمندان و آزاد انديشان و روشنفكران و حتا امراي ارتش به بهانه هاي گوناگون و واهي بازداشت شده و به زندان افكنده شدند. او دستور تخريب آثار هنري اي را  داد كه خوشايندش نبود. روزنامه نگاراني را كه صلاح نمي دانست بازداشت كند از گذر فشار بر صاحب امتياز و مدير مسوول روزنامه بيكار كرد، هنرمند زبان سرخي كه بهانه اي مناسب به دست نمي داد تا بازداشت اش كنند، از طريق عوامل اش مورد حمله با چاقو قرار  داد. حتا چند نفر از روشنفكران را به قتل رساندند بي آن كه قاتلان شناخته و بازداشت شوند. در دورهء او يكي از ننگ آورترين كنكورهاي دانشگاهي برگزار شد و او دستور بركناري هيچكسي را نداد. سهل است كه دفاع كرد و گفت من از توضيحات مسوولان قانع شدم!

او همه كاری مي كرد ولي باز هم مردم خاموش بودند. چرا؟ آخر اين مرد چه شگردي مي داند كه مي تواند بر شانه هاي اين مردم سوار شود؟

شايد پاسخ اين باشد: رجب خان آموخته كه چگونه دست بوسي كند. فردي به نام فتح الله گولن، كه رهبر معنوي اسلامگرايان تركيه است، حامي اوست. – جالب آن كه اين آقاي گولن سي و هفت مدرسهء ديني در آمريكا تاسيس كرده كه در آن به جاي رياضي، مسايل ديني تدريس مي شود و دختران جداي از پسران در آن درس مي خوانند و باقي ماجرا. شگفتا از اين آمريكايي هاي اهل تساهل و تسامح!

نگرانم با اين همه نرمش و خويشتنداري و لبخند و بزرگواري روزي امريكا به دست مسلمانان تندرو اشغال شود و پيش بيني خميني و خامنه اي و محمود خان احمدي نژاد هم درست از آب در آيد. البته اگر عينك دايي جان ناپلئون را بزنم، لابد بايد بگويم آن ها دارند براي كشورهاي مسلمان سراني را تربيت مي كنند كه ملت هاي آن منطقه هرگز بي رهبران اسلامي نمانند ؛ رهبران اسلامي دست ساز غربي ها!

آري، رجب خان - كه خودش مي خواهد او را «طيب» خطاب كنند تا پاكيزگي به ذهن ها تداعي شود ـ عجب پاكيزگي اي!- خوب دستبوسي كردن را آموخته است؛ حتما اين را در مدرسهء مذهبي كه شاگردش بوده ياد گرفته است. نام اين قبيل مدارس «ايمام حَطيب» - به پارسي مي شود امام خطيب – است و رجب يكي از زبده ترين شاگردها در اين نوع مدارس بوده است. در اين مدارس روش رسيدن به قدرت را مي آموزند. اگرچه نه پيروزي در عرصهء سياست و قدرت گيري سياسي از گذر آموختن دروس علوم سياسي و آنچه كه در مدارس نوين و دانشگاه هاي مدرن آموخته مي شود، بلكه دستيابي به حكومت و قدرت از طريق آموختن علوم مكاري و شيادي و عوامفريبي و سرانجام دست بوسي. رجب خان سخنور قهاري است. مي تواند يك نفس ياوه ببافد، درست همانند يك روضه خوان حرفه اي. او دروس اش را بسيار خوب آموخته است. همين هم هست كه در ميان برخي دولتمردان اروپايي هم مقبوليتي دارد. چون مي داند كه چه وقت و چگونه «ركاب بدهد». او بسيار چيزها در آن نوع مدارس آموخته است. از جمله اين كه دست ايمام – امام - مدرسه را ببوسد. پس از آن فراگرفته كه دست پدران معنوي هم بوسيدني است. ولي مهمتر از همه دانست كه بايد درس فريبكاري را چنان آموخت كه گويي دست نيكولا را مي بوسد؛ نيكولا ماكياولي را.

آري او دست نيكولا را خوب بوسيده است!

همين هم هست كه او مي تواند در برابر هزاران نفر بايستد و چنان دروغ بگويد و ياوه ببافد كه كسي پلك بر هم نزند، كه مسحورش شوند، كه بيخودانه برايش هلهله كنند.

راستش من نخست هلهله هاي مردم را ساختگي مي پنداشتم و  دويدن مردم در پي اتوبوس هاي تبليغاتي او كه شهر به شهر مي رفت تا آراي مردم را براي حزب جذب كند. با خود مي گفتم ما هم در اينجا با اين قبيل نمايش ها آشناييم. دويدن در پي خودروي محمود و سيدعلي هم براي ما تصويري آشناست.

مي گفتم سانديس خورهاي تركيه هم حتماً براي رجب خان هورا مي كشند تا كوپن شان چرب تر شود و، از سوي ديگر، رسانه هاي غربي هم او را برجسته ترين چهرهء خاورميانه نشان دهند تا او بيشتر بر مصدر كار بماند. ولي نتيجهء انتخابات تركيه به من فهماند كه آن هلهله ها چندان هم بي پشتوانه  و كوپني و سانديسي نبوده است. زيرا از هر دو نفر راي دهندهء ترك، يكي به رجب خان راي داد.

شگفتا! مگر با آن همه بگير و ببند و قتل و نداري و برخورد با بيكاران معترض و تظاهر كننده هايي كه ماه ها در خيابان هاي آنكارا و استانبول چادر مي زدند تا به حق خود برسند و... مي شد رفت و به اين مرد مكار و شياد راي داد؟ اين مرد دامادش را به بزرگترين شريك تجاري اسرائيل تبديل كرده است و خودش كشتي آذوقه رسان به غزه مي فرستد! درست در ايامي كه ما نياز داشتيم تا اخبار هسته اي از يك سو و كوشش مردم مان براي رهايي از اين رژيم دوزخي در صدر اخبار جهان باشد، ناگهان كشتي اي به نام «ماوي مارمارا» - مرمرهء آبي – راهي آب هاي كنارهء اسراييل شد تا سربازان اسرائيلي چند خدمهء «مسلمان» آن كشتي را بكشند و اخبار آن كشتي در راس خبرها قرار گيرد و بعد هم انگار نه انگار! آيا كسي هست كه بداند سرانجام قهر و گروكشي ميان تركيه و اسراييل چه شد!؟

رجب خان در مسافرت هاي تبليغاتي اش قصه ها بافت و روضه ها خواند و اشك شادي از چشم ها روانه كرد. كاري به مضمون آن ها نداريم كه از حوصله خارج است. گوش ما پر است از خيالبافي هاي كانديداها. ولي آنچه گفتني است اين كه او از همهء فرامين ماكياولي بهره برد – و مي برد – براي رسيدن به مقصود؛ كه صد البته به آن هم رسيد. ولي با خود مي گفتم اين كه فكر كنيم تنها سخنراني هاي توخالي مي تواند كارساز باشد، درست نيست. حتماً يك جاي كار اشكالي دارد كه ديده نمي شود. اشكالي كه سال از پي سال و قرن از پي قرن همراه ملت هاي اين منطقه مي آيد.

با خود مي گفتم اين همه فساد و اين همه كثافتكاري در يك دولت، آخر چگونه از هر دو نفر راي دهنده تركيه، يكي به او راي داد؟ گيريم كه او خوب حرف بزند و رويا ببافد – همچنان كه خميني بافت – ولي آخر عقل اين مردم كجا رفته است؟ همچنان كه عقل مردم ايران كجا رفته بود در زمان انقلاب؟ چرا چنين كور و كر اند؟ چرا چاه ها را نمي  بينند و چرا..؟ نه، اين همه جهل ممكن نيست. حتماً دليلي دارد كه سخنان شيادان و تباهكاران ديندار به دل ها مي نشيند.

دور نبود كه دريابم اين نمايش دو سو دارد. يك سو بازيگر و بازيگران، آن سو هم تماشاچيان. پاسخ من در چگونگي رفتار بازيگران يافت نمي شود. پاسخ بايد در ويژگي تماشاگران باشد.

اندكي درنگ نشان ام داد كه «ناپرسايي و نينديشائي ِ» تماشاچيان است كه به بازيگران مجال فريبكاري بيشتر مي دهد– تركيب ژرف و گوياي ياد شده  را از دكترآرامش دوستدار وام گرفته ام و براي هميشه وامدار او خواهم بود – اين تماشاچيان هستند كه بي پرسشگري از آنچه مي بينند و مي شنوند و مي خوانند، و بي انديشيدن دربارهء آنچه كه به بازي در آن كشانده مي شوند، و بي تعمق دربارهء گذشته و حال و آنچه كه بر سرشان خواهد آمد، كور و كر و لال پيرو و مسحور بازيگران مي گردند و در پي شان مي افتند.

شباهتي شگرف است ميان خودمان و آن ملت. ما دردي كهنه و مشترك داريم. درد مشترك ما و تركان عثماني و اردوغاني در يك چيز است: ما مسلمانيم و سخت به باورهايمان چسبيده ايم. نمي گذاريم مو لاي درزشان برود. هر كسي هم بخواهد در برابر اين باورها بگويد «آخ»، ترش رويانه مي گوييم «آهاي؛ به اعتقادات مردم توهين نكن!» ولي نمي دانيم همين باورها چه بر سر شعور و زندگي مان آورده است. نمي دانيم همين باورها «تسليم» را به ما آموخته است. ما سرفراز ترين شاگردان مكتب ِنپرس و ندان هستيم. به اين كه در هيچ امري شك نورزيم، چون و چرا نكنيم، نپرسيم و نينديشيم. حتا شرم داريم از اين كه در خلوت خويش هم به اين ضعف اعتراف كنيم. هركسي هم بر اين ضعف مان انگشت بنهد بي درنگ متهم اش مي كنيم و از خود مي رانيم. زور استدلال هاي بي مايه مان هم كه نرسد، او را با انگ زدن خاموش مي كنيم. انگ دين ستيزي و اسلام گريزي آسانترين انگي است كه مي توانيم بر پيشاني آزاد انديشان بچسبانيم و مي چسبانيم.

بيشترين آراي انتخابات تركيه كه به سود رجب خان در صندوق ها ريخته شد متعلق به مناطقي است كه مردم اش مسلمان تر و شوربختانه كم سواد ترند. همان ها كه در دل تركيهء آناتولي و دورتر از مناطق نزديك به اروپا مي زيند. رجب اردوغان در شهرهاي مذهبي تر حتا تا دوسوم كل آرا را نصيب خود كرد. همان شهرهايي كه آمار قتل زنان در آن بالاست. همان شهرهايي كه دختران كم سن و سال را از طريق عقد هاي غير رسمي – ايمام نيكاحي (نكاح امام /صيغه شرعي) – وادار به ازدواج با مردان مسن مي كنند. همان شهرهايي كه هر زن چندين فرزند دارد و هر مرد چند همسر – از طريق همان  ايمام نيكاحي – و ناچار است شكم چند همسر و فرزندان را از هر راهي شده، سير كند و از اين رو فرصت خواندن و آموختن و « انديشيدن » ندارد و نمي داند چه بر سر خود و ملت و ميهن اش مي رود. همان شهرهايي كه در آن بي سر و صدا، حجاب همه گير و به نوعي اجباري شده است. همان شهرهايي كه در آن مراسم نماز جمعه با حضور هزاران نفر برگزار مي شود و در كتابخانه ها يكي دو نفر را بيشتر نمي توان يافت. همان شهرهايي كه كركس غول آساي ناداني و جهل و خرافه بال هايش را يكسره گشوده است. شايد از همين روست كه آرم و نشانه حزب عدالت و توسعه (حزب اسلامگراي تركيه) نه چند خط ساده، كه يك لامپ است؛ يك لامپ بزرگ!

اين ها مي دانند كه براي مردم ساده دل بايد عكس مار را كشيد. واژهء مار و بسيار واژگان ديگر هنوز براي اكثريتي از مردم ِتا بن دندان مسلمان تركيه خواندني نيست.

درد مردم تركيه البته همان درد ماست. اين است كه خميني به پشتيباني «مردم» توانست دولت تعيين كند! اين است كه حاكمان اسلامي در اينجا پس از سي و دو سال قتل و غارت هنوز بر سر قدرت اند، اصلاح طلبان هنوز  بندبازي و خوش رقصي مي كنند و رهنمود مي دهند، گاهي هم  سيد علي را مطهر مي كنند! به راهپيمايي هاي بي سر و صداي دردسر نيافرين و خاموش فرا مي خوانند و با ياوه بافي هاي تمام ناشدني، به خيال خودشان توي دهان براندازان حكومت اسلامي مي زنند و... و... و باور دارند هنوز اندك نيستند شمار آناني كه باورشان مي كنند.

در تركيه هم رجب خان پس از آن همه كثافتكاري، در همه سخنراني هايش «الله» را به شهادت مي گرفت و وعده هاي دور و دراز مي داد و سرانجام براي سومين بار صندوق ها را فتح كرد!

او هم مي داند مردم تركيه با همين چند واژهء الله و اسلام و مسلمان و قيامت، باورش مي كنند. اين است كه مي گويم درد مردم ما با ملت تركيه يكي است.

تا زماني كه مردم اين منطقه به «پرسيدن» از چرايي امور برنخيزند و در ِ «انديشيدن» را به روي ذهن خود نگشايند (يعني دست نشويند از تسليم ِ محض و بي چون و چرا نه تنها به باورهاي ديني كه به هر چه مي شنوند) و تا زماني كه خود بر عهده نگيرند زحمت كندوكاو و دانستن حقيقت را، در ِ بدبختي و نكبت همچنان بر همين پاشنه خواهد چرخيد. مهم هم نخواهد بود كه عنوان حكومت چه باشد و «سيد علي» و «محمود» بروند و جايشان «سيد محمد» و «رجب علي» يا رجب طيب بيايد.

درد ما همانا بي خردي است. اين بستري است كه مجال رشد و نمو خواسته هاي طمعكاران و تباهكاران را مي دهد. وگرنه بوسه بر دست نيكولا و اجراي فرامين ماكياولي براي مردمي كه مي انديشند، نمي تواند چندان كارساز نيست. با خردمندان بايد به زبان خرد سخن گفت؛ و اين را حتا شيادان هم مي دانند. پس بساط خود را در جايي نمي گسترانند كه در آنجا «خرد» حكمفرماست. 

من ولي راستش هر بار كه به سخنان برخي از مجريان تلويزيون هاي پارسي زبان برون مرزي  گوش مي دهم و به سيماي شان چشم مي دوزم از خود مي پرسم آيا ما در چنان جايگاهي قرار داريم كه بشود با زبان خِرد با ما سخن گفت؟ اگر آري، چرا گويندگان چنان شبكه هايي ما را همچون مخاطبان رجب خان مي پندارند و چنين پرت و پلا مي بافند؟ چگونه به خود اجازه مي دهند كه بر سي و دو سال فرومايگي هاي عوامل يك رژيم ديني چشم بربندند؟ و سهم خواهان از پُست هاي حكومت مذهبي را تقديس و تطهير كنند و مردم را به همراهي با آنان فرابخوانند؟ بماند كه ماموران حلبي نشان شان را بياورند و به جاي كالاي نفيس عرضه بدارند!

آخر برخي چگونه به خود اجازه مي دهند ما را از دامان پوسيده و كپك زده يك دين به چادر بيدخوردهء يک دين ديگر يا به پاي بساط مخدرهاي تصوف و طريقت و... و رمالي و خرافات فرابخوانند؟

از خود مي پرسم به راستي آيا شمار شنوندگان و خوانندگان نكته بين و خردورز به آن اندازه هست كه سخنان درست، ناشنيده و نوشتارهاي كالبد شكافانه و واقعگرا نافهميده نماند؟ شمار گويندگان و نويسندگان خردمند چطور؟ آيا آن اندازه هست كه بتواند دست ره گم كردگان را گرفته و از مرداب ناداني ها بيرون بكشد؟ آيا پس از اين همه سال، ما به آن درجه از فهم و درك و تجربه رسيده ايم كه تصوير مار را بر واژهء مار ترجيح ندهيم؟ آيا ما به آن درجه از رشد فكري، عقلانيت و خردگرايي رسيده ايم كه  در پي خميني اي ديگر نرويم؟ چه خميني سبز! چه خميني با كراوات، چه خميني با سردوشي و حمايل و چه خميني با لهجهء انگليسي!

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com